روژان صادقی

روژان صادقی

کتابدار بلاگر
@rozhansadeghi

93 دنبال شده

64 دنبال کننده

            
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        همراه جمعی دوست‌داشتنی و صمیمی چند ماه گذشته را به خواندن این کتاب اختصاص دادیم. بعد از اینکه چندین کتاب سنگین را (از لحاظ موضوع، و نه نوشتار که «درباره‌ی عشق» از آن‌ها به نظرم متن ثقیل‌تری داشت.) با هم خواندیم تصمیم گرفتیم به موضوع لطیف‌تری سرک بکشیم و چه چیزی لطیف‌تر از عشق؟ دقیق نمی‌دانم چه شد که از بین جستارهای روایی موجود (که انصافاً و متاسفانه تعدادشان هم در این موضوع زیاد نیست) سراغ نظریه رفتیم. من کنجکاو بودم. داشتم دنباله‌ی یک فضولی قدیمی را می‌گرفتم. فضولی در مورد اینکه فلاسفه در مورد عشق چه گفته‌اند؟ هنوز که هنوز است برایم عادی نشده این بی‌تفاوتی تاریخ فلسفه نسبت به عشق. آن‌ها که در مورد هر مسئله بزرگ و هر واقعه‌ی پیش‌پاافتاده‌ای نظریه‌پردازی کرده‌اند، هر جا خبر از عشق می‌شود جا خالی می‌دهند و اگر خیلی لطف کنند در مورد عشق مُجاز و عشق استعاری و الهی چیزی می‌گویند. و این کتاب بیش از هر چیزی در مورد عشق تنانه، جسمانی و تماماً زمینی صحبت می‌کند. 

این چند ماه گذشته، برخلاف دوستانم من با این کتاب کیف کردم. کتاب متشکل از ۶ جستار/مقاله در مورد عشق است که فیلسوف‌های معاصر، با وام گرفتن از فلاسفه‌ی قدیمی و بیرون کشیدن خوانشی جدید از متون کلاسیک آن‌ها را نوشته‌اند. مقاله‌ی اول در مورد کتاب ضیافت افلاطون صحبت می‌کند و تمرکز را نه روی رأی سقراط در مورد عشق، که روی نظر آلکیبیادس، جوانی که به شهوت‌ورزی شهره دارد می‌گذارد و توضیح می‌دهد که چرا عشقی که او از آن صحبت می‌کند، زمینی‌تر، قابل‌قبول‌تر و نزدیک‌تر به مای انسان معاصر است. فکر می‌کنم این مقاله یکی از درخشان‌ترین چیزهایی‌ست که در ۶ ماه گذشته خوانده‌ام. 
بعدتر رابرت سالومون از ساخت «ما» و هویتی جدید در دل یک رابطه حرف می‌زند و از لزوم خلق، به هنگام عاشقی می‌گوید. در ادامه از دلایلی برای عشق ورزیدن و عشق‌های مخاطره‌آمیز می‌خوانیم. و در نهایت یک مقاله‌ی درخشان دیگر در مورد آرای فمینسیت‌های افراطی در مورد عشق برابر. اینکه چطور تا زمانی که مسئولیت فرزند‌آوری بر عهده‌ی زن است و به همین سبب تحت سلطه، اساساً نمی‌توانیم از امکان وجود عشقی که در آن «عاشق و معشوق» وجود نداشته باشد و فقط دو انسانِ برابر، «عاشق» باشند حرف بزنیم. 

وقتی که برای جمع‌بندی کتاب به نظرات دوستانم گوش می‌کردم اکثراً روی این نکته اتفاق‌نظر داشتند که می‌خواهند عشق را نه در تئوری‌پردازی‌های فلاسفه که از دل روایت‌ها واقعی انسان‌ها پیدا کنند. هرچند که من هم متأسف می‌شوم از کم بودن روایت‌های رسمی در مورد عشق، اما توانستم از دل جملات این کتاب، مسائلی که هر نویسنده در مورد آن‌ حرف زده بود و البته موقعیت‌ها و آرمان‌هایی که شرح داده بودند، مصداقی در زندگی واقعی خودم پیدا کنم. جذابیت اصلی هم شنیدن روایت دوستانم از عشق بود، هر جا که می‌ایستادیم و کمی آنچه را خوانده بودیم با زندگی خودمان مقایسه می‌کردیم. 
باید از عشق گفت و خواند و نوشت. چه در نظریه و چه در روایت‌های شخصی‌تر. جای عشق خالی‌ست اما دقیقاً همان جوابی‌ست که به دنبالش هستیم. یا اگر نخواهم نسخه‌ی همگانی بپیچم، می‌گویم خوشبخت هستم که حداقل برای من جواب همیشه در عشق خلاصه می‌شود.
      

28

        راستش نه. این سبک جستار به من نمی‌چسبه. 
در دو سال اخیر من تقریبا به صورت مرتب در حال خوندن جستار بودم، از جستارهای روایی گرفته تا مقالاتی سنگین‌تر و مفصل‌تر در مورد مسائل گوناگون. چیزی که این سبک رو برای من خاص و عزیز می‌کنه، نوعی از تاریخ شفاهی بودن اونه. بیرون کشیدن صداهایی که کمتر شنیده شدن از دل روایت‌های اصلی. 
برای همین چیزی که برای من مهمه، چه تو مقالات جستار-مانند و چه تو جستار‌های روایی «حضور» نویسنده در متنه. اینکه بدونم این خط‌هایی که من دارم می‌خونم نظر تو، دیدگاه و بینش خاصیه که به جهان داری. می‌تونه لزوما همسو با طرز فکر من نباشه و اتفاقا بعضی مواقع همینه که جستارها رو برای من خاص می‌کنه. 
این کتاب اما بیشتر از اینکه مجموعه جستار باشه، دو نمونه از روزنامه‌نگاری یک آدم حرفه‌ای بود. تمام چیزهایی که می‌گفت مشخصا Fact-check شده بود و وسواسی که روی نوشتن هر خط به خرج داده، کاملا معلوم بود. اما همونطور که گفتم، هر چند که دقیق نوشته شده اما باب طبع من نیست. روایتش بهم نچسبید، سوال و احساسی در من ایجاد نکرد و فکر می‌کنم یکی دو پاراگراف هم برام کافی بود تا اون چیزی که می‌خوام رو از این مقاله‌ها دریافت کنم.
      

