مریم محسنی‌زاده

تاریخ عضویت:

اسفند 1402

مریم محسنی‌زاده

بلاگر
@Maryanimator

66 دنبال شده

187 دنبال کننده

                "با کتاب زنــــده‌ام.
با کتاب نفــس می‌کشم."
🎨💻🎬 موشــــــن دیزاینر
فارغ‌التحصیلِ انیمیشنِ هنرهای زیبا
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        این کتاب مجموعه‌ای از شعرهای نو، رباعیات، قطعه و مثنوی‌های نیما یوشیج است که به وصیت نیما توسط سیروس طاهباز تنظیم شده.

نیما یوشیج، پدر شعر نوی فارسی، با نوآوری تحولی بزرگ در ادبیات معاصر ایران ایجاد کرده. 
او بیشتر به مضامین اجتماعی و درونمایه‌های انسانی می‌پرداخت. توجه به مسائل جامعه و دردهای بشر در بسیاری از شعرهایش مانند "افسانه" و "ققنوس" دیده می‌شود. شعر "افسانه"، "خانوادهٔ سرباز" و "خانه سریویلی" داستانی تلخ و پررنج را نقل می‌کنند و  پتانسیل به تصویر کشیده شدن دارند. 
شکوه و شکایت، غم و اندوه، فضای تاریک، تلخ و سرد اشعار نیما از زمانه و جهانبینی‌اش نشأت می‌گیرد. انگار نیما این ذهنیت را داشته که باید با درد زندگی کرد. در شعری آورده [جز منی شوریده را که چاره نیست/ بایدم تا زنده‌ام در درد زیست (ص۳۵)]

همچنین او از طبیعت زادگاهش (یوش مازندران) در اشعار به‌عنوان نماد رنج و امید استفاده می‌کرد. گاهی از واژ‌ه‌های محلی مازندران برای القای حس و فضای خاص بهره می‌برد. 
نیما روستایی، صاف، ساده و بی‌شیله‌پیله بود. او نسبت به شهر بدبین بود. حتی در شعرهایش هم به دلخوری از شهر و اینکه در هوای کوهستان است اشاره می‌کند. مثلاً [زندگی در شهر فرساید مرا صحبت شهری بیازارد مرا (ص۳۲)] یا [خانه من جنگل من کو کجاست/ حالییا فرسنگ‌ها از من جداست/ بخت بد را بین چه با من می‌کند/ دورم از دیرینه مسکن می‌کند (ص۳۳)] 
نیما آدم گوشه‌گیر و تنهایی بود. توی شعرهایش تنهایی را به بودن در جمع ترجیح می‌داد. [بندهٔ تنهاییم تا زنده‌ام/ گوشه‌ای دور از همه جوینده‌ام (ص۳۰)]
  
زبان نیما ساده، روان و دور از تکلف‌های ادبیِ اشعارِ کلاسیک بود. نمادگرایی و ابهام هنری در شعرهایش نمود زیادی داشت. "مرغ آمین" و "خانوادهٔ سرباز" ازجمله شعرهای نمادینی هستند که مفاهیم عمیق فلسفی و اجتماعی را دربر دارند.  

شعرهای نیما فرم و سبک متفاوت دارند و‌ قالب‌های سنتی را می‌شکنند. یعنی نیما درعین‌حال که از وزن‌های عروضی استفاده می‌کرد اما آن‌ها را با فرم جدید هماهنگ می‌کرد. او از طبیعت الهام می‌گرفت و از نمادپردازی برای انتقال مفاهیم بهره می‌برد. همچنین شعرهای نیما گاه با وزن‌های نامتعارف یا تغییرات در مصراع‌ها، وزن و آهنگی نو می‌آفرید.
نیما یوشیج با ترکیب سنت و مدرنیته، تأثیر بسیاری بر سایر شعرا گذاشت. او الهام‌بخش شاعران نوپردازی چون اخوان‌ثالث، فروغ فرخ‌زاد و سهراب سپهری شد.
✒️غیر از تحلیل شخصی، برای بخش‌هایی از یادداشت از اینترنت استفاده کرده‌ام.
      

