سامان

سامان

@saman70

23 دنبال شده

70 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
سامان

سامان

2 روز پیش

        کتاب عجیبی بود. بهتر از عجیب چیزی پیدا نمی‌کنم بهش نسبت بدم. کتاب از جملات کوتاه تشکیل شده.جملات دو سه خطی. چوران نظراتش رو در موضوعات گوناگون بیان کرده. از اون کتاب‌هاست که تکلیفم در حال حاضر باهاش زیاد معلوم نیست.باید زمان بگذره. باید مجددا بخونم. به نظرم پتانسیل این رو داره چند بار خوانده بشه.نمی‌دونم این ویژگی مثبتی است یا منفی! یه سری حرفهاش بدجوری به دلم می‌نشست و حال می‌کردم..یه سری حرف‌هاشم نمی‌فهمیدم..یه سری حرف‌هاش هم بی نهایت صریح و رک مثل یه سیلی محکم بود.باشه آقای چوران، خودمم می‌دونم اینا رو، ولی من برای زندگی تو این دنیای لامصب نیاز دارم گاهی یه چیزایی نادیده بگیرم و رومو بکنم اون ور و شتر دیدی ندیدی رفتار کنم،حالا نیازی نبود اینقدر رک بگی بهمون که مشتی...حسم بعد خوندن کتاب، مثه حس تنهایی بعد شلوغیه(حصین).نمی‌دونم چرا باید حس آهنگ رپ فارسی بعد خوندن کتاب فلسفی بیاد سراغم..
دوستانه عرض می‌کنم، اگر حال روحی مساعدی ندارید، سمت این کتاب نرید. میتونه مثل آتشی بر شعله های غمتون عمل کنه. فعلا نمره 3.5 رو براش لحاظ می‌کنم تا زمانی که مجددا بخونم و بتونم بیشتر هضمش کنم.
      

5

سامان

سامان

1404/1/23

        از اون سوژه‌های پر بحث و مهم تاریخ معاصر ما جنگ سرد بین آمریکا و شوروی است. دوره ای که پس از اتمام جنگ جهانی دوم شروع میشه و تا اوایل دهه نود ادامه پیدا می‌کنه. بین تاریخ دقیق شروع و پایان این دوره بین مورخان همیشه اختلاف نظراتی بوده ولی اگر نخوایم خیلی ریز و دقیق بشیم روی این نکته، می‌تونیم دوره ای حدود پنج دهه‌ای رو برای این بازه در نظر بگیریم. خانم جونز در این کتاب ارزشمند به این دوره پر تلاطم پر اتفاق می‌پردازه و یک تصویر مناسب به مخاطب ارائه می‌ده. 
انتظار از کتاب

کتاب مباحث زیادی رو مطرح می‌کنه و سعی می‌کنه از مسائل مهم و تاثیرگذار اون زمان نگذره.طبیعی و بدیهی است که با توجه به کثرت مطالب ارائه شده در کتاب، نمیشه انتظار یک کتاب شامل جزئیات زیاد رو داشت.برخی از موضوعات مطرح شده، خودش پتانسیل این رو داره در کتاب‌های جداگانه ای مورد بررسی تحلیل‌گران قرار بگیره. من اینجا برخی از موضوعات مطرح شده رو تیتروار ذکر می‌کنم. وضعیت اروپا پس از اتمام جنگ جهانی دوم، مسابقه تسلیحاتی، وضعیت چین، جنگ دو کره، جنگ آمریکا و ویتنام، حمله شوروی به افغانستان، دوران تنش زدایی، جنگ سرد در آفریقا و آمریکاتی لاتین و سقوط کشورهای اقماری اتحاد شوروی و ... همانطور که می‌بینید هر کدام از این موضوعات میتونه به تفصیل مورد بررسی قرار بگیره. ارائه یک تصویر کلی و مناسب از این دوران چیزی است که مخاطب میتونه از این کتاب انتظار داشته باشه. این کتاب به مثابه  یک نقشه کلی از یکی از مهم‌ترین دوران تاریخ معاصر میتونه به مخاطب کمک کنه. پرواضحه کسی که علاقه مند به این موضوع باشه، پس از دریافت و فهم این بازه تاریخی، میتونه به جزئیات بیشتر در موضوعات مورد نیاز/علاقه اش با تحقیق و بررسی سایر منابع بپردازه.

بررسی کتاب

کتاب در هفده فصل از آغاز تا پایان دوران جنگ سرد رو پوشش میده. علاوه بر مطالب، حدود سی و دو صفحه عکس رنگی از شخصیت‌ها و بزنگاه های مهم این دوره هم در کتاب آورده شده. خانم جونز پس از تعریف جنگ سرد به صورت اختصار، وضعیت اروپای پس از پایان جنگ جهانی دوم رو توضیح میده. در ادامه ما با موضوعات مهمی چون دکترین ترومن، طرح مارشال و نتایج و خروجی این طرح آشنا می‌شیم.نشست هایی که کشورهای مختلف در این بازه در اون شرکت کردند هم از مباحثی است که در کتاب در موردشون بحث صورت می‌گیره.طرفین درگیر جنگ سرد به انواع و اقسام رقابت‌های گوناگون می‌پردازند. یکی از مهم‌ترین موضوعات، رقابت تسلیحاتی است که هر دو طرف ماجرا درگیرش می‌شند.نویسنده از تعبیر مسابقه تسلیحاتی برای توصیف این وضعیت استفاده می‌کنه.بمب اتم، بمب هیدروژنی،دانش راکتی، توسعه موشک‌ها و تشکیل ناسا از جمله موضوعاتی است که در کتاب خانم جونز در موردشون حرف زده میشه. یک مساله جالب در توضیحات این دوران، استرسی است که مردم اون زمان از این رقابت وحشتناک تسلیحاتی ابرقدرت ها متحمل شدند. برای کسانی که خودشون رو در زمان حاضر در بدترین دوره تاریخ می‌دونند و تاکید روی ترین هم دارند، خوندن تاریخ هر فایده ای نداشته باشه،ممکنه این آورده رو براشون داشته باشه که لزوما در بد" ترین" دوره تاریخ زندگی نمی‌کنند و میشه به قضایا منطقی‌تر نگاه کرد. روسای جمهور مختلف آمریکا که سر کار اومدند در پیشبرد این جنگ سرد و شدت و حدت اون نقش موثری داشتند. در طرف مقابل هم خروشچف و برژنف وگارباچف هم سیاست های بعضا گوناگونی رو اتخاذ کردند. در دوره ای در دهه هفتاد میلادی بحث تنش زدایی مطرح شده و گام‌هایی هم برداشته شد، لیکن دائمی نبود و با روی کار آمدن ریگان، ایالات متحده رویکرد متفاوت از تنش زدایی اتخاذ کرد. دو ابرقدرت در بازه ای به بحث محدود سازی جنگ افزارها هم ورود کردند. یکی دیگه از نکات مهم جنگ سرد، جنگ های نیابتی در اقصی نقاط دنیا بود. هر دو طرف درگیر جنگ سرد برای جلوگیری از درگیری مستقیم، مناطق تحت نفوذ خودشون رو درگیر ماجرا می‌کردند. در این مهم، ما با جنگ های ویتنام، اوضاع کوبا، جنگ اعراب و اسرائیل، ایران و عراق و حمله به افغانستان آشنا می‌شیم. نبردهای نیابتی مساله ایست که ما ایرانیان با اون آشنایی داریم. درگیری های منطقه ای این چند دهه بین نیروهای تحت حمایت ایران در یمن و سوریه و لبنان با نیروهای آمریکایی و اسرائیلی از جمله مسائلی است که ایران با کارت نیابتی خودش بازی کرده. مساله جاسوسان و فروپاشی کشورهای اقماری شوروی آخرین موضوعاتی است که خانم جونز به اونها پرداخته.

