معرفی کتاب Kafka on the shore اثر هاروکی موراکامی

Kafka on the shore

Kafka on the shore

3.9
282 نفر |
77 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

60

خوانده‌ام

573

خواهم خواند

333

ناشر
جنگل
شابک
9780099494096
تعداد صفحات
624
تاریخ انتشار
1397/3/19

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        «کافکا تامورا» پسر نوجوانی از طبقه‌ی ثروت‌مند است که با پدرش در یک خانه زندگی می‌کند. وی مدت‌هاست که در انتظار روز تولد ۱۵ سالگی‌اش است، چرا که قصد دارد در این روز از خانه فرار کند. سرانجام روز موعود فرا می‌رسد و او پس از برداشتن وسایل ضروری با بلیتی که برای «تاکاماتسو»، یکی از دورترین شهرها ازمحل سکونتش، رزرو کرده بود سوار اتوبوس می‌شود. وی علاقه‌ی خاصی به کتاب و کتاب خانه دارد و در تاکاماتسو نیز به یکی از کتاب خانه‌ها سر زده و با کتابدار آن با نام «اوشیما» دوست می‌شود. کافکا در تاکاماتسو ماندگار می‌شود و پس از اقامت یک هفته‌ای در هتل برای اسکان دایمی به همان کتاب خانه می‌رود. در ادامه ماجراهای بسیاری برای وی رخ می‌دهد، از جمله قتل پسرش، تعقیب پلیس برای یافتن وی، و انتصاب به مدیریت کتابخانه به مدت ۵۰ سال. در نهایت وی پس از کسب تجربیاتی تصمیم می‌گیرد به خانه بازگردد و ادامه‌ی تحصیل دهد؛ در حالی که می‌داند روزی به تاکاماتسو بازخواهد گشت.
      

لیست‌های مرتبط به Kafka on the shore

یادداشت‌ها

          عجیبه که تا الان درمورد این کتاب یادداشت نگذاشته‌ام! جدی از خودم ناامید شدم :)
بگذریم. هاروکی موراکامی، نویسنده ژاپنی که بنظر نوبل ادبیات بی‌اندازه حقش است؛ کارش خیلی خواندن دارد. مخصوصن این اثر.
اثری به حدی پیچیده که چندی بعد از انتشار آن، نویسنده یک سایت رو فقط برای پاسخ به سوالات مخاطبان درمورد داستان بوجود آورد. اون سایت و سوال و جواب ها هنوز هم موجوده. البته نه برای ما!
شما در خوانش اول، یقینن داستان را کامل متوجه نخواهید شد و بعد از خواندن کتاب، فقط به ابهاماتتان اضافه می‌شود. در بار دوم کمی گره ها نرم تر میشوند و دفعات بعد می‌شود گفت: کم کم بهش نزدیک شدید!
ترجمه آقای غبرایی که ظاهرن به شکل تخصصی موراکامی را ترجمه میکند، واقعن خوب است. هیچ نمی‌شود گفت. مقدمه ای هم ضمیمه است بر کتاب که بخوانیدش. 
داستان را اسپویل نمیکنم. اما همین قدر بدانید که ساختار، ساختار سه پرده ای عمومی پیرنگ داستان نیست. مشابه « مرشد و مارگاریتا » ست تا حدودی. دو روایت موازی که در هنرمندانه ترین شکل ممکن به هم پیوند می‌خورند...
شخصیت پردازی، توصیفات، فضاسازی ها، دیالوگ های محشر، چی بگم دیگه؟ بخوانیدش که از دست نرود...
        

