معرفی کتاب سخن عاشق: گزیده گویه ها اثر رولان بارت مترجم پیام یزدانجو

سخن عاشق: گزیده  گویه ها

سخن عاشق: گزیده گویه ها

رولان بارت و 1 نفر دیگر
4.3
8 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

11

شابک
9789643058074
تعداد صفحات
254
تاریخ انتشار
1399/4/31

توضیحات

        
سخن عاشق سخنی از فرط تنهایی است. این سخن شاید بر زبان هزاران تن جاری باشد، اما هیچ کس بقای آن را تضمین نکرده؛ این سخنی است که زبان های پیرامون ما آن را یکسر وانهاده اند: سخنی نه تنها گسسته از قدرت، که همچنین گسسته از ساز و کارهای آن (علوم، فنون، و هنرها).
سخن عاشق جذاب ترین و به یاد ماندنی ترین کتاب رولان بارت، و آخرین بخش از قطعه نویسی ها و گزیده گویی های او است. دو بخش دیگر این سه گانه، لذت متن و رولان بارت، نیز به همین قلم ترجمه و توسط نشر مرکز منتشر شده اند.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به سخن عاشق: گزیده گویه ها

لیست‌های مرتبط به سخن عاشق: گزیده گویه ها

یادداشت‌ها

هیوا

هیوا

1403/12/13

          اگر بخواهم حق مطلب را برای این کتاب ادا کنم فکر کنم باید بیست صفحه ریویو در موردش بنویسم! اول اینکه آقای بارت بهترین شکل ممکن را برای گفتن از عشق انتخاب کردند البته از نوع نظری‌اش؛ هر چند که کم به داستان‌‌ها ارجاع ندادند. البته این را بگم که من معتقدم اگر بخواهیم اوج سخن عاشق را بشنویم باید داستان بخوانیم. کتاب به شکل گزیده‌گویی نوشته شده یعنی ما فهرستی داریم از جزئیات یک رابطه عاشقانه که هر کدام در حد دو سه صفحه به زبان شیرین و سختی بیان شده‌اند. مثلاً اضطراب عاشق، پنهان کردن، ارضا شدن، ابراز، لباس، انتظار و هر آنچه ممکن است موضوع رابطه باشد. دقت و ریزبینی آقای بارت آدم را به شوق می‌آورد. به نظر من هر خواننده‌ای با توجه به تجربه و ظرفیت عشق‌ورزی خودش می‌تواند از این کتاب چیزهایی بردارد. باید بگویم با خواندن این کتاب ممکن است تمایل به عاشق شدن در وجودتان تشدید شود(مثل من) یا اینکه از عاشق شدن منصرف شوید!
نویسنده زبان سخت خودش را دارد و بعضی قسمت‌ها واقعا برای من کسل‌کننده می‌شد اما گزیده گزیده بودن باعث می‌شد راحت‌تر پیش بروم البته اینکه از ساختارگرایی و پساساختارگرایی سر در نمی‌آورم در نفهمیدن اون قسمت‌ها بی تاثیر نبود. خواندن این کتاب با گروه کتابخوانی بهترین انتخاب است، گفتن از تجارب خودمان و شنیدن آدم‌های دیگر در کنار متن آقای بارت شگفت‌انگیز است.
انتخاب پاراگراف از کتاب خیلی سخت است. ترجیح می‌دهم بروم سراغ «تصویرستان». کلمه‌ای که بار‌ها و بار‌ها تکرار می‌شود و چقدر کلمه درستی برای توصیف معشوق در ذهن عاشق است. تصویر معشوق همیشه پررنگ است؛ قبل از خواب، اول صبح موقع بیداری، توی جمع، تنهایی، سر کار، موقع مستی و... راستش شاید کل کتاب حول این واژه می‌چرخد. «تصویر» معشوق در ذهن عاشق که در قالب «کلمات عاشق» بیان می‌شود.
جناب بارت جایی از کتاب می‌نویسد :«تصویر تحکم دارد، همیشه حرف آخر را می‌زند؛ هیچ دانشی نمی‌تواند آن را دچار تناقض کند، آن را سامان دهد، آن را اصلاح کند.»
جای دیگری هم می‌نویسد :«من تلاش می‌کنم تا خود را از بند تصویرستانِ عشق رها کنم: اما تصویرستان، این آتشی که کاملا خاموش نشده، زیر خاکسترش زبانه می‌کشد؛ بار دیگر دامن‌گیر می‌شود؛ آن‌چه برطرف شده باز پدیدار خواهد شد؛ از دل این گورِ بی‌قرار ناگهان نفیری برخواهد خاست.»

در آخر به قول دوستم :« کتاب مقدس زمان عاشقی(همیشه؟).»
        

17

          ۵ ستاره‌ی درخشان برای کتاب محبوبم در ۲۰۲۴:

برای گفتن از «سخن عاشق»، کتابی شگفت‌انگیز که برای من شروع‌کننده و مقدمه‌ی خیلی چیزهای مهمی در زندگیم بود، مع‌الاسف باید از زبان استفاده کنم و چقدر که همیشه زبان ناکافی و الکن‌ه. 