جمع بندی

جنگ سرد به گفته برخی با سقوط شوروی در سال 89 میلادی و یا به ادعای برخی در سالهای 91-92 میلادی خاتمه پیدا می‌کنه. اما سوالی که پیش میاد اینه که رابطه روسیه و آمریکا پس از این دوره چه اسمی میشه روش گذاشت؟ آیا جنگ سرد عملا ادامه پیدا نکرد؟ درسته روسیه دیگه ابرقدرت نیست و پس از اون دوران، دوران تک قطبی آمریکا رو در دنیا شاهد بودیم و درسته در این مدت نبرد مستقیمی بین طرفین شکل نگرفت اما روابط به صورت کلی و اساسی هم تغییری نکرد..از طرفی نمیشه جنگ سرد رو فقط مختص شوروی و آمریکا دونست. میشه به رابطه ایران و اسرائیل پس از انقلاب تا همین چند ماه پیش که دو طرف برای اولین بار مستقیما به خاک یکدیگر حمله کردند هم جنگ سرد رو اختصاص داد. جنگ سردی که در این فرمت، نیروهای نیابتی نقش مهمی داشتند. در دنیای روابط بین الملل چیزی زیباتر از قدرت‌مند بودن نیست.قدرتی که چند مولفه است و نباید تک بعدی رو نظامی بودنش تاکید کرد.اینطوری است که بازیچه نمیشی و بقیه رو  بازیچه کارت های خودت می‌کنی...کتاب خانم جونز کتاب مفیدی بود و به نظرم نمره 3.5 تا 4 میتونه نمره مناسبی برای این کتاب باشه.
      

20

سامان

سامان

1404/1/19

        3.7

کتاب از دو داستان تشکیل شده. ماجرای جوانی یک استاد و بیست و چهار ساعت از زندگی یک زن که دومی به صورت جداگانه هم توسط دو نشر دیگر ترجمه شده. هر دو داستان برام جذابیت‌هایی داشت و یک سری عناصر مشترک در اونها وجود داشت. ترجمه آقای شیخ الاسلامی دهه شصت انجام شده و کمی لغات نامانوس و بعضا عربی در ترجمه استفاده شده که زیاد مورد علاقه من نیست ولی با این وجود لذت خودم رو از قلم تسوایگ بردم و این کار مانعی برام ایجاد نکرد.در ادامه سعی می‌کنم کمی در مورد دو داستان صحبت کنم.

ماجرای جوانی یک استاد:
استاد پیری تصمیم می‌گیره خاطرات خودش از دوران جوانی رو تعریف کنه. علت این مساله اینه که یک چرخش مهمی در زندگی‌اش صورت می‌گیره و تبدیل به یک نقطه عطفی میشه.نقطه عطفی که مسیر زندگی او رو تغییر میده. استاد پیر که در دوران جوانی و ورود به دانشگاه در برلین، هیچ علاقه‌ای به درس نداشته و صرفا پی یللی تللی کردن بوده. یک زندگی پر از هرزگی و تبعیت محض از غرایض و شهوات .یک اتفاقی رخ میده و زندگی جوان دستخوش تغییراتی میشه و به پیشنهاد پدرش شهر و دانشگاه خودش رو تغییر میده.او در دانشگاه جدید، مجذوب استاد ادبیات خودش میشه که حرفهاش به شدت به دلش می‎شینه.جوانی که تا چندی پیش علاقه ای به تحصیل نداشت حالا شیفته کلاس و درس این استاد شده بود.به پیشنهاد استاد محبوبش، در طبقه بالای منزلش، اتاقی کرایه می‌کنه. همسایه شدن با استاد مورد علاقه باعث میشه رفت و آمد بیشتری با استاد داشته باشه و وارد زندگی او بشه.این وارد شدن به زندگی استاد باعث یک سری اتفاقات در داستان میشه و از همه مهم‌تر اینکه در ادامه داستان، استاد پیر که جوان رو مجذوب دانش و سخنوری خودش کرده بود، رازی مگو رو برای شاگرد مستعد خودش برملا می‌کنه.

داستان از جذابیت زیادی برخوردار بود و هی دوست داشتم سریع‌تر بخونم تا ببینم سرانجام این قضیه چی میشه. اینکه یک اتفافی در زندگی بیفته و مسیر زندگی تغییر پیدا کنه،چیزی است که شاید خیلی از ماها دچارش شده باشیم.حالا این تغییر میتونه مثبت یا منفی باشه ولی این تغییر مسیر زندگی مخصوصا در ایام پرتلاطم جوانی چیزی نیست که عجیب باشه. وقتی راز مگوی استاد پیر برملا شد، خیلی برام جالب بود،کسی با این مساله تونسته همچین تاثیر زیادی روی جوان گذاشته باشه. شاید تسوایک در پی نوشتن این داستان قصد این رو داشته که به انسان‌ها دید منصفانه تری داشته باشیم. شاید برخی دچار عیوب یا مسائلی غیرقابل پذیرش عرف باشند، اما این باعث نمیشه که اون فرد در حیطه های دیگه، قوی و اثرگذار نباشه. همانطور که در داستان شاهدش بودیم، همین استاد پیر بیشترین تاثیر رو در زندگی راوی داستان داره و راوی در انتها به این قضیه معترفه که کسی به اندازه این استاد حقی بر گردن او نداره.

بیست و چهار ساعت از زندگی یک زن
یک جوان رعنای خوش برخورد وارد یک مجتمع میشه و همه رو تحت تاثیر قرار میده، خانمی که دو فرزند و همسر داره، زندگیش رو ترک می‌کنه و با این جوان فرار می‌کنه. روز بعد همسایه ها دور هم جمع می‌شند و این قضیه رو سعی می‌کنند تحلیل کنند. در این اثنا شخصیت اصلی یعنی بانو.س وارد میشه و پس از شرکت در بحث غیبت 😊 اهالی ساختمان تصمیم می‌گیره به راوی اولیه داستان راز زندگی خودش رو برملا کنه. این راز چیزی نیست جز بیست و چهار ساعت از زندگی او که سالها پیش اتفاق افتاده و اثرش هنوز با این خانم همراهه.