12

        کتاب «دو دستی» سفرنامهٔ منصور ضابطیان به ژاپن در سال ۱۴۰۲ هست.
سفرنامه، روایت دست‌اول از مشاهدات عینی ضابطیان در سفر به شهرهای توکیو، یوکوهاما، کیوتو، اوساکا، کوبه، نارا و هیروشیما است.
ثبت تجربیات شخصی با جزئیات و عکس‌های مربوط به سفر به درک بهتر فضای ژاپن کمک کرده.
ضابطیان سعی کرده به جای جاذبه‌های توریستی کلیشه‌ای به جنبه‌هایی از زندگی ژاپنی‌ها بپردازد که معمولاً در رسانه‌ها کمتر دیده می‌شود. 
ازطرفی اطلاعاتی که ارائه می‌دهد بر پایهٔ مشاهدات هست و پایهٔ آماری ندارد. ضابطیان در خلال سفرنامه، ناخودآگاه به مقایسه بین رفتارهای اجتماعی دو فرهنگ ایران و ژاپن می‌پردازد. او به فرهنگ و باورهای ژاپنی اشاره می‌کند؛ خواندن دربارهٔ فرهنگ لمس کردن، احترام گذاشتن، وقت‌شناسی، غذا و چای خوردن، عقاید ژاپنی‌ها دربارهٔ کامی، دروازه و روباه جالب هست و دید خوبی به خواننده می‌دهد.  
او از تجربیاتش در هتل‌های کپسولی، حمام آبگرم اونسن هانایو، توکیویی که شب‌ها خواب ندارد و ربات بزرگ گاندام خاطراتی خواندنی نقل می‌کند.
اما گاهی هم خیلی گذرا از حضور در چهارراه شلوغ شیبویا و چراغ‌های آبی ژاپن می‌گوید.
همچنین برخی از اطلاعاتی که در سفرنامه آمده سلیقه‌ای بوده و ممکن است خواندنش برای خواننده جذابیت نداشته باشد؛ مثلاً آوردن کلماتی با دو هجای شبیه هم.
نسبت به سایر آثار ضابطیان، سبک روایی شخصی و شوخی‌های شیرین را در این سفرنامه کمتر می‌توان دید. شاید اگر سفرنامه بعد از سفری تفریحی نه به قصد نوشتن کتاب نوشته می‌شد‌، حال‌هوای بهتری می‌داشت.
آشنایی با فرهنگ ژاپنی می‌تواند درک‌ بهتری از انیمه‌ها، فیلم‌ها و کتاب‌های این کشور به خواننده بدهد. اگر ژاپن را دوست دارید یا علاقمند هستید از ریوکان و زاتاکو، کانجی، مجسمهٔ هاچیکو، محلهٔ آکی‌هابارا، موزهٔ اوریگامی، سوشی نیگیری، ساشیمی، ماکی، اوراماکی و تماکی بدانید، پیشنهاد می‌کنم کتاب را بخوانید.
من که با خواندن کتاب علاقمند شدم راجع به ایکیگای، کایزن و فلسفهٔ وابیسابی بیشتر بدانم. 
به طور خلاصه، بر مبنای ایکیگای باید هدفت را در زندگی پیدا کنی؛ هدفی ارزشمند که آنقدر محرک باشد که صبح‌ها به خاطر آن انگیزهٔ بیدار شدن داشته باشی. این هدف ربطی به رویا ندارد، به واقعیت و اهداف واقعی مربوط است؛ چیزی که هم توانایی انجامش را داشته باشی و هم غیرممکن نباشد. 
کایزن یعنی تمرکز روی اهداف کوچک و انجام ندادن کارهای خیلی بزرگ که خارج از توان هستند. 
طبق فلسفهٔ وابیسابی،‌این لحظه فقط همین حالا وجود دارد و دوباره نخواهد آمد پس بهتر است از ناکامل بودن به عنوان فرصتی برای رشد و قیام علیه کمال‌گرایی استفاده کرد.
      

35

        ﴿گیلگمش تنها یک حماسه نیست؛ آینه‌ای از ترس‌ها، آرزوها و پرسش‌های بشری دربارهٔ مرگ، قدرت، جاودانگی و معنای زندگی است.﴾
 
گیلگمش یکی از قدیمی‌ترین متون ادبی جهان با قدمت حدود ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد است. گیلگمش به زبان سومری روی لوح‌های گِلی پخته نوشته‌ شده و در کتابخانهٔ آشوربانیپال نینوا (بزرگ‌ترین کتابخانهٔ باستانی خاورمیانه) پیدا شده است. 
اولین ترجمهٔ گیلگمش توسط جورج اسمیت در ۱۸۷۰ میلادی صورت گرفت. حدود ۳۰ تا ۴۰ هزار لوح دیگر در مناطق آشور و سومر یافت شد که نشان می‌دهد ریشه‌های حماسه به تمدن سومری بازمی‌گردد. سومریان از پایه‌گذاران تمدن شهری‌ بوده و باور داشتند جهان از آب (اِنکی، خدای آب‌های شیرین و نینما، الههٔ آب‌های شور) پدید آمده است و بهشت و زمین از آمیزش مارها (نماد حیات و مرگ) شکل گرفته‌اند. 
 
این حماسه با اسطوره‌ها و ادیان پیوند نزدیکی دارد. گیلگمش پیش از داستان حضرت نوح شکل گرفته، اما صحنه‌هایی مانند طوفان بزرگ در آن دیده می‌شود که به روایت‌های دینی شباهت دارد. اوت‌ناپیشتیم (قهرمان طوفان در لوح یازدهم) الگوی مستقیم نوح در تورات است و ریشه‌های این داستان به حماسهٔ اکدیِ آترام-هاسیس بازمی‌گردد. همچنین مضامینی مانند آفرینش، بهشت، گناهان بشر و رنج انسان در لوح‌های اکدی وجود دارد که به قصه‌های دینی دیگر پیوند می‌خورد.   

