یادداشت زینب
7 روز پیش
طبق معمول بعد خوندن آثار عباس معروفی این کتاب رو هم که تموم کردم، تا چند دقیقه فقط به دیوار خیره مونده بودم. عباس معروفی همیشه استاد روایت دلتنگیه، اما این یکی فرق داشت. حس کردم داره از دل تبعید، از دل خاکهای دور، برای ما مرثیه مینویسه. «یحیا» یه شخصیت نمادینه؛ انگار صدای نسلی که در میانهی تاریخ گم شد. داستان، یه جور درهمآمیختگی زمان و خاطره و عشق و سوگه. مرگ توی این رمان، فقط یه پایان نیست، یه حضوره. همهچیز با مرگ زندگی میکنه. لحن و نثر، مثل همیشه در آثار معروفی، پر از موسیقی درونی و استعارهست. انگار داری شعر میخونی نه نثر. شخصیتها محو، اما بهشدت زندهن. مثل ردپای کسی که تو خواب دیده باشی. روایت گاهی به گذشته میره، گاهی به خیال، گاهی به واقعیت. همهچیز درهمه، اما در کنترل نویسنده. ( پن: میدونم از اون کتاباییه که هرچند وقت یبار قراره برم سراغش )
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.