7

        راستش را بخواهید من همیشه مثل پاندول ساعت در نوسان هستم بین گفتن و نوشتن از خود یا دور ماندن و در دوری از سوژه نوشتن. کم نشنیده‌ام که زیادی در متن حضور دارم و باید کمتر از خودم حرف بزنم. و در وهله‌ی اول این همان چیزی بود که من را به جستارهای حبیبه جعفریان وصل کرد. کتاب را تقریبا یک نفس خواندم و با هر برگی که ورق می‌زدم غبطه می‌خوردم به این زبردستی حرف زدن از سوژه و کماکان فراموش نکردن خود. 

آنجا که از برادرش خواندم و داستان‌هایی که از او و از خانواده‌اش نوشته حسرت خوردم که چرا همیشه خودم را سانسور کردم وقتی خواستم از دیگری‌هایی حرف بزنم که من را از نزدیک می‌شناسند. 

وقتی از سفر گفتن می‌گفت به این فکر می‌کردم که یک نویسنده چقدر باید در راه باشد، چقدر باید کنجکاو و جستجوگر باشد. وقتی از باز کردن سر صحبت با توریست‌هایی که در ترکیه می‌دید می‌نوشت، به این فکر کردم که باید یک نویسنده چقدر خوب بلد باشد از هر آدمی سوالی درست بپرسد. و البته، به خودم هم فکر کردم. که برای نویسنده‌ی واقعی شدن باید جواب چند سوال را پیدا کنم. مثل اینکه بالاخره سفر رفتن را دوست دارم یا نه، از راه رفتن زیر باران خوشم می‌آید یا از خیسی فراریم و البته اینکه باید از خودم بنویسم یا نه؟

در آن جستاری که از نوشتن حرف‌ زد به تمام چیزهایی که این سال‌ها از نوشتن خوانده بودم فکر کردم و قلقلکم گرفت تا من هم چند خطی بنویسم. از نوشتن، بالاخره. از اینکه هنوز هم فکر نمی‌کنم داستان قلمرو من باشد اما همین فکر را در مورد شعر هم می‌کردم و حالا دو تا شعر نوشته‌ام. که این روزها جمله‌هایی تک‌خطی از پیرنگ یک داستان در ذهنم نقش می‌بندند و این شاید نوید شروع داستان کوتاهی باشد. 

آنجا که از تهران می‌نوشت ناخودآگاه مقایسه کردم آنچه می‌خواندم را با آنچه خودم در مورد تهران نوشته‌ام. به این فکر کردم که حبیبه جعفریان رسم شهروند کلان شهر بودن را خیلی خوب بلد است. شهر را عمیقاً نفس کشیده و در زشت‌ترین و باشکوه‌ترین حالت‌های این شهر در آن قدم گذاشته، دانسته که چطور سر صحبت را با راننده تاکسی باز کند و اگر به آزادی راه پیدا نکرد، کجای این شهر فوتبال را تماشا کند.

هرجا که از زن‌ها حرف زده بود، از غاده و نوشتن از او، از هنگامه زن کاوه گلستان و مصاحبه با او، از سفر خودش و خواهرش به ورزشگاه آزادی به بهانه‌ی دیدن بازی ایران در جام‌جهانی روسیه، کیف کردم و با ولع بیشتری خواندم. دوباره خواهرانگی و معجزه زن بودن به یادم آمد و اشک هم گوشه‌ی چشمم حلقه زد. من هم مثل او زیاد گریه می‌کنم.

هنوز هم به پاسخ نرسیده‌ام، همانطور که از متنم مشخص است. قرار بود یادداشتی بنویسم برای این مجموعه جستار که یک نفس خواندم‌اش اما به گمانم بیشتر از خودم حرف زدم. همیشه همینطور بوده، بیشتر از خود کتاب همیشه از تاثیری که روی من می‌گذارد، از ربطی که به من دارد، از روایت شخصی خودم حرف می‌زنم. و می‌دانم که این خودخواهی است‌. اما فکر می‌کنم تمامی نویسنده‌ها تا اندازه‌ای خودخواه باشند.
      

