شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
تقی شجاعی

تقی شجاعی

9 ساعت پیش

        روبرت مرل علاقه زیادی به تصویرسازی از جوامع کوچک دارد. در قلعه مالویل با جامعه کوچکی پس از یک جنگ اتمی مواجه هستیم که  بازماندگان نسل انسان در تکاپو برای حفظ بقای بشر هستند.
مرل در این کتاب، ضمن به تصویر کشیدن غرایز و جنبه‌های حیوانیِ انسان، به کلیسا و کشیشان به عنوان نمادی از فریب و فریبکاری می‌پردازد و کشیشان را همدست و هم‌وزن با جنایتکارانی نشان می‌دهد که نفاق در شخصیت آنها متجلی است. افرادی که از مذهب و عقاید مردم به عنوان ابزاری برای سوار شدن به جامعه و تسلط بر حاکمیت استفاده می‌کنند.

با توجه به اینکه بمب اتم در این داستان باعث شده که زندگی بشر از جهات بسیاری شبیه قرون وسطا شود، می‌توان اینطور برداشت کرد که نویسنده درصدد آن است که این گزاره را بازتکرار کند که عصر جدید با پس زدن مذهب و عقاید افراطی کشیشان کلیسا، ساخته خواهد شد. 

موضوع زن نیز در این کتاب جای تامل بسیار دارد. نویسنده جامعه‌ای ساخته که تعداد زن‌های آن از تعداد مردان کمتر است و طبعا برای بقای بشر و تامین غرایز انسانی، چاره‌ای جز آنکه هر زن بین چند مرد تقسیم شود وجود ندارد!
      

10

 علیرضا

علیرضا

12 ساعت پیش

        به نظر می‌رسد صادق هدایت ساعت‌ها پای صحبت‌های هزار جور آدم و روشنفکر نشسته؛ به استدلال‌هاشون؛ به جمله بندی‌هاشون؛ به افکار و باورهاشون پی برده و همان‌ها را در قالب این داستان از زبان شخصیت‌هایی مثل حاجی آقا و دیگران بیان کرده است. هدایت با خلق شخصیت‌های منفی مثل حاجی آقا و تشریح عقاید و استدلال‌های آن‌ها به مخاطب خودش نهیب میزند و چنین باورهای لنگ در هوا و بی‌معنای جامعه را به باد انتقاد و سرزنش می‌گیرد. ممکن است همین امروز هم -حتی خود من و شما بدون تعارف- بی نصیب از طرز تفکر حاجی آقا نباشیم و رگ و ریشه‌هایی از این باورها و استدلال‌های به ظاهر درست و منطقی در باور ما نیز رخنه کرده باشد. در اینجا صادق هدایت آن‌ها را محکم به صورتمان می‌کوبد بدون آنکه مستقیم بخواهد آن‌ها را به چالش بکشد. جای تأسف دارد که هنوز هم بعد از گذشت این همه سال از زمان نوشتن این کتاب -حدود هشتاد سال- هنوز هم این نوع صورت‌بندی از باور و تفکر را از مردم جامعه و رسانه‌های داخلی و خارجی داغون و دروپیت به وفور و کرات می‌شنویم -کسی را تقبیح و کسی را تحسین کردن. هدایت جایی هم از زبان منادی الحق شاعر -که حاضر نشد دستور حاجی آقا را اطاعت و شعری با موضوع دموکراسی برای پز دادن حاجی آقا سر و هم کند- جواب دندان شکنی به حاجی آقا می‌دهد که خیلی جالب و مورد توجه است گویی خواسته است شأن و حرمت شاعری  -و نویسندگی- محفوظ باقی بماند. این شأن را برای نان به نرخ روز خورها یا همان به اصطلاح  تجار و هم صنفان حاجی آقا و حتی تنها روحانی داستان -حجه الشریعه- قائل نیست، انگار به این خیل عظیم نه‌تنها امیدی ندارد تنفر هم می‌ورزد!
      

