خانواده تیبو: جلد اول

خانواده تیبو: جلد اول

خانواده تیبو: جلد اول

4.3
26 نفر |
10 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

16

خوانده‌ام

46

خواهم خواند

55

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

کتاب خانواده‌ تیبو نوشته‌ی روژه مارتن دوگار، نویسنده‌ی فرانسوی است. رمانی که نوشتنش از سال 1920 تا 1940 به طول انجامید. برخی این رمان را بزرگ‌ترین رمان قرن بیستم می‌دانند. رمان حول پسران خانواده‌ تیبو می‌چرخد: آنتوان و ژاک. آن‌ها پدری به‌شدت سخت‌گیر و مذهبی دارند. او بین کاتولیک‌ها دارای ارج و قرب فراوان است و اصلاً دلش نمی‌خواهد پسرها اعتبارش را لکه‌دار کنند. آنتوان در چارچوب ارزش‌های پدر زندگی می‌کند؛ اما ژاک که ذاتا سرکش است، مرتکب عصیانی بزرگ می‌شود. او با پسر یک خانواده‌ی پروتستان طرح رفاقت می‌ریزد؛ آن هم زمانی که کلیسا رابطه‌ی بین کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها را به‌شدت نفی کرده بود. این دو دوست خانه و خانواده را ترک می‌کنند تا در مسیر دلخواهشان زندگی را از سر بگیرند و این هنور شروع ماجراست. این رمان چهارجلدی هفت بخش دارد. عنوان فصل‌ها از این قرار است: دفترچه‌ی خاکستری، ندامتگاه، فصل گرم، طبابت، سورلینا، مرگ پدر، تابستان 1914 و سرانجام. در رمان خانواده‌ تیبو موضوعات مختلفی مطرح شده‌اند: مذهب، سیاست، انقلاب، جنگ، فلسفه‌ی زندگی و… . همین چیزهاست که آن را شبیه یک زندگی واقعی می‌کند. با خواندن این رمان ضمن لذت بردن از اثری شاهکار و خواندنی، اطلاعاتی هم از وقایع اروپای سال‌های ابتدایی قرن بیستم و سال‌های جنگ جهانی اول دستگیرتان می‌شود. روژه مارتن دوگار در سال 1937 جایزه‌ی نوبل ادبی را از آن خود کرد. اهداکنندگان این جایزه علت انتخابشان را قدرت و صداقت هنری و همچنین ترسیم فوق‌العاده‌ی کشمکش‌های انسانی در رمان خانواده‌ تیبو دانسته‌اند. کتاب خانواده‌ تیبو با ترجمه‌ی ابوالحسن نجفی منتشر شده است. در پاراگرافی از متن کتاب آمده است: «قاشق را از لای لب‌های سست بیمار گذراند و پیش از آن‌که آقای تیبو سرش را بچرخاند محتوای آن را در دهان او خالی کرد. دست‌های پیرمرد که روی زانوهایش قرار داشت بی‌صبرانه تکان می‌خورد. از این‌که به چنین وضعی افتاده بود و نمی‌توانست به‌تنهایی غذا بخورد غرورش جریحه‌دار می‌شد. کوششی کرد تا قاشق را از دست خواهر مقدس بگیرد، ولی انگشت‌هایش که از مدت‌ها پیش کرخ شده و اکنون آب آورده بود، یارای هیچ کاری را نداشت.»

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به خانواده تیبو: جلد اول

نمایش همه

پست‌های مرتبط به خانواده تیبو: جلد اول

یادداشت‌های مرتبط به خانواده تیبو: جلد اول

          رمانی سنگین، اصیل، جذاب و دوست داشتنی.
جلد نخستِ این کتاب که به اهتمام آقای «ابولحسن نجفی»
به زبان فارسی و صدالبته به شکل ممتازی برگردان شده است، 
شامل سه کتابِ نخست از این رمانِ‌ حجیم به نام‌های 
«دفترچه‌ی خاکستری»، «ندامتگاه» و «فصل گرم» می‌باشد.

