معرفی کتاب آنا کارنینا اثر لی یف نیکالایویچ تولستوی مترجم سروش حبیبی

آنا کارنینا

آنا کارنینا

4.4
170 نفر |
48 یادداشت
جلد 2

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

15

خوانده‌ام

318

خواهم خواند

186

شابک
9789644481123
تعداد صفحات
472
تاریخ انتشار
1382/5/8

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        داستان کتاب حاضر، شروع می شود که زن وشوهری به نام های استپان آرکادیچ و داریا الکساندرونا با هم اختلافی خانوادگی دارند. آنا کارنینا خواهر استپان آرکادیچ است و از سن پترزبورگ به خانه  برادرش می آید تا اختلاف آن ها را حل کند.
      

لیست‌های مرتبط به آنا کارنینا

نمایش همه
کورسرخی: روایتی از جان و جنگ نزاع ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچمرگ ایوان ایلیچ

".Don't try to understand it, feel it"

7 کتاب

حتی بعد از اینکه آن کلمه از دهانم بیرون پربد و چه ناآگاهی و نابالغی زشتی بود و چه بار خجالتِ بزرگی که یحتمل یک عمر به خاطر حواس‌پرتی لفظی آن لحظه‌ام باید حمل می‌کردم، حتی بعدش که تا صبح توی اتاقم هق‌هق می‌کردم گریه‌هام به کیفیت همیشه نبودند. گریه‌ای نبود که بتواند تا همیشه طول بکشد، قفسه‌ی سینه ام مثل قبل نمی‌سوخت از شدت گریه و بدتر از همه: دلم نمی‌خواست خودم را سر به نیست کنم. از خودم شرمم نمی‌آمد آنقدر که باید، نه اندازه‌ی قبل‌تر وقتی کارِ به‌لحاظ اخلاقی نادرستی را می‌کردم. فهمیدم چیزی در من کم شده است؛ یک چیزی از جنس احساسات را از دست داده‌ام. غلظت احساساتم کم شده و دارم تبدیل می‌شوم به آدم بزرگ دلقک طبقه متوسط خودخواه که یک عمر ‌له‌له می‌زند احساس پوچی اش را با کسب برچسپ‌های هویتی مثل مگس از روی سر زندگی‌ش بتکاند. الان آمدم بگویم مثل فلانی و بعد سر خودم تشر زدم که به من ربطی ندارد فلانی و فلانی ها چطور زندگی می‌کنند و من اصلاً نمی‌دانم فلانی ها دارند چیکار می‌کنند. همین است که هست. قرار هم نیست درموردش بیشتر فکر کنم و با همه‌ی بی‌معنایی‌ای که برایم دارد، خبری از زیر سوال بردن این گزاره نیست. تلاش برای معنادار کردن این جمله برایم به شیطنت نوجوانانه‌ای بدل شده و می‌توانم به این بهانه که این جمله برایم بی‌معنی است، یک سری چهارچوب های اخلاقی را زیرپا بگذارم. بی‌معنایی این جمله فقط محدود به مبهم بودن تعریف اجزای جمله یا ندانستن پیشینه‌ای برای اثبات کردنش نیست، جمله برام بی‌معنی است چون ابزاری دارم که نقدش کنم. ابزاری از جنس فقدان اعتماد به هر باوری دارم که با خالیِ محکمش