در هر دو داستان ما با برملا شدن راز مواجه هستیم.رازی که سالها در سینه راوی مونده و حالا قصد تعریف کردنشون رو داره. هر دو داستان جذابیت داره و اون حسی که مخاطب بخواد داستان رو تا انتها بخونه تا ببینه سرانجام قضیه چیه وجود داره. البته نظر شخصیم اینه در داستان اولی، این مساله بهتر پرداخته شده. در هر دو داستان روایت با جزئیات بیان شده. جزئیاتی که بیشتر شامل درونیات شخصیت های داستانه و نه جزئیاتی مثل توصیف مکان و لباس. درون مایه هر دو داستان میتونه شامل اشتراک باشه. مثلا من در هر دو داستان اینو دیدم که نویسنده در پی داستان اینو میخواد به مخاطب بگه که آدم‌ها رو راحت قضاوت نکنیم. در پی خطاهای ظاهری انسان‌ها که به چشم میاد، مسائلی هست که نادیده است و شاید اگر این نادیده ها رو بنگریم، در قطعیت نظر دادنمون،کمی احتیاط به خرج بدیم.البته من در داستان دوم، خانم بانو.س رو کاملا درک کردم و اون توصیفات و تصمیماتش در اون بیست و چهار ساعت و احساساتش باورپذیر بود ولی همچین نتیجه ای نمی‌تونم برای درک کردن هانریت که در ابتدای داستان همسر و فرزندانش رو ترک کرد بگیرم!

پس از حدیث شطرنج و داستان کوتاه مجموعه نامرئی، این سومین اثری بود که از تسوایک خوندم. قلم او برای من مثل پیرمردی است که میخواد ماجرایی در گذشته رو برام روایت کنه. این پیرمرد راوی، حواس جمعه و ماجرا با جزئیات فراوان میگه.جزئیاتی که منو خسته نمی‌کنه و بیان او دلنشینه. واقعا هم در تعریف و بازتعریف ماجرا، کسی که روایت می‌کنه خیلی مهمه و اگر راوی سخنور و قصه گو باشه،بیشتر به دل آدم می‌شینه. تسوایک برای من این ویژگی‌ها رو داره. در داستان دوم، خانم ،دستها و انگشتهای مردان در قمارخونه رو تجزیه و تحلیل می‌کنه که برای من تداعی‌گر خاطراتی خوش در گذشته بود...
      

14

سامان

سامان

1404/1/14

        شرم یکی از موضوعات یا بهتره بگم معضلاتی است که باهاش درگیر هستیم.شدت این شرم متفاوت هست اما تقریبا همه افراد در برهه ها و موقعیت‌های گوناگون زندگیشون باهاش دست و پنجه نرم می‌کنند. شرم عمیق و مزمن، لذت زندگی رو دریغ می‌کنه و فشار زیادی رو به آدم منتقل می‌کنه. به نظرم شرم اینقدر عذاب آور هست که شاید خیلی اوقات دوست نداشته باشیم یادمون بیاد اون موقعیت‌هایی که گرفتارش شدیم و مثل یک هشت پا به وجودمون پیچیده و در نهایت ما رو از حرفی که می‌خواستیم بزنیم و کاری که می‌خواستیم انجام بدیم و حقی که می‌خواستیم داشته باشیم محروم می‌کنه. شاید اگر شرم رو بهتر و کامل‌تر بشناسیم، بتونیم راه درستی هم برای مقابله یا تخفیفش پیدا کنیم. جوزف برگو در این کتاب سعی می‌کنه شرم رو به طور کامل بررسی بکنه و با تقسیم بندی‌های متفاوت، انواع شرم و هم‌چنین نقاب‌های شرم رو به مخاطب معرفی کنه. برگو ساده و روان گفته و کتاب برای مخاطب عامی مثل من نوشته شده و کتاب سخت خوان و پیچیده‌ای نیست... 

برگو شرم رو مجموعه‌ای از هیجانات میدونه که درجات مختلفی داره و از خجالت‌زدگی خفیف شروع میشه و تا حقارت ادامه پیدا می‌کنه. او ظهور و بروز شرم رو به صورت کلی در چهار بخش تقسیم می‌کنه. عشق یک طرفه، طرد شدن، آبروریزی و انتظارات برآورده نشده.با توضیح هر کدوم از این موقعیت‌ها و مثال‌های بسیار ملموسی که می‌زنه مطلب به خوبی جا می‌افته. به این نکته هم اشاره کنم که برگو از درمانگران با رویکرد هیجانی است که ریشه مشکلات رو در کودکی می‌دونه و با این شیوه کار می‌کنه. بخش دوم کتاب که برای من مفیدترین و پربارترین بخش کتاب بود نقاب‌های شرم رو به طور کامل توضیح میده.برگو در این بخش سه نقاب کلی اعم از اجتناب، انکار و کنترل شرم رو که هر کدوم به شکل‌های متفاوتی ظاهر میشه رو معرفی می‌کنه. در این بخش نویسنده تجربیات خودش رو از مراجعانی که داشته و از این نقاب‌های شرم استفاده کردند برای مخاطب تعریف می‌کنه. این واکنش های سه گانه که اغلب ما برای مقابله با شرم ازش استفاده می‌کنیم به اشکال گوناگونی چون اضطراب اجتماعی، بی بندوباری جنسی و اعتیاد،برتری و تحقیر و خود آزاری و خود بیزاری و .... نمود پیدا می‌کنه. یک مساله ای که در این بخش دیده میشد، برگو ضمن بازتعریف خاطرات و تجربیات مراجعانش، بعضا و ملایم یک خودانتقادی هم از خودش در روند درمان داشت و یه سری جاها به این نکته اذعان داشت که بهتر بوده این کار/حرف رو انجام نمی‌داده. فکر می‌کنم این قسمت ها برای درمانگران جذابیت داشته باشه. بخش سوم کتاب به یک سری عواملی می‌پردازه که باعث بهبودی شرم فلج کننده میشه. 

