معرفی کتاب تاریخ خاص تنهایی اثر احمد آلتان مترجم علیرضا سیف الدینی

تاریخ خاص تنهایی

تاریخ خاص تنهایی

احمد آلتان و 1 نفر دیگر
3.9
15 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

19

خواهم خواند

14

ناشر
نشر نو
شابک
9786004903844
تعداد صفحات
205
تاریخ انتشار
_

توضیحات

کتاب تاریخ خاص تنهایی، نویسنده احمد آلتان.

لیست‌های مرتبط به تاریخ خاص تنهایی

یادداشت‌ها

          [تو خودت را دوست نداشتی، هیچ مردی را هم دوست نداشتی، ما آدم‌هایی هستیم که نمی‌توانیم کسی را دوست داشته باشیم، شاید ما همدیگر را به‌خاطر شباهتمان به هم دوست داریم‌...
قبلا هیچوقت از مرگ نمی‌ترسیدم، هنوز هم نمی‌ترسم، اما به این فکر می‌کنم که تو تک و تنها چه کار خواهی کرد. هرچند من باشم یا نباشم تو غمگینی، این تغییر نمی‌کند، اما وقتی من نباشم، تو، هم غمگینی و هم تنهایی.]
‌
خیلی صبر کردم، فکر کردم، دوباره کتاب رو خوندم، تا بفهمم چجوری باید ازش بنویسم. چجوری بنویسم که مخاطب ارزش این داستان رو بفهمه؟ چجوری بنویسم که بره بخرتش، بخونتش، بفهمتش؟
نمیدونم.
واقعا نمیدونم.
حسم انقدر به این کتاب و به این قصه،حسم به تک‌تک شخصیت‌هاش و داستانهای خاص خودشون،تنهاییشون،قلب‌های شکسته‌شون،حسم به تک‌تک کلمات این کتاب انقدر قوی و زیاده که نمیتونم یه #معرفی_کتاب ازش داشته باشم اینجا.
‌
بنابراین تصمیم گرفتم از اکثر جاهای کتاب که خیلی دوسشون داشتم، یه عکس داشته باشم توی پیجم. بعید میدونم با این تیکه‌ها کتاب #اسپویل بشه! ولی اگر سه چهارتا اسلاید اول، کار خودش رو کرد و قانع شدین که برید این کتاب رو بخرید بخونید، پیشنهاد میکنم دیگه اسلایدهای باقی‌مونده رو نخونید ...
اگر هم انقدری به من و سلیقه‌ی من توی انتخاب کتاب اعتماد دارید که نیاز به خوندن اسلایدها نباشه، لطفا لطفا لطفا یه ۱۳۰ هزار تومن کنار بذارید و توی اولین کتابفروشی‌ای که #تاریخ_خاص_تنهایی رو دیدید، بخریدش و بخونیدش...
اگر مثل من احساساتی باشید،
معنیِ تنهایی رو بدونید،
درد و رنج و سوگِ ترک شدن رو تجربه کرده باشید،
این کتاب حرفهای زیادی برای شما خواهد داشت.
‌
[آدم‌ها همیشه از خوشبختی حرف می‌زنند، نمی‌دانم این چه‌جور چیزی است،
یا خوشبخت نبودم یا چون نمی‌دانستم خوشبختی چی است خوشبختی‌ام را نفهمیدم،
اما هیچوقت احساس خوشبختی نکردم...
چیزی که می‌خواهم بهت بگویم این است که خوشبخت نبودن لزوماََ به معنای مایوس بودن نیست...
اگر خوشبخت نیستی، نیستی که نیستی،
اهمیت نده...]
        