می‌توانم زیر هر چیزی بزنم. بدون این که حواسم باشد، چون پایه‌ی فکری محکمی ندارم، به مرور زمان زده‌ام زیر بعضی چیزها درحالی که خالی محکمم شامل این، انگار که، خودحق‌دارپنداری‌ام هم می‌شود و همین را هم می‌شود از بیرون نگاه کرد و ازش، از قلدری نوجوانانه‌اش که نشات گرفته از مرض بی‌هویتی است منزجر شد. فهمیدم که ابهام کلمات برام تبدیل به ابزاری برای خودبزرگ‌بینی شده چراکه دغدغه‌ی واقعی‌م را پاسخ نداده‌ام. دلیل دیگری که این شیطنت نوجوانانه را مردود می‌دانم این است که اینجا اصلا مسئله نزاع بر سر مشتی گزاره‌ی منطقی نیست و اگر بر سرش نزاع کنیم هم بازی می‌کنیم و کارمان جدی و مسئله‌محور نیست. چرا که مسئله‌ی اصلی اینجا درگیری احساسات است نه درستی و نادرستی کار. مسئله این نیست که آیا شوخی نژادپرستانه کردن کار زشتی هست یا نه، مسئله این است که من چون دری از احساسات را به روی خودم بسته بودم زشت بودن کارم را با عمق جانم حس نکرده بودم. نکته این است که چیزی که باید حس می‌کردم اصلا زشتیِ اخلاقیِ عملم نبود، چیزی که باید حس می‌کردم، تلاش می‌کردم حس کنم، غم و خشمی بود که از حافظه‌ی تاریخی یک افغانستانی بیرون می‌آید وقتی آن کلمه را می‌شنود. باید تصور می‌کردم هر چیزی که او در زندگیش گذرانده را. باید می‌توانستم تصور کنم و مسئله این است که چندوقتی رمان نخواندن باعث شده تخیلم ضعیف شود و این باعث شده من آدم مزخرفی بشوم. من نتوانسته بودم حسش کنم، جوری که انگار خود خودم دارم تجربه می‌کنمش، جوری که از کار زشتم جلوگیری کند. نتوانسته بودم در ذهن محدود خودم هزاران هزار آدم دیگر باشم. یادم رفته بود چون چندوقتی بود رمان نخوانده بودم پس محدود مانده بودم به احساسات پست خودم. به خودخواهی و دغدغه‌های احمقانه‌ و بی‌ارزش زندگی خودم. پس علی‌الحساب اینجا کتاب‌هایی را لیست می‌کنم که شاید بهم کمک کنند بیشتر حس کنم به‌جای مناقشه با هر دیگری‌ای برای باوراندن این بهش که حرف خودش اشتباه است. بیشتر خودم را جای دیگری بگذارم به‌جای سودای احمقانه‌ی نجات ‌دادن دنیا. بیشتر گوش کنم که دیگری چی می‌گوید، به‌جای اینکه وحشیانه وسط حرفش بپرم یا ته ذهنم فکر کنم مزخرف می‌گوید. این لیستی‌ست برای یادآوری پایه‌ای‌ترین مهارت‌های زندگی با دیگری که من توی دو، سه سال اخیر از یادشان برده بوده‌ام. لیستی که الان محتوای خاصی ندارد ولی به مرور آپدیتش می‌کنم. کلا نظم خاصی برای کتاب‌هاش قائل نیستم و ربط خاصی به هم ندارند و تا حدی برای دسته‌بندی و در نتیجه‌اش یادآوری این است که اصلا چرا این‌ها را می‌خوانم.

