علی عقیلی نسب

علی عقیلی نسب

کتابدار بلاگر
@aghili

65 دنبال شده

227 دنبال کننده

            خود را خیالی می‌بینم، گذرا...
جوزپه اونگارتی
          
Why_the_literature
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
                بسم الله الرحمن الرحیم

گوساله‌ی سرگردان مجموعه‌ای از هفت داستان کوتاه و یک داستان بلند است. دو یا سه* داستان آن در سبک رئال جادویی و بقیه رئال هستند. ابتدا به بررسی این دو داستان می‌پردازم و سپس از باقی داستان‌ها می‌گویم.

داستان اول: ماه‌زده
جنبه معنوی دفاع مقدس، با وجود تأکیدهایی که بر آن شده، فقط در میان روایت‌های داستانی زندگی شهدا پیدا می‌شود و جایی در داستان مدرن ایرانی ندارد. دلایل زیادی می‌توان برای آن شمرد، از بی‌اعتقادی برخی نویسندگان به این مسئله گرفته تا ناتوانی در پرداخت مناسب این سبک داستان‌ها. ماه‌زده از این جهت درس نویسندگی است. قیصری داستان‌های زیادی از اثرات مخراب جنگ نوشته: رمان‌های ((باغ تلو)) و ((ضیافت به صرف گلوله)) و ((چهار داستان از این مجموعه)). با این حال او جنبه معنوی جنگ را نادیده نگرفته و در داستان ماه‌زده_ و شاید تا حدودی عود عاس سبز_ را به این مسئله اختصاص داده.
ماه‌زده داستان سربازی به نام صفرعلی است که در روزهای پس از جنگ از نیزار و رودخانه روبه‌روی پایگاه‌شان صداهایی می‌شنود. در ابتدا هیچ کس این مسئله را باور نمی‌کند و به او لقب ماه‌زده_ در فرهنگ لغت معادل مجنون_ می‌دهند. اما وقتی پیکر شهدا از همان جایی که صفرعلی گفته بیرون آورده می‌شوند، صفرعلی دیگر رفته است...
در داستان چنان واقعیت و خیال درآمیخته شدند که هر مخاطبی در پایان داستان، واقعیت صداهایی که صفرعلی می‌شنود را باور می‌کند. استفاده دقیقی از رؤیای صادقه در داستان شده و جزئیات با دقت بسیار توصیف شده‌اند. لحن داستان به شدت متناسب و واقع‌گرایانه است. 
کاش نویسندگان ادبیات پایداری از آقای قیصری الگو بگیرند.

داستان چهارم: عودِ عاسِ سبز
یادداشت‌هایی از سرهنگ عراقی، مسعود شنشل پیدا شده که در هور چندین مرد او را دستگیر می‌کنند. یک کشتی وسط هور می‌بیند که انسان‌ها و حیوانات سوار آن می‌شوند. او را با آب تلخی بیهوش می‌کنند و...
بهترین داستان این مجموعه همین است. علاوه بر مشخصاتی که برای داستان قبلی گفتم، نمادگرایی و استفاده از آیین‌های مذهب صابئی_مندائی_ فوق‌العاده است.
در یک صحنه داستان می‌بینیم که پیرمردی مشغول تعمید دادن یک پسر و دختر در رود روان است که این آیین مذهبی صابئین برای ازدواج است. در داستان هم راوی می‌گوید شبیه مراسم ازدواج بود.
همچنین می‌بینیم که در داستان از آب در بخش‌های گوناگون استفاده شده و باید توجه کرد که آب نقش بسزایی در آیین‌های صابئین دارد. چنان که ((سالم چحیلی))، رئیس انجمن مندائیان ایران، می‌گوید:((همه رسوم و مناسک مندائی بدون آب یعنی هیچ))
در ((ریگ ودا))، کتاب مقدس صابئین، آمده که ((نخستین موجودی که پس از ترکیب محرک نخستین و ماده آغازین، یعنی آب، به وجود می‌آید، ((عقل کل)) است.))
همچنین در اساطیر بین‌النهرین، مهم‌ترین ویژگی ((انکی))، خدای آب شیرین، عقل و هوش بسیار او است.
مهم‌ترین جمله داستان، جمله‌ای است که که پیرمرد رداپوش می‌گوید:((رهایش کنید‌. او هلاک می‌شود. آن‌ها به جنگ آب آمده‌اند.))
بنا بر پیش‌بینی پیرمرد، عراقی‌ها به جنگ زندگی، برکت، حقیقت، عقل و خرد آمده‌اند.
همچنین حضور تلمیحی کشتی نوح نشان می‌دهد که پیروزی جبهه حق به کمک آب، که نماد عقل و خرد است، محقق می‌شود.**

شش داستان دیگر:
دو داستان تلخک و فقط حرف بزن، از کسانی می‌گویند که جنگ روح‌شان را ویران کرده است. تلخک از جانبازی می‌گوید که برای آرامش به مواد مخدر پناه می‌برد و در آخر دست به خودکشی می‌زند. داستانی بسیار تلخ و تاریک.
فقط حرف بزن داستان کسی است که مدت کوتاهی به شهر جنگ‌زده خود برمی‌گردد و سعی می‌کند از روایت آنچه دیده فرار کند. اما جنگ او را رها نمی‌کند و او مدام از مرگ کسانی می‌گوید که با وجود جنگ شهرشان را ترک نکردند. 
داستان کابوسخانه نامه‌ی شخصی شیمیایی است که از خارج شدن از زندان ناامید شده و تصمیم می‌گیرد برای خانواده‌اش نامه‌ای بنویسد. نامه‌ای که گویا نمادی از وضعیت نویسنده است: بدون مقصد، بی‌نامه‌بر و  بی‌امیدی از رسیدنش به دست خانواده‌ نویسنده‌ی نامه.
نور کافی روایت بازگشت یک آزاده به زندانی است که دوران اسارتش را در آن گذرانده‌. این تنها داستانی است که نه خبری از آشفتگی‌های ذهنی جنگ‌زدگان و اُسرا است و نه خبری از حالت‌های معنوی. نگاهی واقع‌گرایانه که هم امیدها را می‌گوید و هم حقایق تلخ را. شاید این داستان را بتوان تنها بازگشت معقول و کاشفانه قیصری به جنگ و یادآوری صداها و تصاویر مانده در ذهن از سوی او دانست.
مأمور ضعیف‌ترین داستان مجموعه است. داستانی که قرار بود مفهومی خاص و نمادین را در باب مأموریت حیوانات بیان کند، به خاطر پرداخت ناکافی به مشتی کلمات نامفهوم و متنی ناقص تبدیل شده است.
گوساله‌ی سرگردان بنا بود نوعی تکرار داستان شتر حضرت صالح در دوره جنگ باشد. اما ابهام در برخی صحنه‌های داستان این تکرار را به مخاطب نمی‌رساند. با این حال مجموعاََ داستان خوبی است و پایانی پرابهام اما درخشان دارد.

گوساله‌ی سرگردان مجموعه‌ای از داستان‌هایی فوق‌العاده است که همه‌شان ارزش خواندن دارند و به خاطر قدرت دیگر داستان‌ها، می‌شود داستان سه صفحه‌ای مامور را نادیده گرفت.

*داستان گوساله‌ی سرگردان را می‌شود دو جور تأویل و تفسیر کرد که در یک حالت رئال و در حالت دیگر رئال جادویی خواهد بود.
**مطالب گفته شده از دین مندائی برگرفته از مقاله: ((رد پای رئالیسم جادویی در دو داستان کوتاه دفاع مقدس ((ماه‌زده)) و ((عود عاس سبز))نوشته‌ی مجید قیصری)) است.
        

