معرفی کتاب سور بز اثر ماریو بارگاس یوسا مترجم عبدالله کوثری

سور بز

سور بز

4.3
77 نفر |
28 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

109

خواهم خواند

115

ناشر
علم
شابک
9789644052033
تعداد صفحات
624
تاریخ انتشار
1385/8/30

نسخه‌های دیگر

لیست‌های مرتبط به سور بز

نمایش همه

یادداشت‌ها

          |دیکتاتور‌ می‌میرد، جامعه دیکتاتوری نه؛ یا جامعه استبدادی وارث دیکتاتور خواهد بود|

اغلب کسانی که «#سور_بز» را خوانده‌اند، آن را تشریح یک دیکتاتور می‌دانند و همینطور هم هست. تمام ششصد و چند صفحه کتاب یک محور اساسی دارد و آن تروخیو، ژنرالیسیمو یا همان بُز است. دیکتاتور جبار دومنیکین که قرار است روی میز تشریح ماریو بارگاس یوسا بشناسیمش.

اما این تمام کتاب نیست و به لطف استواری داستان بر حوادث واقعی و روایت بدون نقص آن، در بین سطور و ماجراهای کتاب، می‌توان چیزهای جذاب‌تری از شخصیت تروخیو را هم پیدا کرد.

یکی از آن‌ها که از ابتدای کتاب بیش از همه چشم من را گرفت، تحلیل تاثیر ساختار قدرت خودکامه بر جامعه تحت تسلط آن بود. پاسخ‌هایی به این پرسش‌ها که یک جامعه دیکتاتوری چه مختصاتی دارد؟ مردم در این جوامع چگونه‌اند؟ و راه درمان چیست؟

یکی از ۳ خط اصلی روایی کتاب، به تلاش موفق یک دسته از ژنرال‌ها و افراد ذی نفوذ ناراضی، برای ترور تروخیو اختصاص یافته. در این بخش از داستان عاملان ترور معتقدند که «تنها راه رهایی از این جباریت کشتن جبار است. بقیه کارها بی‌فایده است.» با این حال بعد از کشته شدن تروخیو، اوضاع آشفته‌تر‌ شده و جامعه دومنیکن به گونه‌ای فروپاشی دچار می‌شود.

با این حال اگرچه مدتی بعد به ظاهر دوران دیکتاتوری نهایتا به پایان می‌رسد اما در خط دیگر داستان، اورانیا دختر رئیس مجلس دوران تروخیو که پس از سال‌ها به دومنیکن بازگشته با جامعه‌ای نه چندان متفاوت مواجه می‌شود. پیشخدمتی به او می‌گوید: «در دوران تروخیو اقلا امنیت داشتیم و رفاه، حالا اما دزدی زیاد شده و بسیاری گرسنه‌اند.» و خانواده عمه‌اش هم سعی می‌کنند تا جایی که ممکن است دوران جبار را سفیدشویی کنند.

این موارد در کنار سایر خرده‌روایت‌های کتاب، جامعه‌ای را ترسیم می‌کند که هویتش را از دیکتاتوری گرفته و تنها مرگ جبار قرار نیست درمانی سریع برای آن باشد و بیماری جامعه استبدادی به‌گونه‌ای است که پس از مدتی دوران استبداد برایش نوستالژی می‌شود.

به عبارتی استبداد و دیکتاتوری در جوامع مبتنی بر فرهنگ استبداد مانند جامعه دومنیکن در اواسط قرن بیستم، هرچند نفرت‌انگیز، ستون خیمه است و اگر بیافتد تازه اول بدبختی است و گذار از جامعه استبدادی به جامعه مردم‌سالار با یک ترور یا انقلاب میسر نمی‌شود.

