معرفی کتاب نقش هایی به یاد: گذری بر ادبیات خاطره نویسی اثر احمد اخوت

نقش هایی به یاد: گذری بر ادبیات خاطره نویسی

نقش هایی به یاد: گذری بر ادبیات خاطره نویسی

3.8
17 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

29

خواهم خواند

54

شابک
9786007289266
تعداد صفحات
370
تاریخ انتشار
1399/2/31

توضیحات

        عنوان این کتاب می توانست مقبره یا بنای یادبود (یا به قول استاد دهخدا گورگاه) سرباز گمنام باشد: کسی که در جنگ کشته میشود اما جسدش باقی نمیماند و اثری از او در دست نیست. برایش صورت قبر یا مقبره ای میسازند، اما خالی از جسد و پر از یاد سرباز وطن.. در افسانه ها و اسطوره ها آمده است که روح سرباز گمنام تا زمانی که گور ندارد سرگردان می ماند. برای رسیدن به آرامش باید برایش مقبره ای بر پا کنند، قرار که گرفت، دوباره زنده میشود و در یادها و خاطره ها به زندگی اش ادامه میدهد.»یاد سرباز یا عزیز رفته در این خاطرات و یادداشت هاست که زنده می ماند و اندوه را سبک می دارد- نقش هایی به یاد ترکیبی ست از مبانی نظری و برده هایی از خاطرات و یادداشت های روزانه به ترجمه و تالیف احمد اخوت؛ منشوری از لحظات و یادها و خاطرات وتاملات نویسندگانی مثل رولان بارت، فرانتس کافکا، گرترود استاین، آنا آخماتوا، ری بردبری، سوزان سانتاگ، سیلویا پیچ و دیگران؛ تابلوهایی از عکس ها و کتاب ها و خاطرات روزهای رفته و یادهای مانده و نقش هایی از یاد کسانی مثل همینگوی، هدایت، مویلیانی، جویس و...
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به نقش هایی به یاد: گذری بر ادبیات خاطره نویسی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به نقش هایی به یاد: گذری بر ادبیات خاطره نویسی

یادداشت‌ها

          از مجموعه‌هایی که نویسنده‌ش تکلیفش با خودش مشخص نیست، که نمی‌دونه می‌خواد مقاله بنویسه و نظری یا جستار بنویسه و ادبی، خسته هستم. 
از گردآوری‌های بی‌نظم و curate نشدن مجموعه‌ها خسته هستم. از قلم بی‌روح در مورد موضوعی که اتفاقا لطیفه و مهم خسته هستم. و برای همیناست که این کتاب رو اصلاً دوست نداشتم. هر بخشی رو که جلو می‌بردم همچنان امید داشتم که چیزی تغییر کنه و روایت‌ها جذاب‌تر بشن اما زهی خیال باطل. 
من کتاب‌های نظری کم نخوندم، اتفاقاً کتاب‌های نظری‌ای خوندم که بعضاً از گیرا بودن متن و روایت و تسلط عجیب نویسنده روی تک‌تک کلماتش بی‌اغراق از هیجان اشک ریختم. ولی این کتاب به‌استثنای یکی دو جستار، هیچ احساسی رو در من بیدار نکرد. مشکل بیشتر نه از فرم که از نثر اخوته. نثر خشکی که آتیشش به دامن جستارهای ترجمه‌ای هم گرفت و حتی اون‌ها رو هم تا حدی بی‌روح و مکانیکی کرد. 
لذت نبردم، تجربه‌ی اول خوبی با اخوت نداشتم و عمیقاً خوشحالم که کتاب تموم شد.
        