7

かなし

かなし

14 ساعت پیش

        نویسنده و آثار:📚✍🏻
فرانتس کافکا (۱۸۸۳–۱۹۲۴) نویسنده ی یهودی‌تبار آلمانی‌زبان اهل پراگ بود که به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان مدرن شناخته می‌شود. او در خانواده‌ای متوسط و آلمانی‌زبان به دنیا آمد و بزرگ‌ترین فرزند خانواده بود. دو برادرش در کودکی فوت کردند و سه خواهرش در اردوگاه‌های نازی‌ها جان باختند. پدرش بازرگانی مستبد و سختگیر بود که تأثیر عمیقی بر زندگی و آثار کافکا گذاشت.
کافکا تحصیلاتش را در رشته ی حقوق به پایان رساند و مدتی در شرکت‌های بیمه کار کرد تا مخارج زندگی‌اش را تأمین کند، اما نوشتن را جدی گرفت و بیشتر عمرش را صرف خلق آثار ادبی کرد. از مشهورترین آثار او می‌توان به رمان‌های «مَسخ»، «محاکمه»، «آمریکا» و «قصر» اشاره کرد.
«نامه به پدر» (Brief an den Vater) یکی از شخصی‌ترین و عمیق‌ترین نوشته‌های فرانتس کافکاست. که در سال ۱۹۱۹ نوشته شد. این نامه ی بلند که ابتدا به دست مادر سپرده شد تا به پدر تحویل گردد پس از خوانده شدن محتوای آن توسط مادر و از روی نیک خواهی هرگز به دست پدر نرسید.
کافکا به شیوه‌ای صریح، اما اندوهناک، رابطه ی پیچیده، پرتنش و پر از ترس خود با پدرش، هِرمان کافکا، را توصیف می‌کند.

زمینه ی نگارش:🌱✍🏻
فرانتس کافکا در خانواده‌ای یهودی، آلمانی‌زبان و محافظه‌کار رشد کرد. پدرش، مردی مستبد و مقتدر بود که با اخلاق نظامی‌وار، فرزندان خود را در فشار و اضطراب پرورش می‌داد. کافکا که از کودکی شخصیت حساسی داشت، در برابر این سلطه‌گری آسیب‌پذیر بود. این وضعیت روحی، نه تنها روابط خانوادگی او را مخدوش کرد، بلکه تمام زندگی‌اش را تحت‌تأثیر قرار داد؛ از روابط عاشقانه گرفته تا دغدغه‌های ادبی و ذهنی‌اش.

محتوای نامه:🔎✉️
در نامه،کافکا از موضعی ملایم ولی تحلیل‌گر، به پدرش می‌نویسد که چرا همیشه از او ترسیده است. او پدر را به‌ عنوان فردی غول‌آسا، با صدایی مهیب، خشمگین، تحقیرکننده و بی‌درک از جهان درونی فرزندش توصیف می‌کند:

«تو برای من نیرویی عظیم، همواره درست و بی‌رحم بودی.»

کافکا احساس می‌کند که هرگز نتوانسته است پدرش را راضی کند. او مدام خود را در برابر انتظارات پدر حقیر، ترسو و شکست‌خورده می‌بیند. یکی از محورهای اصلی نامه، حس «گناه وجودی» است؛ گناهی بی‌دلیل که فقط به‌واسطه ی بودن، نفس کشیدن، و ناکافی بودن در برابر پدر شکل گرفته است.

تحلیل روانشناختی:🧐📊
این نامه از منظر روانشناسی عمقی، خاصه دیدگاه‌های فرویدی و روانکاوانه، اهمیت زیادی دارد. شخصیت پدر در این متن نماد «ابرمن» یا «وجدان سرکوب‌گر» است. فرانتس خود را دائم تحت سلطه ی پدری می‌بیند که حتی وقتی حضور ندارد، تأثیرش از طریق صدایش، نگاهش و خاطراتش باقی است. نامه، نوعی «خوددرمانی نوشتاری» برای کافکاست؛ تلاشی برای درک خاستگاه‌های اضطراب، احساس بی‌ارزشی، و فروپاشی اعتماد‌به‌نفسش.