حالا راهکار چیست؟ درمان کجاست؟ سور بز می‌گوید: «مرض هرچه سخت‌تر، درمانش هم سخت‌تر»؛ شما چطور فکر می‌کنید؟
        

9

          حدود 200 صفحه(یک سوم کتاب) را خواندم و از ادامه‌ی آن منصرف شدم. این کتاب فاقد آن «رازآمیزی‌»ای بود که در رمان‌ها سراغ دارم. نوعی نیروی شگفت‌انگیز که آدم را به خواندن کتاب کنجکاو می‌کند. آدم می‌داند که در جایی از رمان، به نقطه اوجی می‌رسد و خواندن اتفاقات روزمره شخصیت‌ها برایش با معنی می‌شود. آن نقطه اوج، شگفت‌آور است نه به خاطر اینکه از خارج داستان به یکباره خود را نمایان کرده است. بلکه چون در جریانات عادی روزمره خودش را آشکار می‌کند.
پرماجراترین بخش این کتاب، روایت یک شب است. شبی که در آن رافائل تروخیو(دیکتاتور دومینیکن) قرار است ترور شود. رمان بر اساس اتفاقات و شخصیت‌های واقعی نگاشته شده است و یوسا برای این کار پژوهش‌های زیادی را انجام داده است. به نظرم همین براساس واقعیت بودنش آن را از رازآمیزی تهی کرده است. کل کار رمان این است که پته تروخیو و اطرافیانش را روی آب بریزد. توصیفاتی که از آن‌ها می‌کند واقعا هولناک است؛ مثل اینکه تروخیو به خانه هر کدام از زیردستانش که دوست داشته می‌رفته و با زنانشان هم‌بستر می‌شده. یا جرم و جنایت‌هایی که انجام می‌شده تا وفاداری افراد نسبت به تروخیو سنجیده شود؛ یک فرد می‌بایست برادر معشوقه‌اش را بکشد و قید ازدواج با او را به خاطر کمونیست بودنش بزند. خواندن قصه تا همینجا وحشتناک است. از اینجا به بعد فقط قرار است جایگشت این اتفاقات هولناک را برای افراد مختلف ببینیم. تقسیم‌بندی آدم‌های خوب و آدم‌های بد از همان اول مشخص است و قرار نیست با شخصیت‌های پیچیده چندبعدی سروکله بزنیم که قضاوت درباره‌شان دشوار باشد. در طی داستان با جنایت‌های جنایتکاران (تروخیو و اطرافیانش) و شخصیت‌های سنگ‌واره‌شان آشنا می‌شویم و از طرف دیگر با قربانیان و ظلم‌هایی که بر آن‌ها روا شده است.
نمی‌دانم یوسا در تشریح وضع مردم دومینیکن طی 31 سال دیکتاتوری تروخیو صداقت به خرج داده (چرا که انتقاداتی از همین ناحیه به وی وارد شده است) اما این وضعیت انسانی هر چقدر هم واقعی باشد برایم غیرقابل هضم است. یوسا راوی سرد و خشنی است و ما را به درون شخصیت‌ها نمی‌کشاند. اتفاقات محیرالعقول داستان او انگار که از دل روزمره در نیامده‌اند و همین است که ژانر این رمان را بیشتر علمی-تخیلی می‌کند و خواندن آن صرفا مایه سرگرمی است.
ساختار کتاب  از سه خط داستانی تشکیل شده که میان یکدیگر ترکیب شده‌اند. خط اول، زندگی اورانیا، دختر یکی از زیردستان تروخیو است که در کودکی مورد تجاوز تروخیو قرار می‌گیرد. نجواهای او با پدرش، سال‌ها پس از قتل تروخیو واگویه می‌شود. خط دوم، زندگی یک روز کامل تروخیو از صبح تا شب است و دیدارهایی که او با اطرافیانش دارد و به همین بهانه زندگی و شخصیت آنان نیز روایت می‌شود. یک زندگی سرد و نظامی که قبل از طلوع آفتاب، دو سه دیدار در آن گنجانده شده است. خط سوم شب قتل تروخیو است که چهار افسر سابق وفادار به تروخیو در ماشین، آمدن او را انتظار می‌کشند. در هر قسمت به زندگی یکی از آن‌ها وارد شده و علت تنفرشان از تروخیو عیان می‌شود.
        

