بخونین.. بخونین .. بخونینشششششش
فیودور با من چه کردی؟ غم و غصه خودم بس نبود حالا باید غصه راوی داستانو بخورم ( که ناستانکاجان حتی اسمشو هم نپرسید که ما بتونیم با اسمش صداش بزنیم🙄)
چقدر شاعرانهه چقدر عاشقانهه ، چه عشق پاک و خالصانه ای
چطور میتونییی وقتی زندگیت رنگشو از دست داده همچنان برای معشوقت آرزوی سعادت کنی ؟ چطور میتونی به یه دقیقه شادکامی بسنده کنی ؟ تو حقت این نیست.
کل داستان در پنج شب اتفاق افتاد که یک دقیقش ، برای کل زندگی راوی بس بود.
«خدای من، یک دقیقه تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟»
اگه از من بپرسن دوست داری پایان داستان عوض بشه ؟ با وجود اینکه خیلی برای راوی ناراحتم، ولی میگم نه چون بیشتر تاثیرگذاری داستان بخاطر پایانشه (و خب راوی هم به همون یک دقیقه قناعت کرده و براش کافیه)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.