سبک ادبی نامه:✍🏻✉
«نامه به پدر» گرچه یک متن شخصی است، اما از لحاظ ساختاری و سبک نگارشی، شباهت بسیاری به دیگر آثار کافکا دارد. جملات بلند و پیچیده، تحلیل‌های موشکافانه، و تعلیق روانی در کل نامه دیده می‌شود. فضای نامه داستانی نیست، اما پر از بازسازی صحنه‌های گذشته و مکالمات ذهنی است. در عین شخصی بودن، کافکا تلاش می‌کند عادلانه باشد؛ حتی نقاط ضعف خودش را نیز با دقت می‌کاود و پدر را هم گاهی تحسین می‌کند.

اهمیت ادبی و تاریخی:🌐💎
هرچند این نامه در زمان حیات کافکا منتشر نشد، ولی بعدها به یکی از متون کلیدی برای درک زندگی، جهان‌بینی و آثار ادبی او تبدیل شد. «نامه به پدر» را می‌توان پیش‌زمینه ی روانی بسیاری از مضامین آثار کافکا دانست: قدرت مطلق، ترس، گناه، دادگاه ناپیدا، تبدیل به حشره، بیگانگی، و سقوط تدریجی شخصیت‌ها.

نتیجه‌گیری:🏹🎯
«نامه به پدر» نه تنها سندی بی‌نظیر از یک رابطه ی خانوادگی فرساینده است، بلکه آینه‌ای از روان زخم‌خور خورده یه یک نویسنده ی بزرگ نیز هست. کافکا با این نامه نه صرفاً پدرش، بلکه «قدرت» را خطاب قرار می‌دهد؛ قدرتی که نامرئی، بی‌چهره، و بی‌منطق، ولی به‌طرز وحشتناکی واقعی است.

✍🏻✉بریده هایی از نامه:)🖤

📌از تو می‌ترسم، حتی وقتی کنارم نیستی.

📌هرگز نتوانستم خود واقعی‌ام را به تو نشان دهم.

📌احساس می‌کردم همیشه زیر سایه‌ی تو هستم و نمی‌توانم نفس بکشم.

📌رابطه‌ی ما پر از فاصله و سوءتفاهم بود.

📌تو مرا نمی‌فهمیدی و من از تو دور می‌شدم.

امیدوارم این مطلب براتون مفید بوده باشه:)❤️📚
      

21

Mohammad

Mohammad

16 ساعت پیش

        در این کتاب، جدای از خط داستان، هنر درگیر کردن مخاطب رو از احمد محمود درک کردم! هنرمند بودن احمد محمود رو فهمیدم! 
بنظر من این کتاب رو می شه برای معرفی کردن نویسنده اون به بقیه معرفی کرد! یعنی برای اینکه بدونی احمد محمود چه نویسنده شاهکاری هست  و چطوری قلم ها در دستش به رقص در میان، باید بهش بگی این کتاب رو بخون! 

اگه بخوام یکی از بهترین ویژگی های این کتاب و قلم نویسندش رو که از این کتاب متوجهش شدم، بگم، باید درواقع این نکته رو اشاره کنم که: نویسنده به خوبی (به معنای دقیق کلمه)، هر شرایطی رو که یه احساس خاصی رو در پی داره، به رشته تحریر دراورده که گویی تو داخل اون شرایطی و همون احساس رو داری تجربه می کنی! همین و بس! بنظرم این بزرگ ترین هنر هست برای یک نویسنده. و جایی جالب تر می شه این هنر که تو یه کتاب، با پونصد و خورده ای صفحه تا لحظه اخر داستان این ویژگی نه تنها کم میشه، بلکه بیشتر هم می شه. 
تو لحظاتی که باید هیجان بهتون دست بده، طوری می نویسه که این اتفاق بی اقته! تو جایی که قراره ترس بهتون دست بده، احمد محمود کاری رو می کنه که شما حداقل، ترسی رو در درون خودتون احساس کنید! تو جایی که قراره حسرت های داستان حسرتت بشه، احمد محمود کاری می کنه که اگر قراره  «خالدِ» داستان حسرتِ از دست دادن چیزی رو بخوره، تو یهو به خودت میای و می بینی خودت رو خالد فرض کردی و داری حسرت از دست دادن اون چیز رو می خوری و با خودت می گی: اکه هی! الان که دیگ ندارمش، چه کار می تونم انجام بدم!؟ 

البته این رو هم بگم که ایشون در این حد جزئیات براشون مهمه که تند شدن نفس و ضربان قلب کسی که تو کتاب، یه دختری رو تو یه اتفاقی  برای اولین بار می بینه و عاشقش می شه و زبونش بند میاد برای ابراز احساساتش رو به تو انتقال می ده و به خودت میای می بینی هم زبونت بند رفته و هم ضربان قلبت بالا رفته و شاید بعضا صورتت هم داغ شده باشه از خجالت!! 😅

امید وارم تونسته باشم برسونم حجمِ#گیرائی_قلم رو!! 