8

          #سورِ‌‌_بز  از اون کتاب‌هاییه که یهو خوندنش مد شد. من کمی دیرتر از بقیه این کتاب رو خوندم. ماجرای کتاب در جمهوری دومینکن اتفاق می‌افته و درباره‌ی #تروخیو رهبر دیکتاتور دومینیکن‌ه.   کتاب سه روایت موازی داره.
1_ داستان اورانیا دختری که بعد از سی و پنج سال به کشورش برگشته.
2_داستان یک صبح تا شب تروخیو.
3_ داستان شش نفر که در بزرگراهی منتظر هستند که رهبر رو ترور بکنند.
هر کدوم در فصل‌های پشت سر هم و تکرارشونده. اما در بخش سوم کتاب این نظم به هم می‌ریزه که به نظرم ضعف کتابه. دو سه فصل داستان اورانیا جا می‌مونه و آخرین فصل به اون اختصاص پیدا می‌کنه. در هر سه روایت با رفت و برگشت هم با اوضاع سیاسی اجتماعی اون دوران آشنا می‌شیم و هم با شخصیت #دیکتاتور، اطرافیانش و اقداماتش. 
این کتاب از نظر تکنیکی کتاب خوبیه. تغییر زاویه دید‌ها تغییر راوی، چیدمان صحنه‌ها، رفت و برگشت‌ها و... ترجمه هم ترجمه خوبیه اما کمی نیاز به ویرایش داره. 
از نظر مضمون و سوژه هم کتاب خوبیه. هم اطلاعات تاریخی خوبی داره و هم مخاطب رو به فکر فرو میبره. اشتباه خطرناک‌تره یا ظلم. نداشتن برنامه‌ریزی و رهبر دانا و مقتدر ممکنه یه بحران به وجود بیاره. و انگیزه در هر عملی چقدر می‌تونه تأثیرگذار باشه. مثلاً انتقام. #قدرت‌طلبی، #عدالت و...
        

9

          اول از همه بگم که یه شب تا صبح من میخکوب کتاب شده بودم تا وقتی با طلوع افتاب، کتاب هم تموم شد و من حیرت زده داشتم کل داستان رو توی ذهنم از نو مرور میکردم...
این داستان مربوط به تروخیو، دیکتاتور معروف کشور دومنیکن در سال های 1930 تا 1961 بود.(تا وقتی تروخیو ترور شد!)
داستان حول محور اورانیتا میچرخه که بعد از 35 سال تصمیم میگیره از نیویورک به دومنیکن برگرده و دوباره وطن خودش رو ببینه... و به مرور خاطرارات میپردازه... 
مثل کتاب قبلی بارگاس یوسا، که ازش خوندم، یعنی سالهای سگی... این شخص استاد فلش بک به گذشته و کند و کاو توی زمان ماضی و حفظ انسجام و جذابیت نوشته س!
هر فصل کتاب مربوط به یه دوره س... یکی مربوط به حال ماجرا، یکی مربوط به شب ترور در 30 می  1961 و زمان روایتی دیگه داستان مربوط به شکل گیری سیستم فاسد دیکاتوری این مرد و توصیف وضعیت وخیم دیکتاتوری و توتالیتاریسم امنیتی اون مبشه...

اوج جذابیت داستان به نظر من علاوه بر واقعی بودن وقایع، پیشبرد اون توی سه زمان مختلف و حس اسنجام کتاب بود...
چون اوج تکنیک بارگاس یوسا همین قلم قوی و جذابشه...
جوری که حیرت میکنم چطور با این حجم از پراکندگی اطلاعات و پراکندگی.زمانی، تونسته توی سه دوره زمانی داستان رو پیش ببره و تازه جذابیت داستان حفظ بشه!

و خب فلاکت شدید کابینه و دولت دیکتاتور رو که میخوندم، واقعا تلخ و سوزاننده بود که چطور برای بقا خودشون رو توی این رژیم توتالیتر و وحشت، حتی از خانواده ی خودشون و شرافتشون دست میکشن تا به قدرت متصل بمونن...
گاهی از هوش تروخیو در اداره ی قدرت و اعمال استبداد، ابروهام بالا میرفت موقع خوندن... 
"تروخیو آزادی اراده را از ملت گرفته بود..."

حتما توصیه میکنم بخونید این کتاب رو...
پیروز باشید.
        

