کافکا در ساحل

کافکا در ساحل

کافکا در ساحل

هاروکی موراکامی و 1 نفر دیگر
4.0
153 نفر |
51 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

25

خوانده‌ام

293

خواهم خواند

150

این رمان داستان دو شخصیت متفاوت است که در موازات هم حرکت می کنند؛کافکا که پسری 15 ساله استو به علت یک پیشگویی عجیب از خانه فرار می کند و آقای ناکاتا پیر مرد آرام و مهرلان و عجیبی که به علت اتفاقی شگفت انگیز در بچه گی دچار نوعی عقب ماندگی ذهنی شده است. اما حاصل این حادثه به دست آوردن توانایی صحبت با گربه هاست!بخشی از داستان به کافکا و زندگی او می پردازد و بخش دیگر به آقای ناکاتا. رمان در عین دو پارگی دارای وحدت مضمون است و تمام حوادث حتی کوچکترین و جزئی ترین آن ها به هم مرتبط هستند. شاید چیزی که آثار موراکامی و به ویژه این رمان را جذاب می کند استفاده نویسنده از فرهنگ بومی ژاپنی است. با خواندن این رمان در عین لذت بردن از پیشرفت داستان با عقاید و رسومی آشنا می شوید که مختص مردم ژاپن است و در درون آن ها نهادینه شده است.هاروکی موراکامی، زاده 1949 در کیوتو است. او به کارهای مختلفی پرداخته. از جمله مدت ها به کار فروش اغذیه مشغول بوده است. نوشتن را از سی و سه سالگی آغاز کرده و آثارش به بیشتر زبان های زنده دنیا ترجمه شده. موراکامی در ایران نیز بسیار مورد توجه بوده و ترجمه های مختلفی از آثارش منتشر شده است. "کافکا در ساحل" یکی از مهمترین آثار این نویسنده است و به باور بسیاری از نقادان، شاهکار او به حساب می آید. این ترجمه پیش از این توسط انتشارات کاروان منتشر شده است.

لیست‌های مرتبط به کافکا در ساحل

یادداشت‌های مرتبط به کافکا در ساحل

            عجیبه که تا الان درمورد این کتاب یادداشت نگذاشته‌ام! جدی از خودم ناامید شدم :)
بگذریم. هاروکی موراکامی، نویسنده ژاپنی که بنظر نوبل ادبیات بی‌اندازه حقش است؛ کارش خیلی خواندن دارد. مخصوصن این اثر.
اثری به حدی پیچیده که چندی بعد از انتشار آن، نویسنده یک سایت رو فقط برای پاسخ به سوالات مخاطبان درمورد داستان بوجود آورد. اون سایت و سوال و جواب ها هنوز هم موجوده. البته نه برای ما!
شما در خوانش اول، یقینن داستان را کامل متوجه نخواهید شد و بعد از خواندن کتاب، فقط به ابهاماتتان اضافه می‌شود. در بار دوم کمی گره ها نرم تر میشوند و دفعات بعد می‌شود گفت: کم کم بهش نزدیک شدید!
ترجمه آقای غبرایی که ظاهرن به شکل تخصصی موراکامی را ترجمه میکند، واقعن خوب است. هیچ نمی‌شود گفت. مقدمه ای هم ضمیمه است بر کتاب که بخوانیدش. 
داستان را اسپویل نمیکنم. اما همین قدر بدانید که ساختار، ساختار سه پرده ای عمومی پیرنگ داستان نیست. مشابه « مرشد و مارگاریتا » ست تا حدودی. دو روایت موازی که در هنرمندانه ترین شکل ممکن به هم پیوند می‌خورند...
شخصیت پردازی، توصیفات، فضاسازی ها، دیالوگ های محشر، چی بگم دیگه؟ بخوانیدش که از دست نرود...
          
