سامان

سامان

@saman70
عضویت

آذر 1403

29 دنبال شده

116 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
سامان

سامان

دیروز

        از اسم کتاب مشخصه که میخواد در مورد تاریخچه نئولیبرالیسم حرف بزنه. اینکه از کی متولد شد و چه دوران اوجی داشت و در نهایت چه شد که به افول رسید.. اما نویسنده به خوبی و به درستی روایت خودش رو از زمان تولد نئولیبرالیسم آغاز نکرده، بلکه دست مخاطب رو گرفته و به چند دهه پیش از اون می‌بره و اساسا به این پرسش پاسخ میده که قبل از برپایی این نظم، جهان چه ویژگی‌هایی رو داشت و چه شد که مسیری که دولت‌های آمریکایی در حال طی کردن اون بودند، به این منتج شد که نظم جدیدی تحت عنوان نئولیبرالیسم بنا بشه. مطالعه این بخش، درک مناسبی به مخاطب میده که شرایط رو بشناسه و اصطلاحا یک دفعه وارد بحث نشه. این بازه تاریخی حدودا پنجاه ساله از دهه سی میلادی تا دهه هفتاد_هشتاد میلادی که نویسنده به بررسی اون در حجمی حدودا صد و بیست صفحه پرداخته، برای من یکی بسیار لازم و مفید بود تا بفهمم که چه مسیری طی شد که نئولیبرالیسم متولد شد و چرا نظم جدید که از دهه سی میلادی طراحی و اجرا شد دیگه کارآیی نداشت. در واقع ما در این کتاب ظهور و افول دو نظم جهانی رو می‌خونیم.

حالا و بعد از نشان دادن عدم کارآیی نظم جدید، ما وارد دوران آغاز نئولیبرالیسم میشیم. به باور نویسنده، معمار ایدئولوژیک برپایی این نظم ریگان و کسی که اون رو به اوج رسوند بیل کلینتون بود و در نهایت در دولت بوش پسر و به خاطر عواقب جنگ عراق و بحران‌های اقتصادی به ویژه بحران اقتصادی سال 2008 این نظم اعتبار خودش رو از دست داد. در این هرج و مرج،نویسنده دو نفر رو خروجی این مساله میدونه. ترامپ و برنی سندرز که معتقده هر دو به خاطر ناهنجاری ها و عدم کامیابی این نظم بودند که بعد از این سال ها و به ویژه بعد از سال 2010 کم کم حضورشون در محافل و رسانه ها پر رنگ شد و حتی ترامپ سال 2016 برنده انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده شد.

نویسنده کتاب که در حال حاضر استاد تاریخ دانشگاه کمبریج انگلستانه و در گذشته رئیس مرکز مطالعات تاریخی دانشگاه مریلند در آمریکا و رئیس دانشکده تاریخ این دانشگاه بوده در طول فصول مربوط به ظهور و افول لیبرالیسم توضیح کامل میده که دولتهای گوناگون آمریکا چه سیاست هایی رو اتخاذ کردند و اساسا اشخاص تاثیرگذار این سیاست ها چه کسانی بودند.توضیحات او خسته کننده نیست و به مخاطب اطلاعات خوبی رو میده. بارها تاکید می‌کنه هر دو جناح جمهوری خواه و دموکرات در برپایی این نظم سهیم بودند و جهان به مسیری رفت که به این نتیجه رسیدند که نظم جدید با ویژگهای نئولیبرالیسم باید آینده جهان رو در بربگیره. یکی از نقدها به کتاب اینه که تمرکزش روی آمریکاست.بله تمرکزش روی امریکا هست ولی به نظرم این قضیه بدیهی است چون که طراح و مجری اصلی این نظم خود آمریکا بوده و بقیه کشورها این سیاست ها رو اجرا کردند و در طراحی و پیشبرد نقشی نداشتند پس طبیعی است که نویسنده تمرکزش رو بذاره رو مرکز مهمی که این مسائل ازش برآمده.

