بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

خانواده تیبو

خانواده تیبو

خانواده تیبو

4.4
17 نفر |
7 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

35

خواهم خواند

38

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

کتاب خانواده‌ تیبو نوشته‌ی روژه مارتن دوگار، نویسنده‌ی فرانسوی است. رمانی که نوشتنش از سال 1920 تا 1940 به طول انجامید. برخی این رمان را بزرگ‌ترین رمان قرن بیستم می‌دانند. رمان حول پسران خانواده‌ تیبو می‌چرخد: آنتوان و ژاک. آن‌ها پدری به‌شدت سخت‌گیر و مذهبی دارند. او بین کاتولیک‌ها دارای ارج و قرب فراوان است و اصلاً دلش نمی‌خواهد پسرها اعتبارش را لکه‌دار کنند. آنتوان در چارچوب ارزش‌های پدر زندگی می‌کند؛ اما ژاک که ذاتا سرکش است، مرتکب عصیانی بزرگ می‌شود. او با پسر یک خانواده‌ی پروتستان طرح رفاقت می‌ریزد؛ آن هم زمانی که کلیسا رابطه‌ی بین کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها را به‌شدت نفی کرده بود. این دو دوست خانه و خانواده را ترک می‌کنند تا در مسیر دلخواهشان زندگی را از سر بگیرند و این هنور شروع ماجراست. این رمان چهارجلدی هفت بخش دارد. عنوان فصل‌ها از این قرار است: دفترچه‌ی خاکستری، ندامتگاه، فصل گرم، طبابت، سورلینا، مرگ پدر، تابستان 1914 و سرانجام. در رمان خانواده‌ تیبو موضوعات مختلفی مطرح شده‌اند: مذهب، سیاست، انقلاب، جنگ، فلسفه‌ی زندگی و… . همین چیزهاست که آن را شبیه یک زندگی واقعی می‌کند. با خواندن این رمان ضمن لذت بردن از اثری شاهکار و خواندنی، اطلاعاتی هم از وقایع اروپای سال‌های ابتدایی قرن بیستم و سال‌های جنگ جهانی اول دستگیرتان می‌شود. روژه مارتن دوگار در سال 1937 جایزه‌ی نوبل ادبی را از آن خود کرد. اهداکنندگان این جایزه علت انتخابشان را قدرت و صداقت هنری و همچنین ترسیم فوق‌العاده‌ی کشمکش‌های انسانی در رمان خانواده‌ تیبو دانسته‌اند. کتاب خانواده‌ تیبو با ترجمه‌ی ابوالحسن نجفی منتشر شده است. در پاراگرافی از متن کتاب آمده است: «قاشق را از لای لب‌های سست بیمار گذراند و پیش از آن‌که آقای تیبو سرش را بچرخاند محتوای آن را در دهان او خالی کرد. دست‌های پیرمرد که روی زانوهایش قرار داشت بی‌صبرانه تکان می‌خورد. از این‌که به چنین وضعی افتاده بود و نمی‌توانست به‌تنهایی غذا بخورد غرورش جریحه‌دار می‌شد. کوششی کرد تا قاشق را از دست خواهر مقدس بگیرد، ولی انگشت‌هایش که از مدت‌ها پیش کرخ شده و اکنون آب آورده بود، یارای هیچ کاری را نداشت.»