_ البته این رو هم اضافه کنم که توی این کتاب می تونستن یکم از استهجان صحنه های مثبت هیجدهی رو کم کنن، بدون اینکه ضرری به خط داستان وارد بشه؛ چون این حد از ریز شدن تو تصویر سازی داخل این موضوع ها، با این قدرت فوق العاده نویسنده تو تصویر سازی برای مخاطب که بالای همین مطلب نمونه هایی ازش رو گفتم، باعث میشه اون هنر عظیم نوشتن این نویسنده، برای بعضی ها، خلاصه بشه داخل این صحنه ها و عملا کتاب به عنوان یک کتاب مستهجن معرفی بشه! بنظرم حیفه که ایشون رو اینطور بشناسیم و بگیم کتابشون یپا پ..ن  بوده برای خودش و اینطور معرفی کنیم که: یه کتابه اینطوری هست به نام همسایه ها! 
کما اینکه من خودم کمابیش از بعضی افراد می شنیدم که: یه کتابی پیدا کردم که صحنه های جنسی زیاد داره و فلان و بهمان! و این وسط چیزی از نویسنده گفته نمی شد و عملا این احساس می شد که شخصیت و قدرت نوشتاری نویسنده تحت الشعاع این نوشته های خاص قرار گرفته! به حدی که من خودم بعد از خوندن چندین صفحه از کتاب به شناختی نسبت به نویسنده رسیدم و کم کم علاقم بهش زیاد شد و اون تصویری که کم و بیش برای من قبل از خوندن این کتاب درست شده بود، پاک شد. پس بنظرم می شد اینطور نباشه و  در عین حال هنر نمایی کرد. 
و این مطلب که این حرفا نویسنده رو در بعضی از جاها تحت الشعاع قرار میده جدای از خوب بودن و یا بدن بودن پرداختن به این جور تصویر سازی هاست! و اگر قرار به برسی این باشه خب نوشته جداگانه و مفصلی می خواد که اصلا اینطور حرفا خوبه اوردنش یا نه؟ و چه تاثیرات احتمالیِ مخربی می تونه داشته باشه برای بعضی ها. که خب مساله اهمیتش انقدری هست که حتی با این وجود که اون بعضی ها می تونن تعداد کمی باشن، باز نباید بیخیالش شد چون ضرر، ضررِ قابل توجهی هست برای اون بعضی ها! 
 البته حالا که نوشته به اینجا رسید، بنظرم مهمه که این نکته رو راجع به کتاب بگم که؛ (جدای  از خوب بودن یا بدن بودن پرداختن به این حرفا) این کتاب حجم اینطور حرفاش به قدری نیست که ادم با خودش بگه: این کتاب که کلش شد از این حرفا ک!! نه خیر؛ اندازش به حدی نیست که ماهیت کتاب عوض بشه و کلا مستهجن بشه! و می شه گفت با داستان هماهنگ شده. ولی خب متاسفانه همین مقدار موجود هم به حدی روی بعضی از مخاطبا اثر گذاشته که کتاب رو با این ماهیت جدید که بد هم هست، معرفی می کنن. 

در کل بنظرم با خوندن این کتاب، شاهکاری از احمد محمود رو می خونید که باعث میشه بعدش برید عکس ایشون رو از توی اینترنت پیدا کنید و توی گالریتون ذخیره کنید! 😁 و در این حد علاقه مند به احمد محمود بشید. همونطور که من شدم و این کتاب پلی شد تا برم بقیه اثارش رو (بعضا با چاپ های اول و دوم برای دسترسی به متن اصلی) به سختی پیدا کنم و بخرم و توی لیست کتبی که قراره بخونم بذارم.