گیلگمش اولین تراژدی ادبیات جهان و الهام‌بخش بسیاری از قهرمانان اساطیری پس از خود است. گیلگمش ۱۳ قرن پیش از ایلیاد نوشته شده؛ شباهت‌هایی بین رابطهٔ گیلگمش و اِنکیدو با آشیل و پاتروکلوس وجود دارد که نشان از تأثیر این اسطوره بر هومر است. همچنین ایشتر به الهه‌های دیگر در اساطیر مدیترانه‌ای چون ایزیس و آفرودیت شباهت دارد. 
  
ساختار داستانیِ گیلگمش، الگوی سفر قهرمانِ جوزف کمبل را دنبال می‌کند: جدایی (ترک اوروک)، تشرف (نبرد با خومبابا، مواجهه با مرگ انکیدو)، بازگشت (بازگشت با بینشی جدید).  
سوفوکلس توصیفات زنده‌ای از شهر اوروک، دیوارهای عظیم، معابد و زندگی شهری می‌دهد.   
سوگواری گیلگمش در ادبیات بی‌نظیر است. او از طبیعت و انسان‌ها می‌خواهد برای اِنکیدو گریه کنند. این مرگ، ترس از فناپذیری را در گیلگمش بیدار می‌کند. مراسم سوگواری زنان شیون‌گر و شِندره‌پوش در آسیای باستان، مشابه مراسم تدفین اِنکیدو است. 

این داستان سرشار از نمادها است. خومبابا یا غول جنگل با چهره‌ای شبیه ابوالهول، ترکیبی از انسان و حیوان است. او نماد وهم طبیعت و خشم خدایان است.  
مار به عنوان دزد گیاه جاودانگی، نماد چرخهٔ زندگی و مرگ است و اقتباسی از داستان آدم و حوا دارد.
گاو آسمان با نماد بقا و باروری در اساطیر هند و گاو سوشیانتِ زرتشتی در ایران پیوند دارد. 
عدد ۷ و ۱۲ در اساطیر بابلی مقدس بوده‌اند؛ هفت لوح اولیه و دوازده لوح نهایی ازاین‌رو ایجاد شده‌اند.
زنان در گیلگمش نقش آگاهی‌دهنده دارند؛ مثلاً مادر گیلگمش خواب‌های او را تعبیر می‌کند یا فاحشهٔ معبد اِنکیدو را از حیوانیت به انسانیت می‌رساند. همچنین خواب‌ها در گیگمش بازتاب ترس از مرگ هستند؛ مثل خواب ستاره‌ای که به گیلگمش می‌افتد.  

براساس تحلیل روانکاوانهٔ یونگ، اِنکیدو نمایندهٔ ناخودآگاه یا سایهٔ گیلگمش است؛ به‌عبارتی همان ترس‌ها و غرایز سرکوب‌شدهٔ اوست.‌ ازاین‌رو رابطهٔ گیلگمش و اِنکیدو می‌تواند نماد تقابل خودآگاه و ناخودآگاه باشد. 
همچنین گیلگمش به دلیل نداشتن پدر و تربیت توسط مادر، دچار عقدهٔ مادر است. این عقده، میل به بازگشت به رحم (تمایل به جاودانگی، شکست و مرگ) را در او ایجاد می‌کند.
 
واقعی بودن حماسهٔ گیلگمش تمواره مورد بحث بوده؛ برخی پژوهش‌ها گیلگمش را پادشاهی واقعی اوروک می‌دانند و برخی پژوهشگران لوح دوازدهم (احضار روح انکیدو) را الحاقی می‌دانند چون با روال داستان همخوانیِ کامل ندارد. عده‌ای محل قرارگیری جنگل سِدر که به عنوان مرز دنیای مادی و معنوی شناخته می‌شود را در زاگرس می‌دانند. برخی پژوهشگران هم آن را نمادی از کوهستان ممنوعهٔ خدایان (مثل المپ) به شمار می‌آورند. جالب است بدانید سفالینه‌‌ای حاوی نقش گیلگمش در حال کشتن شیر در موزهٔ آبگینه تهران وجود دارد.
  