32

          بهتر است صحبت از رمان " کافکا در کرانه" اثر نویسنده ژاپنی، هاروکی موراکامی را با بخشی از همین کتاب آغاز کرد:
"مردم به دنیا می‌آیند که زندگی کنند ، درست؟ اما من هرچه بیشتر زندگی کردم ، بیشتر آنچه را که در درونم بود ازدست دادم و کارم به آنجا رسید که خالی شدم. شرط میبندم هرچه بیشتر زندگی کنم ، خالی تر و بی ارزش تر میشوم . خالی بودن مثل خانه ای‌ست که کسی تویش نیست ، مثل خانه ی درباز که کسی تویش زندگی نکرده ، هرکس هروقت که بخواهد میتواند واردش شود . همین بیش از همه مرا میترساند."
همانطور که از این بخص کتاب مشخص است، این رمان نیز مانند سایر اثار این نویسنده، درباره‌ی انسان‌هایی است که به دنبال خود می‌گردند. انسان‌هایی آشفته و بیگانه از خود، که در پیچ و خم داستانی که موراکامی می‌سازد به دنبال یافتن حقیقتی درباره‌ی وجود خود هستند تا از این طریق ظرف خالی درون خود را ، این حفره عمیقی که در وجودشان ایجاد شده را پر کنند.
موراکامی ، از آن نویسنده‌هایی‌است که نمیتوانید در داستانهایش غرق نشوید. داستان "کافکا در کرانه" به طرز عجیبی خواننده را با خود همراه میکند ، این مسئله نیز به دلیل مهارت بالای نویسندگی هاروکی موراکامی است. مهارت موراکامی در به تصویر کشیدن فضاها و اتفاق ها خارق‌العاده است ، اگر بشود اسمش را بگذاریم کتاب سه بعدی،  نام برازنده‌ای برای داستان‌های اوست. زیرا همه چیز جلوی چشم شما و به شکلی واضح و مستقیم اتفاق می‌افتد ....
دنیای کافکا در کرانه ‌، دنیای سورئال عجیبی است ، داستان کافکا ، پسری ۱۵ ساله که پدرش اورا نفرین کرده : "روزی مرا خواهی کشت و با مادر و خواهرت همبستر خواهی شد." کافکا ، مدرسه را رها کرده و از خانه فرار میکند. او سفری در درون خود  آغاز می‌کند تا بتواند پوست کلفت ترین ۱۵ ساله ی دنیا شود. اینکه  او در نهایت میتواند جلوی نفرین پدرش را بگیرد یا نه ، چیزی است که باید خواند و دید. داستان ناکاتا ، پیرمردی که بر اثر سانحه ای در کودکی نیمی از سایه اش را از دست داده و با نیم کمرنگی از ان زندگی میکند و میتواند با گربه ها صحبت کند. داستان این پیرمرد نیز، موازی با داستان کافکا جلو می‌رود تا در نقطه‌ای از کتاب این دو به یکدیگر می‌رسند.
این کتاب ، شبیه بازی مارپیچ یا هزارتوست (مِیز) ، که کافکا و ناکاتا از دوسر متفاوت وارد آن میشوند و در نهایت در نقطه ای به هم میرسند که نقطه ی پایان و حل معماست.

        

10

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه داستان:
پسر ۱۵ ساله‌ی عزمش رو جزم می‌کنه تا از منزل پدری فرار کنه و اینکار رو هم انجام می‌ده. هدفش اینکه سرسخت‌ترین پسر ۱۵ ساله‌ی دنیا بشه، اما دنیا دلش نمی‌خواد بهش سخت بگیره و برعکس با قرار دادن مهربون‌ترین موجودات جهان یعنی زنان! جلوی راهش خوشی زاید الوصفی رو نصیبش می‌کنه.
در خط دیگر داستان پرونده مرموزی مطرح میشه، ۱۶ کودک بدون دلیل مشخص از هوش میرن و وقتی به هوش میان هیچی به خاطر ندارن، این بین یکی از این بچه‌ها مدت زمان بیهوشیش بیشتر میشه و در آخر تمامی خاطراتش رو از دست می‌ده. اسم این بچه تاناکاست.

این دو خط روایی در نگاه اول جدا و بی ربط بهم میان اما هر چی می‌ریم جلوتر بیشتر درهم تنیده میشن که باید بگم خیلی جذاب بود!

داستان سیر آروم و سیالی داشت، دیالوگ‌ها اصلا روی هوا نبودن و هر چیزی که گفته میشد یه اشاره مخصوصی به سیر اتفاقات داشت. مخصوصا چیزای که اوشیما می‌گفت تا جای که من حس کردم اوشیما چیزی بیشتر از یه کتابدار معمولیه!

پ‌ن¹: خیلی کتاب معروفیه نه؟ البته که هست، من خودم سالها قبل توی سریال نوارد زرد دیدمش و توی ذهنم موند که حتما یه روزی  بخونمش و خب خوندم اما و هزار اما.
پ‌ن²: وقتی یه کتاب ژاپنی می‌خونم پیش‌فرض ذهنیم اینکه قراره با اساطیرشون رو به رو بشم اما چیزی که خوندم این نبود.
اودیپ پدر را کشت و با مادر خود ازدواج کرد.
من همیشه از داستان اودیپ  دوری می‌کردم چون حتی با‌وجود اینکه اینطور هم نبود اما هتک حرمت بزرگی به حساب میومد و نمی‌شد ساده از کنارش رد شد.
پس طبیعتا می‌تونید حدس بزنید که پسر ما پدر خودش رو کشت و بعد با مادرش ...
( جدا برام جالبه چرا اشاره‌ی به این مسئله نشده بود تو معرفیا، اینقدر مسئله ساده و طبیعیه براتون؟)
پ‌ن³: زیباترین بخشهای کتاب تماما مختص به ناکاتا بود، پیرمرد مهربونی که طی یک اتفاق اسرار امیز( به نظرم خودخواهی دختر ۱۸ ساله‌ی ننری که نتونست از عشقش بگذره) زندگیش رو از دست داد اما با چیزای خیلی ساده خودش رو تسلا داد و جز خوبی کار دیگه‌ای نکرد.
ناکاتا مردی با نصف سایه بود که نمیدونم با چه منطقی اما قربانی خودخواهی میس سائه‌کی( خراب شه خونت زن😒) شد.
حتی ماجرا فراتر از این حرفهاست( پسر میس سائه کی هم باعث بدبختیش بود)
توی کتاب یه نظریه درباره سایه‌ها وجود داشت که من فکر میکنم از دست موراکامی در رفته و ناکاتای بیچاره سایه‌ش رو با دو نفر تقسیم کرده نه یه نفر!( سائه‌کی و پسرش)
پ‌ن⁴: حالا بالاخره شرور داستان کی بود؟ بابای کافکا؟ من که بعید میدونم اون شرور تر از سائه‌کی مهربون و زیبا باشه🥹 ( خبرش بیاد)