به طور کلی برگو در کتاب ابدا رویافروشی نمی‌کنه و با مخاطب خودش صادقانه حرف می‌زنه. او در چند جای کتاب اشاره می‌کنه که نسخه شفابخشی که شرم رو به طور کامل از بین ببره وجود نداره و بهتره من نوعی درگیر شرم هم به دنبال این راهکار نباشم. برگو معتقده ما باید تاب‌آوریمون رو در برابر شرم گسترش بدیم و راهکارهایی هم که میده ذیل همین مساله تعریف می‌شه. فکر می‌کنم حرف منطقی و درستی هم هست. چون شرم گاهی چنان عمیق در وجود انسان رسوب می‌کنه که رسوب زدایی کامل ممکن نیست. طبعا من فرد درگیر شرم هم اگر بخوام دنبال راهی برای رفع کامل شرم باشم، حتما تو ذوقم می‌خوره و احتمالا دچار شرم انتظارات برآورده میشم. پس بهتره دنبال راه واقعی تری بود. رویا شاید شیرین باشه اما وقتی ببینیم در این مسیر دست نیافتنیه، نه تنها این شیرینی رو از بین می‌بره بلکه تلخی مضاعفی بهمون اضافه می‌کنه که بهتره مانعش بشیم، زندگی به اندازه کافی تلخی داره...بخش دوم کتاب که در مورد نقاب‌های شرم بود، از اون قسمت‌های آگاهی بخشی است که گاهی دردناک هم میشه. وقتی کسی خودش رو زیر یکی از این مجموعه‌های نقاب ببینه و ریشه رفتارش رو متوجه بشه، درسته دردناکه اما این درد میتونه به رشد و خودآگاهی کمک کنه و اساس کار برگو هم به نظر من در این کتاب این بود که مخاطب رو در مورد مساله شرم به خودآگاهی برسونه. در انتهای بعضی فصول تمرین‌هایی آورده شده که من در حال حاضر انجامشون ندادم و طبیعتا نظری هم ندارم.اما فکر می‌کنم تمرین در کتاب‌های خودیاری فی نفسه مساله خوب و ارزشمندی باشه...از صمیم قلب آرزو دارم همه ماهایی که درگیر این شرم کوفتی هستیم، به قول برگو بتونیم تاب آوری بیشتری در مقابلش داشته باشیم و اجازه ندیم سوارمون بشه....فکر می‌کنم امتیاز 3.5 تا 4 امتیاز عادلانه ای برای این کتاب مفید باشه...
      

7

سامان

سامان

1404/1/12

        خلاصه داستان:

یوسای بزرگ در این کتاب واقعه‌ای تلخ و خونین بار در اواخر قرن نوزدهم میلادی در کشور برزیل رو روایت می‌کنه.. نظام سلطنتی سرنگون شده و حکومت جمهوری نوپایی شکل می‌گیره. اما این اتفاق برای همه جامعه خوشایند نیست. یک مبلغ مذهبی به نام آنتونیو کونسولیرو که در کتاب ما او رو بیشتر با عنوان مرشد می‌خوانیم، نظام جدید رو ضدمسیج می‌دونه و با سفر به نقاط مختلف برزیل مواضع خودش رو بیان می‌کنه و مخالفت خودش رو از این طریق ابراز می‌کنه. مرشد در سخنان خودش نوید این رو میده که به زودی آخر زمان تشکیل میشه و همه باید آماده باشند. اندک اندک جمع مستان می‌رسد و مرشد هواداران جان برکف زیادی جذب می‌کنه. قاتلان، بچه دزدها، راهزنان، بعضی کشیش‌ها و هر کسی که به زعم خودش فراموش شده و دیده نمیشه محو شخصیت کاریزماتیک مرشد و کلام نافذ او می‌شه. این جماعت در کانودوس جمع می‌شند و گرد هم میان.نظام جمهوری تصمیم می‌گیره به جنگ این گروه بره و نابودشون کنه و زمین رو از وجود مرشد و مریدانش پاک کنه. این جنگ در چهار مرحله انجام میشه. شرح نبردهای چندگانه نظام جدید و مرشد بدنه اصلی داستان رو تشکیل میده. اما خرده روایت‌ها و شاخ و برگ‌های مختلفی در داستان وجود داره که رنگ و لعاب جذابی و به پیشبرد داستان می‌بخشه و باعث میشه صفحات زیاد شرح جنگ و نبرد تعدیل بشه. مثلا شخصیتی به نام گال با پیشنهاد روزنامه نگاری تصمیم می‌گیره سلاح قاچاق کنه و به دست معترضان برسونه.خود این شاخه از داستان جذابیت و فراز و فرود و اتفاقات مختلفی رو در برمیگیره. یا خبرنگار نزدیک بین که یکی دیگه از شخصیت‌های داستان هست و در بیشتر قسمت‌های ماجرا حضور داره و نقش او و اقدامات و تصمیماتی که میگیره جذاب و خواندنی است. برادران ویلانوا هم در داستان حضور دارند که اسم این دو منو یاد تیتو ویلانوا سرمربی فقید بارسا می‌انداخت که متاسفانه در سال 2014 به دلیل سرطان درگذشت.روح تیتوی عزیز شاد و امیدوارم از آسمان‌ها امسال شاهد سه گانه گرفتن بارسای عزیز باشه...