هشدار:
هر آنچه که در این ریویو می‌نویسم، در مورد جلد نخست است،
طبیعی‌ست که برای هر جلد، مانند این ریویو نظرم را خواهم نوشت و نهایتا در صورتی که عمر من، به خواندن کل مجموعه کفاف داد، نظر نهایی خود را به شکل کامل و مفصل خواهم نوشت.

حقیر در این ریویو،‌ به رویداد‌ها و وقایع کتاب ورود نمی‌کنم، و فقط به بیان نکاتی پررنگ از جلد نخست به شرح زیر بسنده می‌کنم:

متن کتاب بسیار روان،‌ ساده و فاقد هرگونه پیچیدگی ادبی‌ست،
به همین سبب خواندن این کتاب ساده است و با کششی که در
رویدادها و وقایع این جلد وجود داشت، حتی از استاندارد زمانیِ
مطالعه‌ی خودم نیز، وقت بیشتری برایش خرج نمودم.

سادگی و روانیِ متن کتاب، دلیلی برای کم‌محتوا بودن آن نیست،
بلعکس این کتاب غنی از محتوا از جهات مختلف است و می‌توان
به راحتی با مطالبِ کتاب چند کلاسِ روانشناسی، جامعه‌شناسی،
دین‌شناسی و ... تشکیل داد و در هر بخش غرق در فکر شد.

نویسنده، همه چیز را در نوشتن به اندازه‌ی کاملا مشخص و لازم
استفاده کرده است. در توصیف‌های خود از محیط، شخصیت‌ها 
و عواطف به هیچ‌وجه زیاده‌روی نکرد و البته کم‌فروشی هم نکرد.

نویسنده شخصیت‌های خود را به بهترین شکل ممکن توصیف کرد،
به شکلی که خواننده می‌تواند با شخصیت‌های اصلی، تاثیرگذار و
فرعی این کتاب همزادپنداری نماید و در داستان زندگی کند.

شخصیت‌های کتاب در این جلد، به سه دسته‌ی اصلی، تاثیرگذار
و فرعی تقسیم می‌‌شوند:
دسته‌ی اصلی را همانطور که از نام کتاب مشخص است، 
آقای «اسکار تیبو» که پدری اقتدارگرا است، به همراه دو پسرش
به نام‌های «آنتوان» که پسر بزرگتر و دانشجوی رشته‌ي پزشکی‌
است و «ژاک» که پسر کوچکتر است و دستی به نوشتن شعر و 
داستان دارد تشکیل می‌دهند.

دسته‌ی تاثیرگذار را خانواده‌ي «دو فنتانتن» که شامل «دانیل» 
که دوست و هم‌کلاس ژاک است،‌ مادرش(ترز)، پدرش(ژروم) و
خواهرش(ژنی) تشکیل می‌دهند.

دسته‌ی فرعی را اشخاصی هم‌چون «آبه بینو» کشیش مدرسه،
«آبه وکار» کشیش و منشی مخصوص اسقف و مشاور آقای تیبو،
«نوئمی» دخترخاله‌ی ترز(مادر دانیل)، «نیکول» (دختر نوئمی)، 
راشل(معشوقه‌ی آنتوان)‌ و ... را تشکیل می‌دهند.

نکته:
تقسیم‌بندی‌ شخصیت‌های کتاب را بر اساس رویدادهای این جلد
انجام داده‌ام و ممکن است شخصیت‌های فرعی و تاثیرگذار در آینده
به شکلی به شخصیت‌های اصلی یا دیگری تغییر جهت دهند.

نقل‌قول نامه
"زمان می‌گذرد و ما را پژمرده می‌کند. ولی در باطن، هیچ چیز تغییر نمی‌پذیرد. همیشه خودمان هستیم. هیچ چیز عوض نشده است، جز این که خود را پیر و افسرده حس می‌کنیم."