8

                تعریف و تمجیدها از این کتاب زیاد است. بیشتر یادداشت‌های بهخوان هم تعریف و تمجید از این کتاب است. دو نکته منفی به نظر من رسید که باید می گفتم:
۱_سانتی مانتال بودن روایت دوم آگی: اگر کتاب را خوانده باشید، می‌دانید که چند راوی دارد و بعد از گذشت چند صفحه راوی عوض می‌شود. تنها شخصی که سه بار راوی داستان می‌شود، شخصیت اول داستان، یعنی آگی است. روایت دوم به معنای واقعی کلمه لوس و مسخره بود. فقط به دنبال تجریک احساسات مخاطب بوده و اصلا کمکی به اصل داستان نکرده است. 
۲_ترجمه ضعیف دیالوگ‌ها: دیالوگ‌های داستان به شکل عجیبی ایرانیزه شده‌اند. تکرار برخی کلمات به شکل بی‌خودی، مثل کلمه صاف و صوف که یک بار هم نشده در کتاب به صورت صاف نوشته شود، دیالوگ‌ها را از آنچه که هست، ضعیف‌تر کرده.
شاید حتی ترجمه در بالارفتن دوز سانتی‌مانتال بودن روایت دوم آگی مؤثر بوده.
با این حال کتاب خوبی است و ارزش خواندن دارد
متاسفانه من ترجمه‌های دیگر این‌کتاب را نگاه نکرده‌ام. اگر کسی از ترجمه‌ای غیر از ترجمه‌ی نشر افق کتاب را مطالعه یا مقایسه کرده، لطفا اطلاع بده.
        

5

                نمی‌خواستم برای این کتاب یادداشت بنویسم، چرا که یادداشت آقای بهروزنژاد را کافی می‌دانم. اما سه نکته که در یادداشت ایشان نبوده یا قبول ندارم را اشاره می‌کنم:
۱_پیشرفت مجید قیصری نسبت به کتاب سابق خود_ضیافت به صرف گلوله_ 
می‌توانید یادداشت بنده بر آن کتاب را با یادداشت آقای بهرونژاد بر باغ تلو را مقایسه کنید.
۲_مردسالارانه نبودن نگاه راوی داستان: نگاه او بیشتر نوجوانانه است. در صحبتی که با آقای بهروزنژاد داشتم ایشون گفتند حس مردسالارانه بودن رو از راوی گرفتند. شاهدشون هم افکار و رفتارهای راوی نسبت به مرضیه و مادرش است. اما من اعتقاد دارم این رفتارها بیشتر از اینکه تحت تاثیر پدر و به خاطر دید مردسالارانه باشند، نوجوانانه است. وقتی شرایط شخصیتی مانند راوی را ملاحظه می‌کنیم منطق رفتار او را درک می‌کنیم و نسبت دادن رفتارهایش به تاثیرپذیری از پدرش، با وجود نفرتی که نسبت به او دارد، بعید است صحیح باشد.
۳_سرعت زیاد پایان داستان: نقطه اوج که در پایان داستان است آنقدر سریع اتفاق می‌افتد که مخاطب فرصت پیدا نمی‌کند واقعه را درک کند. 
این مسئله اشکال عمیقی نیست و دلیل اینکه فقط نیم ستاره کم کردم همین است. 
        

7

                بسم الله الرحمن الرحیم

در سال شصت و نه، هنگامی که آزادسازی اُسراء ایرانی آغاز شده بود، دعوتنامه‌ی یک مهمانی به دست سرهنگ سمرقندی می‌رسد که تنها زمان آن مشخص است: چهارم آبان_ سال‌روز سقوط خرمشهر_. اندکی قبل از روز موعود کسی آدرس را به همسر سرهنگ می‌دهد. وقتی سرهنگ وارد خانه‌ای که به آن دعوت شده می‌شود، خون زیادی روی مُبل می‌بیند...

ضیافت به صرف گلوگه جزو قدیمی‌ترین‌ آثار نویسنده است و کتاب‌هایی که پیش از آن نوشته شده بودند اکنون به صورت مستقل چاپ نمی‌شوند. این کتاب در سال ۷۸ نوشته و در سال ۸۰ منتشر می‌شود. 
داستان در مورد کسی است که در ابتدای جنگ اسیر شده و در اثر آن آسیب روانی شدیدی دیده. اکنون که به تهران بازگشته دنبال انتقام از کسانی است که پیش از اسارتش در حقش نامردی کرده بودند.

قیصری در صدد خلق یک رمان معمایی_جنایی بوده که ارتباط عمیقی با جنگ داشته باشد. اصل ایده، فارق از تمام ایرادات_ در آن سال‌ها و حتی الان کم‌نظیر است. با گذشت بیست و پنج سال از نوشته شدن این کتاب، هنوز در مسئله جنگ به اندازه کافی داستان نوشته نشده. کسی برایم نقل کرده بود که یکی از نویسندگان خارجی وقتی به ایران آمده بود گفت اگر یکی از اتفاقاتی که در کشور شما افتاده_انقلاب، جنگ، کودتا، تصرف کشور و..._ در کشور ما اتفاق افتاده بود، سال‌ها بر اساس آن‌ها داستان می‌نوشتیم(نقل به مضمون)
موضوع جنگ، آن هم جنگی هشت ساله_ برای غناء ادبیات کشور ایده کمی نیست، متاسفانه درست از آن استفاده نمی‌کنیم.
قیصری از معدود کسانی است که از این ایده در داستان‌های مختلف استفاده کرده. 

نقاط قوت کتاب:
_خوش‌خوان بودن: البته به خودی خود این مسئله را نقطه قوت یا ضعف نمی‌دانم. ولی اگر این مسئله نبود احتمالا رغبت کم‌تری به خواندن این کتاب و دیگر آثار قیصری داشتم. 
_ابهام کافی برای یک داستان‌ معمایی، به جز در پایان کتاب.
_توانایی بالای مونولوگ و دیالوگ‌نویسی. بیشتر کتاب حالت بازجویی دارد و برای همین شخصیت‌ها مونولوگ‌های طولانی می‌گویند.

نقاط ضعف:
_پایان مبهم: چنان که اشاره کردم، پایان کتاب ابهام ناصحیح داشت. نمی‌شود شما ۹۰ صفحه پیگیر ماجرای یک قتل باشید و در پایان و بعد از نتیجه‌گیری مخاطب‌تان را بگذارید به حال خودش که آیا نتیجه‌گیری درست بوده یا نه. خصوصا اینکه به اندازه کافی راهنمایی نشده و اینکه اشاره‌های پایان کتاب ذهنیت می‌سازد ولی دلیلی نمی‌دهد.
_توصیفات ضعیف: صفحه هشتاد و هشتاد و یک کتاب، توصیفی هست از بازی رولت روسی یکی از شخصیت‌ها. اگر این صحنه درست توصیف و پردازش شده بود می‌توانست مخاطب را بیشتر درگیر احساسات شخصیت‌ها کند و یک شاهکار توصیفی خلق کند. اما چنین نشده و این صحنه نصفه‌نیمه و با جملات یک‌خطی به حال خود رها شده. نمونه‌های این صحنه‌ها کم نیستند ولی این مورد بروز بیشتری داشت.
_شخصیت‌پردازی ناقص: در داستانی که توصیفات نقش اصلی را بازی نمی‌کنند و همه چیز حول محور شخصیت‌ها و صحبت‌های آن‌ها می‌گذرد، نقص در شخصیت‌پردازی اساسی‌ترین اشکال داستان است و بیشترین ضربه را به آن وارد کرده. برخی کنش‌های شخصیت‌ها، خصوصا شخصیت سرهنگ فرحان بسیار غریب و متناقض‌نما است. نتیجه آن هم ضعف کلی داستان،‌ خصوصا پایان‌بندی آن است.

کتاب به خودی خود و از جهت داستانی ارزش خواندن ندارد. ولی اگر دغدغه داستان_ نه روایت_ جنگی دارید یا علاقه‌مند به آثار مجید قیصری هستید، خواندن این کتاب خالی از لطف نیست.
        