در مورد داستان:
جنگ آخر زمان مثل اکثر کارهای یوسا اثر سخت خوانی بود اما جذابیت‌های خاص خودش رو داشت. تقریبا صد، صد و پنجاه صفحه ابتدایی گیج بودم که به مرور این گیجی برطرف شد.این اتفاقی ناآشنا در مواجهه با آثار یوسا برام نبود و چون می‌دونستم یک مساله روتین در آثار اوست، به خوبی باهاش کنار اومدم. وقتی داستان رو می‌خوندم مدام این حس رو دریافت می‌کردم که دارم یک اثر قوی مستحکم از یک نویسنده مسلط کاربلد می‌خونم. داستان از نظر زمان روایت هم پس و پیش میشه اما خیلی ناواضح نیست و از این طریق مشکل خاصی رو ایجاد نمی‌کنه. داستان از شخصیت های زیادی با اسامی سخت برزیلی تشکیل شده که زمان می‌بره آدم باهاشون آشنا بشه. یوسا پس از تحقیقات و مطالعات گسترده در مورد جنگ داخلی کانودوس تصمیم می‌گیره این کتاب رو بنویسه و خودش این اثرش رو بلندپروازانه ترین کار خودش می‌دونه. در طی این نبرد و جنگ چهار مرحله ای متاسفانه حدود چهل هزار نفر کشته میشند. یکی از غم انگیزترین و البته قابل تامل ترین نکته‌ها در مورد این جنگ داخلی، فقدان گفت‌وگو است. دقیقا هر دو طرف ماجرا هیچ ارتباطی با هم برقرار نمی‌کنند. هیچ مسیری رو باز نمیذارن و تمامی درها رو از ابتدای راه به روی همدیگه می‌بندند.همین قضیه به نظرم ضربه مهلکی میزنه و شد آنچه نباید میشد و یک قتل عام گسترده خروجی این تصمیم پرهزینه و اشتباه میشه. هر دو طرف درگیر جنگ فقط به یک چیز فکر می‌کردند و اون هم نابودی کامل طرف مقابل بود. زمانی که سرهنگ سزار وارد عملیات میشه که یکی از نظامیان چیره دست و خبره اون زمان بوده، یکی از تئوری های او اینه که کار، کار انگلیسی‌هاست! و نقش دشمن رو در ایجاد و تشکیل این فتنه بسیار پررنگ می‌دونه!! خود این قضیه و طرز فکر جدای از درستی یا نادرستی‌اش برای افرادی که این مسائل رو فقط مختص کشور ما می‌دونند، به نظرم می‌تونه قابل توجه و تامل باشه. یوسا در این اثر روایت خودش رو با بی طرفی نوشته.که به نظرم نوشتن نهصد صفحه و حفظ این روند کار دشواری است و البته ارزشمند.تعداد بالای صفحات شرح نبرد و جنگ خوندنش برای من سخت بود.نمیخوام بگم حوصله بر، نه، ولی جذابیت زیادی نداشت هر چند خالی از لطف نبود.این رو نمیتونم به عنوان ایراد حساب کنم چون بیشتر بحث سلیقه مطرحه. توی بعضی ریویوها دیدم این قسمت ها رو با جنگ و صلح تولستوی مقایسه کردند که برام جالب بود! شاید اگر رهبرهای سیاسی و دینی این کتاب رو بخونند،قسمتی که غبطه بخورند، این امرپذیری بینظیر یاران مرشد از اوست. به نظرم هر رهبری همچین اتفاقی رو به عنوان یک دلخواه خودش مدنظر داره. یاران مرشد ایمانی قلبی و آهنین به او پیدا کرده بودند و روحا و جسما در اختیار او بودند و تا آخرین نفس هم جنگیدند. سال 2010 که یوسا نوبل گرفت در بخشی از متن نوشته شده : برای نمایش ساختار قدرت و تصویرهای بُرّنده از مقاومت‌ها، شورش‌ها و شکست‌های فردی... این جمله رو شما با تمام وجودتون در جنگ اخرزمان حس می‌کنید.درسته یک روایت ادبی با درون مایه تاریخ و سیاست عنصر پرتکراری در کارهای یوساست ولی جنگ آخر زمان به خوبی و در سطح کمال این جمله رو به مخاطب اثبات می‌کنه. اگر با داستانهایی با این مضامین علاقه دارید، یوسا در صدر لیست پیشنهادی مطالعه قرار بدید، به نظرم ضرر نخواهید کرد.
جنگ آخر زمان کتابی بود بسیار جذاب و خواندنی که با یک روایت پرفراز و نشیب باعث شده بود در پی این فرازها و نشیب‌ها ما با داستان همراه بشیم. یوسا نویسنده مورد علاقمه و این چندمین کاری بود که از او میخوندم و بسیار خوشحالم به سنت هر ساله، اولین کتاب سال جدید رو اختصاص دادم به اثری که مدتها قصد و میل خوندنش رو دارم. البته این نکته رو هم اضافه کنم که به نظرم داستان می‌تونست در صفحات کمتری جمع و جور بشه . انتهای این نوشته رو میخوام به پاراگراف ابتدایی کتاب اختصاص بدم که توصیف به غایت زیبایی در مورد مرشد بود.این پاراگراف ابتدایی رفت کنار دو کتابی که پیش از این، پاراگراف‌های ابتداییشون رو بسیار دوست داشتم.. کتاب با این جملات آغاز میشه:
بلندبالا بود و چندان تکیده که انگار همیشه نیمرخش را می‌دیدی. پوستی تیره و اندامی استخوانی داشت، و آتشی هماره در چشمانش می‌سوخت. صندل شبانان را به پا داشت و شولای کبودرنگی که پیکرش را می‌پوشانید یادآور ردای مبلغانی بود که گاه و بی‌گاه به دهکده‌های پرت افتاده صحرا سر می‌زند تا بر خیل کودکان نو زاد نام بگذارد و زنان و مردان را که با هم زندگی می‌کردند به عقد هم درآورند. پی بردن به سن و سال او، ایل و تبارش و ماجرای زندگی‌اش ناممکن بود، اما در خلق و خوی آرام، رفتار بی‌تکلف و وقار برهم نخوردنی‌اش چیزی بود که حتی از آن که موعظه خود را آغاز کند، مردم را به سویش می‌کشاند.

پ.ن: دو سه شب پیش فیلم the girl with the needle رو دیدم که خیلی دوست داشتم.شاید بپرسید چه ربطی به کتاب داشت ؟درست حدس زدید؛هیچ ربطی!  فقط دوست داشتم اینجا هم بهش اشاره کنم.همین :)....
      

12

سامان

سامان

1403/12/27

        کاکا کرمکی، پسری که پدرش درآمد داستانی است از سلمان امین که در آن قهرمان داستان، کاکا، 16 سال اول زندگی‌اش را برای مخاطب تعریف میکنه. کاکا فرزند یک خانواده پرجمعیت و پر دختر که به امید پسر بودن زاده شد . پسر بود اما نه آنطور که خانواده دلش می‌خواست. او از مشکلات عدیده مادرزادی رنج می‌برد. ناشنوا بودن یکی از گوش‌ها، عیب چشم و هم اندازه نبودن پاها باعث شد حلاوت پسر دار شدن برای پدر کاکا یا همون رئیس خیلی زود تلخ بشه. کاکا همزمان با جنگ ایران و عراق زاده شد و خاطرات او تا سال 76 درون مایه اصلی داستان رو تشکیل میده. زندگی کاکا بسیار پر ماجرا است که در ادامه سعی می‌کنم بیشتر از خصوصیات و ویژگی های داستان بگم.

طنز تلخی که در روایت قرار داشت هم باعث خنده میشد و هم جاهایی آدم رو اشکی می‌کرد. کاکا کوه مشکل بود و زندگی‌اش بیانگر این مساله بود که سیاهی خودش هزار رنگه و اساسا بالاتر از سیاهی رنگی نیست برای زندگی کاکا معنی نداشت. او علاوه بر مشکلات جسمی، مبتلا به سندروم دست بی قرار هم بود و دزدی می‌کرد و تمام این دزدی‌هاش رو در دفترچه یادداشت مخصوص خودش می‌نوشت. نویسنده تونسته بود با یک ریتم مناسب قصه خودش رو روایت کنه و از منظر ریتم مشکلی با داستان نداشتم.طنز سیاه مستتر در داستان هم به غایت خوب از آب درآمده بود.پرداخت شخصیت کاکا به عنوان شخصیت اصلی هم جامع و کامل انجام شده بود و احتمالا کسی که این کتاب رو بخونه، کاکا رو حالا حالا ها فراموش نخواهد کرد. حدودا یک سوم ابتدایی یا نیمه اول کتاب برای من عالی بود اما در ادامه اتفاقاتی افتاد که این روند عالی بودن مختل شد. داستان برای من از نظر منطق روایی دچار ضعف و سکته شد. چیزهایی بیان شد که نتونستم باهاش کنار بیام و بپذیرم. بعد یک چهارم از داستان که کاکا ترک تحصیل می‌کنه میاد خونه و یه دفعه رو میاره به خوندن هر چی کتاب تو خونه است. برادران کارامازوف، شاهنامه،تاریخ بیهقی...خوندن این کتابها برای یک بچه دبستانی اخراج شده برای من باورپذیر نبود اما به خاطر خوش ریتم بودن داستان زیر سیبیلی رد کردم و گفتم عیبی نیست.اما یک سوم پایانی ماجراهایی رخ داد که دیگه نتونستم کنار بیام.بدون اینکه بخوام اسپویل کنم کل ماجرای ورود کاکا به خانه خانواده ارمنی، برای من جذابیت نداشت و احساس کردم نویسنده بسیار آبکی و بدون خلاقیت این کار رو کرده.منطق روایی ورود کاکا به این خانواده ضعیف بود و یک جورایی بهم برخورد.این حس رو دریافت کردم که نویسنده مخاطبش رو ساده فرض کرده و فقط میخواسته برای پیشبرد داستانش یک ماجرایی اضافه بکنه بدون اینکه این ماجرا چفت و بست محکمی داشته باشه. من حتی با این قضیه هم که کاکا از یک مشکلی در میومد و وارد یک مشکل دیگه میشد نداشتم. او یا عزیزی از دست میداد یا یک گرفتاری جدیدی برای پیش میومد اما این مورد خانواده ارمنی برای من قابل قبول نبود. در حالی که نیمه ابتدایی کتاب واقعیت جذابیت بالایی داشت برام و اصلا حس بی منطقی تو روایت به جز همون مورد کتاب خوندن، بهم دست نداد. 

