یادداشت Mohsen Kohestani
6 ساعت پیش
غنچه ها را بچین بچه هارا به گلوله ببند مرگ انسانیت و طرد هرآنچه که باید رنگ و بویی از انسان دوستی ،شفقت و مهربانی داشته باشد در مواجهه ی با ترس ها و ناملایمات اجتماعی. گویی اوئه میخواهد ذات انسان های با ظاهر موجه و سنتی را عریان کند تا رذالت و خودخواهی آن ها در مواجهه با کوچکترین نشانه هایی از بروز ترس ها و خطرات اجتماعی از دل آن بیرون بکشد.کتاب سراسر نماد پردازی های سیاسی و اجتماعی است و نویسنده با توصیفات زیبا و البته تلخ و عمیق تلاش کرده تا سطر به سطر کتاب را به دل و جان خواننده تزریق کند تا با پوست و خون خود آن را درک کند. جدای از توصیفات شخصیت پردازی است که چنان قدرتمند انجام شده که خواننده ناخوداگاه خود را گاه شاهد گاه همراه و گاه غمخواری برای شخصیت ها میپندارد. روستا نماد جامعه ی ظالم و استبدادی است و روستاییان نماد ظالمان چشم و گوش بسته در راه خودخواهی و رذالت خود که اسایش و رفاه خود و خوابیدن در خوابگاهای گرم و نرم خود را به بهای مرگ انسانیت و نادیده گرفتن آن ترجیح میدهند ؛کودکان دارالتادیبی را میبینیم که به جرم و بهانه ی گناهانی خرد و بزرگ ادم بزرگ ها هر جور رفتار زشت و غیر انسانی را در حق آن ها روا میدارند به خصوص آنجا که کد خدای سنگدل به کودک مظلومی میگوید ما غنچه های معیوب را همان اول کار میچینیم و در طول داستان بارها کودکی و معصومیت و مظلومیت آن ها در مواجهه با دنیای آدم بزرگ ها خود نمایی میکند. و زیبایی کتاب آنجاست که ما در آرمانشهر به دور از جنگ و ظلم و زندان آن ها چند روزی قدم میزنیم ، از همه ی اینها که بگذریم چهره ی سنگدل و بی رحم جنگ را میبینیم که شخصیت سرباز فراری نماد آن است و دلمان را به درد می آورد آنجا که میگوید از جنگ فرار کردم تا آدم نکشم هر چند بزدل و ترسو خوانده شود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.