0

پست‌های مرتبط به آنا کارنینا

یادداشت‌ها

          اگر جای تولستوی بودم عنوان جامع‌تر «آنا کارنینا و کنستانتین لوین» را برای کتاب انتخاب می‌کردم. کل رمان را می‌توان توصیف موازی حالات درونی و رویداد‌های بیرونی زندگی این دوشخصیت دانست. آناکارنینا و کنستانتین لوین هر دو در یک زمینه و زمانه زیست می‌کنند با این وجود نماینده مواجه‌های متفاوت با دو مسئله اساسی‌ ذهن تولستوی‌اند. نخست وضعیت بحرانی جامعه روسیه و دوم مسئله بنیادین‌تر عشق (معنای زندگی). 
یک- بحران در جامعه به وضعیتی گفته می‌شود که از امر کهن سلب اعتماد شده است و همزمان امر نو قادر به زایش نیست. روسیه‌ی تولستوی، در وضعیتی مشابه قرار دارد، نه هنوز بنیاد‌های مدرنیته شکل گرفته‌اند و نه هنوز از بند سنت رهایی یافته است. لوین و آنا هر دو نسبت به این وضعیت می‌شورند، هر کدام به سبک خود. لوین می‌خواهد به سنت و وضعیت پیش از مدرن بازگردد و آنا می‌خواهد از سد سنت عبور کند و یک زن مدرن باشد. لوین با ساختار دیوان سالار جدید مخالف است، برای او کار واقعی، عریق ریختن دهاتی‌ها بر سر زمین کشاورزی است و نه منصب‌های انتزاعی و کاغذبازی‌های بی‌انتها. در لایه‌ای عمیق‌تر او با خرد روشنگری و عقل حسابگر در ستیز است. او نمی‌خواهد زندگی را تحلیل کند بلکه تلاش می‌کند آن را در آغوش بگیرد. برای لوین زندگی امری مقدس و رازگونه است که باید با گوش جان نوای آن را شنید نه این به کمک قو‌ه‌ی ناقص عقل درصدد کنترل آن برآمد. به همین دلیل او از شهر و از روابط اجتماعی مدرن دوری می‌کند و آرامش خود را بیشتر از همه در روستا و در لحظه‌های کار و تلاش می‌یابد. در آن سو اما آنا دربرابر تلقی‌های سنتی اجتماع می‌ایستد. او به ساختارهای سنتی و خرد مسیحی پشت می‌کند، ساختار‌هایی که جامعه و خانواده را اولویت می‌بخشند و فرد را پیش پای اجتماع ذبح می‌کنند.‌ آنا تمام زندگی‌اش را بر سر عشقی فردی و شورمندانه قمار می‌کند اما نتیجه آن قمار در جامعه‌‌ای برزخی چیز جز بدنامی و فشار فزاینده اجتماعی برای او نیست. ‌ 
دو- آنا و لوین یک ویژگی مشترک اساسی دیگر هم دارند. هر دو عاشق می‌شوند. اما این عشق آن چیزی نیست که تصورش را می‌کردند. دراین جا تاثیر افکار شوپنهاور بر تولستوی آشکار است. شوپنهاور آن نیروی اصلی هستی که ما را به این سو آن سو می‌راند، آن نیرویی که تعیین می‌کند چه چیزی را اخلاقی یا منطقی بدانیم، نیرویی که ورای قدرت ما قرار دارد را «اراده معطوف به حیات» می‌خواند. وجود این اراده جز رنج برای ما در پی ندارد. این اراده ما را می‌فریبد، در حالی که فکر می‌کنیم به سوی اهداف خودمان می‌رویم در واقع درحال محقق کردن خواسته‌های آنیم، و این تمایز بین آنچه می‌خواهیم با آنچه در زندگی محقق می‌شود جز رنج نصبیمان نخواهد کرد. عشق یک نمونه برجسته ازین اراده است.‌ عشق احساسی شورمند نسبت به یک فرد در ما ایجاد می‌کند، احساسی که به نظر می‌رسد هدفی جز خود ندارد و ذاتا نیک است، ما حاضریم تمام محاسبات عقلانی را برای آن کنار بگذایم تا به معشوق خود برسیم. اما برای شوپنهاور در پس عشق همان حقیقت ثابت نهفته است، یعنی میل به ادامه و بقای حیات که در مادی‌ترین شکل چیزی جز تله‌ای برای بچه دار شدن است. عشق به زودی زائل خواهد شد و ما با رنج بزرگ کردن کودکان که ثمره‌ی آن عشق بلند مرتبه‌اند تنها خواهیم ماند!
در جای جای داستان می‌تواند حضور این اراده و پیروی ناخودآگاه شخصیت‌ها از آن را مشاهده کرد. آنا تمام زندگی خانوادگی و جایگاه اجتماع‌اش را پای عشق می‌گذارد، او به ورونسکی(معشوق‌اش) می‌گوید که حاضر است دست از همه چیز بشوید تنها برای این که با هم باشند. لوین نیز عاشق کیتی است و در نهایت به او می‌رسد اما برای او هم زندگی زناشویی با آن چه در فکر داشت متفاوت است، و در نتیجه تمایز میان تصورش از زندگی و واقعیتی که اراده معطوف به حیات رقم می‌زند او را درگیر نوعی از بحران معنا می‌کند. 
اما مواجه لوین و آنا با این اراده‌ی شر چگونه است؟ آنا در این جا نیز مدرن است. مدرن به معنای نفی آن چه هست. برای این کار او دست به نفی اراده  معطوف به حیات می‌زند، او خود کشی می‌کند تا خود را از چرخه سلطه‌ی آن رها می‌سازد. توصیف‌های معرکه تولستوی از صحنه‌های پایانی زندگی آنا در حالی که در کالسکه نشسته است و به سمت راه آهن می‌رود نشان می‌دهد چگونه آنا به تسلط این نیروی شر بر تک تک افراد جامعه آگاه می‌شود و در مورد تصمیمش مصمم‌تر.‌ مواجه لوین اما بسیار مشابه با راه حل‌های خود شوپنهاور است. برای شوپنهاور یکی از راه‌های رهایی از چنگال این اراده اندیشدن آگاه کننده است. به طور خاص راهبان بودایی تحت تعلیم اندیشه‌های بودا که می‌توانند از خودخواهی عبور کنند و بر خواست‌های خود مسلط شوند قادرند براین اراده و رنج حاصل از آن غلبه کنند. لوین هم در زمینه روسی-مسیحی خود به راه مشابهی می‌رود. او با تامل به نوعی ایمان مسیحی روستایی (نه کلیسایی) دست می‌یابد که در آن "خواستن" وجود ندارد جایی که زندگی را آن گونه که هست می‌پذیرد و خود را در دستان هدایتگری بزرگتر می‌یابد. 