27

        بیژن الهی برای من شاعر مهمیه. با کتاب «جوانی‌ها» بود که یاد گرفتم با شعر، علی‌الخصوص شعر معاصر آشتی کنم. برام دریچه‌ای بود که بتونم باهاش معجزه‌ی شعر که در موجز و درخشان حرف زدنه رو متوجه بشم. «جوانی‌ها» دقیقا همونطور که از اسمش برمیاد برای احساسات بزرگیه که برای اولین‌بار تو روزهای جوانی تجربه می‌کنی. برای عشق‌های دوران جوانی و من هم دقیقا تو همون روزها خوندمش. از مواجه‌های اولیه با مفاهیم صحبت می‌کنه و من هم که اون روزها همه چیز برام جدید بود تونست با خودش همراه کنه.
«دیدن» اما حکایت دیگه‌ای داره. همونطور که خوش شانس بودم و تونستم خوندن «جوانی‌ها» رو در اوج روزهای عشق اول تجربه کنم، «دیدن» دقیقا کتابی بود برای روزهایی که در حال تجربه کرد عشق پخته‌ای هستم. شاید نه «دیدن» و نه «جوانی‌ها» مستقیما در مورد عشق صحبت نکنند ولی هر دو رسمی مختص به خودشون برای روبه‌رو شدن با وقایع و احساسات مختلف دارن. همونطور که «جوانی‌ها» از شیدایی برخورد با وقایع سهمگین و بزرگ حرف می‌زنه، «دیدن» معجزه‌ی روبه‌رو شدن با کوچکترین لحظات و دقت کردن به اون‌ها رو جلوی چشم خواننده میاره. مثل نگاه کردن گلوبند دختری که کنارت خوابیده و با هر نفس‌ کشیدنی روی سینه‌ش بالا و پایین می‌شه. مثل راه رفتن تا رسیدن به روشنایی صبح، ملایمت و ظرافتی که در گذاشتن سر روی قلب کسی وجود داره و مثل به هوا رفتن و پرواز کردن یک بادباک. 
البته بی‌انصافیه، هم در حق الهی و هم در حق «دیدن» اگر مضامین این کتاب رو به چند خط دراماتیک و احساسی که من نوشتم تقلیل بدیم. شعرهای تجربی الهی در این دفتر به نظرم از شاهکارهای ادبیات فارسیه و اوج این شاهکار در بخشی که سعی می‌کنه ژانر کارگاهی و پلیسی رو وارد شعرهاش کنه. اونجایی که یکی از قصه‌های هزار و یک‌ شب رو تعریف می‌کنه، اون ۸ شعر پشت سر هم که یکی در میون صدا و لحنی زنانه و مردانه‌ دارند و البته شعری که در اون هم تئوری می‌گه، هم شعر و هم داستان. 
خوندن «دیدن» و اساسا خوندن هیچکدوم از کارهای الهی کار آسونی نیست. عشق زیادی به زبان فارسی می‌طلبه، صبر و حوصله و کنجکاو بودن. طول می‌کشه تموم کردن کتاب اما وقتی صفحه‌ی آخر رو بعد از چندین ماه همراه بودن باهاش ورق می‌زنی و شعر آخرش رو می‌خونی، شعری که برای دخترش  «سلمی» نوشته اشک از چشمات جاری می‌شه و خوشنود می‌شی از اینکه وقت گذاشتی، عاشقی کردی و چندتا از بهترین نمونه‌های شعر معاصر فارسی رو خوندی.
      

7

        برای من که می‌نویسم (یا حداقل تلاش‌هایی می‌کنم در راستای نوشتن)، اهمیت قصه گفتن واضح و مبرهنه. برای من که از بچگی با قصه‌هایی که بابا هر شب برام می‌خوند بزرگ شدم اهمیت قصه شنیدن، مشخص و پررنگه. و چند ماه پیش تو حالتی که برام غریب، جدید و هیجان‌انگیزه متوجه شدم که من باید جدی‌تر در مورد اسطوره‌ها بخونم. می‌دونستم چیزهایی از اسطوره. حفظ بودم قصه‌ی بی‌بندوباری‌های زئوس رو، ارجاعات تاریخ هنر به قصه‌های معروف خدایان یونانی رو می‌دونستم و در مورد چند تا از اسطوره‌های ایرانی مثل مشی و مشیانه‌ی هم اطلاعات محدودی داشتم. اما فکر می‌کردم لازمه جدی‌تر برم سراغشون. با مجموعه‌ی اساطیر یونانی استیون فرای از اونجایی که جلد اول اون رو چند سال پیش خونده بودم به خوبی آشنا بودم و می‌دونستم که من رو قرار نیست ناامید کنه. اما حقیقتاً انتظار نداشتم که حین خوندنش هم انقدر لذت ببرم و هم بهم ایده‌های جالب و البته جدی در مورد پژوهش بده. 
چیزی که استیون فرای رو خاص می‌کنه فقط مهارت قصه‌گویی اون نیست. اتفاقا خاص بودن استیون فرای در اینه که می‌دونه چطور از مهارت قصه گفتنش در خدمت بیان ایده‌های بزرگ استفاده کنه. هزاران قهرمان نیمه‌ خدا-نیمه‌ انسان در اسطوره‌های یونانی با قصه‌های جذاب خودشون وجود دارند اما انتخاب چند ده تا از اون‌ها، نحوه‌ی چینششون در یک منطق زمانی و حرف زدن از اهمیتشون شاید حتی از کتاب‌های تخصصی در این زمینه بتونه به شما اطلاعات جامع‌تری بده. و البته استیون فرای زبون‌بازی که هم زبان یونانی بلده و هم خوب می‌دونه جمله‌های انگلیسی رو چطور بیان کنه که بیشترین تاثیر رو روی مخاطب داشته باشه، قطعا می‌دونه به ذهنیت شمای خواننده چطور جهت بده. 
در یکی از مصاحبه‌هایی که ازش دیدم، از اجداد ما حرف می‌زد که تا سال‌های سال سنت قصه‌گویی دور آتیش رو حفظ کردن. و این قصه‌ها که بخش زیادیشون در قالب اسطوره امروزه به دست ما رسیده بازتاب پرسش‌های مهم انسانی، فرهنگ آدم‌ها، سیاست و فلسفه و حتی هنر و عشق هستند. و کتاب‌های استیون فرای تلاشی برای بازیابی دوباره‌ی این سنته. من هم البته برای اینکه سهمی بتونم در زمینه ادا کنم و البته چون عاشق قصه گفتن هستم برای آدم‌های عزیز و نزدیکم هر کدوم از این داستان‌ها رو بعد از تموم کردن تعریف می‌کردم. 
فکر نمی‌کنم کسی باشه که درگیر طلسم‌ جادویی قصه‌ها شده باشه و نتونه از این کتاب لذت ببره. می‌خندید، قصه می‌شنوید و متوجه می‌شید که انسان‌های ۲۵۰۰ ساله چقدر بیشتر از چیزی که فکر می‌کنیم به ما نزدیک هستند. و چه حیفه، از خاطر بردن این نزدیکی‌ها.
      

14

        یکی از مسائل اجتماعی که تقریبا هر روز یه جایی بالاخره یه بحثی در مورد میشه قضیه شهرته. اینکه کدوم آدما معروف و "سلبریتی" حساب میشن. چقدر شهرت روشون تاثیر گذاشته؟ آیا این شهرت حقشون بود یا نه و هزار تا چیز دیگه.

