یادداشت مهدی طلوع
10 ساعت پیش
وقتی مرگ، قاضی زندگی نزیسته میشود در «مرگ ایوان ایلیچ»، تولستوی داستان مردی را روایت میکند که عمری در نقش قاضی دیگران زندگی کرده، اما در پایان، خودش در برابر حقیقت زندگیاش محاکمه میشود. ایوان، انسانی به ظاهر موفق، پرکار و خوشرفتار است؛ اما پس از ابتلا به بیماری، بهتدریج نسبت به اطرافیانش بیزار میشود و در مقابل، دیگران نیز از او فاصله میگیرند. این طرد شدن، او را به رنجی عمیقتر میکشاند: رنجِ آگاهی. در لحظهای تکاندهنده، از خود میپرسد: «شاید من آنطور که شایسته بود زندگی نکردهام» این سؤال آغاز یک محاکمهی درونی است. ایوان درمییابد که بخش بزرگی از عمرش را در خدمت ظواهر و نقشهای اجتماعی گذرانده، نه در مسیر زیستن واقعی. و تنها در روزهای پایانی عمر، با چشمی باز و ذهنی رها، طعم زندگی را میچشد. مرگ ایوان ایلیچ، روایتی است از یک زندگی نزیسته؛ دعوتی برای آنکه پیش از آنکه دیر شود، به خودمان بازگردیم و با نگاهی صادقانه از خود بپرسیم: آیا من واقعاً زندگی کردهام؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.