8

                بسم الله الرحمن الرحیم 

دست‌هایش را دراز می‌کند
سوی وطنِ مرده، سوی خیابان‌هایِ لال...
آدونیس

همیشه کسانی هستند که در تاریخ فراموش می‌شوند، جهان چنان سرگرم مسائل مهم‌تر است که جایی برای این افراد نمی‌ماند. براستی کسی می‌داند دقیقا چه بلایی سر قربانیان هولودومور آمده؟ یا همیشه زیر سایه هولوکاست مانده‌اند؟ 
کارگران فلسطینیِ کرانه باختری به چنین بلایی دچارند: فراموش شدن.
در تمام روزهایی که جهان _به حق_ به اسرائیل و حماس می‌پرداخت، کسانی بوده و _شاید_ هستند که برای زنده ماندن، زجرهای غیرقابل‌تصوری می‌کشند.
سعاد العامری در این کتاب سراغ کارگرهای فراموش شده می‌رود. کسانی که ساعت‌ها زحمت می‌کشند تا از کرانه باختری به اسرائیل بروند برای روزی صد و پنجاه شِکِل*. رفت و آمدی که خطر دستگیر شدن یا مرگ را به همراه دارد. اما به پیشنهاد کاپوشنسکی، به گزارشات این کارگران اکتفا نکرده و تصمیم می‌گیرد در سفر هجده ساعته، همراه آن‌ها باشد.**

مهم‌ترین نقطه قوت کتاب، توصیفات فضا و احساسات شخصیت‌ها است. آنقدر توصیفات در انتقال توانمند بوده که خود را همراه کارگران فلسطینی می‌یابیم. تمام امیدها و ناامیدی‌های‌شان را حس می‌کنیم و از سربازان اسرائیلی متنفر می‌شویم.
اما دو اشکال اساسی به کتاب مطرح است:
۱_اشکال اول که مترجم هم در مقدمه اشاره کرده، عدم پردازش به تاریخ اشغال فلسطین و مسئله ندادن جواز کار به کارگران فلسطینی است. 
۲_گذاشتن بعضی کلمات عربی در ترجمه. برای مثال بریده‌ اولی که از کتاب منتشر کردم را بخوانید. وسط جمله کلمه سامحونا بدون دلیل گذاشته شده و ترجمه‌اش در پرانتز آمده.
برخی موارد بودند که به خاطر تفاوت معنای تحت‌اللفظ و ترجمه، این مسئله قابل درک است. چرا که اگر می‌خواست خود عبارت عربی را تحت‌اللفظ ترجمه کند، برای خواننده فارسی‌زبان بی‌معنی می‌شد و به جای آن از اصطلاح فارسی استفاده شده.

در پایان باید گفت کتاب خوبی است و اشکالاتی که به آن مطرح شد آن را از ارزش خواندن ساقط نمی‌کنند.

پیشنهاد می‌کنم قبل یا بعد از خواندن کتاب، آهنگ بی‌کلام محنت‌آباد از علی دارابی‌فر را گوش دهید. 
پیوند دریافت این آهنگ از تلگرام: https://t.me/Why_the_literature/16

*واحد پول فلسطین
**ریشارد کاپوشنسکی: به باور من، خطاست اگر کسی درباره‌ی آدم‌ها چبزی بنویسد، بی‌آن‌که دست‌کم اندکی از تجربه‌ی زیسته‌شان را تجربه کرده باشد.
        

21

                بسم الله الرحمن الرحیم

((ساحره سرگردان)) مجموعه‌ای از ده داستان کوتاه است که نُه داستان آن نگاهی هستند به جنبه‌های تاریک عشق: فقدان، عشق یک‌طرفه، مرگ، اسارت و...
اما داستان ((غرب اکتبر)) برای من نامفهوم‌ترین داستان بود. هر چه تلاش کردم مضمون آن را درک نکردم. علت آن نمادگرایی شدید نویسنده است که در اغلب داستان‌ها حضور داشت. اما ترکیب آن با رئالیسم جادویی در این داستان، درک آن را دشوار کرده بود.
بر خلاف تصور کسانی که آشنایی مختصری با بردبری دارند، وی علمی_تخیلی‌نویس نیست و طبق گفته خودش، فارنهایت ۴۵۱ تنها اثر علمی_تخیلی او است. 
از بین داستان‌های مجموعه فقط دو داستان در سبک علمی تخیلی نوشته شدند و چهار داستان رئال و چهار داستان دیگر رئالیسم جادویی بودند. 
بهترین داستان مجموعه، اولین آن‌‌ها، تقسیم طولانی بود. داستانی در سبک واقع‌گرایانه و با مضمون عشق و فقدان. این داستان چنان در عین اختصار گیرا بود که مرا تا آخر این مجموعه به دنبال نظیر آن کشاند، اما دریغ از مشابهی. با این حال باقی داستان‌ها ارزش خواندن دارند.
        

31

                بسم الله الرحمن الرحیم 

عنوان این کتاب می‌توانست مقبره یا بنای یادبودِ(یا به قول استاد دهخدا"گورگاهِ") سرباز گمنام باشد: کسی که در جنگ کشته می‌شود اما جسدش باقی نمی‌ماند و اثری از او در دست نیست. برایش صورت قبر یا مقبره‌ای می‌سازند، اما خالی از جسد و پر از یاد سرباز وطن.
ص ۱۱ کتاب

در این روزها که جستارنویسی_و اخیراََ جستارهای درمورد کتاب_ به شکل افراطی‌ رواج یافته، احمد اخوت جزو معدود کسانی است که هر مجموعه جستاری که منتشر کند، چشم بسته می‌خرم. 
کتاب نقش‌هایی به یاد، اولین کتاب از مجموعه زندگی‌نگاره‌های نشر گمان است. او مولف و مترجم چهار کتاب از این مجموعه است_نقش‌هایی به یاد، خاطرات کتابی، همزادهای بورخس و اطلس_ 
در این کتاب نویسنده سراغ یکی از مباحث کم‌تر پرداخته شده ادبیات، یعنی خاطره‌نویسی، رفته است.
وی در شش بخش به این مسئله پرداخته:

۱_مبانی نظری
نویسنده در این بخش سعی می‌کند جواب سوالات زیر را بدهد:
خاطره‌نویسی چیست؟ چند نوع دارد؟ چرا باید خاطره نوشت؟ خاطره چه نسبتی با غم غربت(نوستالژی) دارد؟ خاطره‌نویسی چه نقشی در زندگی دارد؟ و...
نمی‌گویم اخوت پاسخ کاملی به همه این سوال‌ها داده است. چگونه می‌شود در ادبیات که مبحثی نسبی است، جواب قطعی پیدا کرد؟‌ و اگر هم چنین چیزی ممکن بود، سبک اخوت پاسخ دادن با گزاره‌های صرفا علمی و خشک نیست، بلکه آمیزه‌ای است از علم و_در اینجا_ خاطره.
 با این حال، می‌توان گفت پاسخ‌های نویسنده، از بهترین جواب‌های موجود است.

۲_خاطره سخن بگو
حالا که با مبانی نظری خاطره‌نویسی آشنا شدیم، پای سخن چند تن از بهترین خاطره‌گویان تاریخ ادبیات می‌نشینیم. خاطرات گرترود استاین از فرانسه اشغالی در جنگ جهانی دوم، خاطراتی که غذاهای مختلف در ذهن آلیس بی. تُکلاس زنده می‌کرد، خاطرات اخوت از گشتن در اصفهان به دنبال اماکنی که صادق هدایت در آن‌ها پا گذاشته، یادهایی که دفتر تلفن در ذهن نویسنده زنده می‌کند و در نهایت، خاطرات آنا آخماتووا از آمادئو مودیلیانی.

۳_خاطرات کتابی
هر چند این فصل با کتاب دیگری از نویسنده هم‌نام است، اما این دو هم‌پوشانی محتواییِ زیادی ندارند. 
اخوت در ابتدا در یک جستار ده نوع خاطرات کتابی را برمی‌شمارد و سپس چند خاطره کتابی که هر کدام در یکی از این سبک‌ها نوشته شده، ذکر می‌کند.