هنک گرین تو این کتاب، راجع به یکی از دغدغه های شخصی خودش در رابطه با شهرت حرف زده وسعی کرده شهرتی که یک روزه، اونم با استفاده از شبکه‌های اجتماعی به دست میاد رو بررسی کنه. اینکه چه تاثیری روی فرد مشهور میذاره و رفتار مردم در مقابل این فرد و معروفیت باد آوردش چیه.

البته که خب چون هنک گرین، یک آدم عااااشق علم و عاشق انسان‌ها این کتاب رو نوشته، با علمی-تخیلی کردن امضای خودشو پای absolutely remarkable thing زده. 
دیدگاه این آدم و خیلی دوست دارم، اینکه انسان‌ها هرچقدرم که امروز خلاف بر این به نظر برسه، تو سخت ترین موقعیت‌ها کنار هم وایمیستن، از همدیگه و از زمین مواظبت می‌کنن و همیشه سعی در جبران اشتباهاتشون دارن. امیدی که هنک و برادرش جان به انسانیت دارن همیشه دل من و گرم و خیالم رو راحت می‌کنه.

با این حال فکر می‌کنم اگه کتاب برای مخاطب YA نوشته نشده بود و به موضوع و دغدغه اصلی داستان عمیق تر می‌پرداخت، و اگه یکم بیشتر رو روند و ریتم داستان کار می‌کرد و سعی می‌کرد معماهارو یکم هوشمندانه تر طرح و حل کنه احساسم به کتاب مثبت‌تر می‌بود. اما چون اولین کتابشه، بهش ارفاق می‌کنم و قطعا به خاطر اون پایان بی نظیرش هم که شده کتاب دومش رو به زودی می‌خونم.
      

2

0

        3.5

هفته‌ی پیش من بعد از سال‌ها بالاخره دوباره تراپی رفتن رو شروع کردم. قبل از شروع جلسه می‌دونستم انقدر قراره برام سنگین باشه که یک بطری بزرگ آب و یک جعبه دستمال کاغذی کنارم گذاشتم. که خب ۱۰ دقیقه بعد از شروع جلسه فهمیدم که تصمیم بسیار عاقلانه‌ای بود!
چرا می‌دونستم قراره جلسه سنگین باشه؟ چون می‌دونستم باید در مورد احساساتم حرف بزنم، با خودم رو راست باشم و قفل ذهنم رو باز کنم. کارهایی که من به صورت فعالانه و خودآگاهانه در این سال‌ها از انجام دادنشون اجتناب کردم! 

حقیقت امر اینه که رو‌به‌رو شدن با واقعیت، احساس کردن احساسات و حرف زدن با آدم‌ها راجع بهشون، حتی اگه تو برون‌گراترین آدم ممکن باشی و نزدیک‌ترین آدم‌ها بهت مخاطب حرفات قرار بگیرن سخته. خیلی خیلی خیلی سخته. 

خوندن sorrow and bliss به خصوص در این روزها خیلی کمکم کرد. چون یک روایت کاملا بی‌پرده و بی‌رحمانه از مواجهه با mental illness بود. از مواجهه با آدمی مثل خودم که در تمام زندگیش از احساساتش فرار کرده و خوندنش در کمال تعجب آرامش رو در من جاری کرد، چون احساس فهمیده شدن توسط انسانی رو داشتم که حتی وجود نداره، اما هست، به وضوح در من هست!
      

0

باشگاه‌ها

مدرسه هنر آوینیون

308 عضو

پرنده به پرنده: درس هایی چند درباره نوشتن و زندگی

دورۀ فعال

پست‌ها

فعالیت‌ها

شناخت اساطیر ایرانپژوهشی در اساطیر ایراناز اسطوره تا تاریخ "با تجدیدنظر و افزوده های تازه"

اساطیر ایران را بشناسیم

10 کتاب

اسطوره‌های هر سرزمینی بخش مهمی از تاریخ و فرهنگ اون هستند. با شناخت این اسطوره‌هاست که می‌تونیم بفهمیم مردم یک جامعه در اعماق وجودشون به چه چیزی فکر می‌کنند و با همین اسطوره‌هاست که می‌تونیم گذشته و حال افراد یک کشور فرهنگی (کسانی که فرهنگ مشترک دارند و نه لزوما مرز مشترک) رو درک کنیم. در این بین، ایران یکی از منحصر به فردترین جهان‌های اسطوره‌ای رو داره؛ اساطیری که نه مثل یونان با انسان انگاری خدایان، که با خدا انگاری انسان پیوند خوردند. اسطوره‌های ایران بیش از این که داستان‌هایی مربوط به گذشته‌ی پیشاتاریخی باشند، فلسفه‌ای هستند که میشه امروز هم از مفاهیمش در زندگی استفاده کرد. (همونطور که در خیلی از جاها، خودآگاه یا ناخودآگاه این کار رو می‌کنیم.) . . . این فهرست بهترین کتاب‌ها برای شناخت مقدماتی از اساطیر ایرانه و بی‌تردید وقتی دانش خودم بیشتر بشه این فهرست هم به‌روزرسانی میشه. . . . پی‌نوشت: اسطوره یعنی جهانبینی یا به عبارت ساده‌تر: دین . اسطوره با تاریخ اساطیری فرق داره.