0

          
معمولا علاقه ای به ادبیات ترکیه ندارم. شافاک، پاموک و ... را امتحان کردم و چنگی به دل نزد و در قفسه کتاب فروشی سمت ادبیات ترکیه نمی روم. اما آن رو فرق می کرد انگار. دو ماه پیش بود شاید رفته بودیم پارک هنرمندان برای مافیا و تا بچه ها جمع شوند سری به کتاب فروشی داخل عمارت زدم. ورق می زدم و از چرخیدن لاک کتابها لذت می بردم. (تاریخ خاص تنهایی) اسمش جذاب بود. می شد گزینه خرید باشد. اما اسم نویسنده، برای اطمینان صفحه عنوان را چک کردم. ترکیه ای بود. صفحه ای اول را خواندم. شروع جذابی نداشت. ضربه ای که بخواهد مشتاقت کند به ادامه.. برخلاف معمول که از ترس لو رفتن قصه، خلاصه ی پست جلد را نمی خوانم، اینبار خواندم. انکار محورش عاشقیت بود در همان چند خط چندین بار عشق آمده بود. سریالهای زرد ترکیه ای به ذهنم ریخت. کتاب را سر جایش گذاشتم. کتاب من نبود. چرخ زدن در کتاب فروشی اما نمی دانم چرا با این همه گزینه منفی در نهایت با (تاریخ خاص تنهایی)از کتاب فروشی خارج شدم. 
 امروز تمامش کردم. و چقدر شبیه حال این روزها یم است. شرح درد. ترس مرگ. اما با روایتی جذاب و متفاوت. روایت سه انسان که به جبر در عمارتی قدیمی با هم زندگی می کنند .  فلش بک های به موقع و خرده داستانها، به مرور هم قصه را روایت کرده و هم پرداخت کارکترها را در ذهن خواننده تکمیل می کند.  شخصیت های به شدت ملموس و باور پذیر در عین خاص بودن. 

کتاب خوب به مخدر می ماند. درد را تسکین میدهد. حادثه اول درد جسم می آورد. درد جسم که کمی سبک شد  ذهن را درگیر می کند. تصویر می سازد پشت تصویر. وارد خواب می شود. ترس می آورد.  کتاب درد ذهن را می کاهد. پس از حادثه ، کتاب خوب بخوانید باشد که رستگار شوید.
        

32

dream.m

dream.m

5 روز پیش

          این کتاب برای من ارزش احساسی خیلی زیادی داره . اگر قادر بودم کتابی درباره خودم بنویسم، همچین چیزی از کار درمیومد
...
راستش هرکار کردم دلم راضی نشد برای تاریخ خاص تنهایی ریویوو ننویسم (البته که نوشته های من زیر کتاب‌ها اغلب خاطرات کتابی اند تا نقطه نظر)؛ چرا که خودم را در برابر احمد التان_نویسنده کتاب_ و شخصیت های داستانش نرمین، خسرو بیک و خاله مبرا بسیار مدیون می‌دانم. من برای سیل اشک هایی که شبانه از چشم هایم جاری شد، صورتم را خیس کرد، و قلبم را جلا داد؛ برای زیبایی چشم هایم بعد از گریه کردن، به این کتاب مدیون ام. این کتاب را باید نیمه شب ها خواند، موقع خواندن اش باید تنها بود، شکست خورده، و چه بهتر که بیمار، تا زهر خنجرش اثر بر جان بنشیند و تلخی اش سریعا اثر کند.

برای ادای دین، آمدم از نزدیکترین و هولناک ترین تجربه مشترکم با نرمین نوشتم که خواندنش درآن شب تنهایی ابدی تاثیر عجیب و قدرتمندی بر من گذاشته و خاطرات ناخوشایندی را برایم زنده کرده بود. آنقدر نوشتم و خودم را کاویدم که به عمیق ترین، تاریک ترین و زشت ترین نقطه روحم رسیدم. مواجهه با این من حیوانی برای خودم هم آسان نبود و حتی از آزاد کردن این من و احضارش ترسیدم. اما از آنجایی که هیچ عقل سلیمی زشتی های وجود خود را در معرض دید عموم قرار نمی‌دهد، نوشته ها را برای خودم نگه داشتم و شروع به نوشتن چیزی قابل عرضه و بی خطر کردم. اما انگار هیچ چیز بی خطری در من هنگام و بعد خواندن این کتاب پیدا نمی شد؛ نوشتن از هرچیزی وقتی اینطور احساساتی و منقلب باشی یعنی لخت و عور در میان هزاران چشم ایستادن؛ باید انتظار تمسخر، توهین، طعنه یا هرچیز دیگری را داشته باشی که من ندارم. نه اینکه برای حرف دیگران تره خرد کنم، نه! آسیب پذیر تر از آنم که بتوانم اینها را به جان بخرم و در امان بمانم.
پس چطور باید به این کتاب جانبخش ادای دین کنم؟ شاید همین ها که نوشتم هم کافی باشد، بهرحال از هر کس به اندازه ظرفیت اش باید توقع داشت و چقدر ظرف من کوچک است.
        

0