چند نکته برام در طول کتاب جالب بود.یکی دوران جنگ سرد و  تقابل دو ابرقدرت وقت دنیا که نویسنده معتقده مقابله با کمونیسم بود که باعث شد جمهوری خواهانی که بعد از بیست سال به قدرت رسیدند همون نظم طراحی شده 1933 به بعد رو ادامه بدند و تغییری در این قضیه به وجود نیاد. مساله بعدی پیشرفت های حوزه آی تی در دهه نود میلادی است که معتقد بود کلینتون و دولتش نقش بسیار مهمی در اون داشتند و اتفاقا بسیار هم به وجهه دولت و پیشرفت اون کمک شایانی کردند و به طور کلی دولت کلینتون رو اوج نظم نئولیبرال میدونه. از انتخابات بحث برانگیز  و بسیار پرحاشیه ال گور و بوش پسر در سال 2000 هم حرف میزنه و یه جورایی نتیجه اون انتخابات رو زیر سوال میبره و مثل عده ای که کماکان معتقدند ال گور برنده واقعی انتخابات بود،در لفافه این قضیه رو بیان میکنه. نویسنده با اینکه بارها تاکید میکنه هر دو حزب جمهوری خواه و دموکرات در ظهور و اوج و فرود این نظم نقش داشتند اما جاهایی به نفع دموکرات ها به نفع دموکرات ها لایی میکشه .مثلا معتقده اگر ال گور برنده انتخابات میشد احتمالا امریکا وارد جنگی چنین پرهزینه و بی ثمر با عراق نمیشد. ادعاهای این چنینی که بیشتر بر مبنای حدس و گمان هست ارزش کار تحلیلی رو به نظرم میاره پایین. جنگ آمریکا با عراق طبق توضیحات نویسنده مثل باتلاقی است که آمریکا در اون گیر کرد. هر زمان به جنگ عراق در کتابی برمیخورم باید اشاره کنم که رامسفلد پفیوز وزیر دفاع وقت امریکا سالها گفت عراق سلاح کشتار جمعی داره و ما به این بهانه حمله کردیم و از آخرم نتونست مدرکی دال بر این قضیه به جهانیان ارائه بده. سرنوشت عراق سرنوشت غم انگیزی است که نشون میده ترکیب ناکارآمدی داخلی به علاوه بی رحمی دشمن خارجی چه بلایی میتونه سر یک ملت بیاره. باید از سرنوشت عراق عبرت و درس گرفت. فراموش نکنیم سخن آن بزرگوار که فرمود : چه بسیار است عبرت‌ها و چه اندک است عبرت گرفتن!

در نهایت نویسنده معتقد بود که نظم نئولیبرال از هم شکسته اما بقایای آن هم‌چنان باقی خواهد ماند. نتیجه گیری ها و بسیاری از مسائل کتاب چیزی نیست که در حال حاضر در موردشون نظری داشته باشم.در بعضی مواردش نیاز به فکر کردن دارم و در برخی موارد دانش کمی دارم و صلاحیت نظر دادن ندارم.اما در کل از کتاب راضی ام و اطلاعات خوب و مفیدی بهم داد و از خوندنش رضایت زیادی دارم.

نکته آخر باید به چاپ بی دقت نشر نگاه معاصر اشاره کنم.بارها و بارها و در طول کتاب حروفی از کلمات افتاده بود یا جاهایی حروفی اضافه تایپ شده بود،گاهی نقطه ای از حرفی در کلمه ای افتاده بود و گاهی نقطه اضافه گذاشته شده بود.در جاهایی نیم فاصله رعایت نشده بود و گاهی کلمات به هم چسبیده بودند.امیدوارم در چاپ های بعدی نسبت به اصلاح این موارد که کم هم نبودند اهتمام لازم ورزیده شود.
      

11

سامان

سامان

6 روز پیش

        تاریک ماه نوشته منصور علیمرادی است رمانی است بسیار خواندنی و جذاب و البته تلخ که هم از قدرت قصه گویی خوبی بهره منده و هم تونسته شخصیت اصلی خوبی بسازه. شخصیتی که برای من مخاطب در طول داستان مهم شد و کنجکاو بودم که ببینم درگیر چه ماجراهایی بوده. میرجان که تلفیق آوارگی و دلدادگی بود، ابتدای داستان در حالی که با زخمی در ران‌هاش همراه بود،توسط خورشید به محل امنی میرسه و حالا در طول داستان قراره برای خورشید تمام ماجراها رو تعریف کنه. با ماجراهای پر پیچ و خم و پر از ترس و تشویش میرجان همراه میشیم. در خلال این ماجراها ما سفری هم به خیالات میرجان و درونیات او که اکثرا حکایت دلدادگی‌اش بود آشنا میشیم و اینجاست که دو وزنه سنگین آوارگی و دلدادگی همراه میرجان رو با تمام وجود درک می‌کنیم. داستان سمت بلوچستان روایت میشه و جزو ادبیات اقلیمی محسوب میشه. لغاتی محلی استفاده شده که در انتهای کتاب معانی اونها آورده شده. داستان به طور کلی خوش ریتم بود.فصل هشتم برای من کمی از ریتم افتاد ولی مساله حادی نبود و با کامبک در فصول نه و به ویژه فصل انتهایی جبران شد. من در اثر هیچگونه اثری از اطناب ندیدم و حس نکردم که نویسنده قصد داره با توصیفات یا توضیحات زیادی،داستانش رو الکی پرمایه کنه. داستان با این شکل روایت فی نفسه از روایت منسجمی برخوردار بود. کتاب برای من یادآور جای خالی سلوچ هم بود. نه به این معنی که نویسنده دچار کپی کاری یا تقلید شده بلکه از منظر توجه به ادبیات اقلیمی و استفاده از لغات محلی و فضای روستایی بیابانی داستان من رو کمی یاد جای خالی سلوچ انداخت. ابدا رمان سخت خوان نبود، لغات محلی استفاده شده کار رو سخت نکرده بود و حتی برای من حلاوت دلنشینی داشت. نثر استفاده شده توسط علیمرادی حقیقتا بسیار به دلم نشست. من به ادبیات ایران و قصه هایی که در جای جای این مرز و بوم روایت میشه بسیار علاقه دارم و همیشه خواندن از ادبیات کشور،جزو لاینفک سبد مطالعاتی ام بوده و خواهد بود.
 در خلال روایت داستان، ما با برخی آداب و رسوم و جغرافیای محلی و آثار باستانی آشنا میشیم،مساله حائز اهمیت اینه که این مساله نه گلدرشت و نه تو ذوق زننده انجام میشه بلکه با نهایت ظرافت لا به لای ماجراهای میرجان به خورد خواننده داده میشه که این هم از نکات مهم این کتاب برای من محسوب میشد.