تا جای که داستان به اون نقطه زنای با محارم نرسیده بود من به شدت ازش خوشم‌اومد اما بعد از این اتفاق که کاملا اگاهانه و‌خودخواسته بود و نویسنده تلاش میکرد تا تلطیفش کنه و براش تئوری بچینه از لذت افتادم و فقط خواستم تموم بشه.

پ‌ن⁵: اگر شما از اون دست آدمهای حساس به محتوا هستید من پیشنهاد نمی‌کنم این کتاب رو بخونید، حتی با وجود سانسورهای زیادش هم خیلی واضح بود چه اتفاقاتی داره میوفته و خب واقعا مجبور نیستید هر کتاب معروفی رو بخونید!

پ‌ن⁶: داستان گره‌های بازنشده زیادی داره که موراکامی به امان خدا( شایدم کامی‌ساما) ولشون کرده . انگار که خودشون خود به خود حل می‌شن.

پ‌ن⁷: اره من بهش نیم میدم چون خیلی نرم و نازک داشت چیزای رو ساده انگاری می‌کرد که حتی یه آدم کور هم میفهمه و شعورش می‌رسه که غلط ان.
( زنای با محارم و دو جنس یا هیچ جنسیتی بودن اوشیمای نازنین)

پ‌ن⁸: اوشیما واقعا کاراکتر نازنینی بود، اما خب فکر میکنم با ضعیف و قابل ترحم‌نشون دادنش( بیماریش) و زیبایی ساده‌ش تبدیل به ابزاری شده بود تا موراکامی ماجرای جنسیتیش رو پیش ببره( برادر این واقعا نخ‌نما شده دیگه)


        

33

شراره

شراره

1402/4/4

          هم زمان در دو مکان اتفاقاتی رخ میده که شما خوانندش هستید...داستان هم جذابه و هم غیر قابل پیشبینی...هر دو شخصیت اصلی به دنبال شناخت خویش هستن...داستان پر بود از گفتوگوهای جالب و موسیقی ،و من هر موسیقی را حین خوندن کتاب سرچ میکردم و گوش میدادم و این برام لذت بخش بود و جالب...گویی منم بخشی از اون قصه‌ام...احساسم به این داستان دوگانس هم دوستش داشتم و هم یه جاهایی پر از تکرار میشد...
اگر از مرشد و مارگاریتا خوشتون اومده باشه احتمالا از این کتاب هم خوشتون میاد...
بخشی از کتاب منو یاد مستند تجربه های بازگشت از مرگ می انداخت یعنی اصلا به نظرم غیر ممکن نبود...و اون شخصیت های انتزاعی توی کتاب هم منو یاد بخشی از اون مستند انداخت که یکی از تجربه گرها میگه فرشته ها یا شخصیت هایی که میبینیم در اون دنیا برای اینکه ما درک بهتری ازشون داشته باشیم فرم و شکل پیدا میکنند که تو انیمیشن روح هم به این موضوع اشاره میشه... 

چند جمله کوتا از کتاب: 

از این و آن پرسیدن اولش آدم را دستپاچه میکند  اما هیچ دستپاچگی یک عمر طول نمیکشد 

اوضاع هیچ موقع مطابق میل تو پیش نمی رود اما همین زندگی را جالب میکند و به آن معنا میدهد...اگر( یک تیم بیس بال ) در هر مسابقه  برنده شود دیگر  کی رقبت به تماشای بیسبال دارد.

آنچه در درون توست برون افکنی آن چیز هایی است که در بیرون است

دیگر نمیخواهم بازیچه اشیای بیرون از خودم شوم و چیزهایی که در اختیارم نیست مرا سر در گم کند.
        

23