این حماسه ابتدا به صورت شعر بوده و احمد شاملو آن را به فارسی و در قالب شعر ترجمه کرده. داوود منشی‌زاده نیز ترجمه‌ای روایت‌محور از آن ارائه داده که پرداخت زبانی کمتری دارد. در ادامه خلاصه‌ای از داستان گیلگمش بر اساس دوازده لوح‌ آمده:
💠 لوح اول: خواب گیلگمش و آمدن اِنکیدو  
گیلگمش دو سوم خدا و یک سوم انسان است. او قدرت و زیبایی بی‌نظیر، چشمانی درخشان مانند آفتاب، بدنی فولادین و قامتی بلند دارد. او حاکمی مستبد اما قانونمند است که مردم از ظلمش به خدایان شکایت می‌کنند.  
گیلگمش خواب می‌بیند که ستاره‌ای مانند جنگجو بر او می‌افتد و مردم به احترامش خم می‌شوند. مادرش این خواب را به عنوان پیش‌آگاهی از آمدن اِنکیدو تعبیر می‌کند. اِنکیدو موجودی وحشی، زادهٔ خدای آسمان، با بُنیه‌ای قوی است که مانند حیوانات زندگی می‌کند.  
💠 لوح دوم: رویارویی و دوستی گیلگمش و اِنکیدو  
اِنکیدو برای جنگ به اوروک می‌آید، اما پس از نبردی سخت، او و گیلگمش به دوستانی ناگسستنی تبدیل می‌شوند.  
💠 لوح سوم تا پنجم: نبرد با خومبابا
خومبابا، نگهبان جنگل سدر، با پنجه‌هایی مانند شیر، بدنی پوشیده از فلس مفرغ و نفسی آتشین است که همه از او می‌ترسند. گیلگمش و اِنکیدو پس از عبور از خانه تاریکی، او را شکست می‌دهند.  
💠 لوح ششم: رد عشق ایشتر و نبرد با گاو آسمان  
الههٔ ایشتر به گیلگمش پیشنهاد ازدواج می‌دهد، اما او با اشاره به سرنوشت شوم معشوقان پیشینِ ایشتر، این پیشنهاد را رد می‌کند. ایشتر گاو آسمان را برای انتقام می‌فرستد، اما گیلگمش و اِنکیدو آن را می‌کشند.  
💠 لوح هفتم و هشتم: مرگ اِنکیدو  
خدایان به عنوان مجازات، اِنکیدو را با بیماری و تب می‌کشند. گیلگمش سوگواری می‌کند: «آیا من نیز نباید بمیرم و تا ابد برنخیزم؟»  
💠 لوح نهم تا یازدهم: جستجوی جاودانگی  
گیلگمش از ترس مرگ به دنبال اوت‌ناپیشتیم (نسخهٔ بین‌النهرینی نوح) می‌رود. او از دروازهٔ عقرب‌ها (نماد مرز خودآگاهی و ناخودآگاهی) می‌گذرد و گیاه جاودانگی را می‌یابد، اما ماری آن را می‌دزدد.  
💠 لوح دوازدهم: بازگشت و مرگ  
گیلگمش به اوروک بازمی‌گردد و روح اِنکیدو را احضار می‌کند. حماسه با مرگ گیلگمش پایان می‌یابد.

✒️ برای نوشتن این یادداشت از کتاب، مقالهٔ اسطورهٔ گیلگمش، مقالهٔ یونگ و گیلگمش، پادکست‌های یونگ‌نگار، ناوکست و اکوکست، روایت سیاوش پاکراه و کلاس بهرام بیضایی استفاده کرده‌ام.
      