        

18

زکیه

زکیه

1400/4/19

          رمانی پر از شخصیت های متنوع و فعال... البته این از ویژگی های داستان پردازی لئون تولستوی است. تعدد شخصیت هاي موجود در  رمان تولستوی می‌تواند سبب سرگردانی خواننده شود، اما این در دوام خواندن و طی روایت مرتفع می‌شود و شما با اشخاص داستان کاملا همراه می‌شوید. در کل نمی توانم تولستوی را دوست نداشته باشم. هرچند تمام آثار او در یک اندازه و قامت نیستند، اما همگی از جمله آثار درخشان ادبیات کلاسیک به شمار می‌آیند.
 آنا کارنینا زنی صاحب کمال و صاحب جمال است که با خود بسیار صادق است. کتاب با این جمله کوبنده آغاز می‌شود:
خانواده های خوشبخت همه مثل هم‌اند، ولی خانواده های شوربخت، هریک بدبختی خاص خود را دارند.

زنی که می‌داند انتخاب و عملش خلاف اخلاق اجتماعی و فردی است و به نوعی گناه آلود است ولی فرصت زیستن، آنگونه که مطلوب و گواراست، را مغتنم می‌شمرد و در عین حال رنج این گزینش را برخود هموار می‌دارد. تولستوی شخصیت آنا را به‌گونه ساخته و پرداخته که آدمی میان سرزنش و ترحم بر او بر سر دو راهی می‌ماند. و این همان دوئالیتی اخلاق است که تفلسف در آن از علاقه‌مندی های تولستوی است.
به نظر من سروش حبیبی افتخار بهترین ترجمه از آثار تولستوی را از آن خود کرده.
        

6

          اصلا دو سه روز پیش بود که خواب دیدم در ‌پترزبورگ، لوینِ آناکارنینا هستم و به عنوان رفیقِ نزدیکِ استپان آرکادیچ در دادگاهی که دو سال الکی طول کشیده ‌بود و خداروشکر به خیر گذشت حضور دارم. 
دو سه‌ جای داستان نفسم بند آمد. یعنی تولستوی کاری کرده بود که وقت خواندنش نتوانی که نفس بکشی وهمراه هول و حضور کارکتر پیش بروی و بعدش هم به نفس نفس بیفتی. اصلا سر فصل مرگِ برادر بود که به رفیقی گفتم اگر باری جنون و شیدایی عارضم شد، بگو برایت این فصل را بخوانم. یا فصل درخشان وضع حمل کیتی و در نتیجه فصل آخری که اصلا فصل آخر است و دیگر خبری از آنا هم نیست.  شک و ایمان و مرگ و بقا  انقدر می‌روند و می‌آیند که گم می‌شوی و بعد همان لحظه‌ی آخر شیخ راه،تولستوی، راه را باز نشان می‌دهد و تازه می‌فهمی که این همه راهی که آمدی هم، اصلا بخشی از داستان بوده اصلا گم شدنی هم در کار نبوده و حالا برو لوین را بگذار کنار آنا و آنا را کنار کیتی و کیتی را کنار ورنوسکی و معما را از اول حل کن.
        