پایان داستان با شوک همراهه و نویسنده یک یادگاری حسابی برای مخاطبش باقی میذاره. درسته که اتفاقی که می‌افته درون خودش شوک به مخاطب میده و غیر منتظره محسوب میشه اما یکی از دلایل شوک نهایی داستان اهمیتی است که شخصیت میرجان برای من مخاطب در طول داستان پیدا کرده بود.یعنی کاملا سرنوشت و سرانجام میرجان برام مهم شده بود و طبعا این پایان به این شکل برای منی که با چنین شخصیتی مواجه شدم،اثر بیشتری داره.

پاراگراف بعدی آغشته به اسپویل می‌باشد:

کسی که میرجان باهاش داشت از سرگذشتش حرف می‌زد اسمش خورشید بود. وقتی پایان داستان این خورشید کسوف کرد و میرجان متوجه شد برادر خورشید رو به قتل رسونده، حقیقتا دلم برای هر دو سوخت.هم برای خورشیدی که داشت درد و دل میرجان رو گوش میکرد و هم برای میرجانی که نمی‌دونست این خورشید تابان بر زندگی تیره و تارش، قراره کسوف کنه و زندگی‌اش رو به پایان برسونه. میرجان هیچ رهایی از آوارگی نداشت. میگن تو باتلاق نباید تکون خورد،چون هر تکون خوردن،بیشتر آدم رو فرو میبره. زندگی میرجان هم به همین شکل بود،این همه تکان خوردن و فرار کردن،براش رهایی به ارمغان نیاورد،بلکه در نهایت در چاه ویلی فرو رفت. انگار سروده اسیر شهرستانی وصف حال میرجان قصه ما بوده:
سرنوشتی دارم از آوارگی آواره‌تر     خضر راه من نمی‌داند سراغ خویش را
      

22

سامان

سامان

7 روز پیش

        داستان کوتاه سبیل از رابرت کورمیر در واقع موقعیتی ناخواسته رو برای نوجوان داستان(مایک) طراحی می‌کنه که او در این سن کم با یک مساله اخلاقی ویژه مواجه میشه. مایک تصمیم می‌گیره سبیل بذاره و با این سبیل به دیدن مادربزرگش بره که در خانه سالمندان بستری شده.مادربزرگ دچار زوال عقل شده و وقتی مایک رو می‌بینه به خاطر شباهتش به همسرش، فکر میکنه شوهر مرحومش، به دیدارش اومده. مادربزرگ پرده از غمی برمیداره که در دلش سنگینی می‌کنه و میخواد بعد از سالها از شوهرش حلالیت بطلبه! و حالا مایک داستان ما با چنین موقعیتی مواجه شده و باید تصمیم بگیره که با مادربزرگ چه رفتاری داشته باشه.

به نظرم داستان کوتاه چند لایه ای بود.هم میخواست از سختی دوران بزرگسالی حرف بزنه که مایک با یک سبیل گذاشتن ناخواسته واردش شد و حس کرد چه دوران سختی است. و هم با طراحی این موقعیت ویژه این سوال رو از مخاطب خودش می‌پرسه که آیا همیشه حقیقت رو گفتن کار درستی است یا خیر؟ پاسخ به این پرسش احتمالا یکی از چیزهایی است که از این داستان کوتاه و این موقعیت همراه مخاطب باقی می‌مونه. مساله بعدی استفاده از زمان طلایی است.یک سری حرف‌ها باید در زمان خودش زده بشه و اگر اون زمان از دست بره دیگه ارزشش از دست رفته. مایک بعد از دیدار از مادربزرگ قصد داشت سوالاتی از مادرش بپرسه ولی نپرسید.این نپرسیدن ها، و این سوال ها اندوخته ایست برای مایک تا بتونه خودش رو با چالش های بزرگسالی مواجه کنه و حتما سوژه ای برای او به منظور تفکر خواهد بود. به نسبت کوتاه بودن،داستان جالب و پرباری بود.
      