۴_یادداشت‌نویسی
یادداشت‌نویسی یکی دیگر از بخش‌های مهم ادبیات است که بسیاری از نویسندگان بزرگ_چنانچه در جستار کتابچه‌ی نویسنده اشاره شده_ از آن استفاده می‌کردند.
این موضوع رابطه نزدیکی با خاطره‌نویسی دارد.‌ 
در ابتدا دو جستار به نام درباره‌ی یادداشت‌نویسی آمده که خاطرات یادداشت‌نویسی دو نویسنده آمریکایی،‌ جون دیدیون و سارا جرارد، است. سپس به مسئله تقویم‌نویسی_نوشتن در تقویم_ که نوعی یادداشت نویسی است پرداخته می‌شود و در جستار یکی مانده به آخر در باب رمز و راز یادداشت‌ها بحث می‌شود.

۵_عکس و خاطره
درباره خاطراتی است که عکس‌ها در ذهن ما زنده می‌کنند.‌
ضعیف‌ترین بخش کتاب همین است‌ و به جز دو جستارِ عکس و مرگ از کریستیان متز و عکس و غم غربت از سوزان سانتاگ، باقی جستارها چندان جالب نیستند.

۶_بررسی کتاب
این بخش دو جستار دارد که یکی به بررسی کتابِ جشن بیکران از همینگوی_کتابی که در فصل‌های سابق بارها به آن اشاره می‌شود و به اعتقاد اخوت، بهترین کتاب همینگوی است_ می‌پردازد. کتاب خاطرات همینگوی از زندگی‌اش در پاریس. البته اصطلاح بررسی شاید نامناسب باشد. این جستار نوعی خاطره‌بازی با این کتاب خاطرات است.
جستار دیگر به خاطراتی از صادق هدایت و برخی از نوشته‌هایش می‌پردازد.

بعد از تجربه بی‌گاه جویس در تعطیلات، کتاب نقش‌هایی به یاد تجربه شیرینی بود که تمام لحظات خواندنِ خاطرات کتابی را به یادم آورد. به امید خواندن بیشتر از احمد اخوت.
        

29

                بسم الله الرحمن الرحیم 

در دوره‌ای که هیتلر در آلمان به قدرت رسیده و دنیا در معرض دومین جنگ جهانی است، فرانسه جولانگاه تفکرات و احزاب سیاسی مختلفی است که مانع هر نوع همبستگی برای رفع خطر پیشِ رو است. 
ژان بلومار، بورژوازاده‌ای که در ابتدا شیفته سوسالیسم و قشر کارگر است و به این خاطر زندگی بورژوازی خود را کنار می‌گذارد، اکنون به مرحله شک فلسفی شدیدی رسیده که آیا حق دارد در مورد خون دیگران قضاوت کند یا نه؟ شکی که مانع او برای جلوگیری از جنگ پیش رو است. در این میان هلن، شخصیت اصلی داستان، عاشق ژان می‌شود و وضعیت بحرانی‌ای برای خودش و ژان به وجود می‌آورد...

دوبووار نویسنده‌ای است که بسیاری آغاز جنبش فمینیسم را به او نسبت می‌دهند، در دومین کتابش به اهمیت زنان در سیاست و جنگ می‌پردازد. وجهه شخصی و اجتماعی هلن و واکنش مردان نسبت به این دو وجهه، مرکز توجه داستان است

دوبووار به شکل بی‌قیدانه‌ای از روایت استفاده می‌کند. راوی داستان ما مدام در حال تغییر از سوم شخص به اول شخص است و گاهی بعد از هر یک جمله روای عوض می‌شود. استفاده از این سبک روایت باعث تند شدن ریتم داستان شده و به جذابیت آن افزوده.

توصیفات و فضاسازی بسیار مناسب و در راستای داستان است. بسته به احوال شخصیت‌ها و اتفاقات، فضا تغییر می‌کند و از بهترین بخش‌های داستان، توصیف فضای پاریس هنگام جنگ است.

برخی دیالوگ‌ها و افکار شخصیت‌ها به شعار نزدیک می‌شوند. اما دوبووار آنقدر خوب فضای سیاسی فرانسه آن دوران را ترسیم کرده که این شعارها سبب ضعف داستان نشده و خلاف منطق داستان نیستند.
البته مشکلی که دیالوگ‌ها دارند، که حدس می‌زنم مشکل ترجمه باشد، عدم تمایز بین زبان معیار و عامیانه است. البته این تا حدودی به مشکل شخصیت‌پردازی نیز برمی‌گردد که اشکال اصلی کتاب است. شخصیت‌ها به تناسب فرد مقابل و وضعیت روحی خودشان، زبان دیالوگ‌هایشان تغییر می‌کند. اما آنقدر خوب پرداخته نشده‌اند که دیالوگ‌ها متناسب با شخصیت بشوند. اشکال در شخصیت‌پردازی موجب شده عشق هلن و ژان گاهی مصنوعی جلوه کند. همچنین علاقه عجیب دنیس به مارسل و رفتار خشک و سرد مارسل و...

در مجموع کتاب خوبی بود برای اینکه رغبت پیدا کنم باقی آثار دبووار را بخوانم و با توجه به اینکه از جهت زمانی هم دومین کتاب او است_اولین کتابش ترجمه نشده_ پیشنهادم این است که خواندن آثار این نویسنده را از این کتاب شروع کنید.
        

35

                بسم الله الرحمن الرحیم 

این روزها بی‌حوصله‌تر از این حرف‌هایم که بخواهم یادداشت‌های طولانی بنویسم و به همین علت برای خلاصه داستان و مقدمات اینچنینیِ یادداشت‌های رسمی، شما را ارجاع می‌دهم به یادداشت دوست عزیز، آقای سید محمد بهروزنژاد. 
فقط چند نکته‌ای را در مورد ضعف‌های داستان متوجه شدم و در دیگر یادداشت‌ها ندیدم، به همین دلیل به بیان آن‌ها اکتفا می‌کنم‌:

۱_منطق رفتاری مخدوش
 رمان‌های نوجوان منطق خاص خود را دارند و حتی منطق رفتارهای شخصیت‌هایشان با رمان‌های بزرگ‌سال متفاوت است. برای مثال رفتار چارلی در کتاب چارلی و کارخانه شکلات‌سازی آنقدر از نظر سازندگان فیلم غریب بود که برخی از رفتارهایش را تغییر دادند. اما وقتی نویسنده‌ای مثل رولد دال چنین رفتاری برای چارلی ترسیم می‌کند، پیش از آن شخصیت‌پردازی درستی انجام داده که باعث می‌شود چنین رفتاری را از چنین شخصیتی بپذیریم، هر چند با آن موافق نباشیم. ولی سیامک گلشیری راوی داستان را با شخصیت‌پردازیِ ضعیف و گنگی در دل داستان قرار می‌دهد و وقتی رفتارهای شخصیت_برای مثال ترسیدن‌ها و نترسیدن‌هایش_ را می‌‌خوانیم، پذیرشی از جانب ما صورت نمی‌گیرد و توانایی درک شخصیت را در خود نمی‌یابیم.
۲_جزئیات اضافه
از بین نویسندگانی که آثارشان را مطالعه کردم، یو نسبو بیشتر از دیگران به استفاده از جزئیات پرداخته است. البته منظور من، استفاده و تاثیر مستقیم در اصل داستان است و الا دیگر نویسندگان به صورت پنهان استفاده زیادی از جزئیات دارند. اما من نه به استفاده افراطی یو نسبو از جزئیات در داستان‌هایش علاقه‌مندم و نه به جزئیات بی‌استفاده در مانند این کتاب. دیالوگ‌ها و توضیحات اضافی در داستان آنقدر زیاد است که خواننده را مجاب می‌کند آن‌ها را جزو ضعف‌های داستان بشمارد.
۳_تکرارهای بی‌هدف
 استفاده از تکرار، بدون آسیب زدن به اثر هنری، کاری است بسیار دشوار که احتمالا عده کمی از عهده آن برآمده‌اند. اما در این کتاب ما شاهد تکرار چند بخش از داستان هستیم که هیچ کمکی به داستان نمی‌کند. مثلا چندین بار یکی از شخصیت‌ها چیزی زیر لب می‌گوید و شخصیت اول نمی‌شنود. این کار ذره‌ای به داستان کمک نکرده است و به آن لطمه زده است.
۴_توصیفات ضعیف
 کتاب‌های ژانر وحشت معمولا توأم با دلهره پیش از اتفاقِ اصلی داستان هستند. چیزی که آقای گلشیری خوب آن را انجام داده است. اما وقتی به اصل قصه و بخش ترسناک ماجرا می‌رسیم، توصیفات خیلی سطحی و گذرا بیان می‌شوند و حس وحشت و ترس را در دل مخاطب ایجاد نمی‌کنند.
۵_ضرب‌آهنگ نامناسب
انتخاب ضرب‌آهنگ از چیزهایی است که بنا بر اصل داستان متفاوت است. نمی‌شود گفت مطلقا ضرب‌آهنگ تند یا کند خوب است و حتی نمی‌شود گفت یک داستان باید یک ضرب‌آهنگ داشته باشد. ضرب‌آهنگ این داستان ثابت است و به نظرم خوب انتخاب نشده. مثلا در جایی که داریم به بخش ترسناک ماجرا می‌رسیم آنقدر ضرب‌آهنگ کتاب از ابتدا تند بوده که نمی‌توانیم احساس درست را در آن لحظه دریافت کنیم.

