یادداشت زینب

زینب

زینب

1404/5/28

        جایی نوشته بود که:«من برای دوستانم دوست‌تر هستم، تا آن‌ها برای من»
و رابطه‌ی به ظاهر دوستانه‌ی چند تا از شخصیت‌های این داستان من رو یاد این جمله انداخت!

نویسنده تاکید داره داستانش قهرمانی نداره ولی خب می‌تونم بگم اصل داستان راجع به زندگی دو تا دختر جوانه.
آملیا و ربکا با هم توی یک مدرسه بودن، دوست شدن ولی کاملا با هم متفاوتن، چه از لحاظ ویژگی‌های شخصیتی و چه از لحاظ ثروت و موقعیت اجتماعی.
اصلا قراره ببینیم این نابرابری‌ها قراره چه تاثیری روی انتخاب‌ها و زندگی‌شون داشته باشه چون کتاب ‌هم با پایانِ مدرسه و ورودِ این دو دختر به جامعه شروع می‌شه.
بذارید اینطوری بگم که قراره شکل‌گرفتنِ این شخصیت‌ها رو ببینیم.

به لطفِ نویسنده همین‌طوری که از روندِ زندگیِ این دو تا دختر با خبر می‌شیم، سَری هم به زندگیِ آشناهای دور و نزدیکشون می‌زنیم تا ببینیم قدرت و خودنمایی چه‌ کارها که نمی‌کنن!
البته خب عده‌ی کمی هم هستن که مهربونن و ذات خوبی دارن ولی باید پذیرفت که خوب‌بودن هم حدی داره و علاوه بر این‌که باعث می‌شه نادان خیالِ بد کند، وقتی با بی‌عقلی ترکیب بشه اصلا نتیجه‌ی جالبی نداره!

خلاصه، این قصه خیلی شلوغه:)) دائم یکی با کلی حاشیه وارد داستان می‌شه، و هر جا هم میایم به یک نفر امیدوار بشیم ناامیدمون می‌کنه.

ویلیام تکری بدونِ این‌که شخصیت‌هاش رو قضاوت کنه، تمام جزئیات رو می‌گه، تمام پلیدی‌ها و ریاکاری‌هاشون رو می‌ذاره جلوی چشمِ ما.

در آخر هم اینو بگم که خوندن ِ این کتاب نیاز به صبر و حوصله داره،
من برای خوندنش اصلا عجله نداشتم؛
اصلا نویسنده اجازه نمی‌داد که بخوام سریع بگذرم‌ از حرف‌هاش!
مثلا بین حرف‌هاش می‌گفت: اگه خواننده‌ی محترم فلان موضوع رو نفهمیده باشه یا فلان شخصیت رو نشناخته باشه، پس یعنی درست به حرف‌هام توجه نکرده و داشتم وقت تلف می‌کردم:)) 
(و اتفاقا همین حضورش و نوعِ لحنش جذابیت داستان رو چند برابر کرده بود.)
      
171

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.