5

سامان

سامان

1404/5/6

        شیطان تصمیم میگیره با رضایت خودش بیاد روی زمین و برای این کار وارد هیات یک میلیاردر آمریکایی 38 ساله میشه.او میخواد ثروت هنگفتش رو خرج سعادت بشریت بکنه و در این مسیر با اشخاصی رو به رو میشه.یکی از شخصیتها اسقف خ است که نویسنده تونسته طعنه ها و کنایه هاش به کلیسا رو با توجه به این شخصیت بگه.چالشهای شیطان به شکل انسان در آمده با سایر شخصیت های داستان اجزای اصلی داستان رو تشکیل میده.گاه در خلال داستان،شیطان به طور مستقیم انسان رو مخاطب صحبتهاش قرار میده.از نکات جالب کتاب و به نظر من مهمترینش این بود که هم سوالاتی رو در ذهن ایجاد میکنه و هم احساسات خواننده رو برانگیخته میکنه.در واقع آندری یف عقل و احساس مخاطب رو با هم،درگیر میکنه.از دیگر نکات جالب قدرت عشق بود که نویسنده  با طرح اتفاقاتی عجیب و خواندنی وارد داستانش کرده.متاسفانه چون نویسنده در حین نوشتن داستان،فوت میکنه ، قصه نیمه تمام باقی میمانه اما جای نگرانی نیست و میشه گفت اون چیزی که میخواسته بگه در 278 صفحه گفته.به نظر من نا تمام ماندن داستان خللی رو ایجاد نمیکنه.انتشارات علمی فرهنگی با ترجمه حمیدرضا آتش برآب این کتاب رو چاپ کرده و تا این لحظه هیچ انتشارات و مترجم دیگری این کتاب رو ترجمه نکرده.ترجمه روان و خوبی بود.
      

1

سامان

سامان

1404/5/6

        در بین این چند اثری که از برنهارد تا به امروز خوندم، میتونم با قطعیت صفت عالی رو در چند حوزه به این اثر نسبت بدم. این اثر تندترین، بی‌رحمانه ترین و کوبنده‌ترین اثری بود که از برنهارد می‌خوندم. برنهارد در این اثر نقدی تند و تیز به تاریخ و فرهنگ و به ویژه هنرمندان که از عنوان «استادان بزرگ» براشون استفاده می‌کنه، انجام میده. البته که انسان و دولت و سایر موارد هم از زیر تیغ تیز تند او در امان نمانده اما بیشتر هنرمندان و آثار هنری به عنوان سیبل او انتخاب شده‌اند. پیش‌تر و در اثر قبلی که از خوندم، یعنی چوب‌برها هم نسبت به جامعه هنری انتقاداتی داشت اما شدت و تیزی نقدهای او در این اثر بیشتر از چوب‌برها بود. بسیاری از ویژگی‌هایی که در آثار دیگرش هم بود، در این اثرش بود. این کتاب هم مثل یک پاراگراف صد و نود صفحه‌ای بود. برنهارد از  تکرار و اغراق و مطلق گرایی شدیدی استفاده می‌کنه و شخصیت‌‌هایی که درگیر کمال‌گرایی هستند رو نشون میده و فضای سیاه و تلخی که طراحی می‌کنه از مهمترین ویژگی‌های این کتاب و سایر کتاب‌هایی است که از برنهارد خوندم. حتما برخی از خوانندگان از خوندن آثار برنهارد اذیت خواهند شد و تحمل این حجم سیاهی براشون سخت یا غیرممکن خواهد بود. در آثار برنهارد دنبال حتی روزنه ای امید نباشید.گشتم نبود، نگرد؛ نیست.

داستان در طول چند ساعت در موزه تاریخ هنر وین روایت میشه. مرد اهل موسیقی به نام آچباخر، منتقدی به نام ریگر که نقش اصلی رو داره و نگهبان موزه ایرسیگلر شخصیت‌های رمان رو تشکیل میدند. در این کتاب هم دنبال ماجرا نباشید. ماجرایی رخ نمیده. اتفاقی نمی‌افته. صرفا بستری فراهم شده که ما نقدهای تند و تیز ریگر رو بخونیم . خوندن از برنهارد اینطوری است که انگار نویسنده سر مخاطبش رو هی زیر آب فرو می‌کنه و میاره بالا.اما مساله اینه که در استادان بزرگ، مدت بیشتری سر مخاطب رو در آب فرو میبره.درسته آدم نمی‌میره اما زجر بیشتری می‌کشه. برنهارد ته جاده کمالگرایی،مطلق گرایی و سیاه نشون دادن رو در آثارش نشون میده.برای رسیدن به انتهای این جاده، البته که باید صبور و مقاوم بود.

