بعد از مدتها یک کتاب پنج ستاره خواندم. تبصرهی بیست و دو کتابی سختخوان است طوری که برای من سه ماه طول کشد تا این پانصد صفحه را بخوانم. از اول تابستان با حال و هوای جنگ این اثر ضد جنگ را شروع کردم. داستان دربارهی بمباندازی امریکایی بهنام یورساریان است که توی جنگ جهانی دوم گیر افتاده. از آنجا که وقتی کتاب را خواندم که بمباندازههای آمریکایی روزگارم را سیاه کرده بودند فکر میکردم یورساریان بدبختی است که در آخر میفهمد به کشور بدی خدمت میکند و غیره ولی فهمیدم کتاب خیلی عمیقتر از این حرفها است. از ابتدا تا میانهی کتاب آنقدر اتفاقات عجیب پشت هم صورت میگرفت و کاراکترها پشت سر هم میآمدند که نمیفهمیدم چه اتفاقی میافتد اما از میانهی کتاب همهچیز واضحتر شد و تازه آنجا که داشتم به کاراکترها خو میگرفتم و از جو داستان لذت میبردم همهچیز به هم ریخت. کتاب طنز سیاه بسیار بامزهای داشت ولی اواخر داستان به حدی تکاندهنده بود که دوست داشتم با آن گریه کنم. گرچه این را هم میافزایم که با این وجود پایان شادی داشت.
تبصرهی بیست و دو در داستان قانونی احمقانه است که هر کار سودجویانهای را توجیه میکند. گویا در آمریکا تبدیل به اصطلاحی برای توصیف شرایط احمقانه و پیچیده شده.