با همه این مسائل به نظرم کتاب کاملا ارزش خوندن داشت. کمبود محبتی که از طرف خانواده و به ویژه شخص پدر داشت و عواقب اون به خوبی در شخصیت کاکا و اتفاقات داستان نمود پیدا کرده بود که از نقاط قوت ارزشمند کتاب بود.امید که هر فرزندی، فارغ از سالم/ناسالم بودنش از نظر جسمی، محبت رو تمام و کمال از طرف خانواده دریافت کنه. کمبودی که ریشه بسیاری از مشکلات آدمی در ادامه عمرش رو تشکیل میده...
      

25

سامان

سامان

1403/12/22

        ذوب شده

ماجرای ظلمت در نیمروز، رمان خواندنی آرتور کستلر به سرنوشت فردی به نام روباشف می‌پردازه که روزگاری خودش از چهره‌های مهم و انقلابیون اصیل محسوب می‌شده و حالا زندانی همان نظامی شده که کلی براش زحمت کشیده. همان اصطلاح معروف بلعیده شدن انقلابیون توسط انقلاب یا انقلاب فرزندان خود را می‌خورد. پس از کابوس دستگیری که گریبانگیر روباشف شده بود،بالاخره او دستگیر میشه و به زندان می‌افته.در زندان ما سه جلسه بازجویی داریم و در نهایت در فصل انتهایی اعلام حکم. در طول زندان روباشف رو میاره به خاطرات خودش. اینکه چه اقداماتی برای حزب کرده و چه حق‌هایی رو ناحق. چه انسان‌هایی رو له کرده و در راستای ایدئولوژی چه ستم‌هایی که کرده. فضای زندان و انفرادی این فرصت رو بهش میده که به گذشته خودش رجوع کنه و در این بین مخاطب هم با شخصیت او بیشتر و بهتر آشنا میشه. ترسیم فضای سرد و خفقان آور زندان از نکات مثبت مهم کتاب شمرده میشه. به طور کلی ترکیب قلم قوی نویسنده با تجریه زیسته او، معمولا به نتیجه درخشانی منجر میشه. خود کستلر در زندگی شخصی‌اش دوره ای درگیر زندان و انفرادی بوده و تونسته از این تجربه هولناک در نگارش این داستان استفاده کامل رو ببره. جلسات بازجویی توسط همکاران سابق خودش انجام میشه.اول ایوانف و سپس گلتکین. مباحث مختلفی مورد بحث قرار میگیره و صرفا اینطور نیست که اتهاماتی رو به روباشف نسبت بدند. مثلا در جلسه دوم مباحث جالب و تامل برانگیزی در مورد تاریخ و سیاست و سایر مسائل بین شخصیت ها گفته میشه. روند بازجویی و تغییرات حال و احوال روباشف به این شکل هست که ابتدا منکر اتهامات میشه و اینم بگم یه سری جرم‌های ناکرده بهش نسبت داده بودند اما در نهایت روباشف حتی کارهای نکرده رو هم گردن می‌گیره! مساله حائز اهمیت چرایی این مساله است.به نظرم روباشف از روزی که عضو حزب شد و عکسش کنار بزرگان به در و دیوار چسبیده بود و برو بیایی داشت و سوار اسب لجام گسیخته قدرت بود زندانی شده بود. او زندانی حزب و تفکرات پوسیده حزب شده بود. او به معنی واقعی در حزب ذوب شده بود. زندان و یک سری مسائل باعث تلنگرهایی در او شده بود اما روندی رو تغییر نداد. تلنگر ایجاد شده آنچنان قوی نبود که منجر به یک تغییر معنی دار بشه. او زمانی به زندان افتاد که در واقع قبلش زندانی شده بود. زندانی آرمانهای حزب. زندان محل تنبه او نشد. زندان محل تحول او نشد که آدمی که چنان ذوب در یک ایدئولوژی بشه ، جایی برای تحول نخواهد داشت. او به جرم های نکرده هم اعتراف کرد و به گردن گرفت ، چون می‌خواست آخرین خدمت خودش هم به حزب و انقلاب و آرمان‌هاش بکنه. او نفهمید. نه در زمانی که در قدرت بود و نه در زمانی که در کنج زندان. نفهمید، چون راه‌های فهمیدن رو بسته بود. روباشف کی بود؟چی بود؟ به نظر من بیچاره.به نظر من ترحم برانگیز. او حکم خودش رو از زمانی که به عضویت حزب در اومده بود دریافت کرده بود. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

28

سامان

سامان

1403/12/18

        بعد از خواندن دو رمان، گفتم یک نمایشنامه هم از توماس برنهارد بخونم و ببینم در نمایشنامه چه میکنه و حرف حسابش چیه و آیا دنیای نمایشنامه‌هاش هم مثل رمان‌هاش همینقدر سیاهه یا نه. مخصوصا که در سال 1403 ناشران مختلف، رو به ترجمه آثار او آوردند. کتاب الیزابت دوم، آخرین نمایشنامه ایست که توماس برنهارد قبل از مرگش نوشته و امسال توسط نشر رایبد و ترجمه خوب آقای مرتضوی منتشر شده. در این نمایشنامه مهمترین شخصیت، پیرمرد 87 ساله ای به نام هرن اشتاین است که تخصص عجیبی در غر زدن داره! از اون آدمهایی است که زندگی در کنارش مستلزم صبر ایوبه و واقعا آزار دهنده است. هرن اشتاین ویژگی هایی مثل سایر شخصیت هایی داره که برنهارد در آثارش آورده. شخصیتی به غایت بدبین. ایرادگیر. و کسی است که در دنیای او همه چی سیاه و تیره است. نمایشنامه پر از مونولوگ‌های این پیرمرد پرحاشیه! است که مدام در حال غر زدن و ایراد گرفتن از همه چیزه. دو خدمتکاری هم که حضور دارند، جملاتی کوتاه در جواب برخی حرفهاش میگند اما تاثیری در روند ماجرا نداره و هرن اشتاین سوار بر اسب بدبینی و بدگویی میتازه. داستان در آپارتمان شخصی او میگذره و کل اتفاقات در عرض چند ساعت می‌گذره. قرار بر این شده که ملکه انگلستان الیزابت دوم از جلوی منزل او رد بشه و همچنین بعد از اون هم مراسم تدفین یک جواهر فروش برگزار بشه و به همین مناسبت قراره سی چهل نفر از فک و فامیل این پیرمرد به خونه‌اش بیان تا شاهد این اتفاق باشند. اگر اشتباه نکنم توی دو رمانی( بازنده و بتن) که برنهارد خوندم شخصیت ها فقیر نبودند و اتفاقا وضع مالی خوبی داشتند و پیرمرد این نمایشنامه هم به همین شکل بود و سرمایه داری ثروتمند بود. برنهارد به این معروفه که از کشورش اتریش و مردمش بدش میومده. در این نمایشنامه به وضوح و صراحتی بی پرده( از ویژگی های نثر برنهارد)، بارها و بارها در مورد کشور و مردمش از زبان هرن اشتاین نفرت پراکنی می‌کنه. اما شاید اوج این قضیه که دیگه از نفرت پراکنی خارج میشه و به یک بی‌رحمی مثال زدنی می‌انجامه، در صفحه آخر نمایشنامه هویدا میشه و برنهارد با توجه به سرانجامی که برای شخصیت‌های نمایشنامه‌اش ترسیم می‌کنه، به نوعی انتقام خودش رو از جامعه‌اش می‌گیره...برنهارد این بار هم دنیایی ترسیم می‌کنه از دید شخصیتی که شاید نهایت بدبینی و انزوا رو میخواد نشون بده.برنهارد مسیری که طی شده رو نشون نمیده، بلکه مقصد رو نشون میده.حال و روز فردی رو نشون میده که این دنیای فکری رو داره . دنیای شخصیت های برنهارد برای من یکی ترسناکه.آثار برنهارد برام مثل یک تلنگر میمونه..این بزرگترین عاملی است که در حال حاضر آثار او رو می‌خونم!
      