"تنهایی آدم را عوض می‌کند. به همه‌چیز بی‌اعتنا می‌شوی. 
در عین حال، ترس مبهمی هم داری که هیچ وقت آزادت نمی‌گذارد. 
بعد از مدتی، دیگر حتی نمی‌دانی کیستی، دیگر حتی نمی‌دانی زنده‌ای یا نه، 
و اگر ادامه پیدا کند، ممکن است بمیری یا دیوانه شوی..."

"اشخاص قوی با عدم یقین دست به گریبان‌اند. شجاعت حقیقی این نیست که با آرامش منتظر واقعه بمانیم،‌ بلکه باید به پیشباز آن برویم تا هرچه زودتر آن را بشناسیم و بپذیریم."

"وای بر تو اگر بگویی که خوشبختیت مرده است چون آن را چنین که هست نپنداشته بودی... پندار فردا را شادی است، اما شادی فردا را شادی دیگری است، و زهی خوشبختی که هیچ چیز به پنداری که از آن داشته‌ای نمی‌ماند، زیرا هر چیز را ارزشی دیگر است."

"هنگامی که دو مرد، یکی پیر و دیگری جوان را می‌بینم که شانه به شانه راه می‌روند و با همدیگر سخن نمی‌گویند، می‌دانم که پدر و پسرند."

"آدم باید مواظب نگاه‌هایش باشد. گاهی یک نگاه،‌ خیلی چیزها را فاش می‌کند."

"تا وقتی که زنی درباره‌ی مردی با نفرت حرف می‌زند، مسلم است که هنوز او را دوست دارد."

کارنامه
بدون هرگونه حرف، لطف و ارفاقی به کتاب، پنج ستاره‌ی کامل را برای جلد نخست این کتاب منظور می‌نمایم و امیدوارم جلدهای بعدی نیز به همین شکل جذب وجودم گردد و از خواندن سطر به سطر آن‌ها لذت ببرم.
        

4

          آیت‌الله خامنه‌ای درباره‌ی روژه مارتین دوگار نویسنده‌ی فرانسوی و رمانش «خانواده‌ی تیبو» نیز چند باری سخن گفته است؛ «اگر از یک آدم مادی که در راه وطن خودش را دارد فدا می‌کند، آن وقتی که در بحبوحه و تنور احساسات می‌گدازد یک نفر او را بکشد کنار و بگوید آقا! شما چرا خودت را از دست می‌دهی. تو بمیری که چه شود؟ می‌خواهی تو بمیری که وطن زنده باشد! وقتی تو نیستی این وطن باشد یا نباشد چه فایده‌ای دارد؟ چرا و به چه جهت تو بمیری تا دیگری زندگی کند؟ البته این را مادی‌گرا اقرار نمی‌کند بلکه اگر به مادی‌گرا بگویید در جواب هدف‌های عالی، وجدان و از این قبیل چیزها را می‌گوید. لکن این اعتراف را در گوشه و کنار سخنان هوشمندانشان می‌شود مشاهده کرد.»
در جای دیگر فرموده اند:
من یک کتابی را از روژه مارتین دوگار نویسنده‌ی فرانسوی که رمانی نوشته به نام «خانواده‌ی تیبو» خوانده‌ام. به فارسی هم ترجمه شده و من چون با این نوشته‌های هنری از قدیم آشنا بوده‌ام، گاهی اوقات این چیزها را می‌بینم و نکات مهمی در این‌ها پیدا می‌کنم. این ظاهراً از اومانیست‌های قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. این انسانیت‌گراها که معتقد بودند عشق به انسان و انسانیت و علاقه و وجدان انسانی می‌تواند پرکننده‌ی خلاء اندیشه‌ی مذهبی و ایمان مذهبیو جاذبه‌ی مذهبی باشد، این‌ها قبل از رواج مارکسیسم خیلی کتاب می‌نوشتند و این روژه مارتین هم جزو آن‌هاست که خیلی خوب در کتابش قضیه را تشریح می‌کند. البته نه این که بخواهد این را بگوید بلکه از زبان قهرمان داستانش که در هنگام یک بیماری لاعلاج با خودش فکر می‌کند فایده تلاش من چه بود و یادداشت‌هایش را می‌نویسد حقایقی را که تفکر اومانیستی به انسان می‌دهد و آن احساس ناگزیر این تفکر اومانسیتی را کاملا مشخص می‌کند و آن جا کاملا می‌شود این را فهمید. او می‌گوید فایده‌ی زندگی کردن همین است که تو لذت ببری! واقعاً طبق تفکر جهان بینی مادی جز این هم چیز دیگری نیست
        

