مطهره شفقتی

تاریخ عضویت:

آبان 1403

مطهره شفقتی

@motaharesh

7 دنبال شده

14 دنبال کننده

                دختری با بیماریِ فشارِ خودکار آبی روی کاغذ...
دانشجو معلم ادبیات🌱
              

یادداشت‌ها

        اگر آقای فرانتس اینجا رو‌به‌روی من نشسته بود به او می‌گفتم:
 درکت می‌کنم، حقیقتا من هم گاهی کم می‌آورم اما از این ناراحت و دلخورم از تو که چرا رمان به این خوبی را ناتمام باقی‌گذاشتی؟ چرا نگذاشتی بفهمم در آخر کارل راسمان بعد از اینکه سوار قطار می‌شود به کجا می‌رود و سرنوشتش چه می‌شود؟ چرا نگذاشتی در آخر این پسرکِ خجالتی‌ای که نمی‌تواند از حق خودش دفاع کند و مرا بارها حرص داد، بالاخره به جاهای خوب و روشن زندگی‌اش برسد؟!
گاهی دلم می‌خواست دستم به دنیای داخل کتاب می‌رسید و می‌توانستم یقه‌ی کارل را سفت بچسبم و دو عدد سیلیِ دلچسب نثارش کنم و سرش فریاد بزنم: دارند بدجور سرت کلاه می‌ذارند، عاااقل باش...
به هرحال، سپاس از آقای ماکس برود که برخلاق وصیت‌نامه‌ی کافکا، کتاب های دوستش را آتش نزد و گذاشت من یک سفر کوتاهی به آمریکا داشته باشم.
و سپاس از کسی که پیشنهاد سیرمطالعاتی آثار کافکا را به من داد، باید بگویم حالا بعد از خواندن آثار کافکا می‌فهمم دقیقا توی چه مخمصه‌ای گیر افتاده‌ام!
دقیقا همان مخمصه‌ای که کافکا تویش گرفتار شده بود اما نمی‌توانست با آن کاری کند.
آقای فرانتس باید بدانی درست است که بعضی رمان‌هایت را ناتمام گذاشته‌ای اما باید بدانی خوانندگان را با این کار تمام می‌کنی...
تا اتمام این سیر مطالعاتی فکرمیکنم من هم تمام می‌شوم...
#آمریکا
✍🏻#مطهره‌شفقتی
      

6

        حاوی اسپویلِ کتاب آتش بدون دود:

آن شب عروسیِ پالاز و کعبه که هیچ کدام از مردم اینچه برون به عروسی این دو نیامدند، من هم همراه کعبه به سوگ نشستم، شیون کردم و موهایم را کشیدم و با خود گفتم: آخر چرا من؟ چرا باید آن عروس نگون بخت، من باشم؟
آن روزی که آق اویلر، خودش را از مقام کدخدایی رسما عزل کرد و با دستان پیرو درمانده‌اش وسایلش را برداشت، صدای استخوان پیرش را شنیدم و شنیدم که زیر لب میگفت: (کارِ ما به اینجا ختم نمی‌شود)فهمیدم که در اعماق قلبش هنوز مردمش را دوست دارد.
من همراه با سولماز تفنگ برداشتم و برای اولین بار در زندگی ام مرتکب قتل شدم، من همراه با گالان سوار اسب شدم و از آن قهقهه های گالانی سر دادم، من مارال شدم و به فرانسه رفتم و دکتر شدم، آلنی شدم و حکم اعدام برایم ثبت شد، من یاشا شدم که به جرم عاشقی زنجیری دختری به نام کبتر شدم، من کبوتر ترکمن صحرا شدم که دید چگونه این مردم زیر دست ظلم کشته می‌شوند، من شاهِ ایران شدم و صحرا را غارت کردم، من دیگر بعد از خواندن این کتاب من نیستم! منِ دیگری در من، متولد شده است...


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.