این کتاب هم مثل بسیاری از آثار برنهارد توسط آقای جمنی ترجمه شده بود و از ترجمه روانی برخوردار بود.. 
      

9

سامان

سامان

1404/5/4

        ریویو، احتمالا آغشته به اسپویل

قدرت حلالی سیستم ناکارآمد خیلی بیشتر از اینه که یک فرد بتونه تغییراتی در اون انجام بده.این چیزی بود که من از مدیر مدرسه جلال متوجه شدم.یعنی فکر می‌کنم میخواست اینو بگه. شخصی که از معلمی خسته شده بود، تصمیم گرفت مدیر باشه و بالاخره با رابطه بازی مدیر شد.اون از ابتدا با چالش هایی مواجه شد که سعی کرد اونها رو حل کنه ولی در نهایت از پس مدیریت بر نیومد و اصطلاحا کم آورد. مدیر مدرسه ما دچار یک خشم درونی است.چرا؟ چیزی گفته نمیشه و علتش شاید این بوده که جلال بخشی از شخصیت غر غرو و خشمگین خودش رو در مدیر گذاشته. هیچ چیزی از توانایی مدیریتی او نمی‌بینیم و صرفا نیتی برای اصلاح امور و کمبودها دیده میشه که خب، نیت تنها هیچگاه در زندگی کافی نبوده.یعنی همین حرف هم که سیستم اینقدر ناکارآمد بود که یک نیروی انسانی قوی رو در خودش حل کرد رو با تخفیف فراوان دارم به مدیر مدرسه ساخته شده توسط جلال نسبت میدم. ما صرفا یه آدم خشمگینی میبینیم که از معلمی خسته شده و دنبال اینه واسه مزایای بهتر بره مدیر بشه، با مشکلات عدیده مواجه میشه و زیر بار این مشکلات کم میاره.همین. پرداخت شخصیت لااقل مدیر میتونست بهتر باشه...نثر جلال ساده بود و یه طنز زیرپوستی هم داشت که گاهی دلنشین بود.

این سومین اثری بود که از جلال خوندم.یادداشت های روزانه،نون و القلم و مدیر مدرسه...مدیر مدرسه رو از نون و القلم بیشتر دوست داشتم،همین و نه بیشتر. ولی هم‌چنان، جلال نتونسته نظرمو به خودش جلب کنه و باید ببینیم اثری از او پیدا می‌کنم که مجذوبش بشم یا خیر.
      

10

سامان

سامان

1404/5/2

        شتاب کردم که آفتاب بیاید؛نیامد!

یه داستان کوتاه خوب خوندم.خیلی از چیزهایی که دوست داشتم در این داستان بود، به ویژه پایانش که درسته شاید پایان باز تلقی بشه اما به نظرم درست‌ترین پایان ممکن همینی است که نویسنده نوشته. داستان فیلم داستان انسان تنهای امروزی است که مشکلات مختلف مثل فیل روی دوش او سنگینی می‌کنه و او تنها محکوم به قدم زدن در این وادی است. فرد میانسال داستان ما که از همسرش هم جدا شده و تنها زندگی می‌کنه از دید اطرافیانش حکم کارت بانکی رو داره. او به مادر پیرش که تنها زندگی می‌کنه و برادر مغروق در بدهی‌اش و همسر جدا شده و پسری که برای تحصیل به جای دیگری رفته و دخترش که با یک تن لش ازدواج کرده باید پول برسونه. طلب پول از او توسط اطرافیان و امید به آینده‌ای که به زودی این مشکلاتشون حل بشه و دیگه پولی از او طلب نخواهند کرد الگوی تکرارشونده‌ایست که در این داستان کوتاه مثل یک دایره دور خودش می‌چرخه و باز به همون نقطه اول طلب کردن پول میرسه! کار به جایی میرسه که شخصیت داستان حتی در مایحتاج ضروری زندگی‌اش به مشکل میخوره ولی چاره ای نیست.او خودش رو ملزم می‌دونه به اطرافیانش کمک کنه.به امید روزی که قول‌های اطرافیانش محقق بشه ولی انگار خبری نیست. شتاب کردم که آفتاب بیاید، نیامد!