0

        کسی را دیدم که نوشته بود:
"بُز! کسی که مرگش سوری است برای همه..."
نمی‌دانم ریویوی این کتاب باید چگونه باشد، چطور باید حس حالم را شرح بدهم، یا از این بگویم که چقدر همیشه سیاست بنظرم یک بازی کثیف بوده و این کتاب گویی مهر تاییدی بود...
که چقدر غم و غصه‌ی زیادی در خواندنش تحمل کردم و صفحه‌ی آخر را که می‌خواندم اشکم روان بود.
--
پ.ن 1: ضرباهنگ متن، تقریباً با هر صفحه‌ای که جلو می‌روید تندتر می‌شود!
پ.ن 2: ترجمه‌ی کتاب طوری بود که حقیقتاً مترجم نامرئی بود. حس نمی‌کردی که در این بین کسی واسطه شده است، یا ..
پ.ن 3: می‌دانم که اسپویل خاصی نکرده‌ام، اما همین که بدانند مردم که بز واقعاً می‌میرد (درحالی که مثلاً من خودم هی شک داشتم که واقعاً مرده باشد)، یا اینکه بدانند که غم‌انگیز است.. خب به هرحال لو دادن چیزهاییست ...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

سامان

سامان

1403/9/30

          معرفی سور بز
ماریو بارگاس یوسا در کتاب سور بز با روایتی خاص و جذاب ما رو به دل حکومت تروخیو، دیکتاتور دومینیکن میبره.از برکات کتابخوانی همین چیزهاست که از کشوری خوندم که نمیدونستم کجای نقشه جغرافیا است.یوسا برای نوشتن کتاب اطلاعاتی رو از زمان حکومت تروخیو جمع آوری کرده تا با یه داستان واقعی رو به رو باشیم.
کتاب از سه روایت تشکیل شده.روایت اول از جانب اورانیا دختر یکی از سناتورهای حکومت تروخیو است که بعد از سالها به کشور برمیگرده و به پدر پیرش که این روزها در بستر بیماری افتاده سر میزنه.تک گویی های اورانیا به معرفی و شرح بخشی از دوران حکومت تروخیو میپردازه.از ابتدا میفهمیم اورانیا به هیچ وجه حس خوبی به پدرش نداره که علت این مساله به مرور و در نهایت در فصل پایانی که تلخ ترین بخش کتاب بود برای خواننده مشخص میشه. روایت دوم کتاب از جانب خود تروخیو و افراد حکومتشه که ما با جنایت ها و اقدامات اونها آشنا میشیم.البته که توجیهات زیادی برای این نوع حکومت گری از زبان تروخیا و سایرین انجام میشه.مثل هر دیکتاتوری در عالم که همیشه توجیهی برای جنایات و سرکوب گریهاش داره.روایت سوم تلاش گروهی است که قصد ترور تروخیو رو دارند.
کتاب بسیار برای من جذاب بود.این پرش زمانی و راویان به بهترین شکل ممکن توسط یوسا انجام شده.چه در کتاب چه در فیلم اگر نویسنده/کارگردان این پرش های زمانی رو طوری انجام بده که مخاطب گیج نشده،از این شکل روایت لذت میبرم.گاهی این روایات محتلف رو به زیبایی به هم پیوند میداد که واقعا جذاب بود.
چند نکته رو هم اشاره کنم که شاید برای خواندن کتاب مناسب باشه.اول اینکه همونطور که گفتم کتاب روایت خطی نداره و مدام از زمان حال به گذشته میره و برمیگرده.من حدودا صد صفحه ی اول کتاب گیج بودم اما بعد اون ماجرا برام واضح شد.مساله دوم اسامی طولانی است که شخصیت ها دارند و تلفظ سختی هم دارند(اسم روس ها بد در رفته!!)اینا رو گفتم که اشاره کنم که سور بز کتاب نسبتا سخت خوانی است و انتظار یک اثر ساده رو نداشته باشید اما اگر با این مسائل مشکلی نداشته باشید و به داستانهایی با تم تاریخی-سیاسی علاقه مند باشید احتمالا این کتاب میشه یکی از بهترین کتابهایی که مطالعه کردید.اگر ترجمه هم براتون دغدغه است(که برای خواندن کتاب نویسنده  خارجی باید باشه) باید بگم ترجمه جناب کوثری بسیار عالی و روان بود و از این بابت هیچ مشکلی نخواهید داشت.
انتهای معرفی رو میخوام با جمله ای ازکاپوشچینسکی که در کتاب شاهنشاه خوندم تمام کنم ،جایی که میگه:
«ممکن است مستبدی برود اما هیچ استبدادی با رفتن مستبد یکسره محو نمیشود.حیات دیکتاتوری به جهل عوام متکی است و از همین روست که همه دیکتاتورها سخت میکوشند تا این جهل را افزون کنند.»
        

