بیمار خاموش

بیمار خاموش

بیمار خاموش

الکس میکیلیدس و 1 نفر دیگر
4.1
123 نفر |
55 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

222

خواهم خواند

100

(الکس مایکلیدیس) سال 1977 در قبرس از پدری قبرسی- یونانی و مادری انگلیسی به دنیا آمد. در دانشگاه کمبریج ادبیات انگلیسی خواند و از موسسه فیلم آمریکا در لس آنجلس، لیسانس فیلم نامه نویسی گرفت. مایکلیدیس در سال های 2013 و 2018 دو فیلم نامه ی سینمایی نوشت و خیلی زود به عنوان فیلم نامه نویس جایگاهش را تثبیت کرد. اما سال 2019 به نوشتن رمان روی آورد و ناگهان نامش سر زبان ها افتاد. (بیمار خاموش) نخستین رمان اوست، اما احتمالا موفقیت شگفت همین اولی باعث می شود حالا در توصیف او، به جی فیلم نام نویس، بیشتر از عبارت داستان نویس استفاده شود.(بیمار خاموش) بلافاصله بعد از انتشار در اوایل سال 2019، در صدر پرفروش های نیویورک تایمز و سایر فهرست ها و سایت های معتبر قرار گرفت و هفته های زیادی در این فهرست باقی ماند.(بیمار خاموش) داستان زندگی نقاش معروفی به نام (آلیسیا برنسون) است که با عکاسی به نام (گابریل) ازدواج کرده و زندگی ظاهرا خوبی دارد. آن ها در خانه ای دلباز با پنجره هایی بزرگ در یکی از مناطق اعیانی زندگی می کنند. تا این که یک شب آلیسیا وقتی که شوهرش از سرکار به خانه برمی گردد، پنج بار به صورت او شلیک می کند و بعد از آن، دیگر کلمه ای بر زبان نمی آورد. سکوتی مرگبار که رازهای زیادی در خود دارد...

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

45 صفحه در روز

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به بیمار خاموش

نمایش همه

پست‌های مرتبط به بیمار خاموش

یادداشت‌های مرتبط به بیمار خاموش

            آلیسیا برنسون نقاش با گلوله به صورت همسرش گابریل شلیک میکند و بعد از آن در سکوتی مطلق فرو میرود، و  تئو فیبر روان‌درمانگر سعی به کمک به آلیسیا دارد تا همه چیز روشن شود. 

یک رمان جذاب و پرکشش، که در صفحات پایانی شما را با یک شوک همراه میکند، دقیقا جایی که فکرمیکنید کلاغ داستان به خانه اش رسیده.
کمی بی انصافی است اگر این کتاب را یک تریلر دانست ، حتی خیلی کتاب راز آلودی هم نیست(یعنی هست، اما این احساس را به مخاطب القا نمیکند:)چون خبری از شوک های متوالی در آن نیست. اما خب این هم برای خودش روند جذابی است:/!
جنبه روانشناختی کمرنگی هم دارد که با تاثیر روزهای کودکی بر رفتار و عمل بزرگسالی اشاره دارد.  و خیانت…
نویسنده به خوبی داستان را پیش برده و روی همه شخصیت ها، فضا ها و پلان ها. و نوع روایت و زمان بندی تسلط کامل دارد و به خوبی شوک پایانی غیرقابل حدس داستان را به جا به کار برده که حاکی از هوش سرشار نویسنده است.
ترجمه داستان خوب و مطلوب بود، اما کمی هم در روان و شیوا بیان کردن جملات جای کار داشت، یا جاهایی که عمه آلیسیا را  به اشتباه تماما خاله ترجمه کرده بود.
 کتاب را خیلی دوست داشتم. و به نظرم میتوان پیشنهاد مناسبی برای علاقمندان ادبیات ژانر و حتی ناعلاقمندان به این سبک دانست!(درکل برای همه کتابخوان ها پیشنهاد مناسبی است، اما با توقع بالا سراغ آن نروید…)
          
نرگس

1402/12/21

            خاموش یا خاموش؟ روانکاوی در روانکاوی.
‏乁໒( ͡◕ . ◕͡ )७ㄏ.