5

4

hatsumi

hatsumi

1402/3/4

          این شاهکار تموم شد و یکی از بهترین ها و حتی میشه گفت بهترین رمان کلاسیکی بود که خوندم،شخصیت پردازی تولستوی خیلی عالی بود،تعداد زیادی کاراکتر وارد داستان می شدند و شخصیت هر کدوم خیلی عالی شرح داده می شد،علاوه بر اینکه یک رمان عاشقانه خیلی عالی بود،از شرح دادن وضعیت سیاسی،اجتماعی ،وضع زنان،کشاورزی و دین هم غافل نشده بود ،رمان با اینکه طولانی هست،اما در سراسرش جذابیت و کشش خودش رو حفظ می کنه و هیچ جایی نبود که با خودم بگم نویسنده داره بیخودی کشش میده و جزئیات غیرضروری وارد داستان می کنه،راستش این رمان رو که خوندم یکمی نظرم راجع به جین آستین هم عوض شد و ناراحت شدم که جین آستین از نوشتن وضعیت جامعه از نظر سیاسی و اجتماعی غافل بوده ،بهرحال آناکارنیا یکی از بهترین امسالم شد .⁦ʕ·ᴥ·ʔ⁩

از متن کتاب:
استپان آرکادیچ لبخند زد. او این احساس لوین را خوب می‌شناخت. می‌دانست که برای او دخترهای دنیا دو دسته‌اند؛ یک دسته همه دختران غیر از او که صاحب همه عیبها و ضعف‌های آدمها هستند و دخترانی بسیار عادی‌اند و دسته دیگر فقط اوست که از هر عیبی پاک است و از همه آدمها برتر است. 

نباید تسلیم قهر گذشته شد و انسان می‌تواند زندگی خود را هر طور که بخواهد پیش ببرد.
        

1

        یکی از بهترین کتاب هایی که خوانده ام آناکارنینا اثر لئو تولستوی هست 
واقعا لذت بخش بود همیشه اتفاقات این کتاب رو من حس میکنم. تولستوی واقعا نویسنده بزرگیه من با آناکارنینا احساس همدردی کردم و وقتی هم در ریل قطار خودکشی کرد من بمدت یه هفته افسرده و  از زندگی ام افتاده بودم هیچ چیز رنگ نداشت. اصلا زندگی بدون عشق معنا نداره.. 
من خواندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

          کتاب آناکارنینا با دو قهرمان اصلی سعی در نشون دادن دو راه و روش زندگی داره، راه درست و غلط از نظر نویسنده. آناکارنینا نماینده‌ی انتخاب راه غلط و لوین نماینده‌ی انتخاب راه درسته. حالا چرا توی اسم کتاب فقط آنا نقش داره، نمی‌دونم. داستان کتاب با یک خیانت و قهر شروع میشه. برادر آناکارنینا سر و سری با معلم سرخونه پیدا کرده و همسرش نامه‌ی عاشقانه‌ی اون رو پیدا کرده، اینجا آنا برای آشتی دادن برادر و زن برادرش به مسکو میاد. از طرف دیگه لوین که جوانی درستکار با علاقه به کار و زندگی در روستاست برای خواستگاری از خواهر زن‌برادر آنا، کیتی، به مسکو اومده و با برادر آنا در این مورد مشورت می‌کنه و همونجا متوجه میشه که یک رقیب سرسخت داره، آلکسی ورونسکی. خلاصه کیتی با خیال ازدواج با ورونسکی به لوین جواب منفی میده، اما در یک مهمانی رقص، رفتار و برخورد ورونسکی و آنا خبر از راز دل اونها میده و این قضیه برای کیتی گرون تموم میشه. این عشق بین ورونسکی و یک زن متاهل، قراره ما رو از سرنوشت یک مسیر غلط از نظر نویسنده آشنا کنه. در کتاب به جز این داستان نسبتاً عاشقانه، نظریات نویسنده راجع به موضوعات اجتماعی-سیاسی در خلال روایت‌های فرعی بیان شده. سبک نوشتار تولستوی ساده‌تر از داستایوفسکی هست و خوندن کتاب پیچیدگی خاصی نداره جز اینکه در جاهایی بیش از اندازه طولانی شده. میشه گفت کتاب جذابه اما اینکه در انتهای کتاب کارما‌ طور هر کس به سزای عملش میرسه خیلی با واقعیت‌ها همخوانی ندارد. در مجموع کتاب در حد ۴ ستاره هست، یک ۴ ستاره‌ی بدون حرف و اما و اگر.
        

8