مهدی طلوع

تاریخ عضویت:

اردیبهشت 1404

مهدی طلوع

@mahdi19990124

32 دنبال شده

27 دنبال کننده

                حرفه‌ای‌شدن، پایانِ قصه خواستن است. عادت، رد تفکر است و رد تفکر، آغاز بلاهت
              
mahdi19990124
mahdi19990124

یادداشت‌ها

        وقتی مرگ، قاضی زندگی نزیسته می‌شود

در «مرگ ایوان ایلیچ»، تولستوی داستان مردی را روایت می‌کند که عمری در نقش قاضی دیگران زندگی کرده، اما در پایان، خودش در برابر حقیقت زندگی‌اش محاکمه می‌شود.

ایوان، انسانی به ظاهر موفق، پرکار و خوش‌رفتار است؛ اما پس از ابتلا به بیماری، به‌تدریج نسبت به اطرافیانش بیزار می‌شود و در مقابل، دیگران نیز از او فاصله می‌گیرند. این طرد شدن، او را به رنجی عمیق‌تر می‌کشاند: رنجِ آگاهی.

در لحظه‌ای تکان‌دهنده، از خود می‌پرسد:

«شاید من آنطور که شایسته بود زندگی نکرده‌ام» 

این سؤال آغاز یک محاکمه‌ی درونی است. ایوان درمی‌یابد که بخش بزرگی از عمرش را در خدمت ظواهر و نقش‌های اجتماعی گذرانده، نه در مسیر زیستن واقعی. و تنها در روزهای پایانی عمر، با چشمی باز و ذهنی رها، طعم زندگی را می‌چشد.

مرگ ایوان ایلیچ، روایتی است از یک زندگی نزیسته؛ دعوتی برای آن‌که پیش از آن‌که دیر شود، به خودمان بازگردیم و با نگاهی صادقانه از خود بپرسیم:
آیا من واقعاً زندگی کرده‌ام؟
      

22

        چند شبِ زیبا، برای یک زندگی کافی نیست

آن‌چه این داستان را از یک عاشقانه‌ی معمولی جدا می‌کند، شخصیت راوی‌ست: انسانی سرشار از خیال، دور از واقعیت، سر در ابرها، و در عین حال بی‌نهایت تنها. کسی که نه به‌خاطر بد بودن، بلکه به‌خاطر فاصله‌ای که با آدم‌ها و واقعیت گرفته، نمی‌تواند در چارچوب‌های ملموس زندگی جا بگیرد.

همه‌ی ما گاهی با چنین آدم‌هایی روبه‌رو شده‌ایم: کسانی که از دور شخصیتی خاص، متفاوت و حتی عمیق دارند. با ذهنی خلاق، نگاهی منحصر به فرد، و حرف‌هایی که در ذهن می‌ماند.
اما وقتی به آن‌ها نزدیک می‌شویم، کم‌کم متوجه می‌شویم در روابط واقعی، در زندگی روزمره، و زیر یک سقف، چیزی کم است: ثبات، پذیرش واقعیت، همراهی.

تفاوت و خیال‌پردازی اگر در تعادل باشد، دل‌نشین و الهام‌بخش است. اما وقتی شورش دربیاید و جای پای آدم از زمین جدا شود، رابطه با او شبیه راه رفتن در مه می‌شود؛ زیبا و رؤیایی، اما بی‌پایان و گاهی ترسناک.

«شب‌های روشن» یادآور این است که بعضی آدم‌ها برای همراهیِ طولانی ساخته نشده‌اند. آن‌ها فقط برای چند دیدار خاص، چند گفت‌وگوی لطیف، چند لبخند آرام، وارد زندگی ما می‌شوند و همین هم گاهی کافی‌ست.

آدم‌هایی مثل شخصیت اصلی داستان، اغلب در دنیای ذهنی خودشان زندگی می‌کنند. وقتی وارد رابطه‌ای واقعی می‌شوند، بیشتر با تصویر ذهنی‌شان در ارتباط‌اند تا با ما یا حتی با واقعیت خودشان. این آدم‌ها جذاب‌اند، اما بودن دائمی کنارشان، خسته‌کننده یا حتی فرساینده است چون معمولاً مسئولیت‌گریزند، در خود غرق‌اند، و گاه بی‌ثبات.

شاید بهترین جای آن‌ها، همان شب‌های روشن باشد: چهار شب خیال‌انگیز، چند لحظه‌ی شاعرانه، چند نگاه مهربان... و بعد، هر کسی برود پیِ راه خودش.
      

0

        چالش معنابخشی به مرگ؛ از دیدگاه یالوم تا نگاه دینی

یالوم در این اثر، تلاش می‌کند اضطراب مرگ را به‌عنوان یکی از دغدغه‌های انسانی بررسی کند و راه‌هایی برای کنار آمدن با آن پیشنهاد دهد.