104

محاکمه با نقد و تفسیر: محاکمه - قصر - گمشدهمسخ و درباره مسخمرشد و مارگاریتا

رئالیسم

21 کتاب

در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم توسعه‌ و ترویج دانش در فرهنگ جوامع اروپایی تغییرات زیادی به وجود آورد و همین موضوع رمان را بین مردم محبوب‌تر کرد. با گسترش و محبوبیت پیدا کردن آثار مکتوب مثل رمان، فرصتی برای سبک رئالیسم پدید آمد و بیشتر در دسترس مردم عادی جامعه قرار گرفت. از طرفی دیگر یکی از بهترین سبک‌ها برای انتقال پیام به طبقات متوسط، کارگر و فرودست جامعه رئالیسم بود که در بافت و ساختار خود هیچ پیچیدگی نداشت و شخصیت‌ها شباهت زیادی به مردم عادی داشتند. بنابراین رئالیسم به بهترین بستر ممکن برای ایجاد حرکت‌های اجتماعی و آگاهی‌بخشی تبدیل شد. شاخه‌های مختلف رئالیسم  رئالیسم در دنیای ادبیات کاملا پویا بود و شش شاخه از آن منشعب شد که هر یک داستان‌های ماندگار زیادی را به گنجینه‌ی ادبیات جهان اضافه کردند: رئالیسم جادویی دنیای واقعی در رئالیسم جادویی یک دنیای پر از جادو و سرزندگی است. در واقع دنیای واقعی در داستان‌های این سبک همان دنیای واقعی است که ما در آن زندگی می‌کنیم (با همان قواعد منطقی و همان انسان‌های معمولی)، اما عنصر جادو در آن به شدت پررنگ است و این عنصر داستان را از مدار منطقی خارج نمی‌کند. گابریل گارسیا مارکز یکی از شاخص‌ترین نویسندگان رئالیسم جادویی است که آثار مشهوری مثل رمان صد سال تنهایی، پاییز پدرسالار، عشق در زمان وبا، ساعت شوم و… را خلق کرده است البته ممکن است که رئالیسم جادویی با سورئالیسم اشتباه گرفته شود. باید این نکته را در نظر داشت که سورئالیسم قواعد و قوانین منطقی جهان ما را ندارد و دنیایی که در آن ساخته می‌شود، دنیایی جدید با قواعد و قوانین منحصر به خودش است. مرشد و مارگاریتا از بولگاکف، مسخ، قصر و محاکمه از کافکا، زن در ریگ روان از کوبو آبه، پرنده‌ی کوکی، شهر گربه‌ها و ۱Q۸۴ از موراکامی از بهترین آثار ادبی سورئال هستند. ((گذری کنیم بر شباهت ، تفاوت و ارتباط رئالیسم و ناتورالیسم سبک رئالیسم با ناتورالیسم شباهت‌های بسیاری دارد و اغلب افراد این دو را با هم اشتباه می‌گیرند که البته حق هم دارند. چرا که ناتورالیسم یکی از سبک‌هایی است که از دل رئالیسم خلق شد و به نوعی رئالیسم مادر ناتورالیسم به شمار می‌رود. ناتورالیسم در اواخر قرن نوزدهم درست پس از جار و جنجالی که نظریات چارلز داروین به پا کرد، سر از ادبیات درآورد. امیل زولا (نویسنده‌ی آثار ارزشمندی مثل ژرمینال، پول و زندگی، سایه‌های شب و شاهکار) و ویلیام فاکنر (خالق آثار پراهمیتی مثل خشم و هیاهو، تابستان طولانی، سرخپوست می‌رود و…) از جمله نویسندگان موجه و مشهور ناتورالیست هستند)) رئالیسم اجتماعی  نویسندگان آثار رئالیسم اجتماعی به زندگی واقعی طبقه‌ی کارگر دقت و توجه ویژه‌ای دارند و در آثارشان این موضوعات را دقیقا مطابق با واقعیت به نمایش می‌گذارند. بینوایان از ویکتور هوگو یکی از بهترین داستان‌های رئال اجتماعی در جهان است. ناتورالیسم یا طبیعت‌گرایی  داستان‌های ناتورالیستی تحت تاثیر نظریات داروینی نوشته شدند. امیل زولا و ویلیام فاکنر از مهم‌ترین نویسندگان طبیعت‌گرا هستند.  رئالیسم روانشناختی آثار ادبی که در دسته‌ی رئالیسم روانشناختی گنجانده می‌شوند به دنیای درونی شخصیت‌های واقعی پا می‌گذارند و روان شخصیت‌های عادی جامعه را بررسی می‌کنند. رمان‌های ابله، شب‌های روشن، جنایت و مکافات، قمارباز و… از فئودور داستایفسکی بهترین و شاخص‌ترین آثار رئالیستی روانشناختی هستند.  رئالیسم سینک ظرفشویی آشپزخانه  رئالیسم سینک ظرفشویی آشپزخانه یک جنبش فرهنگی بود که در انگلستان شکل گرفت و بیشتر از اینکه در ادبیات حضور داشته باشد، از تئاترها و سریال‌های تلویزیونی سردرآورد. در این جنبش فرهنگی به مسائل و زندگی روزمره‌ی طبقات متوسط و پایین‌تر از نظر اقتصادی پرداخته می‌شد و موضوعات زیادی مثل سبک لباس پوشیدن، نوع خانه، تفریحات و روابط را دربرمی‌گرفت. رئالیسم سوسیالیستی  نویسندگان این شاخه از رئالیسم عموما مارکسیست‌‌ها بودند و هدف‌ آنها از نوشتن داستان آگاهی دادن به طبقات کارگر بود. آنها در آثارشان به دنبال بازتاب دادن سختی‌ها و فشارهایی بود که مردم این طبقه از جامعه تحمل می‌کردند و با جدیت برای برابری و آزادی تلاش می‌کردند. غلامحسین ساعدی، صادق چوبک، علی اشرف درویشیان و احمد محمود از بهترین نویسندگان ایرانی این سبک هستند.  ویژگی‌های رئالیسم در ادبیات  رئالیسم هم مثل هر مکتب دیگری قواعد و اصول دارد و برای اینکه یک اثر ادبی رئال شناخته شود، باید این قواعد و اصول را رعایت کرده باشد: داستان تصویری نزدیک، قابل درک و پر از جزئیات از واقعیت ارائه می‌دهد.  داستان به واقعیت شباهت زیادی دارد.  شخصیت‌های زنده و واقعی نسبت به پلات و وقایع اهمیت بیشتری دارند.  شخصیت‌های داستان در عین اینکه پیچیده هستند و هدفی را دنبال می‌کنند، باید واقعی باشند. شخصیت‌های داستان متعلق به طبقه‌ی اجتماعی متوسط و فرودست جامعه با وضعیت اقتصادی معمولی یا فقیر هستند. وقایع داستان باید منطقی باشند و ترتیب وقایع باید با عقل جور دربیایند. وقایع یا چینش آنها ابدا نباید احساسی یا فراواقعی باشد. شخصیت‌ها الگوی زبانی طبیعی دارند و مردم عادی جامعه دیالوگ‌های آن‌ها را به راحتی می‌فهمند. زبان فاخر، شاعرانه یا ادیبانه در داستان رئال جایی ندارد. راوی کاملا خنثی و بدون هیچ دیدگاهی داستان را روایت می‌کند. شقایق ابراهیم زاده دوست عزیز هدف از انتشار این لیست آشنایی کمی با رئالیسیم بود و امیدوارم تونسته باشم کمک کوچکی به شما در انتخاب این رئال های جذاب کرده باشم با تشکر لیست کتاب ها در حال تکمیل است🙃