ببخشید که یادداشتم طولانی شد (=  
      

9

سودآد

سودآد

16 ساعت پیش

        با آن قدِ کوتاهش کنج کتابخانه‌ام نشسته بود. گفتم: یک کتاب با داستان کوتاه برمی‌دارم تا ذهنم کمی استراحت کند. شروع داستان خوب بود، خیلی معمولی؛ مثل یک داستان عادی.
دردسر از کومالا شروع شد.

دیگر رشته‌ی روایت از دستم در رفت. یک کاغذ کنارم گذاشته بودم تا اسامی را با ویژگی‌هایشان بنویسم، شاید از این گیجی دربیایم. نویسنده مثل یک هنرمند معمولی روایتش را نوشته، بعد پاراگراف‌ها را ریخته توی یک قوطی، درش را بسته و شروع کرده به هم زدن. و همان روایتِ درهم را داده دست ناشر و گفته: «ببر چاپش کن، ضرر نمی‌کنی!»
و ضرر هم نکرد. عجب پیچش روایتی، عجب سیال ذهنی!
چه‌خوب گیجم کردی، آقای خوآن رولفو!

من مکزیکی‌ها را با قاچاقچی‌های مواد و آدم، آن‌طور که در فیلم‌های هالیوود نشان می‌دادند، می‌شناختم. چه معرکه‌هایی داشته‌اند و من خبر نداشتم!
به‌قول مستور« کلمات خیلی باارزش‌اند، مخصوصاً اگر بیفتند دست کسی که قدرشان را بداند».
شما، آقای رولفو، قدر کلمات را می‌دانید.

به‌قول نویسنده‌ی مقدمه‌ی کتاب،«این داستان از تراکم و غلظت روایی برخوردار است»
 صفحات کم، کلمات کم، اما همه حاملان داستان‌اند.
داستان، داستانِ اهالی کومالاست؛ با گناهانِ نابخشوده‌شان، با معصومیت از دست‌رفته‌شان.
بعد از خواندن این کتاب،
«ما نیز به مرگ مبتلا شده‌ایم؛
و چه‌بسا همین ابتلا به ما زندگی ببخشد•»


• خورخه بولپی
-----------------------------------------------
پ.ن: کتاب را شب بخوانید. برای اینکه صدای قطرات باران و ضجه‌ی احوال پریشان را بشنوید، نیاز به تاریکی و سکوت شب دارید.

پ.ن: نویسنده گاهی گریزی به تاریخ مکزیک می‌زند؛ انتقادی هم از عوامانه و جو‌زده بودن انقلابی‌ها دارد. نگاهِ دینی مسیحیان به شرایط در سراسر داستان، به سخره گرفته شده.افسوس که من نه تاریخ مکزیک خوانده ام نه از مسیحیت چیزی میدانم

پ.ن: اگر احساس گیجی کردید، این یادداشت کمکتان می‌کند رابطه‌ی بین شخصیت‌ها را بهتر بشناسید. فقط شاید کمی داستان برایتان لو برود.
به‌نظرم جذابیت داستان به این است که خودتان ارتباط‌ها را کشف کنید البته با یک بار خواندن  حفظ نمیشوید اسامی سخت است:

ادوبیخس دیادا: دوست دولوروس (ماریادولوری یا دولوریتاس)

دولوروس: مادر خوآن پرثیادو (راوی داستان، پسر پدرو پارامو)

آبوندیو: گاری‌چی، تیمارگر اسب، همسر رفوخیو، ناشنوا

پدرو پارامو (دون پدرو): کاسیکه (کدخدای) روستا، پدر میگل پارامو و خوآن پرثیادو، پسر دون لوکاس پارامو، عاشق سوسانیتا

آنا یا آنیتا: برادرزاده‌ی پدر روحانی رتریا

رتریا: پدر روحانی، عموی آنا ریتا

خاله خرتِرود: خواهر دولوریتاس، خاله‌ی خوآن

ال کوله‌رادو: اسبِ میگل

فلاگو سرانو: پادوی لوکاس و پدرو پارامو

دامیانا:دایه‌ی میگل

دورتئا: هم‌صحبت خوآن، اعتراف‌گر گناه پیش رتریا، مادر یک نوزاد

سوسیانا/سوسانا (سوسانیتا): آخرین همسر پدرو پارامو، عاشق فلورنتونو

سن‌خوآن بارتولمه: پدر سوسیانا

خوستیانا: خدمتکار سوسیانا

پ ن:غلط املایی اسامی ها را نادیده بگیرید از روی یادداشت هایی که نصف شب تو تاریکی نوشته ام  استفاده کردم

