یادداشت مهدی جمشیدیان
19 ساعت پیش
4.0
1
معمولا علاقه ای به ادبیات ترکیه ندارم. شافاک، پاموک و ... را امتحان کردم و چنگی به دل نزد و در قفسه کتاب فروشی سمت ادبیات ترکیه نمی روم. اما آن رو فرق می کرد انگار. دو ماه پیش بود شاید رفته بودیم پارک هنرمندان برای مافیا و تا بچه ها جمع شوند سری به کتاب فروشی داخل عمارت زدم. ورق می زدم و از چرخیدن لاک کتابها لذت می بردم. (تاریخ خاص تنهایی) اسمش جذاب بود. می شد گزینه خرید باشد. اما اسم نویسنده، برای اطمینان صفحه عنوان را چک کردم. ترکیه ای بود. صفحه ای اول را خواندم. شروع جذابی نداشت. ضربه ای که بخواهد مشتاقت کند به ادامه.. برخلاف معمول که از ترس لو رفتن قصه، خلاصه ی پست جلد را نمی خوانم، اینبار خواندم. انکار محورش عاشقیت بود در همان چند خط چندین بار عشق آمده بود. سریالهای زرد ترکیه ای به ذهنم ریخت. کتاب را سر جایش گذاشتم. کتاب من نبود. چرخ زدن در کتاب فروشی اما نمی دانم چرا با این همه گزینه منفی در نهایت با (تاریخ خاص تنهایی)از کتاب فروشی خارج شدم. امروز تمامش کردم. و چقدر شبیه حال این روزها یم است. شرح درد. ترس مرگ. اما با روایتی جذاب و متفاوت. روایت سه انسان که به جبر در عمارتی قدیمی با هم زندگی می کنند . فلش بک های به موقع و خرده داستانها، به مرور هم قصه را روایت کرده و هم پرداخت کارکترها را در ذهن خواننده تکمیل می کند. شخصیت های به شدت ملموس و باور پذیر در عین خاص بودن. کتاب خوب به مخدر می ماند. درد را تسکین میدهد. حادثه اول درد جسم می آورد. درد جسم که کمی سبک شد ذهن را درگیر می کند. تصویر می سازد پشت تصویر. وارد خواب می شود. ترس می آورد. کتاب درد ذهن را می کاهد. پس از حادثه ، کتاب خوب بخوانید باشد که رستگار شوید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.