ادامه متن احتمالا آغشته به اسپویل:

چرا از پایان داستان خوشم اومد؟ من پایان‌هایی دوست دارم که شخصیت با مشکلاتی که دست و پنجه نرم می‌کرده تنها بمونه. آن چنان با پایان‌های تصنعی هپی اند حال نمی‌کنم. چون به نظرم تنهایی یکی از حقیقی ترین مسائلی است که ما باهاش مواجه هستیم. خیلی از مشکلات ما حل شدنی نیستند.این واقعیته و به نظرم تلخه.اما راه گریزی ازش نیست.هیچ راه فراری هم نیست.باید پذیرفت.شاید اینطوری راحت تر فقط بتونیم کنار بیایم.مشکلات واقعا گاهی مثل فیل روی ما سنگینی می‌کنند. باید مثل شخصیت اصلی داستان در انتهای داستان با رفیقی کسی یا تنها بزنیم به دل جاده و تخت گاز برونیم و لااقل از خوشی های لحظه ای استفاده کنیم.جورج هم مثل شخصیت داستان ما مشکلات داشت.او هم غرق در بدهی بود و ماشین زیر پاش باعث کلی قرض و بدهی شده بود،اما فهمیده بود مگه همین دیوونه بازی‌ها باعث بشه کمی مشکلات کم رنگ بشه.با وجود مشکلات باید زندگی کرد.محکومیم به این و محکومیم به ادامه دادن.

پ.ن: اکثریت می‌دونند ولی اگر کسی هست که  نمی‌دونه، این مجموعه تجربه های کوتاه که نشر چشمه چاپ کرده، هر کتاب یک داستان کوتاه و یک نمایشنامه رو شامل میشه. نسخه فیزیکی‌اش فکر می‌کنم موجود نیست و می‌تونید تو طاقچه و فیدیبو و کتابراه بهشون دسترسی پیدا کنید. خوندنشون زمان زیادی نمی‌گیره و بعضی هاش واقعا خوبند.
      

14

سامان

سامان

1404/5/1

        کتاب رو دوست داشتم. با اینکه به طور کلی خیلی میونه خوبی با جستار ندارم.ولی با این وجود این کتاب به دلم نشست. به نظرم تو این مدل نوشته ها یک اتصال دلی بین مخاطب و متن باید برقرار بشه. من تونستم با مطالب همراه بشم.پای مشاهدات و تجربیات شخصی نویسنده بنشینم و ببینم به کجا میخواد منو ببره. از میان سطور نویسنده من برداشت صداقت و صمیمیت کردم.این کاملا حسیه. هیچ منطق و برهان و دلیلی براش ندارم.صرفا به حسم دارم استناد می‌کنم. ممکنه حسم اشتباه بگه؟بله که ممکنه،چرا که نه؟ولی من راهی جز ارتباط حسی با متونی که از تجربیات شخصی و مشاهدات نویسنده میاد بلد نیستم. در میان سطور نویسنده، او رو فردی مشاهده گر دونستم. به نظرم مشاهده گری دقیق به اطراف که این اطراف شامل همه چیز میشه،از انسان‌ها گرفته تا اشیا،مکان‌ها، چیزها و سایر مسائل؛ یک نوع شاید هنر باشه.یک توانایی، یک مهارت.اینکه چیزی رو بتونی دقیق و ژرف ببینی، ابتدای مسیر نوشتنت میشه و حالا با قدرت قلم اون مشاهده گری رو میتونی روی کاغذ بیاری.حبیبه جعفریان علاوه بر صداقت به نظرم مشاهده گر خوبی است.به اطرافش بی توجه نیست. 

جستار ها کوتاهند و در حدود ده صفحه نویسنده میتونه حرفشو بزنه. طرح مساله و سپس پرداخت به آن مساله با اتکا به تجربیات با یک لحن دلنشین.خانم جعفریان شیرین روایت می‌کنه و حرفهاشو تو همون تعداد صفحات کم می‌زنه و چیزی ابتر نمی‌مونه. 

یه بار عادل فردوسی پور تو گزارش یک بازی در مورد نکونام گفت : حسن نکونام اینه که همیشه در یک سطح خوب بوده در این  سالها، نه اینکه یه برهه ای عالی باشه و بعد یه افت داشته باشه،همیشه در یک سطح خوب و قابل قبول.این کتاب برای من همین حالت رو داشت. مثل نکونام ( با اینکه استقلالیم،از نکونام واقعا بدم میاد.خب وسط ریویو چرا باید همچین چیزی بنویسی،میخوای بگی استقلالی هستی؟بله دقیقا؛ تاجی بودن افتخارمه)بود. جستارها تقریبا همه در یک سطح قابل قبول بودند.این خیلی مهمه ؛ چون معمولا در مجموعه های جستار یا داستان کوتاه تفاوت سطح رو می‌بینیم و برخی عالی هستند و برخی ضعیف تر اما فاصله سطح کیفی جستارها برای من کم بود.