21

کمبوجیه و من؛ پادشاهی مهر و کین
          این کتاب رو یه دوستِ عزیزی برام آورد و بهم قرض داد در عوضشم منم عاشقانهٔ آرام نادر ابراهیمی رو دادم و این تجربهٔ باحالی بود برای منی که تاریخ ایران باستان رو علاقهٔ چندانی بهش نشون نمیدادم😅😃
کتاب باحال و جالبی بود.. حقیقتش قبل این یادداشت به این فکر می‌کردم که چقدر من بی‌انصافی کردم تو نظر قبلیم..
وقتی فکرشو می‌کنم می‌بینم تجربهٔ سختی باید باشه که تاریخ رو روایتگری کرد و از اون داستانِ عاشقانه و ماجراجویانه‌ای درآورد..داستانِ ماجراجویانه و جالبی داشت که وادارت میکرد کتابو دستت بگیری و ببینی آخرش چی میشه.. پایان عاشقانه‌ش هم حس خوب و مثبتی به مخاطب میداد.
اما بنظرم جا داشت بین متون مفاهیم فلسفی و زیبایی رو داشته باشیم..بودا ولی کم بود..
مثلاً شما عاشقانهٔ آرامی رو که نادر ابراهیمی داره مقایسه کنید با یه کتاب دیگه..توی عاشقانهٔ آرامِ نادر ابراهیمی خط به خط که میری جلو یه مفهوم و یه اخلاق پسندیده و یه جملهٔ مفهومی دیده می‌شد.

ولی خب من میذارمش به حساب اینکه نویسنده کارِ سختی داشت توی روایتگری تاریخی و بخاطر همین فقط نیم نمره کم میکنم از نمره‌ای که به کتاب میدم.

مشتاقانه میخوام برم سراغ جلد دومش و تهیش کنم..

ممنون از خانم آروشا دهقان بابت کتابای باحالی که زحمت نویسندگیش رو کشیدن:)
        

19

Avatar: The Last Airbender-The Promise Omnibus
          این کمیک، داستان رو تقریباً درست بلافاصله در ادامه‌ی سریال از سر می‌گیره. با مفاهیم بسیار مهمی سروکار داره و خیلی جاها به شخصیت‌ها و فضایی که توی سریال انیمیشنی حفظ شد، وفاداره. واقعاً لیاقتش رو داشت با یه‌سری تغییرها، به‌جای سری کمیک، اسپین‌آف سریال باشه.

ادبیات ضدجنگ بی‌شمار نوشته شده و همه با تراژدی‌های معمولش آشنان. این کمیک می‌ره سراغ مفاهیمی که به‌اندازه‌ی کافی درباره‌شون صحبت نمی‌شه؛ مثل برقراری صلح، تأثیر جنگ در آمیختن فرهنگ‌ها، چگونگی حفظ فرهنگ بدون دریغ‌کردنش از دیگران... همیشه در روایت‌های به‌تصویر کشیده‌شده‌ی جنگ، صلح فقط یه پرده‌ی آخر با حال‌وهوای آرمان‌شهریه. اما اینجا ما با پیچیدگی‌هاش روبه‌رو می‌شیم و به فکر فرو می‌ریم.

از این بابت، واقعاً یه سریال اصلی وفادار مونده. انیمیشنی که همه‌ی گروه‌های سنی می‌تونن اون رو تماشا کنن و دوست داشته باشن، چون در عین سادگی و دلنشینی، عمیق و گیراست.

درنهایت، بی‌نقص نیست اما خوندنش رو به همه‌ی دوست‌داران آواتار توصیه می‌کنم.
        