3

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

رابطه من و ادبیات فرانسه مثل یه دختر نجیب با یه نامادری بی حیایِ پرده دریده است.پس طبیعتا احساسات مختلفی باید بین ما رد و بدل بشه، چیزای مثل خشم، عشق ، تحقیر و تاسف.
خب اینم هست که من معمولا با کتابایی که می خونم یه رابطه تنگاتنگ برقرار میکنم ( دیگه همه واکنشامو دیدید) پس بیراه نیست اگر بگم بهم خوش نگذشت( حتی با وجود این رابطه متناقضی که بین مون بود)

خانواده تیبو تجربه کاملا متفاوتی برای من بود،  از چه نظر؟ آیا کتابایی نخونده بودم که در اون به دین لگد زده بشه یا مثلا روابط نامتعارف داشته باشه؟ پس چه تفاوتی وجود داشت؟
عمده محورهایی که ( حداقل به چشم من خورد) نویسنده کتاب رو بر اساس اون نوشته بود این موارد بودند: تربیت، پوشوندن لباس دین تن خرافه،تفسیرهای سطحی از زندگی و چسبیدن به اونها به خیال اینکه واقعا هدف زندگی ان،اصرار بر پاک بودن یک فرد با علم به انحطاط اخلاقیش و در آخر پاره شدن بند کنترل غریزه.
خب دونه دونه بیاید باهم بررسی شون کنیم( یادداشت طولانی خواهد شد)
تربیت: اقای تیبو مردی بود که همه سر درستیش قسم می خوردن، اما چی میشه اگه این مرد اونقدرام درستکار نباشه و کاری کنه که زندگی پسر کوچیکش به تباهی بره و پسر بزرگش دست به بی اخلاقی های متعدد بزنه؟
یا مثلا خانم فونتانن با تفسیر غلطش از دین و خرافه پرستی کاری کرد که پسرش به همه چیز پشت پا بزنه و همون راهی رو بره که پدرش رفت( اسوه اخلاق و پاکی!)
خب در نظر بگیرید که تصمیمهای والدین حاضر در داستان یک تنه باعث انحطاط اخلاقی چندین و چند بچه شد و والدها با حماقت تمام اصرار بر درستی افعالشون دارند.

منظور از تفسیرهایِ سطحی از زندگی و چسبیدن به اونها به خیال اینکه واقعا هدف زندگی اند چی بود؟
داستان در قرون وسطی اتفاق نیوفتاد که ما بگیم کلیسا حاکم بود، همه اتفاقات به عصر جدید فرانسه مربوط می شدن، جایی که دین ارزشش رو از دست داد و حالا که هیچ چراغ راهنمایی وجود نداره تنها چیزی که برای ما می مونه تن دادن به غریزه ( به اسم عقل و علم!) و پیش بردن زندگی بر اساس اونه.

و حالا مورد آخر :صرار بر پاک بودن یک فرد با علم به انحطاط اخلاقیش و در آخر پاره شدن بند کنترل غریزه.
ما بحث های زیادی پیرامون اثر تربیت و تاثیر گذاری ژن داشتیم، بهرحال پسر کو ندارد نشان از پدر . اگر اقای تیبو مردی بود متعهد به زن متوفی اش ، دید نمیشد پسراش هم ادمای پاک دامنی باقی بمونن، مخصوصا اگر یکی شون فکر میکرد عقل کله .خب حالا منظورم از تربیت یا ژن چیه؟
در نظر بگیرید اقای تیبو بسیار به خودش مغرور بود، از بالا به همه نگاه می کرد( همه نوکرش بودن) طبعا پسراش هم فکر میکردن تافته جدا بافته ان( چه تافته هایی کیومرث!)
یا مثلا ژروم که پدری بی مسئولیت بود بدون اینکه دخالت مستقیمی داشته باشه( مستقیم تر از ژن!) پسرش رو به همون راهی کشوند که خودش رفت.
این دو پدر هر کدوم در یک سر طیف انحطاط قرار گرفته بودند و خواسته یا ناخواسته تاثیرات مخربی روی فرزندان شون باقی گذاشتن( ای جزه جیگر بزنن، چه دسته گلایی رو پرپر کردن)