            بهتر است صحبت از رمان " کافکا در کرانه" اثر نویسنده ژاپنی، هاروکی موراکامی را با بخشی از همین کتاب آغاز کرد:
"مردم به دنیا می‌آیند که زندگی کنند ، درست؟ اما من هرچه بیشتر زندگی کردم ، بیشتر آنچه را که در درونم بود ازدست دادم و کارم به آنجا رسید که خالی شدم. شرط میبندم هرچه بیشتر زندگی کنم ، خالی تر و بی ارزش تر میشوم . خالی بودن مثل خانه ای‌ست که کسی تویش نیست ، مثل خانه ی درباز که کسی تویش زندگی نکرده ، هرکس هروقت که بخواهد میتواند واردش شود . همین بیش از همه مرا میترساند."
همانطور که از این بخص کتاب مشخص است، این رمان نیز مانند سایر اثار این نویسنده، درباره‌ی انسان‌هایی است که به دنبال خود می‌گردند. انسان‌هایی آشفته و بیگانه از خود، که در پیچ و خم داستانی که موراکامی می‌سازد به دنبال یافتن حقیقتی درباره‌ی وجود خود هستند تا از این طریق ظرف خالی درون خود را ، این حفره عمیقی که در وجودشان ایجاد شده را پر کنند.
موراکامی ، از آن نویسنده‌هایی‌است که نمیتوانید در داستانهایش غرق نشوید. داستان "کافکا در کرانه" به طرز عجیبی خواننده را با خود همراه میکند ، این مسئله نیز به دلیل مهارت بالای نویسندگی هاروکی موراکامی است. مهارت موراکامی در به تصویر کشیدن فضاها و اتفاق ها خارق‌العاده است ، اگر بشود اسمش را بگذاریم کتاب سه بعدی،  نام برازنده‌ای برای داستان‌های اوست. زیرا همه چیز جلوی چشم شما و به شکلی واضح و مستقیم اتفاق می‌افتد ....
دنیای کافکا در کرانه ‌، دنیای سورئال عجیبی است ، داستان کافکا ، پسری ۱۵ ساله که پدرش اورا نفرین کرده : "روزی مرا خواهی کشت و با مادر و خواهرت همبستر خواهی شد." کافکا ، مدرسه را رها کرده و از خانه فرار میکند. او سفری در درون خود  آغاز می‌کند تا بتواند پوست کلفت ترین ۱۵ ساله ی دنیا شود. اینکه  او در نهایت میتواند جلوی نفرین پدرش را بگیرد یا نه ، چیزی است که باید خواند و دید. داستان ناکاتا ، پیرمردی که بر اثر سانحه ای در کودکی نیمی از سایه اش را از دست داده و با نیم کمرنگی از ان زندگی میکند و میتواند با گربه ها صحبت کند. داستان این پیرمرد نیز، موازی با داستان کافکا جلو می‌رود تا در نقطه‌ای از کتاب این دو به یکدیگر می‌رسند.
این کتاب ، شبیه بازی مارپیچ یا هزارتوست (مِیز) ، که کافکا و ناکاتا از دوسر متفاوت وارد آن میشوند و در نهایت در نقطه ای به هم میرسند که نقطه ی پایان و حل معماست.

          
            قیصر امین پور شعری دارد که این‌طور تمام می‌شود: "...گریز از میان‌مایگی آرزویی بزرگ است؟"
جواب این سوال با تمام شدن کتاب این است که: "بله! حتما آرزویی بزرگ است."

شخصیت های اصلی داستان های موراکامی، انسان‌هایی میان مایه اند که اتفاقا بنا نیست تا انتهای داستان کاملا رشد پیدا کنند و بزرگ شوند. در واقع این اقتضای شخصیتی است که او خلق می‌کند. کافکا، با این که ۱۵ سال بیشتر ندارد، دیالوگ هایش عمق یک انسان نزدیک به ۴۰ سال را دارد. میان سال و میان مایه. همزمان موراکامی برای این که شخصیت خیلی بزرگ به نظر نرسد چه می‌کند؟ گریزهایی به غرایز نوجوانانه می‌زند... و حالا فکر کنید یک ۴۰ ساله اگر قرار باشد تا انتهای داستان پخته تر و رشدیافته تر شود، چقدر برای کالبد یک نوجوان ۱۵ ساله بزرگ و غیرطبیعی است! این عدم تجانس است نه یک تضاد دوست داشتنی.
سه ویژگی خوب در آثار موراکامی اما وجود دارد: 
- داستان های موازی را به تناسب جلو می‌برد.
- فضاسازی طوری است که اغلب فکر می‌کنید اینجا احتمالا یکی از دنج ترین نقطه های یک داستان مکتوب است. در این کتاب خصوصا فضای کتابخانه، کلبه جنگلی و دنیای برزخی  ورای جنگل دلچسب و دنج بود.
- پایان بندی ها طوری از آب در می آید که نمی‌توانید بگویید داستان بدی نوشته شده. 

اما نهایتا خواندن این کتاب حداقل برای من، به شدت فرسایشی، کند و با وقفه های پی در پی همراه بود‌. 
          
            کافکا تامورا به دادم رسید. درست در بدترین زمان و بدترین حال روحی کافکا و موراکامی به دادم رسیدند.
اوایل کتاب فکر می‌کردم «جنگل نروژی» برای من جایگاه خاصی داره ولی حالا که «کافکا در کرانه» تموم شد به نظر میاد «موراکامی» برای من جایگاه خاصی داره. نتونستم انتخاب کنم کدوم رو بیشتر دوست دارم، حتی نسبت به کارهای قبلی که خونده بودم و می‌دونم که در آینده هم هرچی از «موراکامی» بخونم فقط جایگاه نویسنده برای ارزشمندتر میشه.
باید بگم کتاب روند کند و آرومی داره که حالم رو کمی بهتر کرد. درست مثل رسیدن یک کشتی بعد از چندین ماه سفر به ساحل بود. من نمی‌دونستم دارم سوار چی میشم و قراره به کجا رسیده بشم ولی از جایی که الان هستم خوشحالم. چون از تمام صحنه‌های این سفر لذت بردم و گریه‌کردم. «کافکا در کرانه» برای من سفری دور و دراز بود، سفری غم‌بار. از همون ابتدا حس کردم که من هم همراه با شخصیت‌های داستان هستم، اون پشت، کنار همه‌ی شخصیت‌ها و در عین حال ناپیدا و مخفی. گاهی دلم می‌خواست دست دراز کنم و کافکا رو بغل کنم، دلم می‌خواست «آقای واتانابه» رو بغل کنم و همینطور دلم می‌خواست با «آقا هوشینو» درباره‌ی بتهوون صحبت کنم.
و در آخر همونطور که «کافکا تامورا» گفت: "ما مسئول رویاهامون هستیم."