Kafka on the shore

Kafka on the shore

Kafka on the shore

3.9
195 نفر |
59 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

42

خوانده‌ام

383

خواهم خواند

218

ناشر
جنگل
شابک
9780099494096
تعداد صفحات
624
تاریخ انتشار
1397/3/19

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        «کافکا تامورا» پسر نوجوانی از طبقه‌ی ثروت‌مند است که با پدرش در یک خانه زندگی می‌کند. وی مدت‌هاست که در انتظار روز تولد ۱۵ سالگی‌اش است، چرا که قصد دارد در این روز از خانه فرار کند. سرانجام روز موعود فرا می‌رسد و او پس از برداشتن وسایل ضروری با بلیتی که برای «تاکاماتسو»، یکی از دورترین شهرها ازمحل سکونتش، رزرو کرده بود سوار اتوبوس می‌شود. وی علاقه‌ی خاصی به کتاب و کتاب خانه دارد و در تاکاماتسو نیز به یکی از کتاب خانه‌ها سر زده و با کتابدار آن با نام «اوشیما» دوست می‌شود. کافکا در تاکاماتسو ماندگار می‌شود و پس از اقامت یک هفته‌ای در هتل برای اسکان دایمی به همان کتاب خانه می‌رود. در ادامه ماجراهای بسیاری برای وی رخ می‌دهد، از جمله قتل پسرش، تعقیب پلیس برای یافتن وی، و انتصاب به مدیریت کتابخانه به مدت ۵۰ سال. در نهایت وی پس از کسب تجربیاتی تصمیم می‌گیرد به خانه بازگردد و ادامه‌ی تحصیل دهد؛ در حالی که می‌داند روزی به تاکاماتسو بازخواهد گشت.
      

لیست‌های مرتبط به Kafka on the shore

یادداشت‌ها

          عجیبه که تا الان درمورد این کتاب یادداشت نگذاشته‌ام! جدی از خودم ناامید شدم :)
بگذریم. هاروکی موراکامی، نویسنده ژاپنی که بنظر نوبل ادبیات بی‌اندازه حقش است؛ کارش خیلی خواندن دارد. مخصوصن این اثر.
اثری به حدی پیچیده که چندی بعد از انتشار آن، نویسنده یک سایت رو فقط برای پاسخ به سوالات مخاطبان درمورد داستان بوجود آورد. اون سایت و سوال و جواب ها هنوز هم موجوده. البته نه برای ما!
شما در خوانش اول، یقینن داستان را کامل متوجه نخواهید شد و بعد از خواندن کتاب، فقط به ابهاماتتان اضافه می‌شود. در بار دوم کمی گره ها نرم تر میشوند و دفعات بعد می‌شود گفت: کم کم بهش نزدیک شدید!
ترجمه آقای غبرایی که ظاهرن به شکل تخصصی موراکامی را ترجمه میکند، واقعن خوب است. هیچ نمی‌شود گفت. مقدمه ای هم ضمیمه است بر کتاب که بخوانیدش. 
داستان را اسپویل نمیکنم. اما همین قدر بدانید که ساختار، ساختار سه پرده ای عمومی پیرنگ داستان نیست. مشابه « مرشد و مارگاریتا » ست تا حدودی. دو روایت موازی که در هنرمندانه ترین شکل ممکن به هم پیوند می‌خورند...
شخصیت پردازی، توصیفات، فضاسازی ها، دیالوگ های محشر، چی بگم دیگه؟ بخوانیدش که از دست نرود...
        

27

          بهتر است صحبت از رمان " کافکا در کرانه" اثر نویسنده ژاپنی، هاروکی موراکامی را با بخشی از همین کتاب آغاز کرد:
"مردم به دنیا می‌آیند که زندگی کنند ، درست؟ اما من هرچه بیشتر زندگی کردم ، بیشتر آنچه را که در درونم بود ازدست دادم و کارم به آنجا رسید که خالی شدم. شرط میبندم هرچه بیشتر زندگی کنم ، خالی تر و بی ارزش تر میشوم . خالی بودن مثل خانه ای‌ست که کسی تویش نیست ، مثل خانه ی درباز که کسی تویش زندگی نکرده ، هرکس هروقت که بخواهد میتواند واردش شود . همین بیش از همه مرا میترساند."
همانطور که از این بخص کتاب مشخص است، این رمان نیز مانند سایر اثار این نویسنده، درباره‌ی انسان‌هایی است که به دنبال خود می‌گردند. انسان‌هایی آشفته و بیگانه از خود، که در پیچ و خم داستانی که موراکامی می‌سازد به دنبال یافتن حقیقتی درباره‌ی وجود خود هستند تا از این طریق ظرف خالی درون خود را ، این حفره عمیقی که در وجودشان ایجاد شده را پر کنند.
موراکامی ، از آن نویسنده‌هایی‌است که نمیتوانید در داستانهایش غرق نشوید. داستان "کافکا در کرانه" به طرز عجیبی خواننده را با خود همراه میکند ، این مسئله نیز به دلیل مهارت بالای نویسندگی هاروکی موراکامی است. مهارت موراکامی در به تصویر کشیدن فضاها و اتفاق ها خارق‌العاده است ، اگر بشود اسمش را بگذاریم کتاب سه بعدی،  نام برازنده‌ای برای داستان‌های اوست. زیرا همه چیز جلوی چشم شما و به شکلی واضح و مستقیم اتفاق می‌افتد ....
دنیای کافکا در کرانه ‌، دنیای سورئال عجیبی است ، داستان کافکا ، پسری ۱۵ ساله که پدرش اورا نفرین کرده : "روزی مرا خواهی کشت و با مادر و خواهرت همبستر خواهی شد." کافکا ، مدرسه را رها کرده و از خانه فرار میکند. او سفری در درون خود  آغاز می‌کند تا بتواند پوست کلفت ترین ۱۵ ساله ی دنیا شود. اینکه  او در نهایت میتواند جلوی نفرین پدرش را بگیرد یا نه ، چیزی است که باید خواند و دید. داستان ناکاتا ، پیرمردی که بر اثر سانحه ای در کودکی نیمی از سایه اش را از دست داده و با نیم کمرنگی از ان زندگی میکند و میتواند با گربه ها صحبت کند. داستان این پیرمرد نیز، موازی با داستان کافکا جلو می‌رود تا در نقطه‌ای از کتاب این دو به یکدیگر می‌رسند.
این کتاب ، شبیه بازی مارپیچ یا هزارتوست (مِیز) ، که کافکا و ناکاتا از دوسر متفاوت وارد آن میشوند و در نهایت در نقطه ای به هم میرسند که نقطه ی پایان و حل معماست.

