یادداشت علی عقیلی نسب
1404/3/23
بسم الله الرحمن الرحیم "وقایع معمولی، همچون رشتههای یک ریسمان، در راستای زمان درهمتنیدهاند. هر کدام از این وقایع پس و پیشی دارند که یکریز و پیدرپی همدیگر را سخت میفشارند. در روایتهایی که جوهرهشان پیوستگی و توالی است این امر اهمیتی بسزا دارد. اما پیشامدهایی که در زمان هیچ جایگاهی برای خود ندارند چه؟ پیشامدهایی که خیلی دیر اتفاق افتادهاند، آن هنگام که زمان تماموکمال سرشکن و تقسیم و توزیع شده؛ پیشامدهای تنهارهاشده، ثبتناشده، ناتمام، سرگردان و دربهدر." به نقل از داستان کوتاه عصر نبوغ نوشتهی برونو شولتس[۱]. شاید مردی از ناکجا تلاشی است برای پرداخت به پیشامدهای بیجایگاه، و اگر نه چگونه میتوان پرداخت به شخصیتهایی را توجیه کرد که اگر نبودند ذرهای در داستان خلل ایجاد نمیشد؟ مثلاََ صفحه ۷۴ کتاب درمورد عشق پِرونِک و سابیا سخن میگوید: "... و از پسش ماههای نوازش روی نیمکتهای پارکهای تاریک که گهگدار با حضور مردی مست دچار وقفه میشد. مرد مست با اشتیاقی غریب یاد اولین قرارهای شبانهاش، سالها پیش روی همین نیمکت، و بعد ترسش از مدئا را که در خانه منتظرش بود با آن دو قسمت میکرد."[۲] چرا باید به گذشته رهگذری مست پرداخت مگر به این دلیل که برای نویسنده پیشامدهای سرگردان مهماند؟ از کنایه نهفته درمتن با مدئا نامیدن زنِ رهگذر مست، و همچنین از آیندهگویی که در همین چند جمله رخ داد میگذرم. جنت وینترسون در یکی از مصاحبههایش میگوید: "از نظر من، زبان همه چیز است. من اگر اثری زبانش شلووِل و بد باشد دیگر چندان در قید شخصیتها و داستانش نیستم و اینها زیاد برایم اهمیت ندارند. زبان چیزی فراتر از رساننده اطلاعات است. زبان به خواننده اثر واژههایی را میدهد که به آنها نیاز دارد تا وضعیت درونی خود را اداره کند. این موضوع مهمی است و اتفاقاََ به همین دلیل است که شعر میخوانم."[۳] وقتی بعد از دلبستگی کتابی با فاصلهای اندک مردی از ناکجا را خواندم، این مسئله برایم عینیت پیدا کرد. از وقتی به مسئله زبان توجه بیشتری کردم، دیدم که مردی از ناکجای هِمُن یکی از غنیترین زبانها را در میان آثار نثر ترجمهشده دارد. در همان صفحهای که راوی سوم شخص در یک لحظه خواننده را مخاطب قرار میدهد و میگوید: "آنجاست نگاهش کنید..." من به غنای زبانی اثر ایمان آوردم. گویی این رسالت زبان، که باید فراتر از رساننده اطلاعات باشد، انجام شده بود. دوگانگیها و تقابلهایی در متن وجود دارد که به جذابیت اثر افزوده است، یک نمونه از این دوگانگی، تقابل زندگی و مرگ در این بخش کتاب است: "با پدرم صحبت کردم، تمام وجودش را در صدای ضعیف و ناتوانش ریخت و فریاد زد "!vmrela ukraina shech ne"(اوکراین هنوز زنده است!) اما او خودش در آستانهی مرگ بود."[۴] از پیوند عمیق اثر با فرهنگ آن دوره اروپا نمیشود گذشت، از نام کتاب، که برگرفته از آهنگی به همین نام از گروه بیتلز است، تا آثار شکسپیر و برخی از نویسندگان مهم قرن بیست. شاید اگر کمی با موسیقی دهههای شصت و هفتاد و آثار شکسپیر آشنا بودم، این کتاب برایم لذتبخشتر هم میشد. از بهانه روایت هم نباید گذشت: یوزف پِرونِک. کسی که از تولدش در ۱۹۶۷ تا شبی در یکی از هتلهای شانگهای در سال ۲۰۰۰، تماما روایت کاتاستروفا[۵] بود، البته نه به معنای لغوی آن، بلکه به معنایی که در میان هِمُنها رایج بود. احتمالا پِرونِک منِ دیگر الکساندر هِمُن باشد. مانند او در جوانی به موسیقی علاقه داشت و گروه موسیقی داشت، پیش از جنگ به آمریکا مهاجرت کرد، در بزرگسالی انگلیسی یاد گرفت و نویسنده شد، پیش از انتشار اولین داستانش مدتی سفیر صلح سبز بود و... . درمورد ترجمهی درخشان محمدرضا ترکتتاری، مترجمی که دو اثر از بهترین آثاری که خواندهام به ترجمه او بودند، در اثر حاضر، علاوه بر شیوایی و انتقال احتمالاََ کامل متن، دو نکته حائز اهمیت هست: یکی معادلسازیهای درست برای کتابی به صراحت مردی از ناکجا که باعث شده از زیر تیغ سانسور بگذرد، و دیگری پانوشتهایی که فهم اثر را آسانتر کردهاند. از نشر چشمه هم باید تشکر کرد که برعکس ناطوردشت، در این کتاب پانوشت داریم نه پینوشت. در آخر اینکه نخواندن چنین اثر درخشانی، ظلم به نفسی بزرگ در حق هر علاقهمند به ادبیات است. باشد که ایمان بیاوریم. ۱_مردی از ناکجا، ص ۱۱ ۲_همان ۳_دلبستگی کتابی، احمد اخوت، ص ۱۴۹ ۴_مردی از ناکجا، ص ۱۵۶ ۵_ر. ک: به جستاری با همین عنوان از الکساندر همن که در یکی از فرستههایم بازنشر کردهام.
(0/1000)
نظرات
1404/3/23
اتفاقاً چون زندگی واقعی با این خبر غمیگن_خشمگینم کرد باید منم برم سراغ کتابام🤕
1
1404/3/23
تو شرایط مشابه همیشه این سؤال به ذهنم میاد، حالا ما غیر از دعا و ابراز انزجار دقیقاً چه کاری از دستمون برمیاد؟
1
1404/3/23
حرکت در مسیر رشد هیچوقت تعطیل نمیشه؛ فقط بسته به شرایط، اولویت ها تغییر می کنه.
4
علی عقیلی نسب
1404/3/23
2