داستان با دفتر خاطرات آلیسیا برنسون شروع میشه که یک نقاشه و  به‌عنوان نقاش، خیلی خوب شخصیت‌پردازی شده.
نقاش معروفی که بعد از ۷سال زندگی مشترک، شوهرش گابریل (که یک عکاسه) رو میکشه و سپس خاموش میشه! یعنی صحبت نمیکنه. و در ادامه‌ی داستان اینو میخونیم که چرا و چیشد که به اینجا رسید؟ 
از طرفی گابریل مُرده و آلیسیا هم که سکوت کرده، پس داستان چطور روایت میشه؟ از زبان روان‌درمانگره آلیسیا.
پس رمان درون‌مایه‌ی روانشناسی و جنایی_معمایی داره و از همین جهت پر از از تعبیر و تفسیر روانشناسیه.

حالت معمایی داستان علاوه بر اینکه اذیت کننده نیست شمارو به جلو سوق میده. همچنین همین‌مورد باعث هیجان و تعلیق بجا و جذاب میشه.




❌⚠️احتمال لو رفتن داستان:
یکی از نکات جالب واسم، این بود که تئو خودش هم درگیرِ مسائل شخصی و روانی خاصیه و هم‌زمان به‌شکل موازی داستان خودش رو هم روایت می‌کنه. ممکنه این‌طور فکر کنیم یا حداقل این شُبهه وجود داشته باشه که روان‌شناس‌ها خودشون هیچ مشکلِ شخصی یا روحی‌-‌روانی‌ای ندارن و همه‌چیشون گلو بلبله! ولی این کتاب نشون میده که نه، همه‌ی ما آسیب‌پذیریم. و جالب‌تر اینکه اول کتاب روان‌شناسان رو زیر سؤال میبره و میگه که خوبش کم پیدا میشه:
🌱 روان‌درمان‌گرهای اندکی هستند که مهارت و روشِ درستِ درمانی دارند، بیشترشان فقط یک لوله‌کش هستند.

تئو و آلیسیا هر دو از سمت پدر مورد آزار قرار گرفته بودن، چیزی که عادی و همیشگیه آسیب دیدن از طرف مادره)!
از طرفی اینکه سعی کرد این مفهوم رو جدای از جنسیت بیان کنه (یک دختر و‌ یک پسر) ارزشمند بود.
ولی در نهایت هردو نفرشون اون مشکل روانی‌شون حل نشد! 
و شاید مایکلیدیس میخواست اینو بگه که بعضی آسیب‌ها در ذهن ما هیچ‌وقت حل نمیشه و کوچکترین تلنگری ممکنه دوباره فعالشون کنه.

تنها جایی که حس میکنم فریب خوردم (بجای شگفت‌زده شدن) این بود که چند بار تأکید شد که آلیسیا برای همیشه ساکت شد ولی در موقعیتی معمولی شروع به صحبت کرد. 
اما اینکه دوتا داستان موازی پیش میره شاید بشه حدس زد که این دو تا داستان بهم مربوط میشن ولی فکر‌کنم بخاطر داستان‌ و شخصیت‌پردازی خوبش بود. گذشته و حال قاطی میشد باهم و حدس زدن رو سخت میکرد. و حتی فکر نکردم که خود تئو درین قتل نقش داشته باشه و اینجوری برگشته به صحنه. اینجا بیشتر شگفت‌زده شدم تا فریب‌خورده.^◡^.

دلیلایی که برای انگیزه‌ی تئو، در دنبال کردن آلیسیا و سرنوشتش، بعد از قتل پیدا کردم: رواندرمانگرِ چِتْ!😂
از طرفی از کتی زده شده بود و فهمیده بود بخاطر گابریله که ناراحته!
یا شاید فقط به این دلیل که حال خودش رو خوب کنه!

و نکته‌ی آخر اینکه دوست داشتم در مورد رابطه‌ی کتی و گابریل هم اطلاعات میداد(。•ㅅ•。)، ما فقط اون رو از زبون تئو که یک راوی غیرقابل اعتماده خوندیم.
          
در ابتدا ا
            در ابتدا اجازه بدهید موضع خودم را مشخص کنم: دوستش داشتم ولی خب باز هم بنظرم توی بعضی نظرات زیادی هایپ شده بود؛ به افرادی که به ژانر مهیج و روانشناختی علاقه دارند توصیه می‌کنم.