در پایان، این اثر آقای گلشیری را چندان جالب ندیدم. نه برای خودم و نه برای نوجوانان. با این حال ایشان در جلد اول مجموعه خون‌آشام توانایی بالایی در نوشتن ژانر وحشت از خود نشان دادند که درباره‌اش خواهم نوشت، اگر شد.
        

37

                بسم الله الرحمن الرحیم 

باندینی مخلوقی است باشکوه، و برای کشف دوباره او هنوز زمان باقی است.
ضمیمه‌ی ادبی تایمز، کتاب از غبار بپرس، ترجمه بابک تبرایی(نشر چشمه)، ص ۲۸۱(نسخه الکترونیک)

منتقد معروفی به نام مولر داستان کوتاهی از آرتورو باندینیِ بیست و یک ساله چاپ می‌کند و باعث معروفیت او می‌شود. آرتورو که پادوی هتل بود، از این کار استعفا می‌دهد و بعد از مدتی که تمام پولی که از داستانش به دست آورده بود را خرج می‌کند، وارد هالیوود می‌شود تا فیلم‌نامه بنویسد. اما بعد از مدتی از هالیوود متنفر می‌شود. نفرتی که فانته نیز در تمام روزهای حضورش در هالیوود حس کرده بود. 

آرتورو در بخشی از رویاهای بانکرهیل می‌گوید: ((هنوز نصف صفحه اول را هم نخوانده بودم که موهایم سیخ شد. اواسط صفحه دوم مجبور شدم فیلم‌نامه را کنار بگذارم و نرده‌ی ایوان را بچسبم.))
گویا این جمله توصیف احساسات فانته از فیلم‌نامه‌های هالیوود است که از زبان شخصیت دوم خودش نقل شده است.

در طول حیات فانته، مجموعا شش اثر از او چاپ شد که رویاهای بانکرهیل آخرین آن‌ها بود. البته تفاوت این کتاب با پنج‌تای دیگر این بود که فانته، به دلیل نابینایی در اثر دیابت، آن را به همسرش دیکته کرده است. این رمان که آخرین کتاب فانته و همچنین آرتورو باندینی است، چهل و سه سال بعد از انتشار از غبار بپرس_سومین کتاب مجموعه باندینی_ منتشر شد. با وجود این فاصله زمانی، روحیات باندینی همان روحیاتی است که در سه کتاب دیگر است. این مهم‌ترین نشانه‌ی قدرت قلم فانته و شباهت بالای باندینی به خود او است.
تفاوت این باندینی نسبت به سه کتاب دیگر، آمریکایی‌تر شدن او. است. شخصیتی که همیشه به خاطر ایتالیایی‌ بودن انگار مرزی نامرئی با آمریکایی‌ها داشت، در اینجا این مرز را از دست می‌دهد و تبدیل به شخصیتی کاملا آمریکایی می‌شود. شاید این تنها ضعف کتاب است که آن را غیرواقعی جلوه می‌کند. چرا که رفتار آمریکایی‌ها با غیرآمریکایی‌ها در آن دوره نژادپرستانه بود ولی در این کتاب، این رفتارها کم‌ترند.
        

21

                بسم الله الرحمن الرحیم 

...امیدوارم از اول سال رمان جدیدم را شروع کنم. فعلا دارم طرح کلی‌اش را می‌نویسم که کار شدیدا اعصاب‌خرد کنی است. اسم کتاب را گذاشته‌ام از غبار روی جاده بپرس[۱] و داستانش در پس‌زمینه‌ای از لس آنجلس می‌گذرد(اما به هالیوود ربطی ندارد). داستان دختری است که دوستش داشتم اما او کس دیگری را دوست داشت که با نوبه‌ی خود از دختره متنفر بود... کتابی [است] مثل پای‌بندی‌های انسانی[۲] اما همراه با طنز و حسرت.
بخشی از نامه جان فانته به پسرعمویش، به نقل از پیوست‌های ترجمه از غبار بپرس، نشر چشمه، ص ۲۶۶ و ۲۶۷(نسخه الکترونیک)

بوکوفسکی در مقدمه از غبار بپرس درباره فانته می‌نویسد: سبک کلام و سبک زندگی فانته عین هَمَن؛ قوی، خوب و گرم. 
در تمام چهار کتابی که از فانته خواندم این جمله بوکوفسکی صادق بود. فانته به هنرمندانه‌ترین شکل چهار بخش از زندگی‌اش را روایت می‌کند. بخش‌هایی که با تمام تفاوت‌ها، یک نقطه مشترک دارند: آرتورو باندینی!

قصد نظر دادن نسبت به این شاهکار فانته را ندارم و به جای آن یادداشت کوتاه یکی از خوانندگان کتاب که در سایت آمازون منتشر کرده است را می‌آورم. معتقدم که با کم‌ترین کلمات، بهترین یادداشت ممکن را نوشته است:
دوازده سال پیش مقاله‌ای در لس‌آنجلس تایمز خواندم که در آن از موفق‌ترین نویسندگان آمریکایی خواسته شده بود تا از ده اثر محبوب‌شان در ادبیات آمریکایی قرن بیستم نام ببرند. از غبار بپرس جان فانته تنها اثری بود که در همه فهرست‌های ده اثر محبوب حضور داشت. از آن زمان من از غبار بپرس را دو بار و همه کتاب‌های آقای فانته را هم به همراهش خوانده‌ام. نکته‌ی جالب این است که از غبار بپرس شش سال قبل از ناتوردشت[۳] جی. دی. سلینجر چاپ شده است، اما شباهت‌های میان هولدن کالفیلد و آرتورو باندینی شگرف‌اند. تفاوت‌شان هم در این‌جاست که آرتورو حتی بیشتر از هولدن تابع امیال آنی‌اش است_اگر چنین چیزی ممکن باشد_ و همچنین تماما آمریکایی است. دلت می‌خواهد آرتورو را دلداری بدهی و هم‌زمان به خاطر نفهمی‌اش یکی بخوابانی توی گوشش! متاسفانه جان فانته آنقدر عمر نکرد که شاهد احیای اثرش باشد، ولی انتشارات بلک‌اسپرو از او یک ستاره ادبی ساخته است. وقت خواندن این کتاب با صدای بلند خواهید خندید و در آغوشش خواهید گرفت.  قول می‌دهم.
یادداشت تِری اِی. گرین بر کتاب در سایت آمازون. به نقل از پیوست‌های ترجمه از غبار بپرس، نشر چشمه، ص ۲۶۲ و ۲۶۳(نسخه الکترونیک)