خب شاید فکر کنید من از این کتاب خوشم نیومده اما برعکس، بسیار پسندیدمش بیاید تا دلایلمو بررسی کنیم.

پ ن1: نویسنده هیچ عجله ای برای حل کردن گره های داستان نداشت، در ابهام گویی ید طولایی داشت( در عین وضوح موضوع) و باعث میشد هیجان زده بشینم و احتمالات رو با خودم بررسی کنم.
پ ن2: برای منی که به الگوهای تربیتی دقت میکنم واقعا خوشایند بود که نویسنده با دست و دلبازی کلی نشونه دستم داد و نشون داد که هر عملی چه نتیجه ای خواهد داشت.
پ ن3: توصیفات کتاب واقعا به اندازه بودند،اطناب نداشت و در عین سادگی فضای صمیمی و دلپذیری برامون ساخته.( ادم حس میکرد با پیژامه داره تو فرانسه قدم می زنه)
پ ن4: افعال انسانی، نویسنده اصلا دری نکرده بود و سر حوصله بهشون پرداخته بود( اصلا مامامیا ماماسیتا کاچلا) واقعا حض بردم.یکی از دلایلی که راحت خشمگین می شدمم همین بود که وضوح کافی در همه جای کتاب وجود داشت .
پ ن5: داستان اصلا از کشش نیوفتاد، سیر تند و گاهی آرومش آدم رو وادار میکرد پای کتاب بمونه( قطعا اگر با همخوانی همراه نبودم دو روزه قورتش می دادم ، ولی چه کنم که امان از تعهد)
پ ن6:من این کتاب رو ابدا به زیر هجده سال توصیه نمی کنم، حتی به هجده به بالا هم با کلی وسواس ممکنه معرفی کنم، یا حداقل اگر تجربه ای از ادبیات فرانسه ندارید با تیبو شروع نکنید.

پ ن7: پایان کتاب به قدری عالی بود که اگر مسئله وقار و خانومیت نبود کلی ابراز احساسات مردانه می کردم اما خب به چندتا جیغ درونی و درمیون گذاشتن فجایع با دوستانم بسنده کردم.

خب حالا وقت خلاصه داستانه( اینبار قواعدو بهم زدم)

داستان درباره فرار دو پسره چهارده ساله است که فکر میکنن زندگی جلوی عشق شون رو گرفته و حالا میخوان این عشق رو به دیگرا ثابت کنن، پس فرار میکنن تا به همه نشون بدن این عشق ارزش بیشتر از اینا رو داره ... این اتفاق سرآغاز اتفاقات تلخ و گزنده ایه که شخصیت ها در طی اونها زندگی شون به کلی عوض میشه.

ممنون که خوندید.
        

22

           پیش آمده که کتابی را، دوست داشته باشید ولی حتی ندانید چرا دوستش دارید؟
در این مدت
کتابها برایم مثل آدم ها شده‌اند..
گاهی میدانم یک کتاب بسیار مفید و پر از ویژگی های مثبت است ولی هرکاری می‌کنم نمی‌توانم دوستش داشته باشم!
درحالی که گاهی می‌دانم، گزینه های بهتر از این کتاب هم می‌توانم پیدا کنم، ولی علاقه‌ام را نمی‌توانم کنترل کنم :)