0

          چیزی که خیلی برام جالب بود، نقشه‌ی ترور آبدوغ خیاری بود. نقشه و آدم‌هاش در حد قدرت و وحشت تروخیو نبودن. چند تا آدم عصبانی و خسته که فقط تا کشتن برنامه‌ریزی کرده بودن، به همدست‌هاشون درست اعتماد نداشتند، اصلاً نمی‌دونستند هر آدم چند نفر دیگه رو درگیر کرده و نهایت آینده‌نگریشون در این حد بود که قبل از دستگیر شدن خودشون رو بکشن که اونم عملی نشد و مثلاً یکیشون با یه پخ همه چیز رو برملا کرد. انگار مساله‌ی مهم  فقط از بین بردن تروخیو بود و هیچ چیزی به جز این و بعد از این اهمیت نداشت. نمی‌دونم، شاید تنها راه درمان این عفونت، نقشه‌ی ناقص همین آدم‌های بی‌ربط و نه چندان باهوش بود و تروخیو باید همین‌قدر الکی، غیرسینمایی و بی‌شکوه می‌مرد. تو اون خفقان و ترس و بی‌چارگی شاید نقشه‌ای بهتر از این نمی‌تونست شکل بگیره. هیچ کدوم از آدم‌های اصلی که نقشه ترور رو کشیده بودن هم فاز قهرمانی و اهداف والا نداشتن و از این خیلی خوشم اومد. یه کثافت و چرکی بود که می‌خواستن به هر قیمتی خودشون رو ازش خلاص کنن. خلاصه که مرگ بر دیکتاتور. مخصوصاً این روزا، و شب‌ها.
        