خط داستانی و پروسه‌ای که تا به انتها طی می‌شد جذاب و پر کشش بود، و شما را وادار به حدس زدن تا پایان ماجرا می‌کرد.
یک سری از خواننده‌ها از قابل پیش‌بینی بودن و حدس درست‌شان درمورد محرک قتل صحبت می‌کردند، آن هم نه در نیمه‌ی اول کتاب بلکه در یک پنجم پایانی! یعنی زمانی که کتاب تقریبا تمام شده بود؛ بنظر میاد هدف هم همین باشد، اینکه خواننده منفعل نبوده و بتواند با کنار هم چیدن سرنخ‌ها، کنجکاویش را به حدس بکشاند (مثلا من فکر می‌کردم شبیه به فیلم شاتر ایسلند باشه که...=|)

از بازی با احساساتش خوشم آمد (عصبی هم شدم) شما همراه راوی با تک تک شخصیت‌ها برخورد می‌کنید، از ظاهر قضاوت می‌کنید، گاها ساده‌لوحانه برخورد می‌کنید و هر شخصیت تبدیل به کاراکتر منفور و یا مورد علاقه‌تان می‌شود، اما در انتها ورق بر می‌گردد، و شخصیتی که احتمالا دوستش داشتید و با او هم‌دلی می‌کردید را به دیوار میکوبید که "انقدر خودت و بقیه رو گول نزن! تو واقعا گناهکاری! با اون توجیه‌های مسخره‌ت!" (کمی هم یاد وانیل و شکلات افتادم، اون هم توجیه می‌کرد و انگار نویسنده مردسالار بود!)
مورد دیگه‌ای که درمورد شخصیت‌ها دوست داشتم، معمولی بودن‌شان بود، و احتمالا حداقل در یکی از واکنش‌ها تجربه مشترک داشتید. "مثلا انکار تئو"

و امتیاز منفی، بخاطر پلات‌توییستی بود که در پایان رمان اتفاق افتاد و بعد از روشن شدن ماجرا خیلی سریع پیش رفت که هرچه زودتر تمام‌ش کند؛ انگار که نویسنده قصد خسته کردن خواننده را نداشت اما این کمی کلافه‌کننده بود چرا که در طی خواندن رمان به‌قدری به همه چیز و همه کس بی‌اعتماد می‌شدید که تا زمانی که شخص مذکور به صندلی الکتریکی بسته نمی‌شد و جزغاله شدنش را ندیده بودید، خیال‌تان راحت نمی‌شد!
هرچند... آیا واقعا گناهکار بود؟!

دررابطه با ترجمه هم نمی‌دونم ترجمه کدام بزرگوار رو مطالعه کردم چون نسخه فیزیکیش نبود، که به جز دو سه نیم‌خط حذفیات دیگه‌ای نداشت (همون نیم خط هم نمی‌دونم چرا حذف کرده بود)

-داستان‌هایی در بطن داستان: شمشیر داموکلس_آلکستیس و آدمتوس
-به صدای ساز Oboe هم علاقه‌مند شدم و بنظرم زبان لاتویایی جالب اومد
-من رو به یاد موزیک Murder Song (5, 4, 3, 2, 1) از Aurora می‌انداخت.
-حقیقت این‌ه، من اون رو نکشتم بلکه اون کسی بود که من رو کشت؛
تنها کاری که من انجام دادم کشیدن ماشه بود.
          
                🚩 خطر اسپویل 🚩
رمان بیمار خاموش با اینکه اولش یکمی داستان آروم پیش می‌ره ولی هرچی که به آخر رمان می‌رسه میبینی که بیشتر داره گیجت میکنه و دقیقا آخرین فصل های رمان میبینی که اون چیزی که فکر میکردی نیست.
ولی یک نکته که برای من جور در نیومد یکی این که وقتی پلیس میاد گفتن که روی دستاش رد زخمی از بستن یا چیز دیگه ای نبود ولی خب توی داستانی که از زبان الیسا میشنویم اینکه دستاشو بستن و دو اینکه تئو جای اسلح رو از کجا دقیق می دونست؟

ولی در کل کتابی که واقعا ارزش خواندن داره و مثل رمان سنگ کاغذ قیچی  آخرش مات داستان میشی.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.