پ ن:یه نقشه ذهنی کامل از شخصیتا کشیدم حیف نشد اینا بارگذاری کنم

      

11

سعید بیگی

سعید بیگی

17 ساعت پیش

        زبان روایت و نثر کتاب خوب و خوشخوان است و ویراستاری هم خوب است.

این کتاب در بارۀ مهم‌ترین بخش زندگی یکی از اصحاب «امام حسین» علیه‌السلام به نام «عبدالله ابن عمیر کلبی» است.

در این کتاب شاهدیم که تفکر و دیدگاه سیاسی، اجتماعی و مذهبی «عبدالله» به مرور و به‌طور تدریجی تغییر می‌کند و در نهایت از جمع حامیان (یزید ابن معاویه) و (عبیدالله ابن زیاد) به کاروان یاوران «امام حسین» علیه‌السلام می‌پیوندد و رستگار می‌شود... .

مدت‌ها بود که این کتاب را می‌خواستم بخوانم، اما قسمت نمی‌شد و در روز شهادت «امام صادق» علیه‌السلام خواندمش و از آن لذت بردم.

گرچه کتاب، بیشتر قصه‌ای تاریخی و تحلیلی از ماجراها بود و صحنه‌های روضه‌ای زیادی نداشت، اما در بسیاری از بخش‌ها، دلم لرزید و ناخودآگاه اشکم جاری شد.

نویسنده به دلیل کارگردان و نویسندۀ نمایش‌نامه و فیلم‌نامه بودن، بخش‌های مختلف داستان را تا حد امکان، در صحنه تعریف و توصیف می‌کند و زبان روایتش بسیار شیرین است.

آقای «کرمیار» در مصاحبه‌ای گفته‌اند که این داستان را به صورت فیلم‌نامه هم نوشته‌اند و همین گفته نشان می‌دهد که چرا نکات مبهمی که در آن بُرهه از تاریخ وجود داشته و در کتاب‌های مختلف خوانده‌ایم و گذرا از آن‌ها رد شده‌ایم و اصل مطلب را متوجه نشده‌ایم، این‌گونه روشن به تصویر کشیده شده است.

بدیهی است که یک نویسندۀ آگاه از نمایش و صحنه، هیچ مطلبی حتی از جزئیات را فروگذار نخواهد کرد و تمام رویدادها را سبک و سنگین کرده و به صورت یک تصویر در ذهن ما مجسم و ثبت می‌کند که بسیار خوب و مفید است.

هم‌چنین ایشان گفته‌اند که دو سال، برای این کتاب تحقیق و مطالعه کرده‌اند و همین نکته هم کتاب را جذاب و خواندنی‌تر کرده است.

به نظرم نمونه‌هایی از مردم کوفه را امروز می‌توانیم، در بین اطرافیان خود ببینیم. کسانی که جز به سود خویش، به چیزی دیگر نمی‌اندیشند و از دین و مذهب و انسانیت؛ تنها به یک نقاب، پوسته، ظاهر و لباس اکتفا نموده‌اند و قصد فریب دیگران با این ظواهر را دارند.

در آن روزگار که رسانه‌ای چون روزگار ما در دسترس نبود، آن وضعیت‌ها پیش می‌آمد. حال آنکه امروز همه‌چیز و همه‌جا در تصرف رسانه‌ها است و گاه تشخیص راه از چاه ناممکن می‌شود.

و در پایان آرزو کردم؛ در امتحان‌هایی که در زندگی برایم پیش می‌آید، خداوند یاریم کند که از راه راست و صراط مستقیم دور نشوم؛ زیرا وقتی فتنه رو کند، تشخیص حق از باطل به دشواری ممکن می‌شود. (والله ولی المستعان: خداوند حامی و یاور است)
      

29

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.