1

          《تاریخ در قامت ادبیات》
رمان سوربز اولین تجربه‌ی خوانش من از یوسا و دومین تجربه از نویسندگان آمریکای جنوبی بود. با توجه به تجربه‌ی قبلی که چندان جذبم نکرده بود در ابتدای شروع رمان سوربز هم با مواجهه با اسامی متعدد لاتین احساس کردم با رمانی خسته‌کننده روبرو هستم که قرار است مثل تجربه‌ی قبلی نیمه کاره رها شود ولی فقط کافی بود چند صفحه از شروع داستان بگذرد تا کشش و جذابیت داستان مرا با خود همراه کند. جذابیتی که همینطور بی وقفه تا آخرین صفحه‌ی رمان ادامه داشت و مرا در دوره‌ی ۳۰ ساله‌ی دیکتاتوری توروخیو در جمهوری دومنیکن غرق کرد. در حین مطالعه و بعد از اتمام رمان به مواردی فکر کردم که این داستان تاریخی را که قابلیت تبدیل شدن به یک گزارش خطی کسل کننده را داشت، به داستانی پرکشش و جذاب برای من تبدیل کرد. موارد زیر نکاتی هستند که برای من در گیرایی داستان تاثیر مهمی داشته‌اند:
۱- روایت داستان در سه موقعیت روایی مختلف: بنظر من این نکته باعث شده بود روایت داستان از یک روایت صرفا تاریخی فاصله گرفته و با تعریف داستان از نگاه راویان متفاوت در سه موقعیت مکانی و زمانی متفاوت داستان را از خطر کسل کنندگی و روایتی خطی و گزارش گونه از تاریخ دور کند. و جدا از این مسئله این نوع از روایت این امکان را هم به مخاطب می دهد که با یک دوره‌ی تاریخی از سه نگاه متفاوت که هر کدام به نوبه‌ی خود وجه خاصی را از یک دیکتاتوری نشان می‌دهد آشنا شود.
۲- تغییر زاویه دید از سوم شخص به دوم شخص: تغییر گهگاهی زاویه دید از سوم شخص به دوم شخص که به ویژه در روایت از زبان اورانیا بیشتر مشهود بود بنظر من  شگردی از طرف نویسنده بود تا خواننده را با نگاهی قضاوت‌گرانه و پرسشگر به صورت فعالانه در راویت نگه دارد و اجازه ندهد مخاطب صرفا به خواننده‌‌‌ای منفعل و خارج از متن تبدیل شود که اتفاقات تاریخی را از نگاه ناظری سوم شخص نگاه می‌کند.
۳- روایت غیر خطی اتفاقات: داستان به خاطر روایت یک دوره‌ی طولانی تاریخی پر است از خورده داستان‌ها و اتفاقات مختلف که در دوره‌های زمانی مختلف برای شخصیت‌های داستان رخ می‌دهند ولی باز هم یوسا با نوعی روایت هوشمندانه و درست علاوه بر اینکه روایت را به سمتی گیج کننده نبرده است که خواننده را در کلاف سر در گم اتفاقات متعدد رها کند، روایت را از خطر افتادن به دام  خطی شدن و گزارش پشت سر هم اتفاقات نیز نجات داده است. او در ابتدا با ذکر عنوانی و اشاره‌ای تیتروار به اتفاقات مهم در طول داستان و بعدتر با بسط هر روایت در جای خود خواننده را کنجکاوانه در عطش دریافت اطلاعات نسبت به آنچه رخ داده تا آخر داستان با خود می‌کشاند.
۴-شخصیت‌های کامل و کنشگر: شخصیت‌های انتخاب شده برای روایت داستان نیز بنظر من یکی دیگر از هوشمندی‌های نویسنده برای ایجاد جذابیت در طول داستان است. شخصیت‌ها همگی انسان‌هایی کنشگر هستند که در برهه‌ای از زمان روایت می‌شوند که برای رسیدن به هدفی خاص و با امیال و خواسته‌ای شخصی علاوه بر پیش بردن پیرنگ کلی داستان، تاریخ را هم روایت می‌کنند. این روایت تاریخ به صورتی در هم تنیده با همراه شدن با انسان‌هایی که در موقعیتی از زندگی در تلاش برای رسیدن به هدفی خاص بنا بر امیال شخصی هستند علاوه بر ایجاد کشش بیشتر خواننده را هم به شخصیت داستان نزدیک تر می ‌کند تا بتواند با همدردی و هم‌ذات پنداری با شخصیت‌های داستان از منظر نگاه شخصی آنها که هر کدام به گونه‌ای درگیر این دوره‌ی تاریخی بوده‌ند به تاریخ نگاه کند.
مطالبی که در بالا گفته شد و مطمئنن نکات مهم دیگری که بنظر من نیامده همگی دلایلی‌ست که باعث می‌شود خواننده ناظر یک روایت کسل کننده و با نگاه صرفا تاریخی به یک دوره نباشد( مسئله ای که به راحتی می توانست در این نوع داستان رخ بدهد) و در عوض فعالانه درگیر داستانی شود که نگاهی ورای سیاست و تاریخ داشته و با نگاهی انسانی به روایت یک دوره‌ی مهم از تاریخ یک کشور پرداخته است‌ و این بنظر من همان کاریست که ادبیات انجام می دهد. ماریو بارگاس یوسا به زیبایی این کار را انجام داده تا به بهترین شکل ممکن تاریخ را تبدیل به ادبیات کند.
*این یادداشت در خرداد ماه سال ۱۳۹۸ نوشته شده است*
        