نکته‌ای که در پایان می‌خواستم اضافه کنم نسبت به مقایسه دو ترجمه اثر بود. من کتاب را با ترجمه شکاری از نشر افق خواندم و چند صفحه اولیه آن را با ترجمه بابک تبرایی، که نشر چشمه منتشر کرده است، مقایسه کردم. ترجمه تبرایی به زبان محاوره‌ای است و ترجمه شکاری به زبان معیار. هر کدام از دو ترجمه امتیازات خاص خود را دارد و فقط زمانی می‌توانم قضاوت نهایی را انجام دهم که ترجمه تبرایی را کامل بخوانم. با این حال گمان‌ام بر این است ترجمه شکاری، بهتر داستان را به فارسی برگردانده. البته گمان ضعیفی است.
امتیازی که باعث شد بعد از خواندن ترجمه شکاری، نسخه الکترونیک ترجمه تبرایی را بخرم، توضیحات ابتدا و انتهای کتاب بود که در یادداشتم از سه تکه آن نقل قول کردم. ابتدای این ترجمه، علاوه بر مقدمه مترجم، مقدمه بوکوفسکی و مختصری از زندگی نویسنده و آثار داستانی و فیلم‌نامه‌ای او آمده است. در بخش پایانی هم توضیحاتی درباره کتاب، نامه‌های فانته در مورد این رمان و چند نقد از برخی چهره‌های شناخته شده در جامعه‌ی داستان‌خوان آمریکا آورده شده است.



۱_نام کتاب از دیالوگی در رمان پان از کنوت هامسون برداشته شده است: آن یکی دختر را مثل برده، مثل جنون‌زده‌ها و مثل یک گدا دوست داشت. چرا؟ از غبار روی جاده بپرس و از برگ‌های فروافتاده. از خدای اسرارآمیزِ زندگی بپرس؛ چرا که هیچ‌کس دلیل این چیزها را نمی‌داند.
۲_شاهکار سامرست موام که در ایران به اسم پیرامون اسارت بشری هم می‌شناسیمش.
۳_اشتباهی از طرف نوسینده یادداشت. چرا که از غبار بپرس در سال ۱۹۳۹ و ناتور دشت در ۱۹۵۱ چاپ شده‌اند و فاصله بین انتشارشان دوازده سال است.
        

21

                بسم الله الرحمن الرحیم 

آرتورو باندینی، نوجوان ۱۸ساله‌ای که چندین کار را امتحان می‌کند و تقریبا از همه آن‌ها استعفا می‌دهد یا اخراج می‌شود. او در لس آنجلس، به همراه مادر و خواهرش زندگی می‌کند و دایی‌ای پولدار دارد که هوای خانواده‌ی آرتورو را دارد. آرتورو شیفته کتاب های فلسفی است. البته او آن‌ها را نمی‌فهمد و به نظرش ملال‌آورند، ولی برای اینکه خودش را نابغه جلوه دهد این کتاب‌ها را می‌خواند‌.

جاده‌ی لس آنجلس در سال ۱۹۳۶ نوشته شده است‌. اولین کتابی است که فانته نوشته است، اما فانته برای انتشارش اقدامی نکرد و این کتاب بعد از مرگ او در میان دست‌نوشته‌هایش پیدا شد و در سال ۱۹۸۵ به چاپ رسید. 
جاده‌ی لس آنجلس از جهت زمان داستان دومین کتاب مجموعه باندینی است. اما چنانچه در یادداشت تا بهار صبر کن باندینی گفتم، این کتاب‌ها با هم ارتباطی ندارند. مثلا آرتورو در تا بهار صبر کن با پدر، مادر و دو برادرش در شهر کوچکی در ایالت کلرادو زندگی می‌کنند ولی در جاده‌ی لس آنجلس پدرش مرده است و با مادر و خواهرش ساکن لس آنجلس است.

آرتورو در اینجا همان آرتوروی در تا بهار صبر کن است. همانقدر متنفر از مذهب و مذهبی‌ها_که در این کتاب مادر و خواهرش نماینده آن‌ها هستند_ همانقدر عاشق قدرت و همانقدر بیزار از دایی‌اش که از نظر آرتورو آدم پولدار کودنی است. اما احساسات آرتورو آنقدر که در تا بهار صبر کن متغیر هستند، در اینجا تغییر چندانی ندارند و طبیعتا کم‌تر واقعی‌اند. با این حال وقتی احساسات طغیان‌گرانه و عاصیانه آرتورو با قلم فانته روایت می‌شوند، شاهد توصیفاتی فوق‌العاده از ناامیدی بشر از تمدن هستیم. ناامیدی‌ای که در آثار نیچه و چندین فیلسوف از فلاسفه غرب ظاهر شده و آرتورو به آن‌ها باور دارد و صراحتا آن‌ها را فریاد می‌زند. البته در برخی موارد و بدون نیاز به آن‌ها برای تحقیر شخص مقابل آن‌ها را می‌گوید. او حتی جهان‌بینی هیتلر را می‌ستاید ولی سرانجام متوجه می‌شود که در این کتاب‌ها هیچ چیزی برای روح خسته‌اش وجود ندارد. او در نهایت به ادبیات رو می‌آورد و شروع به نوشتن داستان می‌کند. 
با توجه به اینکه باندینی شخصیت دوم فانته است، می‌توان گفت جاده‌ی لس آنجلس شروع دوره داستان‌نویسی فانته را روایت می‌کند. دوره‌ای که همراه با شکست‌ها و ناامیدی‌ها از ضعف داستان‌هایش همراه است و باندینی را تا مرز سرخوردگی می‌برد. 
با وجود اینکه کتاب جاده‌ی لس‌آنجلس موضوع جذاب‌تری را دنبال می‌کند، اما کتاب ضعیف‌تر از تا بهار صبر کن است. نمی‌دانم علت اینکه فانته این کتاب را منتشر نکرد چیست، ولی به عنوان اولین رمان به نظرم اصلا کتاب ضعیفی نیست و اتفاقا نشان‌دهنده نبوغ فانته است. نبوغی که در شخصیت باندینی نیز دو به چشم می‌خورد.

ترجمه کتاب در دو_سه فصل اول گاهی به زبان معیار و گاهی به زبان محاوره‌ای است و باعث ضعف ترجمه شده ولی در ادامه کاملا به زبان معیار ترجمه شده و اشکالات ترجمه اول کتاب دیگر به چشم نمی‌خورند
        

22

                بسم الله الرحمن الرحیم 

تا بهار صبر کن باندینی، دومین کتابی است که فانته نوشته است اما اولین کتابی منتشر شده او است. پیش از این او کتاب جاده لس‌آنجلس را نوشته بود که بعد از مرگش در میان دستنوشته‌هایش پیدا شد و در سال ۱۹۸۵ به چاپ رسید.
کتاب تا بهار صبر کن باندینی، از جهت زمان داستان اولین کتاب مجموعه باندینی است. 
البته چهار کتابی که با محوریت باندینی نوشته شده‌اند ارتباطی با هم ندارند و هر کدام، با تم‌های مشترک، یک زندگی‌نامه‌ی متفاوت از دیگری برای شخصیتی واحد هستند. در نتیجه تفاوتی ندارد که از کدام کتاب شروع شود. اما پیشنهاد من خواندن آن‌ها به ترتیب نوشته شدن‌شان است.