14

همیشه یک نفر دروغ می‌گوید

28

سفر به انتهای شب
آن طرف جهنمی

«فردینان، اگر شما جوان‌ها یک روز صبح کاری نکنید، ما سقوط خواهیم کرد، می‌فهمی، سقوط! در اثر بسط دادن و ظریف‌تر کردن و کلنجار رفتن با شعورمان، از مرز شعور هم خواهیم گذشت و به آن طرف، آن طرف جهنمی خواهیم رسید. و از آنجا برگشتی وجود ندارد!»
آن طرف جهنمی کجاست؟ آن طرف کاوش انسان امروز است برای یافتن حقیقت و زندگی ایدئال؟ کاوشی‌ست جانفرسا که در گذر از روند عادی زندگی در روزمرگی حل می‌شود؟ یا آن که در جبهه‌های جنگ از مرز بودن بیولوژیک و فیزیولوژیک عبور می‌کند و حتی مرگ را از اعتبار می‌اندازد؟ آن طرف، زندگی کم‌کم از واقعیت به هذیان تغییر شکل می‌دهد و انسان تصویر موهومی می‌شود کشیده‌شده از جبهه تا مستعمرات آفریقا تا آمریکا و تا حومۀ پاریس، لزج و ممتد، تن‌داده به مسلخ جمعی. آنجا که انتخاب از معنا تهی می‌شود و بی‌خیالی طوق رنگینی بر گردن طغیان می‌اندازد و گردن نهادن بر خواست تمامیت‌خواهان آسان می‌شود. آنجایی که به یقین کشتزار یأس است. آبشخورش اطاعت و تن زدن از زندگی. محصولش دروغ. دروغی به بزرگی معنای هستی. تکذیب پوچی قراردادهای انسان‌های در دام. دام‌هایی چون سلسله‌مراتب نظامی، چارچوب‌های اخلاقی، مراودات سیاسی، مراسم اجتماعی، نمایش‌های برتری. زنجیر این سلطۀ جهنمی از کدام نقطه گسسته می‌شود؟ از آنجا که مدال «شور و اشتیاق کثافت» را از سینه بکنیم؟ یا از لحظه‌ای که برایمان فرق کند که «همه چیز همانطور که هست باشد یا نباشد»؟
شاید صعود از جایی آغاز می‌شود که قاطعیت مضحک معنای حقیقت را دور بریزیم و شک کنیم. از آن لحظه‌ای که بپرسیم من چرا اینجایم و آنها چرا آنجایند؟ لحظه‌ای که دست کنیم بر تن یکپارچۀ مفاهیم فاخر و جگر آن را بیرون بکشیم و بر سیخ دلزدگی خود بزنیم و بر آتش عصیان کباب کنیم. از این لحظه است که معیارهای خوش‌دست سنجش آزادی و عدالت در دستان قدرت از ریخت می‌افتد و توانایی توده‌سازی را از دست می‌دهد. دیگر ناسیونالیسم و پاتریوتیسم توجیهی درخور برای حذف دیگری نیست. دیگر جغرافیا تاریخ را نمی‌سازد و انسان برای داشتن خط بزرگتری به نام خود در پهنۀ جهان کشتار نمی‌کند.
این است که «سفر به انتهای شب» نماد سقوطی رو به بالا از سطح به عمق می‌شود و مسافر راستینش که پیش و بیش از هر چیز شجاعت را توشۀ نوشتن سفرنامه‌اش کرده است تکفیر.
          آن طرف جهنمی

«فردینان، اگر شما جوان‌ها یک روز صبح کاری نکنید، ما سقوط خواهیم کرد، می‌فهمی، سقوط! در اثر بسط دادن و ظریف‌تر کردن و کلنجار رفتن با شعورمان، از مرز شعور هم خواهیم گذشت و به آن طرف، آن طرف جهنمی خواهیم رسید. و از آنجا برگشتی وجود ندارد!»
آن طرف جهنمی کجاست؟ آن طرف کاوش انسان امروز است برای یافتن حقیقت و زندگی ایدئال؟ کاوشی‌ست جانفرسا که در گذر از روند عادی زندگی در روزمرگی حل می‌شود؟ یا آن که در جبهه‌های جنگ از مرز بودن بیولوژیک و فیزیولوژیک عبور می‌کند و حتی مرگ را از اعتبار می‌اندازد؟ آن طرف، زندگی کم‌کم از واقعیت به هذیان تغییر شکل می‌دهد و انسان تصویر موهومی می‌شود کشیده‌شده از جبهه تا مستعمرات آفریقا تا آمریکا و تا حومۀ پاریس، لزج و ممتد، تن‌داده به مسلخ جمعی. آنجا که انتخاب از معنا تهی می‌شود و بی‌خیالی طوق رنگینی بر گردن طغیان می‌اندازد و گردن نهادن بر خواست تمامیت‌خواهان آسان می‌شود. آنجایی که به یقین کشتزار یأس است. آبشخورش اطاعت و تن زدن از زندگی. محصولش دروغ. دروغی به بزرگی معنای هستی. تکذیب پوچی قراردادهای انسان‌های در دام. دام‌هایی چون سلسله‌مراتب نظامی، چارچوب‌های اخلاقی، مراودات سیاسی، مراسم اجتماعی، نمایش‌های برتری. زنجیر این سلطۀ جهنمی از کدام نقطه گسسته می‌شود؟ از آنجا که مدال «شور و اشتیاق کثافت» را از سینه بکنیم؟ یا از لحظه‌ای که برایمان فرق کند که «همه چیز همانطور که هست باشد یا نباشد»؟
شاید صعود از جایی آغاز می‌شود که قاطعیت مضحک معنای حقیقت را دور بریزیم و شک کنیم. از آن لحظه‌ای که بپرسیم من چرا اینجایم و آنها چرا آنجایند؟ لحظه‌ای که دست کنیم بر تن یکپارچۀ مفاهیم فاخر و جگر آن را بیرون بکشیم و بر سیخ دلزدگی خود بزنیم و بر آتش عصیان کباب کنیم. از این لحظه است که معیارهای خوش‌دست سنجش آزادی و عدالت در دستان قدرت از ریخت می‌افتد و توانایی توده‌سازی را از دست می‌دهد. دیگر ناسیونالیسم و پاتریوتیسم توجیهی درخور برای حذف دیگری نیست. دیگر جغرافیا تاریخ را نمی‌سازد و انسان برای داشتن خط بزرگتری به نام خود در پهنۀ جهان کشتار نمی‌کند.
این است که «سفر به انتهای شب» نماد سقوطی رو به بالا از سطح به عمق می‌شود و مسافر راستینش که پیش و بیش از هر چیز شجاعت را توشۀ نوشتن سفرنامه‌اش کرده است تکفیر.
        

19

فهرست کتاب
          قضیه از این قراره که یک فهرست پیشنهادی کتاب به دست چند نفر می‌رسه که اتفاقا خیلی هم اهل کتاب خواندن نیستن. دو تا شخصیت اصلی داره: موکش، یک پیرمرد هندی که همسرش رو به تازگی از دست داده و آلیشا یک دختر 17، 18 ساله که در طول تابستان در کتابخانه کار می‌کنه و به خاطر افسردگی شدید مادرش، زندگی شخصی نسبتا داغونی داره. کل داستان در ومبلی از شهرهای اطراف لندن اتفاق میفته.
اول اینکه نویسنده هم اصالتا هندیه و کلا تمرکز روی زندگی هندی‌ها زیاده: معبد رفتنشون، جشن‌هاشون، غذاهاشون و ... حتی نامه‌ی آخر داستان خیلی هندی‌وار به دست موکش می‌رسه و نویسنده‌ی فهرست کتاب مشخص می‌شه. دوم اینکه زیادی طولانی و کم اتفاقه و عملاً به جز تصمیم ایدن، اتفاق دیگری در کتاب نمی‌افته. سوم اینکه بیشتر (اندک) جذابیت کتاب به خاطر کتاب‌هاییه که شخصیت‌ها در حال خوندن هستن که همه‌شون معروف و محبوب هستن. کتاب‌هایی مثل کشتن مرغ مینا، ربکا، بادبادک‌باز، زندگی پی، غرور و تعصب، زنان کوچک و دلبند و خب اگر به خاطر این کتاب‌ها و اشاره به داستان‌ها و شخصیت‌هاشون نبود، عملاً کتاب آدامز حرفی برای گفتن نداشت.
        