اما هرچه در متن پیش‌تر رفتم، احساس کردم نوعی گسست میان فضای فکری کتاب و باورهای درونی‌ام وجود دارد. نویسنده با تکیه بر نگاهی غیرالهی، سعی دارد بدون ارجاع به خدا، معنا، امید و آرامش را بازسازی کند. برای خواننده‌ای که با جهان‌بینی دینی به مسئله‌ی مرگ می‌نگرد، این رویکرد برای من ناکافی و حتی آزاردهنده به نظر می‌رسد.

در نگاه اسلامی، مرگ پایان نیست؛ انتقال است. ترس از مرگ اگر به هوشیاری، بازبینی زندگی و اصلاح رفتار منجر شود، امری سازنده تلقی می‌شود. ایمان، توکل، عمل صالح و امید به رحمت الهی، ابزارهایی هستند که در آموزه‌های دینی برای کاهش اضطراب مرگ ارائه شده‌اند.

 اگرچه کتاب یالوم از حیث روان‌شناختی قابل تأمل است، اما برای مخاطبی با پشتوانه‌ی دینی همچون من، نمی‌تواند پاسخ نهایی یا حتی آرامش‌بخش باشد.

البته نباید فراموش کرد که یالوم یک روان‌درمان‌گر و شخصیت علمی است، نه فیلسوف دینی. او ناگزیر است در چارچوب علوم تجربی و قابل مشاهده سخن بگوید.
      

1

        بازخوانی تاریخ از دل تناقض‌ها؛ روایتی دیگر از عشق و زیبایی در تاریخ ایران؟

کتاب زنان سیبیلو و مردان بی‌ریش نوشته‌ی افسانه نجم‌آبادی، درباره‌ی دگرگونی نگاه جامعه ایران به عشق، زیبایی و جنسیت در قرن نوزدهم است. ادعا می‌کند که در آن دوران، زیبایی فقط زنانه نبود؛ مردان جوان هم می‌توانستند دل‌فریب باشند. همچنین، روابط عاطفی هم‌جنس‌گرایانه امری پذیرفته‌شده بود.

نجم‌آبادی اشاره می‌کند که با ورود ارزش‌های غربی، این دیدگاه‌ها تغییر کرد. عشق میان زن و مرد به شکل غالب تبدیل شد و دیگر شکل‌های رابطه کم‌اهمیت شدند.

به نظرم در این کتابی که ناقص و به شکل نامفهومی ترجمه شده نویسنده به تفاوت‌های طبقاتی و جنسیتی توجه نکرده است. کتاب بیشتر روایت طبقه‌ی نخبه است.

 تمرکز آن بر متون ادبی و هنری است، نه تجربه‌ی روزمره‌ی مردم عادی. تحلیل‌ها گاهی یک‌سویه و فاقد نگاه انتقادی به منابع هستند.


پی‌نوشت: اصل کتاب به زبان انگلیسی است و کامل ترجمه نشده. 
من مطالعات زیادی در حوزه تاریخ ندارم. این یادداشت رو یک نقد قابل استناد در نظر نگیرید.
      

3

        یادداشت بعد از پایان کتاب «بیمار خاموش»
بی‌خوابی به سرم زد و نتوانستم امشب بخوابم. تصمیم گرفتم باقی‌مانده‌ی این کتاب را بخوانم، و بالاخره تمامش کردم.

برخی کتاب‌ها نیازی به شروعی پُرهیجان یا اتفاقات غیرمنتظره ندارند تا توجه خواننده را جلب کنند. بیمار خاموش نه با حادثه‌ای آنچنان بزرگ آغاز می‌شود، نه با شخصیت‌پردازی‌های پیچیده؛ اما آرام‌آرام فضایی می‌سازد که رها شدن از آن آسان نیست.

این رمان درباره‌ی «سکوت» است؛ اما مهم‌تر از آن، درباره‌ی چیزهایی‌ست که هرگز گفته نمی‌شوند، زخم‌هایی که دیده نمی‌شوند و حقیقت‌هایی که پشت ظاهر آرام آدم‌ها پنهان مانده‌اند.

پشت هر رفتار انسان، لایه‌هایی از احساس، تجربه و رنج‌های ناگفته وجود دارد؛ چیزهایی که حتی خود فرد هم گاهی از آن‌ها آگاه نیست. بسیاری از احساسات، تا زمانی که در موقعیت واقعی‌شان قرار نگیریم، قابل بیان یا درک نیستند. بیمار خاموش با همین نگاه، ما را دعوت می‌کند به ناداوری، به مکث، و به تأمل پیش از قضاوت.

در این کتاب فقط یک معما روایت نمی‌شود، بلکه خواننده به این پرسش سوق داده می‌شود که چقدر واقعاً می‌توان درون آدم‌ها را فهمید. هر فصل، تصویری تازه از یک «بیمار خاموش» در ذهن ما ترسیم می‌کند؛ تا آنجا که در پایان، ممکن است خود را در جای او ببینیم.
      

6

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.