29

        "بیوتن" نسبت سنت و مدرنیته را مطرح می‌کند. در این رمان شخصیت‌ها تقابلی از سنت شرق و غرب را نشان می‌دهند و هيچ دوگانه‌ای از آن‌ها با هم خوب نيستند و مثل دو خط موازی عمل می‌کنند.
امیرخانی می‌گوید:" در قرن نوزدهم و زمانی که هندسهٔ اقلیدسی همهٔ جهان را فراگرفته بود، ریاضیدانی وجود داشت به نام "ریمان" که به همراه عده‌ای دیگر مقابل این هندسه ایستادند و هندسهٔ نااقلیدسی هم زمانی شکل گرفت که ریمان نظریه‌اش را دربارهٔ عبور یا درواقع عدم عبور دو خط موازی از کنار هم مطرح کرد. من در "بیوتن" بیش از آنکه گرفتار تجربهٔ رمانی بوده باشم گرفتار تجربهٔ ریمانی بوده‌ام."
ارمیایِ امیرخانی در "بیوتن" سر از فیفث اونیویِ آمریکا درمی‌آورد. عشق رزمندهٔ کربلای پنج به دخترِ ایرانی مقیمِ آمریکا پایش را به سرزمین فرصت‌ها باز می‌کند. این مهاجرت چالش‌های زیادی چون یافتن مسکن، شغل، حفظ آداب شرعی، تهیهٔ غذای حلال، تقابل فرهنگ­ی و ازدواج را در پی دارد.
شخصیت ارمیا گاه در تقابل سنت و مدرنیته دچار شک یا تناقض‌هایی می‌شود. او با خوانش هنری و بلاغیِ آیاتی که به ذهنش می‌رسد به ورِ نیمه‌مدرن ذهنش تشر می‌زند‌.‌ دوستش سهراب مثل وجدان او عمل می‌کند و ورِ نیمه‌سنتی‌اش را نشان می‌دهد.
امیرخانی می‌گوید:" رمان امروز باید پرسشی مطرح کند و نبايد جواب دهد. همين‌كه ما سؤال‌هایمان را درست بفهميم كار بزرگی كرده‌ايم. بدترين اتفاق زمانی است که پيش از اتمام نوشتن، جواب سوال را يافته باشم و در "بيوتن" يا "من او" با پايان کار به جواب رسيده بودم. ارمیا در جهان غرب و با پارادایم سنت و مدرنیته، پارادایمِ انقلاب اسلامی را نشان می‌دهد اما عليرغم تلاش‌هایش ناموفق است‌. من  نمی‌توانستم کاری کنم که پیروز شود کار من این است آن چیزی که در جهان داستان اتفاق می‌افتد را روایت کنم."
امیرخانی در "بیوتن" رسم‌الخط ویژهٔ خود را دارد. او بعضی واژه‌ها را جدا از هم می‌نویسد؛ مثلاً هم‌سر، آش‌پزخانه، هم‌سایه‌ها. 
بازی با کلمات نه‌تنها در نگارش که در ساحت سه زبان فارسی، انگلیسی و عربی به نمایش درمی‌آید. این چند زبانی به نوعی نمایانگر بحران هویت شخصیت­‌ها و شناوری زبان در جوامع چندملیتی است.
نویسنده گاه این نوآوریِ بازیگوشانه را در قالب علامت دلار برای جدا کردن پاراگراف‌ها یا گذاشتن علامت سجدهٔ واجب برای پول زیاد نشان می‌دهد که نشانگر اهمیت پول در چنین جوامعی است.
تکرار واژه‌ها و موتیف‌ها در رمان به نوعی بیانگر تشویش ذهنی ارمیا است که گاه خواندنش ملال‌آور می‌شود. ازجمله عبارات و شخصیت‌های موتیف‌شده عبارتند از لند آو آپورچونیتیز، سیلورمن، آلبالا لیل والا و تاپ‌تِن.
همچنین به خاطر ذهن رقم‌بینِ شخصیتِ خشی، تمام اعداد به شکل رقم نوشته می‌شد مثلاً ۱ی و ۲ماً.
بعضی از بازی‌های زبانی جذاب نبود یا بخش‌هایی از رمان به اضافه‌گویی می‌گذشت اما طنز موجود در "بیوتن" کشش خواندن را بیشتر می‌کرد. ازطرفی برخی از بخش‌های داستان کمتر پرداخته شده یا قابل‌باور نبود، مثل اشاره کم به رابطهٔ عاطفی ارمیا و آرمیتا و مسئلهٔ هم‌کُفو بودن.
امیرخانی دربارهٔ بازی‌های زبانی می‌گوید:" اصل گرفتاری ما زبان است! باید امکاناتش را گسترش بدهیم. در این صورت است که زبان با وجود لغت‌های جدید می‌تواند به حیاتش ادامه بدهد. مثلاً ساختن ترکیب جدید با بن ماضی و مضارع فعل یا لغت‌سازی با پسوند و پیشوند. شاید اگر به وندها و ترکیبات کلمات بیشتر توجه کنیم، واژه‌های جدید بهتری بسازیم؛ مثلاً به جای اتاق فکر بگوییم سرگاه. من در "بیوتن" روی مهاجرت زبانی تمرکز داشتم؛ مثلاً صفت و موصوف را جابه‌جا به کار بردم. ازطرفی جدانویسیِ واژه‌ها به من کمک می‌کرد تا با امکانات زبان فارسی بیشتر آشنا شوم. من این شیوه را نسخه‌ای آزمایشی برای کتاب‌های خودم می‌دانم نه برای همهٔ ایران."
      