23

dream.m

dream.m

1404/4/22

          خواندن درباره خاطره نویسی، خاطره ای را در من بیدار کرد که تنها تعدادی از نزدیکترین دوستانم (از نظر عاطفی) از آن باخبرند. خاطره ای از یک بعدازظهر گرم احتمالا تابستانی، که رابطه من و مادرم و نوشتن را به طور کلی و برای همیشه شکرآب کرد. اتفاقی که سدی بلند و نفرین شده میان من و کاغذ و مداد کشید به طوری که تا همین لحظه هم اعتماد به نفس و جرات عبور از آن را پیدا نکرده ام.
مدتی بود که تب خاطره نویسی و یادداشت نویسی در مدرسه بالا گرفته بود،و دفتر های جلد گلی و قفل‌دار و کاغذ های عطری بود که بین دخترها رد و بدل می‌شد تا برای هم چیزی به یادگار بنویسند. من هم تحت تأثیر این فضا شروع کرده بودم به نوشتن خاطراتم. البته از خیلی قبل تر هم داستان و شعر می‌نوشتم یا بداهه از خودم می‌ساختم و برای جمع میخواندم (که هنوز هم بعضی از فامیل یادشان هست و من را بخاطر هدر دادن این استعداد سرزنش می کنند). کم کم با عبور از تب بلوغ، نوشته هایم از آن حالت عمومی داستان و خاطرات سفر مشهد با آن دایی و فلان ماجرا در مراسم عروسی این یکی، به چیزی شخصی تبدیل و رفته رفته شخصی تر و پنهانی تر شد. دیگر فقط از اتفاقات روزمره نمی نوشتم، و دوست داشتم از عواطف ام نسبت به آدم ها، از تجربیات حسی ام نسبت به مکان ها و اشیا و حس های تازه کشف شده و ترس هایم هم بنویسم و می‌نوشتم. نتیجه اش شد سه دفتر خاطرات بزرگی که خیلی زود سیاه کردم، با عکس ها و نامه های پنهانی عاشقانه و چند دفتر از  نقاشی های تخیلی ام، که همه را در کمد کتاب قدیمی ام جاساز کرده بودم و اصلا فکرش را هم نمی‌کردم کسی به سراغشان برود چون همچین چیزی در خانه مان سابقه نداشت؛ تا آن بعدازظهر کذایی تابستانی که صدای عصبانی مادرم را شنیدم. آن موقع ها خانه مان از این دو طبقه های حیاط دار بود با یک اتاقک کنار پشت بام که به نوعی محراب و غار تنهایی من به حساب می آمد و کمدم و بقیه خرت و پرت های کهنه هم آنجا انبار شده بود. با وحشت به طبقه بالا دویدم که صدای مادرم از آنجا می آمد، فکرش را هم نمی‌کردم چه بلایی به سرم نازل شده و خیال کردم بخاطر بهم ریختن نظم انباری است که مثل همیشه اینطور عصبانی شده. اما با رسیدن به اتاقک او را دیدم که با چشمهای از حدقه بیرون زده و لبهای کف آلود تند تند دفترهایم را ورق میزند و به گوشه ای پرت می کند و فحش است که نثارم می کند. آن روز بخاطر نوشتن حرف های دلم کتک مفصلی از مادرم خوردم و آنچنان تحقیر شدم و ترسیدم که تمام نوشته هایم را به دست خودم پاره پاره کردم و دور ریختم، حتی به عکس ها و یادگاری ها هم رحم نکردم، از شدت وحشت پاک دیوانه شده بودم. در نتیجه مادر هم موافقت کرد چیزی به بابا نگوید که مثلا سرم را گوش تا گوش نبرند.
این اتفاق چنان تأثیری روی جسم و روان من گذاشت که مبتلا به کولیت و ترس دائمی  شدم، بیماری ای که حتی با مرگ مادر هم بهبود پیدا نکرد و باعث شد بعد از آن تا امروز دیگر چیزی روی کاغذ نمینویسم یا نمی کشم و اگر هم بنویسیم خیلی زود پاره اش می کنم، چون جراتش را ندارم و از قضاوت شدن میترسم.
شما تنها خوانندگان من هستید.

.....
داروین رو شکر هنوز دوستای خیلی خیلی مهربونی دارم که بمن امید دارن و بهم کتاب هایی درباره نوشتن هدیه میدن. اونها توی قلبم چراغی روشن میکنن که شاید نورش کم فروغ بشه ولی خاموش نمیشه.
        

0

          بسم الله الرحمن الرحیم 

عنوان این کتاب می‌توانست مقبره یا بنای یادبودِ(یا به قول استاد دهخدا"گورگاهِ") سرباز گمنام باشد: کسی که در جنگ کشته می‌شود اما جسدش باقی نمی‌ماند و اثری از او در دست نیست. برایش صورت قبر یا مقبره‌ای می‌سازند، اما خالی از جسد و پر از یاد سرباز وطن.
ص ۱۱ کتاب