چیزی که در چند ماه اخیر یاد گرفتم و چیزی که انگار از بعد خوندن کتاب «حسرت» من هم دیگه بهش باور دارم، ناقص بودن ساحت زبانه. هر مِیلی که از ذهن و احساس به قلمرو زبان می‌رسه، بخشیش از دست می‌ره. همیشه و در لحظه چیزی در ما هست بیان‌نشده و تشنه برای دیده شدن. میلی سرکش، که از قضا هیچوقت هم ارضا نمی‌شه.
لجبازی کردم، به زبان امید واهی داشتم و به درک دیگری. پاکوبان برزمین، اصرار می‌کردم که من می‌تونم دیگری رو بشناسم و ببینم در کمال خودش و خودم رو بیان کنم، تا غایت خودم. نمی‌شه، از دست ما کاری برنمیاد، زبان مثل طلسم زندگی انسان‌ها رو دربرگرفته، راه فراری ازش نیست و در عین حال تنها روزنه‌ی امید و نجات‌مونه.

بارت سخن عاشق رو با علم به تمامی این‌ها می‌نویسه. پس کتابش رو با این جمله شروع می‌کنه:«سخن عاشق، امروزه سخنی از فرط تنهایی‌ست» و با این حال می‌نویسه. چرا؟

چقدر اندیشمند می‌شناسید که در مورد عشق اندیشه‌ورزی کرده باشن؟ چقدرشون عاشقانه این کار رو انجام دادن؟ چه کسی رو می‌شناسید در تاریخ طویل فلسفه که واقعا «عاشق» بوده باشه؟
کدوم فیلسوفی خودش وارد گود شده و بودن در ماجرای عاشقانه رو اونقدر ارزشمند دونسته که در موردش حرف بزنه؟‌ بدون ترس از اون و بدون فاصله‌گیری افراطی.

عاشق بودن و احساساتی‌گری همیشه منع شده. در تقابل عقل و احساس در دنیای فلاسفه و (بیاید صادق باشیم) دنیای خود ما، عقل همیشه برنده شده و این یعنی تنهایی که بارت در ابتدای کتابش ازش حرف می‌زنه دو وجه داره، هم فردی و هم اجتماعی. عاشق هیچوقت نمی‌تونه کامل عشقش رو بیان کنه و عاشق هیچوقت نه در جامعه، نه در سیاست، نه در فرهنگ و نهاد قدرت پذیرفته نمی‌شه. عاشق و سخنش، سخنی‌ست از فرط تنهایی.

و بارت با این حال می‌نویسه. هر جا که در ادبیات به ماجرای عاشقانه‌ای برخورده براش حاشیه‌نویسی کرده. هر فیلسوفی که جرئت کرده و کمی به عشق نزدیک شده بارت پیداش کرده، جملاتش رو خونده و بر اون‌ها شرحی نوشته. هر چند ناقص، هرچند همیشه کمی دور از آنچه دقیقا حس می‌کنیم، اما با تنها چیزی که اون رو خوب بلد بوده، با کلمات که تنها دستاویز هرانسانیه از عشق حرف زده و با افتخار هم حرف زده. اعاده‌ی حیثیت کرده از عشق و کلاهش رو برای این احساس شگفت‌انگیز برداشته. 

اگر بخوام چیزی از این کتاب برای خودم بردارم همین یک جمله‌ست :«با وجود دشواری‌های ماجرای من، با وجود بغض‌ها، تشویش‌ها و تردیدها، با وجود حسرت‌هایی که در این راه خواهم خورد، من بی‌وقفه در دل خود بر عشق به‌عنوان ارزش آری خواهم گفت.»
        

23

صاد

صاد

1403/10/17

          «سخن عاشق» هم تمام شد. هرچی جز اونچه بارت گفته رو اصرار کنم درباره‌ی فیگور عاشق؛ یا شکل‌واره‌ی آن‌چه بر زبان میاره بگم به قول خود نویسنده لجاجتی بزدلانه‌ مرتکب شدم. 
پس به همین بسنده کنم که سخن عاشق، بیرون‌افتاده از سامانه‌ست، «سخنی‌ست که زبان‌های ما یک‌سر آن را وانهاده‌اند: سخنی که زبان نادیده‌ش گرفته، خوارش شمرده، یا به تمسخر گرفته‌اند، سخنی گسسته از قدرت و اقتدار و آن زمان که سخنی این گونه با عزم و اراده‌ی خود به پستوی ناواقعیت پس می‌نشنید، تبعیدشده از تمام جمع‌ها و جمعیت‌ها، چاره‌ای جز این ندارد عرصه‌ای از آری‌گویی درآید.»
بخشی از این آری‌گویی به زعم مبدا ایده‌ی «مرگ مولف» به گُرده‌ی خواننده‌ست، من و شمایی که تا به امروز بارها هم‌دست «بزرگانی» شدیم که جز با اکراه به بحث درباره‌ی عشق و نه سیاست، درباره‌ی اشتیاق(عاشقانه) و نه نیاز (اجتماعی)، تن ندادند. «سخن عاشق»؛ ناسازه‌ی بدقلق جهان اندیشه، سیاست و سلسله‌مراتب، همان‌طور که آلکیبیادس «ضیافت» ِافلاطون گفته: جان حرمان‌کشیده‌ی ناخودی، بی‌اهمیت‌شدنی تلویحی و تدریجی را تاب آورده که چشم‌انتظار التفات ماست.
        

4