22

سامان

سامان

1403/12/17

        کتاب دبلیو یا خاطره کودکی نوشته ژرژ پرک نویسنده فرانسوی است که اخیرا توسط نشر رایبد و با ترجمه روان سپهر یحیوی و  کیفیت چاپ مناسب وارد بازار کتاب ایران شده.این مجموعه کتاب‌های نشر رایبد تحت عنوان اتاق راوی، زیر نظر آقای اصغر نوری ، مترجم و نمایشنامه نویس تئاتر چاپ میشه که در واقع آقای نوری دبیر این مجموعه است.این کتاب رو میشه هم داستان دونست و هم اتوبیوگرافی خود نویسنده. در واقع هر دو رو به صورت موازی جلو میبره. کتاب از دو بخش کلی تقسیم شده. در بخش نخست علاوه بر خاطرات کودکی نویسنده ما با یک داستانی مواجه میشیم که راوی داستان هویت یک کودکی رو بهش بخشیدند و حالا اون کودک ناپدید شده. فردی مرموز راوی رو پیدا می‌کنه و قضیه رو برای او تعریف می‌کنه. بخش دوم کتاب هم از دو قسمت موازی تقسیم شده. یک قسمت که باز خاطرات نویسنده است که در بخش‌های چند صفحه‌ای می‌خونیم و قسمت دیگر که در واقع داستان محسوب میشه و زاده تخیل نویسنده است ما با جزیره ای به اسم دبلیو آشنا می‌شیم. این جزیره قوانین سفت و سخت ورزشکاری داره.در ابتدا همه چیز عادی به نظر میرسه ولی در ادامه متوجه می‌شیم که چه قوانین ظالمانه ای وضع شده و در نهایت این جزیره که نامش دبلیو است، یک شکلی از اردوگاه های کار اجباری است که نویسنده با استفاده از تخیل خودش سعی کرده اون رو نشون بده. توصیفات این بخش و توضیحاتی در مورد قوانین به کارگیری شده برای ورزش اهالی جزیره به نظرم زیاد بود و همین باعث شد برای من قسمت دوم کتاب، کمتر دوست داشتنی باشه نسبت به بخش نخست. در ابتدای کتاب مترجم یه شرح مختصری از زندگی و آثار ژرژ پرک و اینکه کدوم آثارش در ایران ترجمه شده‌اند داده که مطالب مفید و مناسبی بود و داده‌های لازمی در مورد این نویسنده فرانسوی به مخاطب ارائه کرده. بعد از مردی که خواب است، این دومین اثری بود که از این نویسنده می‌خوندم. با ادبیات فرانسه، حالا حالاها کار دارم....
      

22

سامان

سامان

1403/12/10

        موضوع کتاب بسیار کلیدی است. همه‌ی ما در زندگی بارها و بارها دچارش شدیم و خواهیم شد. اینکه بخوایم ببخشیم یا بخوایم بخشیده بشیم. در هر دو سوی ماجرا ایستادیم و به فراخور موقعیت و عوامل گوناگون تصمیمات مختلفی هم گرفتیم. به نظر من نویسندگان کتاب کاری که کردند این بوده که بخشودن رو به زیر میکروسکوپ بردند، و حالا مشاهدات خودشون رو مرقوم کردند. کتاب از ساده انگاری بحث پرهیز کرده و سعی کرده ماجرا رو از زوایای گوناگون نگاه کنه. اینکه بخشیدن چی هست، آیا همیشه مجاز هست؟چه دلایلی برای بخشیدن و چه دلایلی علیه بخشیدن وجود داره و مطالب دیگر. اینکه نویسندگان سعی کردند باعث بشند مخاطب موضوع رو عمیق‌تر و کامل‌تر ببینه بسیار ارزشمند بود.سعی شده بود اگر مطلبی گفته میشه با دلیل باشه.حالا برخی از این استدلالات میتونه مورد پذیرش باشه و برخی هم نه و برخی ما رو  به فکر فرو ببره.اگر دید کاملا مثبتی به بخشودن داشته باشیم، منظورم اینه همیشه در هر موضوعی معتقد باشیم که باید بخشید،کتاب تلنگر زننده مناسبی است....اما نیمه دوم کتاب پر از تکرار مکررات بود که به نظرم آسیب زده بود و مطالب رو خسته کننده کرده بود. جا داشت مطالب نیمه دوم کتاب، یه پیرایشی بهشون بخوره.

بخشیدن وظیفه نیست.درسته بهتره ببخشیم.ولی واقعا برخی مسائل خیلی سنگینه و به همین راحتی نمیشه گفت که ببخشید و ببخشید.خیلی از موقعیت‌ها اگر خودمون دچارش بشیم، تصمیم متفاوتی ممکنه بگیریم و با این قطعیت از بخشش حرف نزنیم.بخشیدن وظیفه فرد مورد تعرض قرار گرفته نیست،بلکه لطفی است که او میکنه. آداب طلب بخشش رو باید رعایت کنیم.متاسفانه گاهی کوچک شمردن خطای انجام شده و دیوصفت نشون دادن فردی که قربانی ماجراست در ادبیات ماها در مورد بخشیدن دیده میشه.جملات مسمومی مثل حالا چی شده مگه؟ و امثالهم، این پتانسیل رو دارند که فرد آسیب دیده ماجرا رو جریح‌تر کنه. اگر بلد نیستیم مرهم زخم باشیم،نمک روی زخم نپاشیم.
      