4

        قصه‌های پریان بی‌تاریخ و بی‌زمان هستند و به راحتی با هر محیطی منطبق می‌شوند. به همین دلیل کروهن معتقد بود قصه‌های عامیانه می‌توانند منشأ و خاستگاه واحدی داشته باشند. 
این قصه‌ها در عین کهن بودن، تازه و امروزی هستند و ریشه در ناخودآگاه آدمی و فرهنگ دارند. ازاین‌رو مطالعهٔ ساختار این قصه‌ها می‌تواند برای نویسندگان مفید باشد.
برادران گریم نخستین کسانی بودند که قصه‌های عامیانه را براساس روایت‌های شفاهی گردآوری کردند. آن‌ها قصه‌های عامیانه را وارث اسطوره‌های کهن می‌دانستند و باور داشتند قصه‌های پهلوانی و جادویی را اقوام هندو_ ژرمنی ابداع کرده‌اند.
بعد از آن تامپسن کتابی تحت عنوان "فهرست موتیف‌های ادبیات عامیانه" گرد آورد که کتاب مقدسِ فولکلورشناسان و محققین قصه‌های عامیانه به حساب می‌آید.
اما کار پراپ بررسی قصه‌های عامیانه با تمرکز بر قصه‌های پریان بود. او بیش از پنجاه قصهٔ پریانِ آفاناسیف را مورد مطالعه قرار داد و به روشی دست یافت که می‌توان با آن قصه‌های عامیانه را آزمود. 
اندیشهٔ اساسی در کتاب "ریخت‌شناسی قصه‌های پریان" آن است که همهٔ جزئیات قصه‌های پریانِ روسی، از جهت ساختمان و طرح یک نوع هستند و عناصر این طرح که تعدادشان ۳۱ تا بیشتر نیست همیشه یکی بوده و با نظم خاص در پی هم می‌آیند.
درواقع ویژگی عام و جهانی بودن الگوهای فرهنگی در فولکلور است که به تجزیه و تحلیل ساختاری آن منتج می‌شود.
پراپ مثل بیشتر تحلیلگران ساختگرا معتقد است الگو و ساختمان قصه‌ها کشف می‌شوند. اما عده‌ای هم معتقدند که اسطوره و فولکلور ناآگاهانه فراگرفته و گفته می‌شود (یعنی فولکلور از ترکیب فولک= مردم و لور= دانش و عقاید).
متخصصِ ساختگرایی، با تقطیع اجزاء متن به اجزاء سازنده تحلیل می‌کند و فقط به متن قصه توجه دارد ولی فولکلورشناس به جنبهٔ نمایشی قصه‌گو و دریافت قصه‌نیوش هم توجه دارد.
پراپ در این تحقیق به ریخت‌شناسی قصه‌های پریان یعنی بررسی ساختمان قصه‌ها می‌پردازد. او از روش ساختگرایی بهره می‌برد؛ یعنی روابط متقابل میان اجزاء سازندهٔ موضوعِ فولکلوریک را بررسی می‌کند. 
باید توجه داشت که ساختگرایی تنها محدود به قصه‌های عامیانه و اسطوره نیست؛ تصور غلط از اینجا می‌آید که پراپ این روش را دربارهٔ قصه‌های عامیانه به کار برده است.
قدم اول برای تجزیه و تحلیل هر اثری، شناخت کوچک‌ترین واحد ساختاری است. به عنوان مثال، پراپ‌ در کتاب "ریخت‌شناسی قصه‌های پریان" به توصیف قصه‌های عامیانه براساس اجزاء سازندهٔ آن‌ها و روابط متقابل سازه‌ها با یگدیگر و کل قصه می‌پردازد. او کوچک‌ترین جزء قصه‌های پریان را خویشکاری یا function می‌نامد؛ یعنی عمل یا کار شخصیت از منظر اهمیتش در پیشبُرد قصه. 
در خویشکاری اینکه شخصیت‌های قصه چه می‌کنند اهمیت می‌یابد. خویشکاریِ شخصیت‌ها، سازه‌های بنیادی قصه هستند و عناصر ثابت و پایدار قصه را تشکیل می‌دهند. در قصه‌های پریان خویشکاری‌ها محدود هستند و توالی خویشکاری‌ها همیشه یکسان است. ازاین‌رو می‌توان قصه‌هایِ با خویشکاری یکسان را متعلق به یک نوع یا تیپ دانست.
طبق تحلیل‌ها، پراپ به این نتیجه می‌رسد که تنها هفت شخصیت مختلف در قصه‌ها حضور دارند. این شخصیت‌ها دارای صفات و انگیزه هستند.
منظور از صفات قهرمان و اشخاص قصه همهٔ خصایص ظاهری چون سن، جنس، مقام، ظاهر و جزئیات چهره است. انگیزش‌ها هم دلایل و اهداف اشخاص قصه است که موجب انجام کارهای مختلف می‌شود. ازطرفی کمبود و فقدان می‌تواند عامل انگیزش باشد.
گونه‌های متنوعی از قصه‌های پریان وجود دارد؛ مثل قصه‌های اندرسون، قصه‌های برنتانو، قصهٔ اژدها و زنبق از گوته، قصه‌های روسی، قصه‌های برادران گریم، قصه‌های آفاناسیف و گاه تعدادی از اسطوره‌های کهن که ساختمان مشابهی با قصه‌های پریان دارند.
متن کتاب "ریخت‌شناسی قصه‌های پریان" ثقیل و پژوهشی است و خواندنش حوصله می‌طلبد.
      