خانواده‌ی تیبو را دوست داشتم!
با اینکه تمامی شخصیت های آن به نوعی باعث حرص خوردن و عصبانیتم می‌شدند!
دوستش داشتم، درحالی که احساس می کردم با این کتاب در یک دور باطل گیر کرده‌ام!
شخصیت هایش هربار، رفتارهای اشتباه می‌کنند، ضربه می‌خورند، ولی درس نمی‌گیرند!
با هربار تکرار این چرخه معیوب، تمام حرصم را با بستن و پرت کردن کتاب به گوشه‌ای، خالی می‌کردم 
ولی بازهم دوستش داشتم :)

شاید دوستش داشتم چون از خانواده و کمبود های مربوط به آن می‌گفت! 
داستان کتاب شرح زندگی دو خانواده‌ی کاملا متفاوت است(حتی مذهب های متفاوت) که زندگی آن‌ها از طریق پسرهای خانواده (ژاک و دنیل) به هم گره خورده است. 

یکی از این خانواده‌ها، خانواده‌ی تیبو است؛ شامل پدری متعصب با رفتارهای بسیار خشک و بدون اندکی محبت!
و دو پسر به نام‌های آنتوان و ژاک!

از عجایب کتاب بگویم
 برای مثال؛ 
آنتوان در این کتاب، نماد انسانی عاقل و با ثبات و با انگیزه است؛ ولی تنها چیزی که از اواسط کتاب به بعد در سر ندارد، عقل است :)
ژاک نماد؛ نوجوانی سرکش و طغیان‌گر و بی ملاحظه‌است!
ولی از اواسط کتاب به بعد، تنها چیزی که این بچه ندارد، طغیان و سرکشی است
بلکه فقط سردرگم است
به دنبال ذره ای توجه و محبت از پدرش است ولی با رفتارهای خشک و تحقیرآمیز مواجه می‌شود..


دیگری خانواده‌ی فونتانن است،
خانواده‌ای که می‌توان گفت، در آن محبت، صمیمیت و آزادی عمل وجود دارد.
ولی با تمامی ویژگی های مثبتش، این خانواده نیز با چالش های عمیقی درگیر است..
فرزندان این خانواده، دنیل و ژنی هستند!
خانواده‌ی فونتانن، مادری بسیار فداکاری دارد که تمام مسئولیت زندگی را به عهده گرفته است!
ولی بزرگ ترین مشکل این خانواده، کمبود پدر و همسری عاقل و سالم(از لحاظ رفتاری) است!
  نویسنده به طرز بسیار عالیی، نتیجه‌ی رفتارها و انتخابات والدین را بر آینده‌ی بچه ها نشان داده است👌
- انقدر از خانم فونتانن حرص خوردم که ده سال از عمرم کم شد :|

ماجرای کتاب از جایی شروع می‌شود که ژاکِ خسته از تعصب های کورکورانه‌ی پدر،
 به همراه،
 دنیلی که با الگوگیری از بی مسئولیت ها و رفتارهای آزادانه‌ی پدر بزرگ شده، 
تصمیم به فرار از محیط خانه و خانواده هایشان می‌گیرند و دردسرهایی را برای خود و دیگران به بار می‌آورند!

چه بخواهیم بپذیریم و چه نخواهیم، 
این یک حقیقت است که؛
خانواده چیز مهمی نیست
بلکه همه چیز است..
اگر باور ندارید، حتما این کتاب را بخوانید :)

در جلدهای بعدی ماجراهای سیاسی و تاریخی در کتاب پررنگ می‌شوند، در این جلد بیشتر به شخصیت ها و نحوه تربیتشان پرداخته است.
'نویسنده تمامیت وجود آدم‌هایش را همچون آینه‌ای می‌شکند تا جزئیات مبهم ذاتشان را به نمایش بگذارد.'

در مقابل، یکی از نکات ضعف کتاب، عدم توانایی نویسنده در پرداختن به تمامی شخصیت های مهم در کنار یکدیگر است!

و درآخر ۴ یا ۴.۵؟ مسئله این است!
        

58