19

          حدود دو ماهه که این کتاب دستمه.و تازه چند روزه که خوندنش رو تموم کردم.نمیدونم من واقعا توی اون دوره عدم توانایی در خواندن بودم و دلم نمی‌خواست کتاب بخونم یا این کتاب خوندنش سخت بود:)ولی خلاصه که خیلییی طول کشید.
سوربز سه تا خط زمانی داره:حال،گذشته و گذشته دور.
زمان حال حکایت یه دختر به اسم اورانیاست که برگشته به کشورش و درکار بسیار موفقه.ولی چیزهایی در گذشته اش هست که پس از سالها هنوز آزارش میده و انگار اومده که اونا رو حل کنه. پدرش هم از وزرای دولت زمان دیکتاتوری بوده.
از طرف دیگه توی زمان گذشته دور،حکایت خود دیکتاتور رو داریم. آدمی که ویژگی‌های خاص و عجیبی داره و اطرافیانش بشدت تحت تاثیرشن.دیکتاتور(🐐)مشکل عدم کنترل ادرار و پروستات و... داره و یکی از جذابیت‌های داستان برای من همینجا بود که میبینی آدمی که اینهمه جلال و جبروت داره،گیر مسخره ترین چیزهای عالمه!
گذشته دور هم حکایت چند نفر با بک گراندهای متفاوت (بنظرم این بخشش خیلی طولانی می‌شد یک جاهایی)بود که وجه تشابه شون زخم خوردن از این حکومت دیکتاتوری و بویژه شخص بز بود.
به خاطر همین تصمیم میگیرن که 🐐 رو ترور کنن.
این سه تا خط روایی اوایل بنظر میاد هیچ ربطی بهم ندارن.آدم گیج میشه و نمی‌فهمه کی به کیه(شبیه حسی که اول دیدن سیتکام ها داری)ولی کم‌کم روی روال می‌افته.تعدد شخصیت ها زیاده.من اسم کاراکترها رو بجز دو سه تاشون اصلا یادم نمیاد:)
داستان برای من حداقل اینجوری بود که کاملا قابل حدس بود.ولی فکر می‌کنم پرداخت خوب باعث شد که تا آخرش ادامه بدم.شاید هم به این خاطر بود که مشابه این داستان رو قبلاً بارها شنیده/خونده بودم.ضمن اینکه اخیرا دلم نمی‌خواد خیلی کلاسیک بخونم. داستان‌های مدرن و مینیمالیستی برام جذاب تر شده‌ان.
نکته خیلی خوب و مثبتی که برای من داشت،یه جرقه بود.جرقه‌ای از اورانیا برای داستان جدید خودم که نمی‌دونستم باهاش چیکار کنم.این رمان بهم یه ایده داد که میشه اینطوری داستانت رو ادامه بدی.اگه فقط همین حسن رو داشته باشه برای من کافیه❤️
        

25

ردّ خونین
          ردّ خونین توجیه

مواجهه موقعیتی روایت‌ساز است. مثل مواجهۀ گیل‌گمش با مرگ، مواجهۀ انسان با انتقام خدایان، مواجهۀ رستم با سهراب، مواجهۀ دن‌کیشوت با دیو آسیاب‌بادی، مواجهۀ فروید با ناخودآگاه، مواجهۀ انقلابی‌ها با آرمان‌هایشان قبل از چشیدن طعم قدرت و بعد از آن. مواجهه قصه‌ها را پیش می‌برد و تاریخ را به‌شتاب به جلو پرتاب می‌کند. تاریخ هر سرزمین قصۀ مواجهۀ مردم آن سرزمین در رویارویی با حقیقت و سراب است. می‌شود عصارۀ هر تاریخی را در مواجهه‌ای دید، درست مثل افسانه‌ها. مثلاً شاید بتوان گفت تاریخ آمریکای لاتین قصۀ مواجهۀ ملتی است با آرمانشهرشان. آرمانشهری در دوردست، میان افق‌های زرین، در مه، در غبار غم‌بار آمیزش یأس و امید. شاید مردم سرزمین‌های گرم، زیر نور شورانگیز آفتاب، هرگز حاضر نشوند تن به زدودن این غبار بدهند و در این مواجهه آرمانشهر را به یأس پیوند بزنند. شاید خوشتر دارند چشم به این باور نیرومند بدوزند و سرآخر چنان دست‌یافتنی‌اش بیابند که برای رسیدن به افق‌های دل‌انگیزش، حتی به سپردن تمام قدرت به دست یک ابرقهرمان خطر کنند. ابرقهرمانی مقتدر و بی‌رحم که دستش موقع جنایت نلرزد و بتواند در مواجهه با مخالفان و مبارزان به‌قدر کفایت سفاک شود و در مواجهه با مهاجران بی‌پناه، قتل‌عامی فراموش‌نشدنی بر صفحه‌ای از تاریخ کشورش نقش بزند. مستبدی به هولناکی «تروخیو». شاید با شنیدن این که عده‌ای اطراف این دیکتاتور بوده‌اند که سی‌ویک سال جنایت را برای رسیدن به دومینیکنی آزاد و مدینۀ فاضله‌ای در چشم‌انداز تحمل کرده‌اند، خنده‌ای از سر تمسخر بزنید. شاید هم از سست‌عنصری‌شان خشمگین شوید. به هر حال بهتر است قضاوت را به بعد از خواندن رمان «سور بُز» موکول کنید. رمانی با سه خط روایی که هر روایتش در گرماگرم مواجهه‌ای نفس‌گیر می‌گذرد. مواجهۀ دختری زخم‌خورده با پدری ناتوان، مواجهۀ مبارزینی به‌ستوه‌آمده از وضعیت موجود با ترس، مواجهۀ دیکتاتوری با مشکلات پیش رو. رواداری اطرافیان با مستبدان تاریخ، از کالیگولا گرفته تا تروخیو، بر هر خط ثقلی که استوار باشد، رگ‌وریشه‌ای پیوندخورده با سکوتی از سر مصلحت دارد؛ مصلحتی که سری در آخور توجیه بسته است؛ توجیه خون و تجاوز و جنایت. اما ما در مواجهه با تاریخ می‌آموزیم که هر پایی که از رد خون عبور کرد، هرگز نمی‌تواند بی‌ردپا به عقب برگردد. حتی اگر مثل «آگوستین کابرال» تمام عمرش را در حسرت بخشایش بگذراند.
        