        

8

شراره

1402/4/4

          هم زمان در دو مکان اتفاقاتی رخ میده که شما خوانندش هستید...داستان هم جذابه و هم غیر قابل پیشبینی...هر دو شخصیت اصلی به دنبال شناخت خویش هستن...داستان پر بود از گفتوگوهای جالب و موسیقی ،و من هر موسیقی را حین خوندن کتاب سرچ میکردم و گوش میدادم و این برام لذت بخش بود و جالب...گویی منم بخشی از اون قصه‌ام...احساسم به این داستان دوگانس هم دوستش داشتم و هم یه جاهایی پر از تکرار میشد...
اگر از مرشد و مارگاریتا خوشتون اومده باشه احتمالا از این کتاب هم خوشتون میاد...
بخشی از کتاب منو یاد مستند تجربه های بازگشت از مرگ می انداخت یعنی اصلا به نظرم غیر ممکن نبود...و اون شخصیت های انتزاعی توی کتاب هم منو یاد بخشی از اون مستند انداخت که یکی از تجربه گرها میگه فرشته ها یا شخصیت هایی که میبینیم در اون دنیا برای اینکه ما درک بهتری ازشون داشته باشیم فرم و شکل پیدا میکنند که تو انیمیشن روح هم به این موضوع اشاره میشه... 

چند جمله کوتا از کتاب: 

از این و آن پرسیدن اولش آدم را دستپاچه میکند  اما هیچ دستپاچگی یک عمر طول نمیکشد 

اوضاع هیچ موقع مطابق میل تو پیش نمی رود اما همین زندگی را جالب میکند و به آن معنا میدهد...اگر( یک تیم بیس بال ) در هر مسابقه  برنده شود دیگر  کی رقبت به تماشای بیسبال دارد.

آنچه در درون توست برون افکنی آن چیز هایی است که در بیرون است

دیگر نمیخواهم بازیچه اشیای بیرون از خودم شوم و چیزهایی که در اختیارم نیست مرا سر در گم کند.
        

22

          کتاب با دو داستان مجزا از هم شروع میشه، دو داستانی که مثل دو خط موازی خیلی طولانی کنار هم حرکت میکنند و به نظر میاد در دوردست‌ها یه جایی متقاطع میشن و به هم میرسن. اول داستان پسری ۱۵ ساله که برای عدم تحقق پیش‌بینی پدرش راجع به خودش قبل از تولد پانزده سالگی از خونه فرار می‌کنه. پسری که مادرش همراه با خواهرش اونها رو ترک کرده و پسر هیچ خاطره‌ای از اونها نداره. پیش‌بینی پدر چیه؟ اینکه پسر پدرش رو می‌کشه و با خواهر و مادرش می‌خوابه... از یه طرف دیگه یک داستان داریم از وقوع یک حادثه‌ی عجیب که در اون بچه‌های کلاسی که به اردو رفتن همه با هم بیهوش میشن، بعد از چند ساعت همه به هوش میان و هیچی از این چند ساعت یادشون نمیاد، جز یک نفر که مدت‌ها در کما میمونه و بعد که به هوش میاد فراموشی میگیره ولی کارهای عجیب دیگه‌ای می‌کنه مثلا با گربه‌ها حرف میزنه، این بچه الان پیرمرد شده و ادامه‌ی داستان دوم رو با این پیرمرد همراهیم. کتاب چی میخواد بگه؟ نمیدونم، اصلا فکر نمی‌کنم موراکامی بخواد توی کتاباش چیزی بگه، حتی داستان هم تعریف نمی‌کنه اما سعی می‌کنه با تکیه بر خاطرات احساسات شما رو قلقلک بده تا باهاش همراه بشید. توی کتاب جنگل نروژی گفتم که کتاب داستان خاصی نداره اما قشنگ قلب شما رو لمس می‌کنه اینجا اما خیلی موفق به لمس قلب نمیشه. کتاب بدی نیست اما وقتی به جنگل نروژی ۴ دادم نمی‌تونم به این کتاب ۵ بدم. کتاب خیلی بازه، همه چیز رو گذاشته به انتخاب خودت، خیلی خیلی باز، دیگه گشاد شده اما خب من رو همراه کرد با خودش. من ترجمه‌ی کتاب رو نخوندم و واقعا نمیتونم تصور کنم چطور این کتاب بدون نابود شدن ترجمه شده به شما هم توصیه نمیکنم ترجمه بخونید، حداقل سانسورهاشو چک کنید.ه
        

14