یادداشت پرنیان صادقی

        نمیدانم چرا با این کتاب انقدر غمگین شدم و دلم برای شخصیتهای داستان گرفت.اینکه هر کدام به شکلی تلاش میکردند اما نتیجه آن چیزی که می‌خواستند نبود.شاید هم دلم از دوران سالخوردگی گرفت.همیشه می‌گوییم آدمها وقتی پیر می‌شوند اخلاق‌شان مثل بچه‌ها می‌شود، ما هم سعی می‌کنیم به جای درکِ بیشتر، کنترلمان را بیشتر کنیم و جای آنها تصمیم بگیریم.قصد و نیتمان بد نیست اما آیا نیت خوب همیشه نتیجه‌ی مثبتی دارد؟


داستان درباره" اتی" پیرزنی سالخورده ست که به تازگی همسرش را از دست داده و به پیشنهاد" ایزا" دخترش،از روستا به شهر می‌آید تا با هم زندگی کنند.تغییرات محیط زندگی و دوری از دوستان و خانه‌اش یک طرف، اما مسئله اصلی به ارتباط او و دخترش برمی‌گردد. اما نه از لحاظِ عدم تفاهم با هم، بلکه از این جهت که ایزا دختریست کمالگرا و قانونمند.تمام وسائل رفاهی برای مادرش را فراهم کرده اما درک عاطفی عمیقی از مادرش،حالات روحی،دلتنگی‌ها و سردرگمی‌های او از این تغییرات ندارد. رفتارِ "ایزا" و نیازِ "اتی" من رو یاد این بیت از مولانا می‌انداخت " هر کسی از ظن خود شد یار من، از درون من نجست اسرار من".اتی بیشتر از تامین رفاهیات نیاز به همدلی و ارتباط عاطفی بهتری با اطرافیانش داشت...

داستان در کل ریتم آرامی دارد و از ۲ زاویه قابل تامل است.یکی تاثیر تغییرات بر افراد سالمند،تفاوت بین نسلها،نیاز به همدلی و روابط عاطفی بین اعضای خانواده و سالمندان

و دیگری تاثیری که می‌تواند تصمیمات ما بر زندگی اطرافیان داشته باشد و همان جمله‌‌ی ابتدایی‌ام که آیا نیت خوب همیشه نتیجه‌ی مثبتی هم به همراه دارد؟

      
27

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.