15

سامان

سامان

1403/12/7

7

سامان

سامان

1403/12/7

        یوسای عزیز در داستان چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟ در پس یک داستان جنایی معمایی، جامعه‌ای رو به تصویر می‌کشه که درستکاری و وظیفه شناسی پلیس عایدی نداره و مردمانی که حقیقت رو باور نمی‌کنند و به قدری غرق در بی عدالتی حاکمیت خودشون شدند که در پس هر قضیه‌ای اون تصور خودشون رو دارند و تره‌ای برای حقیقت ماجرا خورد نمی‌کنند. البته یوسا در داستان خودش چگونگی رسیدن به این نقطه رو نشون نمیده و صرفا جامعه‌ای که به این شکل در اومده رو به مخاطب میشناسونه.مخاطب ایرانی قطعا با این وضعیت آشنایی داره. فصل انتهایی کتاب که همین موارد رو نشون میده به نظرم درخشان ترین و بهترین فصل کتاب بود و یه جورایی باعث شد کلیشه ای هم نباشه. برای من این قضیه خیلی مهمتر از این بود که واقعا چه کسی پالومینو مولرو رو کشت! پالومینو بنده خدا منو ببخشه، منم ناراحت شدم وقتی صفحه اول کتاب دیدم به اون طرز فجیع کشته شده، تا یه جایی هم برام مهم بود قاتل کیه و انگیزه این قتل دهشتناک چی بوده، ولی وقتی کل داستان رو خوندم متوجه شدم یوسا میخواسته جامعه‌‌ای رو نشون بده که انگار فرقی نمی‌کنه درستکار باشی یا فاسد.این فرقی نمی‌کنه از منظر مردمان اون جامعه است. چون مردمان در ذهنشون یه چیزایی رسوب کرده که رسوب گیری این تفکرات هم کاری است بسیار سخت و شاید نشدنی.تو این شرایط که وظیفه شناسی و درستکاری ارج داده نمیشه و بدتر از اون حتی باور هم نمیشه، باید امثال لیتوما و سیلوا رو ستود که در این شرایط اسفناک حل نشدند....
      

3

سامان

سامان

1403/12/6

        تو اون کوه بلندی که سر تا پا غروره 
کشیده سر به خورشید غریب و بی عبوره 
تو تنها تکیه گاهی برای خستگی هام 
تو می دونی چی می گم 
تو گوش می دی به حرفام


هشت کوه نوشته پائولو کنیه‌تی ایتالیایی داستانی است لطیف از روابط انسانی در دل کوه‌های پر برف ایتالیا. روایت داستان آرام و با نثری ساده و روان انجام شده. کتاب از ترجمه مناسبی برخورداره و فاصله شش ساله چاپ دوم اثر با چاپ نخستش و تعداد کم ریویوهای فارسی نشان دهنده عدم اقبال مخاطب فارسی به این اثر به زعم من خواندنی است.. 

پیترو محوری‌ترین شخصیت داستان که راوی هم هست در خلال داستان زندگی خودش رو از کودکی تا بزرگسالی تعریف می‌کنه. زندگی که گره ناگسستنی با کوه و کوهنوردی داره. در دوران کودکی پدرش اصرار زیادی به کوهنوردی داره که با میل و رغبت پیترو همراه نیست. رابطه پدر و پسر یک رابطه سرد مثل کوهستان است که «سکوت» بازیگر اصلی این رابطه است. طرفین با هم کم حرف می‌زنند.این کم حرف زدن و غلبه و سایه افکندن سکوت بر کل رابطه بسیار زیبا نشون داده شده.بدون هیچ تردیدی یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات روابط انسانی همین سکوت و رد و بدل نشدن کلام افراد با همدیگه است. سکوتی که منجر به نگفتن‌های زیادی میشه. نگفتن‌هایی که شاید روزی انسان افسوسش رو بخوره و زمانی که این اتفاق بیفته راهی جز افسوس نیست و بیهوده مضری بیش از افسوس خوردن وجود نداره. رابطه پدر و پسر از جنس حداقل گفت‌و‌گو بود و احساسات زیادی در این وسط دفن شد. طرفین طبق یک قول و قرار ناگفته به این سطح از رابطه می‌رسند و نویسنده در نشون دادن این قضیه بسیار موفق عمل کرده.

البته بیشتر حجم داستان در مورد رابطه رفاقت پیترو و برونو است. رابطه‌ای که در کوهستان آغاز میشه و با فراز و نشیب‌ها و جدایی‌های ناخواسته تا آخر عمر ادامه پیدا می‌کنه. بعد از مدتی و رخ دادن اتفاقاتی طرفین تصمیم به ساخت یک خانه در دل کوه می‌گیرند.خانه ای که رابطه آنها را مستحکم‌تر می‌کنه. اساسا « رفاقت» در داستان کنیه‌تی نقش پررنگی داره. رفاقتی که مثل خود کوهنوردی آرام آرام شکل می‌گیره و بارها و بارها در سنین مختلف دو طرف به هم رجوع می‌کنند. داستان رو میشه از ابعاد گوناگون نگاه کرد ولی یکی از مهم‌ترین مسائل ستایش رفاقت و دوستی است.رفاقتی که بعضا به گمشده‌ای در زندگی تبدیل میشه و جای خالی‌اش بدجور حس میشه و اذیت می‌کنه.

کوه‌ها در داستان نقش مهمی دارند. جدای از حضور همیشگی در فضای داستان، جایی در داستان به نقل از افسانه‌ای قدیمی فلسفه هشت کوه تعریف میشه.طبق این افسانه قدیمی، در مرکز زمین کوه بلندی به نام سومرو قرار گرفته و اطرافش با هشت کوه که توسط هشت دریا جدا شده احاطه شده.در ادامه سوال مهمی مطرح میشه: چه کسی بیشتر آموخته، آنکه به همه هشت کوه رفته یا آنکه به قله‌ی سومرو رسیده؟ پیترو و برونو هر کدومشون، یک طرف این سوال قرار می‌گیرند و مسیری رو طی می‌کنند و شاید نویسنده به توجه به سرانجام شخصیت‌ها، روش انتخایی پیوتر رو مناسبتر دونسته. فکر کردن به این سوال میتونه سوغاتی این اثر برای مخاطب باشه.

هشت کوه داستانی است که هیجان و نقطه اوجی نداره و با یک ریتم آرام روایت میشه.پس انتظار یک داستان پرهیجان پر اتفاق نداشته باشید. ولی اگر دل به روایت لطیف نویسنده بدید، شاید تجربه مطالعاتی خوبی براتون باشه. من به داستان‌های ریتم کند علاقه‌ای ندارم و سلیقه‌ام نیست ولی با این وجود هشت کوه رو دوست داشتم.فکر می‌کنم نویسنده جاهایی از داستان دست گذاشت رو نقاطی که میتونه احساساتمو برانگیخته کنه و همین باعث شد دوستش داشته باشم.
      

16

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.