21

امر روزمره در جامعه پساانقلابی
          به‌راستی که فقط ذهن یک جامعه‌شناس است که می‌تواند این‌گونه گودرز را به شقایق ربط دهد و از به‌ظاهر سطحی‌ترین و روزمره‌ترین امور مادی زندگی تحلیلی این‌چنین ارائه دهد!
در این کتاب عباس کاظمی با وام‌گیری از نظرات بنیامین در "پروژه پاساژها" و با ادبیاتی جامعه‌شناختی و زیست در مطالعات فرهنگی، سراغ مطالعه‌ی اشیا در ایران بعد از انقلاب رفته است.
او در فصل اول از زندگی اجتماعی و فرهنگی اشیا می‌نویسد و برای شرح این دیدگاه‌ها از انسان‌شناسی فرهنگ مادی کمک می‌گیرد و از همین نظرگاه اهمیت فرهنگ مادی را برای خواننده روشن می‌سازد.
او در مقدمه خود را وام‌دار سنت بنیامین معرفی می‌کند اما در هیچ‌کجای توضیحات نظری‌اش نگاه بنیامین را شرح نمی‌دهد.
پس از نشان‌دادن اهمیت زندگی مستقل اشیا، به سراغ زندگی سیاسی اشیا در ایران انقلابی و پساانقلابی می‌رود. به نظر من این روش که کل تحلیل او بر آن سوار شده، مهم‌ترین کاری‌ست که کاظمی انجام داده است؛ یعنی مطالعه‌ی پدیده‌ها در طول تاریخ و تغییراتی که کنار تاریخ این اشیا در جامعه رقم خورده است.
نویسنده جامعه‌ی انقلابی را از انقلاب ۵۷ تا شروع دولت سازندگی، یعنی ۱۳۶۸ تعریف می‌کند. او در این برهه، پیکان، صف، دیوارنگاره‌ها، لباس جین، کراوات و ویدیوهای ممنوعه را بررسی می‌کند و با روایت سرنوشت آن‌ها، سرگذشت جامعه‌ی ایرانی را توصیف می‌کند.
در فصل بعدی و جامعه‌ی پساانقلابی که با تاسی از نگاه خود او می‌توان آن را جامعه‌ی مصرفی نیز نامید، از پدیده‌های دیگری که ما را به این جهان متصل می‌کنند، سخن می‌گوید. کنکوری‌شدن جامعه، بچه‌پولدارهای اینستاگرامی، ایدئولوژیک‌شدن شادی، خشونت در زندگی‌ روزمره، زندگی زیرزمینی، خانه و جدایی از چیزهایی هستند که او در این بخش و جامعه‌ی پساانقلابی ایران آن‌ها را واکاوی کرده است.
کاظمی در این کتاب ارجاعات زیادی به اندیشمندان مختلفی دارد که نشان توانمندی و دانش او در حوزه‌های گوناگون مرتبط با اثر است. او نمونه‌های کاملاً عینی‌ای را به میدان آورده است اما شاید مهم‌ترین ایرادش این باشد که جزئیات و مثال‌هایش در محدوده‌ی پایتخت باقی مانده‌اند و برخی از آن‌ها نمی‌تواند به جامعه‌ی غیرتهرانی ایران بچسبد.
به هر روی، اثری‌ست ارزشمند و نزدیک و ملموس با فرهنگ کنونی ایران؛ با ادبیاتی نیک و به دور از قلمبه‌سلبمگی‌های نظری جامعه‌شناسان مقلد.
        

18

بانو گوزن
          داستانی رئال با رگه‌های فانتزی که سعی کرده، سبک‌زندگی تهران معاصر رو با ترکیب شیرینی از واقعیت و خیال ببافه، رج‌به‌رج بالا ببره و اثر  رو شکل بده.
شخصیت طاطا زنی رنج کشیده و خودخواه که حس انسان دوستی درونش حداقلی هست اما بخاطر صداقتش در بیان احساسات طول داستان حس همذات پنداری نسبی رو به مخاطب میده‌

از این جهت که ثابت میکنه همه‌چی ریشه در کودکی داره شاید بشه گفت روانشناسانه است اما حقیقتا در این زمینه هم چیزی برای یاد دادن‌ به مخاطب  نداره.

نثر‌روان، اطلاعات قطره چکانی و ترکیب خلاقانه حقیقت و مجاز ممکنه تا حدی سر گرم کننده باشه اما نه در ایجاد کشش داستانی  موفق عمل کرده و نه در درونمایه و محتوا

کاملا بی‌هدف، تلخ، پوچ و تاریک با  پایانی غیر قابل قبول.

مسائل متعددی در طول قصه مطرح میشه که ته هیچ کدومشون مشخص نیست
 بارداری، پرویز، سارا و فرشاد، زندگی با همسرش، کارگاه سفال و...
بیشتر از داستان میتونیم بگیم شبیه دفترچه خاطرات بود.
خاطراتِ زنی روان‌پریش و آسیب دیده در آستانه بارداری ناخواسته و خانه نشینی که با توهماتش فانتزی شده.

به نظر میاد برای کاشت نمادهایی در قصه تلاش شده بود اما قرارداد های نویسنده با خواننده در طول داستان‌ متغییر هست که این مخاطب رو حتی در تطبیق نماد هم مثل قصه گیج می‌کرد.


        

19