خانم جعفریان در هر نوشته، اون تضادهای درونی و کشمکش‌های درونی خودش در موضوعات گوناگون رو به متن اضافه کرده و این تنش‌ها حکم ادویه ایست که رنگ و طعم خاصی به نوشته داده. حقیقتا ما نیاز داریم در زندگی یه جاهایی با عمق وجودمون درک کنیم که در یک سری مسائل تنها نیستیم. همینکه بفهمیم تنها نیستیم، گاهی، میتونه نسخه شفابخشی باشه.میتونه کمک کننده باشه. وقتی می‌خونم که در جایی نویسنده نوشته :« اگر مدام یک ور درونتان با آن ور دیگرش در کلنجار است، اگر عمیقا احساس ایمان می‌کنید و عمیقا به شیطان تمایل دارید...» می‌فهمم که یکی هست که بفهمه این یعنی چی. می‌فهمم که یکی هست که می‌فهمه این تضادها با آدم چه می‌کنه و امان از این تضادها و کشمکش‌های درونی.

موضوعات مختلفی با این ویژگی‌هایی که ذکر کردم در جستارها در موردشون حرف زده میشه. سفرنامه، فوتبال، تنهایی، بچه دار شدن یا نشدن، رفاقت، مرگ و ... اشارات نویسنده به کتاب و نویسنده های معروف در این جستارها هم به جا و خوب از آب درآمده.  در نهایت باید گفت که نجات از مرگ مصنوعی کتابی است که میتوان بخشی از خودمون رو در میان این نوشته ها پیدا کنیم و گاه از اینکه نویسنده چنان نگاه عمیقی به قضیه داشته لذت ببریم.

خانم جعفریان رو پیش از مطالعه کتاب نمیشناختم. بعد از اون متوجه شدم کتابهای مختلفی در  زمینه زندگی نامه نویسی نوشته اند و از همه جالبتر برای من اینکه مشهدی و همشهری ما هستند...ها یره :)
      

19

سامان

سامان

1404/4/31

        جان میرشایمر در این کتاب به مفهوم عقلانیت در سیاست خارجی می‌پردازه. حدود نیمی از کتاب نظریه خودش رو شرح میده و در نیمه دوم از مثال‌های تاریخی زیادی برای نشون دادن نظرش استفاده می‌کنه. آیا نیمه اول کتاب که بحث نظری است سخت خوانه و فقط بچه های روابط بین الملل خونده میتونند بخونند؟نه! به عنوان کسی که روابط بین الملل نخوندم و صرفا به این حوزه ها علاقه مندم، مطالبش سنگین نبود اما خب همونطوری که می‌دونید مباحث نظری، خشک و بی روحه. میرشایمر در پی اثبات این مساله است که دولت‌ها در اکثر اوقات بر خلاف تصور و تبلیغات قدرت‌ها، تصمیمات عقلانی می‌گیرند و خیلی از تصمیمات مهم تاریخ که غیرعقلانی بودن بهشون چسبیده، اتفاقا عقلانی است.او این نکته رو متذکر میشه که اخذ تصمیم عقلانی به این معنی نیست که خروجی کار حتما منفعت داشته و ممکنه تصمیم عقلانی منجر به خروجی نامناسبی بشه، مثالهای زیادی میزنه اما شاید معروفترین مثال که در یکی از آپدیت‌های کتاب هم بهش اشاره کردم عملیات پرل هاربر توسط ژاپنه که او این تصمیم رو عقلانی میدونه.

کتاب میتونست کمتر از تکرار بعضی چیزها استفاده کنه.ظاهرا ابتدا میرشایمر و روزاتو این رو در قالب یک مقاله نوشتند و تصمیم گرفتند بعدش به فرمت کتاب در بیارند.به نظرم این کتاب باید همون مقاله میموند و بهتر میتونست منظورشو برسونه.

مشکل اصلی من با این کتاب برمی‌گرده به اصل اندیشه میرشایمر که سالها در حال توسعه اونه. یعنی رئالیسم در روابط بین الملل.در داخل هم نظریات اون طرفدارانی در برخی کارشناسان به ویژه کارشناسان ثابت صداسیما داره.یک نمونه‌اش مترجم کتاب که سالهاست با هشتگ فقط یک عدد خواستار تولید فقط یک عدد بمب اتمه و معتقده ما اگر بمب اتم داشته باشیم کسی به ایران حمله نمی‌کنه!.اینجا وارد این قضیه نمیخوام بشم. اما یکی از بزرگترین نقدهایی که به رئالیسم در روابط بین الملل وارد میشه اینه که در این دیدگاه به دولت‌ها به عنوان بازیگر اصلی توجه اصلی میشه و نقش سازمانهای غیردولتی رو کم اهمیت میدونند.خب ایران که سالهاست یکی از مسائلی که بهش افتخار میکنه گروهک های نظامی اش در منطقه مثل کتائب و حشدالشعبی و حزب الله و انصارالله و بقیه است و معتقد بودند که اینها بزرگترین بازدارندگی رو برای ایران ایجاد کردند.حرف درستی هم بوده و امروزه میبینیم بعد از تضعیف همین گروهک ها به ایران حمله شد.پس نمیشه فقط روی دولتها تمرکز کرد و به موارد و سازمانهای غیردولتی اشاره نکرد..نقدهای دیگه ای هم وارد میشه به این نظریه که من بیشتر با این نقدها موافقم تا خود نظریه رئالیسم.
      