آرتورو باندینی دوازده، یا چهارده ساله[۱]، همراه با پدر، مادر و دو برادر کوچک‌ترش در شهر کوچکی از ایالت کلرادو آمریکا زندگی فقیرانه‌ای دارد. او ایتالیایی‌تبار است و به دلیل احساسات نوجوانانه‌اش او را از نام و نام خانوادگی‌اش، محل زندگی‌اش، تبارش، صورت کک‌مکی‌اش و... بیزار است.
او عاشق قدرت است و به خاطر مهربانی مذهبی مادرش، که آرتورو از آن تعبیر ضعف می‌کند، از او بیزار است. پدرش را به خاطر قوی بودن دوست دارد و از مذهب و دو برادرش متنفر است. ولی مانند تمام نوجوانان او احساسات متغیری دارد. گاهی به خاطر ترحم به مادرش علاقه‌مند می‌شود و همیشه به خاطر ترس از مرگ و جهنم به سراغ کشیش می‌رود تا اعتراف کند. 
احساسات آرتورو نسبت به آنچه گفته شد و نسبت به مسائل دیگری مانند مرگ یکی از دوستان یا کشتن یک مرغ و... تقریبا غالب داستان را شکل می‌دهد.
بخش‌هایی که به آرتورو پرداخته نمی شود، مثل تکه‌های مربوط به اسوو یا ماریا، در واقع مقدمه‌ای هستند برای نشان دادن وفاداری آرتورو به خانواده‌اش_با وجود نفرت از تبار ایتالیایی‌ش_ 
داستان تقریبا بدون پیرنگ و جذابیت خاصی است و توانایی فانته در روایت احساسات و توصیفات، باعث جذابیت آن شده است.
احتمالا اگر قرار بود این داستان مانند خاطره‌ای گذرا و بدون این نوع بیان تعریف بشود، داستانی پوچ و بی‌ارزش می‌شد.

بعضی احساسات آرتورو ما را یاد هولدن کالفیلد می‌اندازند. هر چند فانته در تا بهار صبر کن باندینی، هنوز مسیری که سلینجر در ادبیات طی کرده بود را نرفته بود و یک سال بعد و در از غبار بپرس به سطح هم‌تراز ناتوردشت از جهت فنی رسید.
خود سلینجر هم در داستان کوتاه من خُلم، که روایت آخرین شب هولدن در مدرسه است و قبل از ناتور دشت نوشته شده، همچنان قلمی خام و حتی ضعیف‌تر از همین اثر فانته دارد. اما در ناتور دشت پیشرفت زیادی کرد.

آرتورو باندینی را شخصیت دوم فانته می‌دانند. چرا که هر دو ایتالیی‌تبارهای ساکن کلرادو بودند و زندگی فقیرانه‌ای داشتند و ادامه داستان زندگی فانته نیز ماننده ادامه داستان‌های باندینی است، چنانکه در جاده لس‌آنجلس و دیگر کتاب‌ها خواهد آمد.
با اینکه از غبار بپرس را بهترین کار فانته می‌دانند، اما خود او در نامه‌ای به پسرعمویش برای بیان احساسش نسبت به دو کتاب اولش این اینچنین می‌نویسد:
از نامه‌ات ممنونم، اینکه باندینی[۲] را بیشتر از از غبار بپرس دوست داری، نه شگفت‌زده‌ام کرد نه سرخورده. فکر می‌کنم از غبار بپرس بهتر از باندینی نوشته شده، ولی داستان باندینی خیلی به من نزدیک‌تر است. به همین دلیل ممکن نبود این کتاب را با همان لحن غنایی باندینی به نغمه درآورم. کتاب اول از دلم مایه می‌گرفت و دومی از سرم.[۳]

۱_دو گمان برای این تفاوت سنی که در کتاب گفته شده وجود دارد، یکی اینکه فانته اشتباه کرده است که امری بعید است. چرا که به سن آرتورو فقط در فصل اول اشاره می‌شود که کل فصل سی و چند صفحه است و بعید است در این مقدار کم فانته دچار اشتباه شده باشد. گمان دیگر این است که چون راوی دارد ناظر به اسوو باندینی، پدر آرتورو، روایت می‌کند، اسوو به دلیل حضور کم در خانه از سن دقیق فرزندانش بی‌اطلاع است، در نتیجه سن آرتورو هم متفاوت گفته شده است.
۲_کتاب تا بهار صبر کن باندینی
۳_کتاب از غبار بپرس، نشر چشمه، ترجمه بابک تبرایی، ص ۲۷۱(نسخه الکترونیک)
        

27

                بسم الله الرحمن الرحیم 

رینگ لاردنر در ایران نویسنده‌ای ناشناس است و معدود افرادی که او را می‌شناسند، نام او را در ناتور دشت شنیده‌اند.[۱] نشر نیلا در سال ۱۳۸۱ ترجمه محمد نجفی از سلمونی را منتشر کرد. چهار سال بعد از اینکه ترجمه ناتوردشت از این مترجم را منتشر کرده بود
یازده سال بعد از چاپ اول، در سال ۱۳۹۲ دومین چاپ این کتاب کوتاه منتشر شد و امروز با وجود گذشت ده سال از آخرین چاپ کتاب سلمونی، هنوز خبری از تجدید چاپ این کتاب نیست.

رینگ لاردنر متولد ۱۸۸۵ و تا سال ۱۹۱۶ به ستون‌نویس ورزش بود و داستان نقشی در زندگی‌اش نداشت. در همان سال کتاب You Know Me Al را منتشر کرد که ویرجینیا وولف از جمله تحسین‌کنندگان آن بود.
لاردنر بر بعضی از هم‌عصران خود مانند اسکات فیتزجرالد، ارنست همینگوی و جان اوهارا تاثیر گذاشته است. جان اوهارا درک خود از دیالوگ را به لاردنر نسبت می‌دهد.
اندرو فرگوسن، روزنامه‌نگار، در مورد لاردنر نوشته است: «رینگ لاردنر خود را عمدتاً یک ستون‌نویس ورزشی می‌دانست که قرار نبود چیزهایش دوام بیاورد، و حتی پس از انتشار اولین شاهکارش، You Know Me Al، در سال 1916، به این باور پوچ ادامه داد.»

داستان سلمونی از زبان آرایشگری به نام وایتی که به سفید برفی هم شهرت دارد روایت می‌شود. داستان در یکی از شهرهای ایالت ایلینوی آمریکا اتفاق می‌افتد. راوی برای شخصی که تازه وارد این منطقه شده است (که مشتری‌ای جدید است یا ممکن است برای استخدام آمده باشد) از فردی به نام جیم کاندل می‌گوید.
داستان به جیم کاندل می‌پردازد، شخصی بی‌احساس که ویرانی‌هایی در زندگی دیگران به بار می‌آورد، این کار صرفا برای لذت بردن آن‌ها را انجام می‌دهد، بدون اینکه کینه یا دلیل دیگری در کار باشد. سرانجام این رفتار گریبان جیم را می‌گیرد...
شخصیت راوی داستان مورد پردازش قرار نمی‌گیرد اما از صحبت‌های او در مورد کاندل می‌شود فهمید که مخالف رفتار او نیست و شخصیت جیم مورد تایید او است.
اینکه جان اواهارا می‌گوید دیالوگ را با آثار لاردنر درک کرده است، در همین کتاب سلمونی قابل مشاهده است. دیالوگ‌ها، چه صحبت‌های راوی چه دیالوگ‌های داستانی که دارد تعریف می‌کند، به شدت واقعی هستند و راوی داستان مانند هر کسی که دارد ماجرایی تعریف می‌کند، وسط ماجرای اصلی‌اش، داستان‌های فرعی و معرفی شخصیت‌های فرعی را می‌گنجاند و این شخصیت او را برای ما واقعی‌تر جلوه می‌دهد.
سلمونی، مانند دیگر آثار لاردنر زبانی طنز و کنایی دارد، زبانی که نویسندگان نسل‌های بعد آمریکا بیشتر از آن استفاده کرده‌اند و به نوعی یکی از مشخصات داستان آمریکایی شد. البته نمی‌دانم لاردنر چقدر بر نویسندگان نسل بعد آمریکا اثر گذاشته است. اما در بین هم‌عصران خود مانند همینگوی و فاکنر این زبان کم‌تر به چشم می‌خورد و زبان نویسندگان نسل سوم آمریکا بیشتر به زبان لاردنر شباهت دارد.
ترجمه محمد نجفی به زبان محاوره‌ای توانسته است حق داستان را ادا کند. احتمالا ترجمه رسمی چنین امکانی را فراهم نمی‌آورد.