لیست‌های مرتبط به خانواده تیبو

خانواده من و بقیه حیواناتخداحافظ گاری کوپرلیدی ال

سیاهه‌ی صدتایی رمان

100 کتاب

اولا صد تا بيش‌تر شد، گفتيم صد و ده تا بشود تيمنا و تبركا، آن هم نشد! مي‌توانيد خودتان تا صد و ده را پر كنيد. ثانيا براي بعضي از كتاب‌ها كه ترجمه‌هاي متعدد داشت، ترجمه‌ي به‌تر را -به انتخابِ خودم!- برگزيدم. ثالثا نه كسي با خواندنِ رمان بي‌دين مي‌شود، نه دين‌دار، اين هر دو، كارِ آخوند است! رابعا اين‌چنين سياهه‌اي را آن‌چنان كه پيش‌تر گفته‌ام، قديم‌ها ناصرزاده‌ي عزيز به ما -به دوستانم و نه به من!- پيش‌نهاد كرده بود، اما از آن‌جا كه سياهه‌ي وي را نيافتم، سياهه‌ي خود را نوشتم، كه يحتمل حذف و اضافاتي دارد. خامسا شايد بعضي از رمان‌هاي تازه منتشر شده مثلِ "سورِ بز" از دستم در رفته باشند، اما از آن‌طرفِ قضيه شايد بعضي از رمان‌هاي قديمي را نيز فراموش كرده باشم، مثلِ "هكلبري فين" يا "تام ساير". اين به آن در. سادسا در اين سياهه‌ي رمان، كتاب‌هايي وجود دارند كه اصالتا رمان نيستند، مثلِ "هفت روزِ آخر" رضا بايرامي. سابعا اگر پنج دقيقه‌ي ديگر به من وقت مي‌دادند، نامِ بيست رمانِ ديگر را اضافه مي‌كردم، و يحتمل نامِ ده كتاب را نيز حذف. اما به هر رو شما مي‌توانيد مطمئن باشيد كه از اين صد و اندي، دستِ كم پنجاه تا را بايد (حتا در دورانِ سپري‌شده‌ي بايدها و نبايدها!) بايد خواند... ثامناً -كه خيلي سخت است- همان هشتماً! بعضي از جاهاي خالي را كه بدجوري توي ذوق مي‌زد با توضيحاتي بي‌ربط پر كرده‌ام. ترتيب هم كاملا تصادفي است. تاسعاً اين قلم آن‌قدر از استعداد و فروتنيِ توامان برخوردار مي‌باشد كه كارهاي خودش را در اين سياهه نياورده باشد. منتقدانِ گرامي بي‌جهت دنبال‌شان نگردند!!! رضا امیرخانی، اردیبهشت 1397 *هشت‌تایش اینجا جا نشد: سنگ صبور (صادق چوبک)، بارون درخت نشین (ایتالو کالوینو)، سنگ‌اندازان غارِ کبود (داوود غفارزادگان)، روی ماه خداوند را ببوس (مصطفا مستور)، مرغان شاخسار طرب (کالین مک کالوی)، صد سال تنهایی (گابریل گارسیا مارکز)، مجمع الجزایر گولاک (الکساندر سولژنیتسین)، مسخ و درباره‌ی سمخ (کافکا و ناباکوف).

پست‌های مرتبط به خانواده تیبو

یادداشت‌های مرتبط به خانواده تیبو

            رمانی سنگین، اصیل، جذاب و دوست داشتنی.
جلد نخستِ این کتاب که به اهتمام آقای «ابولحسن نجفی»
به زبان فارسی و صدالبته به شکل ممتازی برگردان شده است، 
شامل سه کتابِ نخست از این رمانِ‌ حجیم به نام‌های 
«دفترچه‌ی خاکستری»، «ندامتگاه» و «فصل گرم» می‌باشد.

هشدار:
هر آنچه که در این ریویو می‌نویسم، در مورد جلد نخست است،
طبیعی‌ست که برای هر جلد، مانند این ریویو نظرم را خواهم نوشت و نهایتا در صورتی که عمر من، به خواندن کل مجموعه کفاف داد، نظر نهایی خود را به شکل کامل و مفصل خواهم نوشت.

