(( زندگی باشگاهیه که توش نک و نال ممنوعه. فقط یک دست ورق بهت میدن و دیگه باید تا تهش بشینی. ))
خانم سنگ صبور فردی است که وظیفهی خواندن نامههایی از مشکلات و بدبختیهای مردم و نوشتن ستونی امیدبخش در جواب آنها در روزنامه دارد. به مرور خواندن مشکلات و بدبختی مردم روی او تاثیر میگذارد و پی میبرد که خود نیز در دام نقابِ مسیحی که بر صورت گذاشته افتاده است.
ایده و طنز داستان جذاب و جالب است اما به خوبی اجرا نشده. روایت اتفاقاتِ داستان بسیار پراکنده است که باعث میشود خواننده بخشهایی را فراموش یا گم کند، و بعضی از گفتگوها، اتفاقات و دیالوگها در داستان بسیار حوصله سربر میشوند.
در کل این کتاب هم مانند بسیاری دیگر با ایدهای جذاب من را جذب کرد و با اجرایی ضعیف توی ذوقم زد.