در این روزها که جستارنویسی_و اخیراََ جستارهای درمورد کتاب_ به شکل افراطی‌ رواج یافته، احمد اخوت جزو معدود کسانی است که هر مجموعه جستاری که منتشر کند، چشم بسته می‌خرم. 
کتاب نقش‌هایی به یاد، اولین کتاب از مجموعه زندگی‌نگاره‌های نشر گمان است. او مولف و مترجم چهار کتاب از این مجموعه است_نقش‌هایی به یاد، خاطرات کتابی، همزادهای بورخس و اطلس_ 
در این کتاب نویسنده سراغ یکی از مباحث کم‌تر پرداخته شده ادبیات، یعنی خاطره‌نویسی، رفته است.
وی در شش بخش به این مسئله پرداخته:

۱_مبانی نظری
نویسنده در این بخش سعی می‌کند جواب سوالات زیر را بدهد:
خاطره‌نویسی چیست؟ چند نوع دارد؟ چرا باید خاطره نوشت؟ خاطره چه نسبتی با غم غربت(نوستالژی) دارد؟ خاطره‌نویسی چه نقشی در زندگی دارد؟ و...
نمی‌گویم اخوت پاسخ کاملی به همه این سوال‌ها داده است. چگونه می‌شود در ادبیات که مبحثی نسبی است، جواب قطعی پیدا کرد؟‌ و اگر هم چنین چیزی ممکن بود، سبک اخوت پاسخ دادن با گزاره‌های صرفا علمی و خشک نیست، بلکه آمیزه‌ای است از علم و_در اینجا_ خاطره.
 با این حال، می‌توان گفت پاسخ‌های نویسنده، از بهترین جواب‌های موجود است.

۲_خاطره سخن بگو
حالا که با مبانی نظری خاطره‌نویسی آشنا شدیم، پای سخن چند تن از بهترین خاطره‌گویان تاریخ ادبیات می‌نشینیم. خاطرات گرترود استاین از فرانسه اشغالی در جنگ جهانی دوم، خاطراتی که غذاهای مختلف در ذهن آلیس بی. تُکلاس زنده می‌کرد، خاطرات اخوت از گشتن در اصفهان به دنبال اماکنی که صادق هدایت در آن‌ها پا گذاشته، یادهایی که دفتر تلفن در ذهن نویسنده زنده می‌کند و در نهایت، خاطرات آنا آخماتووا از آمادئو مودیلیانی.

۳_خاطرات کتابی
هر چند این فصل با کتاب دیگری از نویسنده هم‌نام است، اما این دو هم‌پوشانی محتواییِ زیادی ندارند. 
اخوت در ابتدا در یک جستار ده نوع خاطرات کتابی را برمی‌شمارد و سپس چند خاطره کتابی که هر کدام در یکی از این سبک‌ها نوشته شده، ذکر می‌کند.

۴_یادداشت‌نویسی
یادداشت‌نویسی یکی دیگر از بخش‌های مهم ادبیات است که بسیاری از نویسندگان بزرگ_چنانچه در جستار کتابچه‌ی نویسنده اشاره شده_ از آن استفاده می‌کردند.
این موضوع رابطه نزدیکی با خاطره‌نویسی دارد.‌ 
در ابتدا دو جستار به نام درباره‌ی یادداشت‌نویسی آمده که خاطرات یادداشت‌نویسی دو نویسنده آمریکایی،‌ جون دیدیون و سارا جرارد، است. سپس به مسئله تقویم‌نویسی_نوشتن در تقویم_ که نوعی یادداشت نویسی است پرداخته می‌شود و در جستار یکی مانده به آخر در باب رمز و راز یادداشت‌ها بحث می‌شود.

۵_عکس و خاطره
درباره خاطراتی است که عکس‌ها در ذهن ما زنده می‌کنند.‌
ضعیف‌ترین بخش کتاب همین است‌ و به جز دو جستارِ عکس و مرگ از کریستیان متز و عکس و غم غربت از سوزان سانتاگ، باقی جستارها چندان جالب نیستند.

۶_بررسی کتاب
این بخش دو جستار دارد که یکی به بررسی کتابِ جشن بیکران از همینگوی_کتابی که در فصل‌های سابق بارها به آن اشاره می‌شود و به اعتقاد اخوت، بهترین کتاب همینگوی است_ می‌پردازد. کتاب خاطرات همینگوی از زندگی‌اش در پاریس. البته اصطلاح بررسی شاید نامناسب باشد. این جستار نوعی خاطره‌بازی با این کتاب خاطرات است.
جستار دیگر به خاطراتی از صادق هدایت و برخی از نوشته‌هایش می‌پردازد.

