معرفی کتاب غنچه ها را بچین بچه ها را به گلوله ببند اثر کنزابورو اوئه مترجم ایمان رهبر

غنچه ها را بچین بچه ها را به گلوله ببند

غنچه ها را بچین بچه ها را به گلوله ببند

کنزابورو اوئه و 1 نفر دیگر
5.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

8

ناشر
خوب
شابک
9786227543117
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

        |در آن زمانه‌ی کشتار و جنون، ما تنها کسانی بودیم که همبستگی نزدیکی بینمان شکل گرفته بود.| نخستین رمانِ اوئه، روایتِ تکان‌دهنده‌ی پانزده پسر نوجوان در دورانِ جنگ جهانی دوم است که توسط دارالتادیبی در ژاپن برای کار به روستایی دورافتاده فرستاده می‌شوند. اهالی روستا از ترس شیوع یک بیماری حاد به روستایی هم‌جوار فرار می‌کنند و این پسرانِ سرگردان را در روستای متروکه‌شان گیر انداخته و به حال خود رها می‌کنند. اوئه با نگاهی عمیق و موشکافانه، تفاوت‌ذهنیت بچه‌ها و بزرگسالان را هنگام مواجهه با شرایط طاقت‌فرسا به تصویر می‌کشد. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این رمان، شهامت و صداقتِ بی‌پرده‌ی قلم نویسنده‌ است. کنزابورو اوئه را از چهره‌ها‌ی برجسته‌ی ادبیات معاصر ژاپن می‌دانند. آثار او که تحت‌تاثیرِ ادبیات و نظریه‌های ادبی فرانسه و آمریکا قرار دارند، به مسائل مهم سیاسی، اجتماعی و فلسفی مانند سلاح‌های هسته‌ای، نافرمانی اجتماعی و اگزیستانسیالیسم می‌پردازند. اوئه در سال 1994 موفق به دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات شد و در سخنرانی خود درمورد آثارش چنین گفت: «من درباره‌ی منزلت بشریت می‌نویسم.» 
      

لیست‌های مرتبط به غنچه ها را بچین بچه ها را به گلوله ببند

یادداشت‌ها

مریم

مریم

3 روز پیش

          
کتاب‌هایی که راجع به جنگ و اتفاقات اطرافشه اونقدر زیادن که هر بار یکیشونو می‌خونی فکر می‌کنی دیگه همه‌ی جنبه‌های جنگ رو شناختی و چیزی باقی نمونده که ازش بدونی. اما جنگ مثل زندگی عادی تک‌‌تک ابعاد زندگی رو چنان دربرمی‌گیره که مطمئنم همیشه چیز جدیدی برای خوندن هست. (از پارادوکس‌های ادبیات همینه که زیباترین آثار از دل زشتی‌ها بیرون میان و ما برای از بین نرفتن انسانیت نیاز داریم این زشتی‌ها باشن تا ازشون بترسیم و انسان بمونیم ولی تا وقتی این زشتی‌ها هم هستن انسانیت اصلا معنایی داره؟)
این کتاب ماجرای چندتا بچه است تو دل جنگ جهانی دوم و ژاپن. بچه‌ها بی‌گناه‌ترین انسان‌هایی که از جنگ آسیب می‌بینن. اما این بچه‌ها خیلی هم بی‌گناه نیستن. بچه‌های دردسرسازین که تو دارالتادیب بودن و انقدر کارهای خطرناک کردن که از خانواده رانده شدن تا شاید اصلاح بشن. وسطای جنگ و بیماری‌های واگیردار وقتی خانواده‌هاشون همچنان نمی‌خوان بچه‌هاشونو به آغوش بگیرن، اونا آواره‌ی روستاها می‌شن تا بالاخره به جایی انتقال پیدا کنن. بچه‌هایی از قبل طرد‌شده که حالا با این طرد باید جور دیگه‌ای مواجه شن. بلاهایی که سر این بچه‌ها میاد اونقدر دردناکه که راستش آدم‌بزرگ‌ها از پسش برنمیان. اما فرق بچه‌ها و بزرگ‌تر‌ها اینجاست. برای بچه‌ها گذشته و آینده معنا نداره و در لحظه زندگی می‌کنن. در لحظه خوشحال می‌شن و در لحظه ناامید می‌شن. زندگی تو این روستا وقتی بزرگ‌تر‌ها رفتن معنای آزادی رو داره چون که لحظه‌ی اون‌ها به مجموع لحظات در حال گذر خارج از روستا وصل نیست.
از دید آدم‌بزرگ‌ها که به داستان نگاه کنی برات سواله که آیا جنگ و بیماری این خوی وحشی رو در ما ایجاد کرده یا جنگ و بیماری توجیهی شده برای این‌که چهره‌ی واقعی خودمون رو نشون بدیم؟ اصلا مرز انسان خوب و بد برای ما چجوری شکل می‌گیره و آیا بقا به تنهایی می‌تونه ما رو تا این حد جنایت‌کار کنه؟ اصلا اگه جنگ و بیماری و درد نبود چی؟ ما انسان‌های خوبی می‌موندیم چون هیچ سختی‌ای نداره یا بقا و قدرت‌طلبی در راحتی و آسایش ما رو به انسان‌های وحشی‌تری تبدیل می‌کرد؟ بچه‌ها میان که این زیست مایه‌ی تاسف ما رو ادامه بدن یا امیدین برای درست شدن همه‌چی؟ و اگر مایه‌ی امیدن چرا زندگی رو براشون تحمل‌ناپذیر می‌کنیم؟
یه جایی از کتاب نوشته بود سرباز به جای لباس شهوت‌انگیز جنگی که همه‌جوره یادآور هرزگی است، کت کارگری به تن داشت.
جنگ دقیقا همینه، آرزوهای به ظاهر خواستنی در لباسی زیبا که به محض وقوع زشتیش شما رو دچار تهوع می‌کنه.
        

24