یادداشت مطهره شفقتی
2 روز پیش
اگر آقای فرانتس اینجا روبهروی من نشسته بود به او میگفتم: درکت میکنم، حقیقتا من هم گاهی کم میآورم اما از این ناراحت و دلخورم از تو که چرا رمان به این خوبی را ناتمام باقیگذاشتی؟ چرا نگذاشتی بفهمم در آخر کارل راسمان بعد از اینکه سوار قطار میشود به کجا میرود و سرنوشتش چه میشود؟ چرا نگذاشتی در آخر این پسرکِ خجالتیای که نمیتواند از حق خودش دفاع کند و مرا بارها حرص داد، بالاخره به جاهای خوب و روشن زندگیاش برسد؟! گاهی دلم میخواست دستم به دنیای داخل کتاب میرسید و میتوانستم یقهی کارل را سفت بچسبم و دو عدد سیلیِ دلچسب نثارش کنم و سرش فریاد بزنم: دارند بدجور سرت کلاه میذارند، عاااقل باش... به هرحال، سپاس از آقای ماکس برود که برخلاق وصیتنامهی کافکا، کتاب های دوستش را آتش نزد و گذاشت من یک سفر کوتاهی به آمریکا داشته باشم. و سپاس از کسی که پیشنهاد سیرمطالعاتی آثار کافکا را به من داد، باید بگویم حالا بعد از خواندن آثار کافکا میفهمم دقیقا توی چه مخمصهای گیر افتادهام! دقیقا همان مخمصهای که کافکا تویش گرفتار شده بود اما نمیتوانست با آن کاری کند. آقای فرانتس باید بدانی درست است که بعضی رمانهایت را ناتمام گذاشتهای اما باید بدانی خوانندگان را با این کار تمام میکنی... تا اتمام این سیر مطالعاتی فکرمیکنم من هم تمام میشوم... #آمریکا ✍🏻#مطهرهشفقتی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.