حقیر در این ریویو،‌ به رویداد‌ها و وقایع کتاب ورود نمی‌کنم، و فقط به بیان نکاتی پررنگ از جلد نخست به شرح زیر بسنده می‌کنم:

متن کتاب بسیار روان،‌ ساده و فاقد هرگونه پیچیدگی ادبی‌ست،
به همین سبب خواندن این کتاب ساده است و با کششی که در
رویدادها و وقایع این جلد وجود داشت، حتی از استاندارد زمانیِ
مطالعه‌ی خودم نیز، وقت بیشتری برایش خرج نمودم.

سادگی و روانیِ متن کتاب، دلیلی برای کم‌محتوا بودن آن نیست،
بلعکس این کتاب غنی از محتوا از جهات مختلف است و می‌توان
به راحتی با مطالبِ کتاب چند کلاسِ روانشناسی، جامعه‌شناسی،
دین‌شناسی و ... تشکیل داد و در هر بخش غرق در فکر شد.

نویسنده، همه چیز را در نوشتن به اندازه‌ی کاملا مشخص و لازم
استفاده کرده است. در توصیف‌های خود از محیط، شخصیت‌ها 
و عواطف به هیچ‌وجه زیاده‌روی نکرد و البته کم‌فروشی هم نکرد.

نویسنده شخصیت‌های خود را به بهترین شکل ممکن توصیف کرد،
به شکلی که خواننده می‌تواند با شخصیت‌های اصلی، تاثیرگذار و
فرعی این کتاب همزادپنداری نماید و در داستان زندگی کند.

شخصیت‌های کتاب در این جلد، به سه دسته‌ی اصلی، تاثیرگذار
و فرعی تقسیم می‌‌شوند:
دسته‌ی اصلی را همانطور که از نام کتاب مشخص است، 
آقای «اسکار تیبو» که پدری اقتدارگرا است، به همراه دو پسرش
به نام‌های «آنتوان» که پسر بزرگتر و دانشجوی رشته‌ي پزشکی‌
است و «ژاک» که پسر کوچکتر است و دستی به نوشتن شعر و 
داستان دارد تشکیل می‌دهند.

دسته‌ی تاثیرگذار را خانواده‌ي «دو فنتانتن» که شامل «دانیل» 
که دوست و هم‌کلاس ژاک است،‌ مادرش(ترز)، پدرش(ژروم) و
خواهرش(ژنی) تشکیل می‌دهند.

دسته‌ی فرعی را اشخاصی هم‌چون «آبه بینو» کشیش مدرسه،
«آبه وکار» کشیش و منشی مخصوص اسقف و مشاور آقای تیبو،
«نوئمی» دخترخاله‌ی ترز(مادر دانیل)، «نیکول» (دختر نوئمی)، 
راشل(معشوقه‌ی آنتوان)‌ و ... را تشکیل می‌دهند.

نکته:
تقسیم‌بندی‌ شخصیت‌های کتاب را بر اساس رویدادهای این جلد
انجام داده‌ام و ممکن است شخصیت‌های فرعی و تاثیرگذار در آینده
به شکلی به شخصیت‌های اصلی یا دیگری تغییر جهت دهند.

نقل‌قول نامه
"زمان می‌گذرد و ما را پژمرده می‌کند. ولی در باطن، هیچ چیز تغییر نمی‌پذیرد. همیشه خودمان هستیم. هیچ چیز عوض نشده است، جز این که خود را پیر و افسرده حس می‌کنیم."

"تنهایی آدم را عوض می‌کند. به همه‌چیز بی‌اعتنا می‌شوی. 
در عین حال، ترس مبهمی هم داری که هیچ وقت آزادت نمی‌گذارد. 
بعد از مدتی، دیگر حتی نمی‌دانی کیستی، دیگر حتی نمی‌دانی زنده‌ای یا نه، 
و اگر ادامه پیدا کند، ممکن است بمیری یا دیوانه شوی..."

"اشخاص قوی با عدم یقین دست به گریبان‌اند. شجاعت حقیقی این نیست که با آرامش منتظر واقعه بمانیم،‌ بلکه باید به پیشباز آن برویم تا هرچه زودتر آن را بشناسیم و بپذیریم."