6

        "ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب" طنزِ شیرینی دارد. لوئیس کارول با بهره‌گیری از ضرب‌المثل‌ها، کنایه، نمادپردازی و بازی با کلمات، رمانی پرماجرا و آموزنده خلق می‌کند. داستانی که بارها مورد اقتباس آثار سینمایی و رادیویی قرار گرفته و حتی تفسیرهایی از آن ارائه شده. 
مارتین گاردنر در تفسیر کتاب می‌گوید:" برای فهمیدن این کتاب، نه تنها باید انگلیسی بود که باید از ناحیهٔ آکسفورد بود و در عهد ملکه ویکتوریا زندگی کرد و چیزهایی از رابطهٔ آلیس و لوئیس کارول دانست."
ماجرای نوشته شدن "آلیس در سرزمین عجایب" شنیدنی است؛ یک روز آقای داجسن یا همان لوئیس کارولِ معروف، با دختران رئیسِ دانشگاهِ آکسفورد که از قضا اسم یکی‌شان آلیس بوده به قایق‌سواری می‌رود. دخترها از داجسن می‌خواهند تا برایشان قصه بگوید. او هم فی‌البداهه قصه‌ای را تعریف می‌کند که اسم قهرمانش آلیس است و بعد هم به درخواست آلیس این قصه را می‌نویسد.
داستان به حدی معروف‌ می‌شود که می‌گویند ملکه ویکتوریا از علاقمندان این کتاب بوده است.
"ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب" نه‌تنها ستایش ملکه، که تحسین بسیاری از نویسندگان را در پی داشت. ویرجینیا ولف درباره‌اش می‌گوید:" لوئیس کارول کاری کرد که هیچ‌کس موفق به انجامش نشده بود؛ به دنیای کودکی برگشت و از نو خلقش کرد. آلیس در سرزمین عجایب کتابی برای کودکان نیست. کتابی است که در آن همهٔ ما به دنیای کودکی بازمی‌گردیم."
لوئیس کارول در یادداشت‌های روزانه‌اش می‌گوید:" قهرمان قصه‌ام را یکراست فرستادم توی سوراخ خرگوش، هیچ هم فکر نکردم بعد چه اتفاقی برایش می‌افتد." او اثرش را موجود زنده‌ای توصیف می‌کرد و می‌گفت:" لحظهٔ تولدت را به یاد دارم."
در "ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب" تجربه‌زیسته، موضوع خواب و ناخودآگاه اهمیت ویژه‌ای دارد. لوئیس کارول معتقد بود اغلب وقتی‌که خواب می‌بینیم تردیدی در واقعی بودنش نداریم؛ خواب دنیای خاص خود را دارد و همان‌قدر واقعی به نظر می‌رسد که دنیای بیداری!
از جذابیت‌های این کتاب و ترجمه، تفسیرها و اطلاعات مازادی است که در قالب پانویس و با اجازهٔ کتبی نویسنده اضافه شده.
ترجمهٔ اشعار توسط عمران صلاحی صورت گرفته و تصویرگری‌های این نسخه برگرفته از آثار جان تِنیِل است. او آلیس را با موهای بور تصویر کرده، درحالی‌که آلیس لیدر در واقعیت موهای قهوه‌ای و کوتاهی داشته است.
زویا پیرزاد می‌گوید:" لوئیس کارول مثل هر نویسندهٔ خوب می‌خواست فقط قصه بنویسد و فقط قصه نوشت و قصهٔ بی‌مانندی نوشت."
در آخر پیشنهاد می‌دهم نسخهٔ صوتی این رمان را با صدای دلنشین کتایون اعظمی بشنوید.
      

4

        کتاب "مثل یک هنرمند بدزد" روی این نظریه متمرکز شده که غالباً ایده‌های خلاقانه از دزدیدن می‌آیند. با این دید همهٔ کارهای خلاقّه در گذشته انجام شده و دزدیِ هوشمندانه رمز موفقیت است.
در این روش، هنرمند باید ببیند آیا ایده‌ای ارزش دزدیدن دارد؟ و اگر نه، برود دنبال موردی دیگر. لذا هنرمند باید دنبال چیزهایی باشد که مستقیماً با روحش ارتباط برقرار می‌کنند.

