(( جهل از علم بد بهتر است. ))
آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد، داستانهایی در اعتراض به مجازات اعدام.
آخرین روز یک محکوم
هوگو در این داستان احساساتی که فردِ محکوم به اعدام در تمام روزهای قبل از اجرای حکم تجربه میکند را به تصویر میکشد. او تمام ترسها، کابوسها، و اضطرابهای محکوم را بر ما آشکار میکند و تمام امیدهای پوچی که محکوم برای فرار از ترس مرگی زودتر از موعد، که به زنده به گور کردن میماند، به آنها متوسل میشود را کاملا ساده و بیرحمانه نشان میدهد. او شرح حال محکومی را مینویسد که در روزهای نخست با غرور، مرگ را به زندان و اعمال شاقه ترجیح میدهد اما آرام آرام هرچه به روز موعود نزدیک میشود، به هر روشی به زندگی چنگ میاندازد و با التماس خواستار همان زندان، کار اجباری، زنجیر و سلول تاریکش میشود؛ تا بتواند فقط راه برورد، خورشید را تماشا کند، و نفس بکشد. هوگو با این داستان میگوید که شاید تیغ گیوتین به ثانیهای به زندگی و رنج محکوم بدون درد پایان دهد، ولی آیا تا به حال به رنج وحشتناکی که در روزهای قبل از اجرای حکم به سراغ محکوم آمده، فکر کردهاید؟
گویا هوگو با بیان نکردن دقیق جرم محکوم، میخواهد ما بدون کوچکترین رحم یا تنفری رنج و احساساتی که تجربه میکند را قضاوت کنیم و ببینیم.
کلود ولگرد
اکنون هوگو پس نشان دادن رنج محکوم، اتفاقات، اشتباهها در تربیت، و عوامل مخربی که در جامعه باعث میشوند فردی به جنون برسد و مرتکب قتل شود، را به تصویر میکشد. او معتقد است که اگر ما به جای بریدن سر، عواملی که باعث میشوند فرد به آن عمل دست بزند را بهبود ببخشیم، دیگر نیاز به بریدن آن سرها نیست. او پیدا کردن راه حل و حلِ مسئله را به جای پاک کردن آن پیشنهاد میکند. او خواستگار نگاه عمیق به ریشهی آن اتفاق و پیشگیری و حذف آن است؛ نه فقط حذف یک فرد که به آن دست زده.
در داستان اول ما رنج محکوم را مشاهده کردیم و در داستان دوم عواملی را دیدیم که توانست مردی آرام را مجبور به عملی وحشتناک کند.
این بار از زبان کلود میگویم: (( چه چیزی محکوم را مجبور به قتل کرد؟ چه چیزی او را مجبور به دزدی کرد؟ )) شاید جواب مسئله در همین سوال باشد، نه دار، نه گیوتین، نه صندلی برقی و نه در هر روشی برای حذف تنها عاملی کوچک از اتفاقی بد و وحشتناک.
(( کسی که بر سر گردنه آدم میکشد و مال مردم را میدزدد، اگر هدایت و تربیت میشد، ممکن بود بهترین و عاقلترین خدمتگزار ملت شود. هرچه هست، در سر افراد ملت است. شما در این سرها تخم دانش و اخلاق بکارید، آنها را آبیاری کنید، حاصلخیر کنید، روشن و تربیت کنید، خواهید دید که دیگر نیازی به بریدن این سرهای نازنین نیست. ))