یادداشت مهدی طلوع

        چند شبِ زیبا، برای یک زندگی کافی نیست

آن‌چه این داستان را از یک عاشقانه‌ی معمولی جدا می‌کند، شخصیت راوی‌ست: انسانی سرشار از خیال، دور از واقعیت، سر در ابرها، و در عین حال بی‌نهایت تنها. کسی که نه به‌خاطر بد بودن، بلکه به‌خاطر فاصله‌ای که با آدم‌ها و واقعیت گرفته، نمی‌تواند در چارچوب‌های ملموس زندگی جا بگیرد.

همه‌ی ما گاهی با چنین آدم‌هایی روبه‌رو شده‌ایم: کسانی که از دور شخصیتی خاص، متفاوت و حتی عمیق دارند. با ذهنی خلاق، نگاهی منحصر به فرد، و حرف‌هایی که در ذهن می‌ماند.
اما وقتی به آن‌ها نزدیک می‌شویم، کم‌کم متوجه می‌شویم در روابط واقعی، در زندگی روزمره، و زیر یک سقف، چیزی کم است: ثبات، پذیرش واقعیت، همراهی.

تفاوت و خیال‌پردازی اگر در تعادل باشد، دل‌نشین و الهام‌بخش است. اما وقتی شورش دربیاید و جای پای آدم از زمین جدا شود، رابطه با او شبیه راه رفتن در مه می‌شود؛ زیبا و رؤیایی، اما بی‌پایان و گاهی ترسناک.

«شب‌های روشن» یادآور این است که بعضی آدم‌ها برای همراهیِ طولانی ساخته نشده‌اند. آن‌ها فقط برای چند دیدار خاص، چند گفت‌وگوی لطیف، چند لبخند آرام، وارد زندگی ما می‌شوند و همین هم گاهی کافی‌ست.

آدم‌هایی مثل شخصیت اصلی داستان، اغلب در دنیای ذهنی خودشان زندگی می‌کنند. وقتی وارد رابطه‌ای واقعی می‌شوند، بیشتر با تصویر ذهنی‌شان در ارتباط‌اند تا با ما یا حتی با واقعیت خودشان. این آدم‌ها جذاب‌اند، اما بودن دائمی کنارشان، خسته‌کننده یا حتی فرساینده است چون معمولاً مسئولیت‌گریزند، در خود غرق‌اند، و گاه بی‌ثبات.

شاید بهترین جای آن‌ها، همان شب‌های روشن باشد: چهار شب خیال‌انگیز، چند لحظه‌ی شاعرانه، چند نگاه مهربان... و بعد، هر کسی برود پیِ راه خودش.
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.