بعد از تجربه بی‌گاه جویس در تعطیلات، کتاب نقش‌هایی به یاد تجربه شیرینی بود که تمام لحظات خواندنِ خاطرات کتابی را به یادم آورد. به امید خواندن بیشتر از احمد اخوت.
        

31

          شما جز کدام دسته از آدم ها هستید؟ از آن دست آدم هایی که هر روز با دقت و جزئیات اتفاقات روزانه خود را می‌نویسند یا آنهایی که هیچ علاقه ای ندارند برای ثبت روزهایشان؟

راستش را بخواهید من مثل " احمد اخوت" به این موضوع نگاه میکنم ، نه اینکه از روزانه نویسی بدم بیاید اما هر بار که رفته ام سراغش انگار دستی نامرئی مرا از پیش رفتن باز داشته....
من  با شخصیت فیلم هایی بزرگ شدم که همگی خاطره نویسی میکردند ، مثلا خوب یادم می آید که بعد از دیدن خاطرات شیرین دریا دلم میخواست خاطراتم را بنویسم ، اما ۵ سالم بود و سواد نوشتن نداشتم وقتی کلاس اول را تمام کردم یک دفتر صورتی با عکس یک سگ سفید برداشتم و در آن خاطراتم را نوشتم (خاطراتی پراکنده از مدرسه و ماموریت رفتن های پدرم) و  آخر هر خاطره هم متناسب با فضا یک نقاشی کشیدم اما آن همه ذوق شوق فقط یک هفته دوام آورد بعدش انگاری از این روند خسته شدم ، و دفترچه ی خاطرات شیرین محدثه نصفه ماند! ( مادرم این دفتر های نصفه نیمه‌ی من را مثل یک گنج خانوادگی نگهداری میکند)

یک بار مهمان روز "سه شنبه های ادبیات"  ، رضا امیرخانی بود و وسط حرف هایش گفت چیزی که ما ایرانی ها کم داریم روزانه نویسی‌ست و گفت که خودش حالا دارد روزانه نویسی پدرش را میخواند و کیف میکند! 

راستش بعد از خواندن این کتاب تنها دلیلی که مرا به نوشتن روزانه نویسی مشتاق کرد همین موضوع بود ، "نوشتن برای نسل بعد" اولش خیلی با خودم کلنجار رفتم و از خودم پرسیدم  "خب که چه؟ مثلا ۳۰ سال دیگر بچه‌ات بنشیند و بخواند که مادرش در سن ۲۹ سالگی ده دقیقه زیر دیوار خانه‌ای ایستاده و به یک شاخه ی گل محمدی که از لایه نرده های حیاطش بیرون زده ، نگاه میکرده و هی مثل خواب گردها زیر لب میگفته " الله الله تو چقدر خوش سلیقه ای..." این چه کمکی به زندگی او میکند؟" بعد از کمی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که این بچه ، اگر بچه ی من و امین است ،  ژن خل و چل بودن قطعا به او هم رسیده پس مطمعنم بعد از خواندن این صحنه دلش آرام میگیرد که او تنها خل و چل عالم نیست و اصلا شاید از ذکر مادرش خوشش آمد و فردایش وقتی داشت ابر هایی که شکل کله‌ی یک دایناسور شده بودند را نگاه میکرد به یاد مادر خل و چلش گفت " الله الله تو چقدر خوش سلیقه ای..."


شاید باورش سخت باشد اما این کتاب برای من پر از صحنه های جذاب بود ، مثلا از خواندن بریده های کافکا چنان ذوق زده شدم که چند بار خواندمش ، آن کلمات کوتاه ، آن تشنگی ناشی از بیماری و آب خواستن ها میتوانست درد را به جانم بیاندازد.... فکرش را بکنید کسی که نمیتواند حرف بزند و آب بخورد نوشتن کلمه آب معدنی یا لیموناد چقدر برایش دردناک است...

این کتاب دوباره من را وسوسه کرد برای روزانه نویسی منظم ، و وقتی فهمیدم ویرجینا وولف در سن ۳۳ سالگی به روزانه نویسی منظم رو آورده نفسی از سر آسودگی کشیدم ، هنوز ۴ سالی وقت دارم و اگر روزانه نویسی منظم ندارم خیلی اوضاع بدی ندارم‌.
        

31