9

سامان

سامان

1404/4/30

        گالری امیال بشری نوشته  محسن فرجی پنج داستان کوتاه رو شامل میشه که راوی جهان پر درد آدم‌هایی است که اتفاقی یا چیزی در گذشته باعث زخمی شده و حالا آنها باید با این زخم‌ها زندگی کنند.صرف زندگی کردن با این زخمها سختی‌های خودش رو به همراه داره، اما یادآوری این دردها در زندگی امروزه، سختی ماجرا رو برای راویان این کتاب بیشتر می‌کنه. گالری امیال بشری روایتی است بی رحم از گذشته‌ای که بر دوش انسان‌ها سنگینی می‌کنه.گذشته‌ای که انگار راویان داستان‌ها نمی‌تونن ازش عبور کنند و مثل سایه‌ای همیشه همراه باهاشون هم مسیره. گالری امیال بشری ما رو به درون انسان‌ها می‌بره و از اون درونیاتی حرف می‌زنه که آدمی نمی‌تونه جایی بازگو کنه و اگر هم بگه شاید بعد از سالیان سال باشه.انسان‌ها در این داستان‌ها حامل دردند.حامل دردی که دیده نمیشه و امان از دردهای دیده نشده اما اونها محکوم به ادامه دادن با این یادگاری تلخ گذشته هستند. در پایان داستان اول دختر شخصیت اصلی داستان میاد به باباش میگه: من میخوام برم با دوستام برم شمال. و مخاطب پس از ماجرایی که در خلال داستان می‌خونه میدونه که این پایان چه‌قدر هولناکه و دقیقا جایی است که نشون میده شخصیت اصلی ما باز رنج بکشه .نویسنده بدون شرح اون رنج، به خاطر تعاریف در گذشته،رنج او رو نشون میده! در داستان سوم مردد بودن در یک تصمیم سخت که عذابی است بزرگ به خوبی نشون داده میشه.بلاتکلیفی در تصمیم گیری از اون دردهای بزرگی است که هر موقع وارد زندگی میشه، انرژی زیادی از آدم هدر میده. در داستان دوم درسته برادر بزرگتر میگه: رهاش کن بره،رهاش کن...اما هم او و هم برادر کوچکتر میدونه که رهایی در کار نیست و اگر بود تا الان شده بود.اما مگر میشه چیزی جز این گفت. داستان پایانی مجموعه که احتمالا به ماجرایی پسا اعتراضات 1401 اشاره داره، امیدبخش ترین داستان مجموعه بود و چه خوب که چنین داستانی رنگ و بوی امید داشت.منی که دوست دارم شخصیت ها پایان داستان با درد و غمشون تنها باقی بمونند و به نظرم این واقعی ترین چیزی است که ما میتونیم در ادبیات و سینما ببینیم ،در این داستان دیگه تحمل نداشتم پسر داستان، با مشکلی که براش پیش اومده تنها باقی بمونه. امید در این داستان، اعلامیه ایست باشکوه علیه ظلم و جبر.پایان این داستان منو کمی اشکی کرد.

در نظر داشته باشید که داستان‌ها تلخ و روایت‌ها دردناکه.تجاوز و سایر مسائل در خلال داستان ها روایت میشه. گول سادگی نثر فرجی رو نخورید که در بطن این سادگی دردها نهفته است و حسابی میتونه مخاطب رو درگیر کنه. حیف و صد حیف در برخی جاها منطق روایی داستان‌ها ضعیف بود و انگار نویسنده تمام تلاش خودش رو در سایر اجزای داستان به کار برده بود. تصادفی بودن برخی اتفاقات مثل دیدار تصادفی در داستان اول (که حالا این تا حدی قابل اغماض بود) و برخورد اتفاقی شخصیت اصلی با مرد دست پستان گاوی در داستان سوم و حضور بی دلیل شخصیتها در قبرستان در داستان چهارم، مواردی بود که نشان از منطق روایی نه چندان قوی داستان‌ها می‌کرد و انگار نویسنده به دم دستی ترین حالت ممکن فقط میخواسته شخصیت‌ها رو به هم برسونه. 

در مجموع گالری امیال بشری که اسم با مسمایی هم داره مجموعه داستان خوبی بود که از خوندنش راضی‌ام.فضای دارک داستان‌ها با توجه به کم بودن تعداد داستان‌ها اذیت کننده نبود...
      

8

سامان

سامان

1404/4/30

36

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.