"وای بر تو اگر بگویی که خوشبختیت مرده است چون آن را چنین که هست نپنداشته بودی... پندار فردا را شادی است، اما شادی فردا را شادی دیگری است، و زهی خوشبختی که هیچ چیز به پنداری که از آن داشته‌ای نمی‌ماند، زیرا هر چیز را ارزشی دیگر است."

"هنگامی که دو مرد، یکی پیر و دیگری جوان را می‌بینم که شانه به شانه راه می‌روند و با همدیگر سخن نمی‌گویند، می‌دانم که پدر و پسرند."

"آدم باید مواظب نگاه‌هایش باشد. گاهی یک نگاه،‌ خیلی چیزها را فاش می‌کند."

"تا وقتی که زنی درباره‌ی مردی با نفرت حرف می‌زند، مسلم است که هنوز او را دوست دارد."

کارنامه
بدون هرگونه حرف، لطف و ارفاقی به کتاب، پنج ستاره‌ی کامل را برای جلد نخست این کتاب منظور می‌نمایم و امیدوارم جلدهای بعدی نیز به همین شکل جذب وجودم گردد و از خواندن سطر به سطر آن‌ها لذت ببرم.
          
            آیت‌الله خامنه‌ای درباره‌ی روژه مارتین دوگار نویسنده‌ی فرانسوی و رمانش «خانواده‌ی تیبو» نیز چند باری سخن گفته است؛ «اگر از یک آدم مادی که در راه وطن خودش را دارد فدا می‌کند، آن وقتی که در بحبوحه و تنور احساسات می‌گدازد یک نفر او را بکشد کنار و بگوید آقا! شما چرا خودت را از دست می‌دهی. تو بمیری که چه شود؟ می‌خواهی تو بمیری که وطن زنده باشد! وقتی تو نیستی این وطن باشد یا نباشد چه فایده‌ای دارد؟ چرا و به چه جهت تو بمیری تا دیگری زندگی کند؟ البته این را مادی‌گرا اقرار نمی‌کند بلکه اگر به مادی‌گرا بگویید در جواب هدف‌های عالی، وجدان و از این قبیل چیزها را می‌گوید. لکن این اعتراف را در گوشه و کنار سخنان هوشمندانشان می‌شود مشاهده کرد.»
در جای دیگر فرموده اند:
من یک کتابی را از روژه مارتین دوگار نویسنده‌ی فرانسوی که رمانی نوشته به نام «خانواده‌ی تیبو» خوانده‌ام. به فارسی هم ترجمه شده و من چون با این نوشته‌های هنری از قدیم آشنا بوده‌ام، گاهی اوقات این چیزها را می‌بینم و نکات مهمی در این‌ها پیدا می‌کنم. این ظاهراً از اومانیست‌های قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. این انسانیت‌گراها که معتقد بودند عشق به انسان و انسانیت و علاقه و وجدان انسانی می‌تواند پرکننده‌ی خلاء اندیشه‌ی مذهبی و ایمان مذهبیو جاذبه‌ی مذهبی باشد، این‌ها قبل از رواج مارکسیسم خیلی کتاب می‌نوشتند و این روژه مارتین هم جزو آن‌هاست که خیلی خوب در کتابش قضیه را تشریح می‌کند. البته نه این که بخواهد این را بگوید بلکه از زبان قهرمان داستانش که در هنگام یک بیماری لاعلاج با خودش فکر می‌کند فایده تلاش من چه بود و یادداشت‌هایش را می‌نویسد حقایقی را که تفکر اومانیستی به انسان می‌دهد و آن احساس ناگزیر این تفکر اومانسیتی را کاملا مشخص می‌کند و آن جا کاملا می‌شود این را فهمید. او می‌گوید فایده‌ی زندگی کردن همین است که تو لذت ببری! واقعاً طبق تفکر جهان بینی مادی جز این هم چیز دیگری نیست