8

7

          ساعت ۱ و نیم شب و سوربز تموم شد.
دارم به یوسا فکر میکنم. و همچنین تروخیو.
یه جور رابطه بین جفتشون انگار هست که عجیبه.
تروخیویی که به یک ملت ظلم کرد و دیکتاتوری کثیف بود.
و یوسایی که چشم خیلی هارو از این اتفاق ها باز کرد.

کتاب ۶۲۳ صفحه داره و من بعد از ۳۰۰ صفحه تازه داشتم 
قلم یوسا و اتفاقات کتاب رو درک میکردم و کم کم جذبش میشدم.
یعمی نصف کتاب رو سختی کشیدم و حتی به این فکر افتادم که
بزارمش کنار و بعدا بیام سراغش.
حالا که تموم شده بر میگردم عقب، ورق میزنم و میرم به صفحه اول، پیاده روی اورانیا تو شهری که بعد ۳۵ سال برگشت.
یکم جلوتر، ساعت چهار صبح، بیدار شدن و لباس پوشیدن تروخیو به آرومی و فکر کردن به برنامه هایی که تو این روز داره.
جلوتر، دلاماسا، ایمبرت، آمادیتو و سالوادور نشسته تو اتوموبیل و در انتظار رسیدن دیکتاتور کشورشون یعنی تروخیو و به قتل رسوندنش.
این فقط اوایل کتابه که داستان غیر خطی میشه و من که کلا اینجور کتاب نخوندم گیج گیجم و همینطور فوران اسم ها که میخوره تو سرم و هنگ میکنم از اسم های طولانی و سخت و شخصیت های زیاد که یوسا خان برا هر کدومشون یه داستانی برامون تعریف میکنه.
این اولین تجربه من از یوسا بود، درسته که نصف کتاب خسته و گیج بودم و هیچ لذتی نبردم(به جز فصل اول که خیلی دوست داشتم) اما اونقدر در ادامه جذاب شد و نویسنده خوب نوشت و آقای کوثری دیوانه کننده ترجمه کرد(آخرین باری که انقدر با یه ترجمه کیف کردم پارسال بود که خانواده تیبو رو خوندم) که دیگه الان هم خوشحالم هم خسته از خوندن یه کتاب که بدجور دوست داشتم. 
یکی از چیزهایی که دلم میخواست بیشتر شاهدش باشم ظلم تروخیو به مردم بود، ینی چی؟ ینی همش منتظر بودم از حکومت دیکتاتوری و خشونت آمیز تروخیو بیشتر بخونم ولی راضیم نکرد زیاد و بنظرم کم بود. حالا یا زندگی تروخیو همین بوده یا یوسا ترجیح داد همین قدر و کافی بدونه.

*لذت خوندن 《سور بُز》 رو از خودتون دریغ نکنین
        

0