نویسنده در کتاب، پیشنهادهایی متعددی می‌دهد:
▫️مطالعه شاخه‌ای هنرمندان (مطالعه کردن آثار یک هنرمند و الگو گرفتن از او، سپس مطالعه کردن سه الگوی برتر او)
▫️چسباندن عکس هنرمندان موردعلاقه روی دیوار اتاق کار.
▫️آموزش مداوم، جستجو کردن، سرچ کردن و گوگل کردن.
▫️تهیهٔ کتابخانه غنی و مطالعه کردن.
▫️همراه داشتن دفترچه‌یادداشت و قلم برای نوشتن افکار، مشاهدات و گفتگوها.
▫️رونویسی از قسمت‌های موردعلاقهٔ کتاب‌ها.
▫️تهیهٔ "فایل سرقت" آنالوگ یا دیجیتال برای چیزهایی که از بقیه کِش می‌روید.
▫️دائماً مشغول کار باشید، چون حین کار است که پی می‌برید چه کسی هستید و ایده‌های خلاقانه خودشان را نشان می‌دهند.
▫️آن‌قدر ادای کاری را در بیاورید تا بتوانید انجامش بدهید.
▫️با کپی کردن و تمرین کردن از چیزی که بهش علاقمند هستید می‌توانید یاد بگیرد؛ یعنی از روش مهندسی معکوس استفاده کنید. (در کپی کردن نه تنها سبک، که تفکر پشت سبک را هم باید دزدی کرد؛ چون تقلید سطحی بدون دانستن ریشه و فلسفه شبیه کپی بی‌ارزش است، درحالی‌که باید دنبال نوع نگرش هنرمند به هستی بود و باید از شخصیت‌های متفاوتی کپی کرد، سپس به رقابت با قهرمانان پرداخت)
▫️کتابی را بنویسید که خودتان مشتاق خواندنش هستید. 
▫️فراموش نکنید که در دنیای دیجیتال هم از دستانتان و شیوهٔ آنالوگ استفاده کنید تا خلاقیتتان بیشتر شده و ذهنتان به کار گرفته شود.
▫️گاهی از کار دور شوید و به خودتان استراحت بدهید تا باعث تمرکزتان شود.
▫️اگر به چند موضوع اشتیاق دارید، آن‌ها را رها نکنید. بلکه برای همه‌شان وقت صرف کنید و بگذارید علایقتان با همدیگر ارتباط برقرار کنند. بعد چیزی شبیه خلاقیت شروع به اتفاق افتادن می‌کند.
▫️تجربه کنید. کارها را فقط برای تفریح و لذت انجام دهید. چون وقتی گمنام هستید، هیچ‌چیز نمی‌تواند توجه‌تان را منحرف کند.
▫️باید هر روز کار کنید و ممکن است شکست بخورید، اما کار خوب را انجام بدهید و آن را با دیگران به اشتراک بگذارید؛ مثلاً اشتراک در فضای مجازی.
▫️می‌توانید چیزی را پیدا کنید که باعث شگفتی‌تان می‌شود و آن را با بقیه در فضای مجازی به اشتراک بگذارید.
▫️یک فایل از تمجید و تحسین‌هایی که شدید درست کنید تا به عنوان انرژی محرک، در روزهای ناامیدکننده بهشان مراجعه کنید.
▫️خلاقیت به انرژی زیادی نیاز دارد پس وقتتان را صرف کارهای بیهوده نکنید.
▫️سعی کنید شغل‌هایی را قبول کنید که ازطریق‌شان چیزهایی برای کارهای آینده‌تان بیاموزید.
▫️سکون، قاتل خلاقیت است. پس به حرکت توی مسیر ادامه دهید، وگرنه ترس بر شما چیره خواهد شد.
▫️رمز موفقیت شغلی، پیدا کردن کاری قابل‌تحمل با درآمد آبرومندانه است تا انرژی لازم را برای انجام کارهای موردعلاقه در وقت آزاد، بهتان بدهد.
▫️یک تقویم روزانه برای انجام کارها تهیه کنید و جلوی زنجیره کارها در هر روز ضرب‌در بزنید (سعی کنید جلوی پاره شدن این زنجیر را بگیرید)
▫️اگر فرصت روزانه‌نویسی ندارید، یک دفتر رویداد تهیه کنید؛ فهرستی از کارهایی که در طول روز انجام می‌دهید تهیه کنید (مثلاً روی چه پروژه‌ای کار کردید؟ ناهارتان را کجا خوردید؟ چه فیلمی دیدید؟)، این باعث می‌شود جزئیات بزرگ را راحت به یاد بیاورید.
▫️خلاقیت از محدودیت می‌آید. در عصر ارتباطات کسی پیروز است که توانایی کنار گذاشتن و چشم‌پوشی کردن داشته باشد تا بتواند روی مسائل مهم تمرکز کند.
      

3

5

5

        "مارمولک سیاه" مثل سایر آثار رانپو از عناصر مشترکی بهره می‌برد؛ شخصیت زن فریبنده و اغواگر، اتفاقِ جنایت، رفتارهای روان‌پریشانه و ايجاد حس هیجان، دلهره و انزجار.
ماجرای این رمان از دعوت به مبارزه شروع می‌شود؛ جایی که سارقی ملقب به مارمولک سیاه، پای کارآگاه آکچی را به سرقتی باز می‌کند و داستانی پرکشش و سرگرم‌کننده رقم می‌زند.
از جذابیت‌های رمان، نقشه‌های متفاوتی است که سارق و کارآگاه می‌کشند و اینکه نویسنده با زاویهٔ دانای‌کل موضع‌گیری خاصی نسبت به شخصیت‌ها نشان نمی‌دهد و حتی خواننده را از این منظر به خطا می‌اندازد.
نویسنده چندباری به داستان ورود پیدا می‌کند و با خواننده هم‌کلام می‌شود. یک‌جا هم به داستان "صندلی انسانی" خودش از کتاب "اتاق قرمز" ارجاع می‌دهد.
با اینکه اواخر داستان با ذهنِ مریض و روان آشفتهٔ شخصیت‌ها روبرو می‌شویم، اما شاید این کتاب سالم‌ترین اثری باشد که از رانپو می‌توان خواند.
رانپو به پدر ادبیاتِ پلیسیِ ژاپن شهرت دارد و آثارش بارها مورد اقتباس قرار گرفته؛ از رمان "مارمولک‌ سیاه" فیلمی توسط کینجی فوکاساکو ساخته شده است.
      

4

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.