۱_در ویکی‌پدیای انگلیسی ارجاعات دیگری که نویسندگان به لاردنر داده‌اند آورده شده، از جمله آن‌ها فرنی و زویی سلینجر است که هنوز آن را نخونده‌ام.
        

26

                بسم الله الرحمن الرحیم 

از جهت زبان شعر، نصرت رحمانی یکی از خاص‌ترین شاعران معاصر می‌باشد. کسی که زبان خیابان را به اشعارش آورد و نیما برای کتاب اولش نوشت: آن چیزهایی که در زندگی است و در شعر دیگران سایه‌ای از خود را نشان می‌دهد، در شعر شما بی‌پرده‌اند. اگر این جرأت را دیگران نپسندند برای شما عیب نیست!
نصرت رحمانی واقع‌گرایانه‌ترین روایت از دوران تاریک پس از کودتا را به نمایش می‌گذارد. خود او می‌گوید من بیش از آنکه تحت تاثیر نیما باشم، از صادق هدایت تاثیر پذیرفته‌ام.

با وجود توانایی نصرت رحمانی در شعر، نشر مروارید انتخاب خوبی برای آشنایی با شعر این شاعر نیست. 
سه اشکال اصلی گزینه اشعار نشر مروارید:
۱_ویراستاری ضعیف نشر مروارید که برخی از اشعار را غیر قابل فهم کرده
۲_انتخاب نکردن بعضی اشعار درخشان نصرت رحمانی مثل شعرهای تریاک، لوطی و نفرین شده
۳_تقطیع قصیده‌ای بلند از نصرت رحمانی و آوردن آن قطعه‌ها در قالب یک شعر مجزا، بدون توضیح اینکه این‌ها تکه‌هایی از یک قصیده‌اند

شعر مرد دیگر از مجموعه میعاد در لجن:
برای آن‌ها که پس از ما زندگی خواهند کرد

می آیی و من می روم ای مرد دیگر 
چون تیرگی از بیخ گوش صبحگاهی
می ایی و من می روم ، زیباست ، زیباست
باران نرمی بر غبار کوره راهی

دشت بلاخیز غریب تفته ای بود
هر تپه ای چون طاولی چرکین بر آن دشت
ما سوختیم و خیمه برکندیم و رفتیم
اینک ، تو می ایی برای سیر و گلگشت

حلاج ها ، بر دار ، رقصیدند و رفتند
شیطان حدایی کرد در این خک سوزان
این قصر عاج افتخار آمیز تاریخ
بر پاستی ، از استخوان تیره روزان

تابوت خون آلود من گهواره ی توست
جنباندت دست پلید پیر تقدیر
هشدار یک دنیا فریب و رنگ و بازیست
روزی شنیدی گر کسی می گفت : تدبیر

می ایید و من می روم، بدرود، بدرود
چیزی نیاوردیم و چیزی هم نبردیم
بیهوده بودن ، تلخ دردی بود ، اما
اما ... چه دردانگیز ما بیهوده مردیم

با وجود انتخاب‌های نامناسب این نشر از اشعار رحمانی، دو مصاحبه اول کتاب مصاحبه‌هایی فوق العاده برای معرفی شخصیت این شاعر است.
        

30

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

لیست‌های کتاب

خواب گرانبانوی دریاچهقاتل در باران

داستان‌های معمایی_جنایی(پلیسی_کارآگاهی) مدرن

28 کتاب

این لیست خلاصه‌ای از مصاحبه مسعود بربر و محمد قائم‌خانی با موضوع ادبیات معمایی مدرن است مسعود بربر تاریخچه مختصر ادبیات معمایی را اینچنین می‌گوید: از اوایل قرن نوزدهم هافمن و ادگار آلن‌پو آغازگر داستان معمایی به معنای امروزی بودند و بعدا کانن دویل با خلق شرلوک هولمز و آگاتا کریستی با خلق پوآرو و مارپل ادامه دهنده این مسیر بودند. این داستان‌‌ها که امروزه مخاطبان داستان می‌توانند اشکالات منطقی‌شان را به راحتی متوجه شوند، در آن زمان اینقدر اهمیت معمایی نداشته و بیشتر جنبه سرگرمی داشتند‌. اما با مدرن شدن داستان، توجه داستان به درون آدمی بیشتر شد. در داستان‌های معمایی کلاسیک شخصیت پردازی به اندازه جذاب کردن کارآگاه بوده نه بیشتر. همین عامل باعث پس زده شدن و به حاشیه رفتن ادبیات معمایی شد و همه نسبت به این ژانر نگاه عامه پسند بودن داشتند. این اتفاق باعث توجه نویسندگان ادبیات معمایی به شخصیت شد. شخصیت را بر سر بزنگا‌ه‌ها قرار داده و موقعیت وجودی انسان در هستی را در قالب اثر معمایی جنایی مورد توجه قرار دادند. اینجا است که ژانر نووار به وجود آمد. سپس مسعود بربر به معرفی چند کتاب معمایی و چند نویسنده معمایی‌نویس می‌پردازد: نویسنده‌ها: ریمون چندلر پاتریشیا های_اسمیت هنینگ مانکل پاتریک مودیانو کتاب‌ها: معمای آقای ریپلی فیل در تاریکی سین مثل سودابه فراموش نکن که خواهی مرد بیمار خاموش(یا نقاش سکوت) لینک مصاحبه محمد قائم خانی با مسعود بربر: https://www.aparat.com/v/ljnze پ.ن: چهار اثر ایرانی دیگر به عنوان پک معمایی شهرستان ادب را مسعود بربر معرفی کرد. یکی از دوستان مورد اعتمادم در حیطه داستان، کتاب روز داوری‌اش را خواند و گفت کتاب خوبی نیست. اما ریگ جن را مطالعه کردم و متوجه شدم کتاب خوبی است. اگر نسبت به دو اثر دیگر کنجکاو هستید و نمی‌خواهید کل این مصاحبه را ببینید آن دو کتاب این‌هایند: محرمانه میلان متولد زمستان بعد از مطالعه در مورد اینکه در این لیست بگذارمشان یا نه تصمیم می‌گیرم پ.ن۲: امیدوارم خودم با مطالعه بیشتر آثار معمایی به زودی چند کتاب به این لیست اضافه کنم‌.(اگر اضافه شوند از کتاب‌های هفده به بعد کتاب‌هایی‌اند که خودم اضافه کردم و شانزده کتاب اول بر اساس معرفی مسعود بربر است.)

70

فعالیت‌ها

                واقعا سری کتاب‌های راهنمای فلسفهٔ بلک‌ول عالی است.

اینکه یه نفر سری کتاب‌هایی رو بهم معرفی کنه، و هر کدوم عالی باشن، یعنی آدم درستی رو توی زندگی‌ام پیدا کردم که این چیزا رو ازش بپرسم🕺
        

11

                تا اینجا فقط ترجمه آزارم داده، من مترجم های این کتاب رو میشناسم، کلی کار از همین فوکو ترجمه کردن و بعضی هارو که قبلا خوندم به نظرم روان و خوب بوده،  اما  این یکی رو فکر میکنم زدن تو گوگل ترنسلیت، واقعا بد و مشمئزکننده است.
        

6

                و خدای تعالی واپسین پیغامبرش را - رحمت برای جهانیان (رحمه للعالمین) - لقب داد، از آن روی که در مصحف شریف در دو جای، رحمت بر آفریدگان را بر خویش نوشته بود (کتب علی نفسه الرحمه).
و ناصواب و نامروتی باشد، چنین آفریدگاری را به عظمت و بزرگی و قدرت و لطفش نستودن! والله اعلم!
        

7