معرفی کتاب مغازه خودکشی اثر ژان تولی مترجم احسان کرم ویسی

مغازه خودکشی

مغازه خودکشی

ژان تولی و 2 نفر دیگر
3.3
1,361 نفر |
450 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

54

خوانده‌ام

3,287

خواهم خواند

390

شابک
9786002298812
تعداد صفحات
116
تاریخ انتشار
1399/10/14

توضیحات

        مغازه ی خودکشی یک فانتزی سیاه تکان دهنده است که بعد از چاپ شدن در سال 2007، توجه فراوانی برانگیخت. رمان عجیب ژان تولی (1953)، نویسنده و فیلم نامه نویس فرانسوی، هجوی است تمام عیار درباره ی مرگ و امید. رمان درباره ی یک دکان فروش ابزار و ادوات خودکشی است. همه جور خنزرپنزری در آن یافت می شود. از انواع سم تا طناب های دار، از انواع سلاح های کمری مناسب برای انتحار تا ویروس های کشنده. یک فروشگاه منحصر بفرد در زمان و مکانی نامعلوم. رمان گره خورده است به نام برخی از مهم ترین چهره های ادبی و هنری که خود را کشته اند؛ میشیما، مرلین مونرو، ونسان ونگوگ و... تقاضا بسیار زیاد است، تا این که روزی پسری وارد این مغازه می شود و با خودش تحولی به همراه می آورد. این روند پیش می رود تا سطرهای پایانی کتاب که ناگهان ضربه ای خرد کننده به مخاطب وارد می شود، ضربه ای که غیرقابل پیش بینی است... رمان مغازه ی خودکشی از درخشان ترین آثار فانتزی سیاهی است که در دو دهه ی گذشته در جهان نوشته شده است. حضور متراکم مرگ، تلاش برای ساختن امید به زندگی، نبردی نمادین و مملو از شوخی های ظریف که در نهایت قرار است خواننده را میخ کوب کرد.
      

لیست‌های مرتبط به مغازه خودکشی

نمایش همه
دایی جان ناپلئونمغازه خودکشیهر دو در نهایت می میرند

تولدم مبارک 🎉

50 کتاب

"تولدم مبارک! 🎂 یک سال با کلمات جادوگر! 🎉" امروز روز خاصی برای منه! 😊 تولد یک سالگیم رو جشن می‌گیرم، گرچه من اردیبهشتی نیستم. امروز ۷ اردیبهشته و در حالی که یک سال از ورودم به این دنیای پر از کتاب و قصه‌ها میگذره، می‌تونم بگم که این سفر، کاملاً زندگی من رو دگرگون کرده. 🥳 یادم می‌آید که یک سال پیش، دقیقاً در چنین روزی، با دلهره و تردید، برنامه‌ی طاقچه رو نصب کردم. تا اون روز من اصلا نیم نگاهی هم به کتاب نمی انداختم... اون روزا نه نویسنده‌ای می‌شناختم و نه کتابی که نامش رو شنیده بودم..... اصلا از حس واقعی کتاب خوندن بی خبر بودم😔 اما دنیای جدیدی رو به روی من باز شد! 🌟 وقتی که طاقچه به مناسبت هفته‌ی فرهنگ معاصر، کتاب «دائی جان ناپلئون» رو به‌صورت رایگان در اختیارم گذاشت، این فرصت رو غنیمت شمردم. شروع کردم به خواندن کتاب (اون زمان هیچ‌رمانی رو تا به حال نخونده بودم و این تجربه برام چالش‌برانگیز بود. بی‌جهت نبود که دو ماه تمام درگیر این کتاب شدم! امتحانات ترم و صفحات بلندش هم مزید بر علت بود. 📚😅) نمی‌تونم بگم که چقدر دلم برای این کتاب تنگ شد وقتی به انتهاش رسیدم. احساس عجیبی داشتم، انگار یکی از دوستام رو از دست داده‌ام. اما این احساس ناکافی بود. در واقع دلم می‌خواست دوباره آن را بخوانم! دقیقا یادمه کجا تمومش کردم، یه شب قشنگ اونم توی جاده 🛣 یه روز گرم تابستونی، طاقچه تخفیف تابستانه گذاشت و من فقط با یک لبخند سرازیر به دنیای کتاب‌ها شدم. 💫 کتاب «هر دو در نهایت می‌میرند» رو که تعریفش را از یکی از دوستام شنیده بودم، خریدم. اون کتاب، من رو به دنیای دیگه ای برد، دنیایی که در اون هر لحظه، هر واژه و هر احساس رو به صورت واقعی تجربه کردم. من به واقعی‌ترین شکل ممکن عاشق کتاب شدم! 😍📖 این کتاب رو هم دقیقا یادمه چه روزی تمومش کردم، یه روز بعد تولدم (تولد اصلیم❤) اینجا بود که حس کردم من رسما به جمع عاشقان کتاب‌خوان ملحق شدم؛ نه تنها از ۷ اردیبهشت که تولد اصلی واولین قدم من در این راه بود بلکه از اون روز به بعد هربار که یه کتاب جدیدی رو شروع به خوندن کردم، دوباره متولد شدم🤩 در این یک سال، من ۵۰ بار زندگی کردم و ۵۰ دفعه تجربه کسب کردم. ✨💖 اشک ریختم😭... خندیدم 😄... ترسیدم 😱... به هر جای دنیا سفر کردم وبا فرهنگ های مختلف آشنا شدم🗼🏫 ۵ یا ۶ کتاب بیشتر نخونده بودم تا با برنامه بهخوان آشنا شدم🥰 متاسفانه دقیقا با شروع مدارس متقارن شد(۴مهر🤦🏻‍♀️) 😐 بهخوان برام خیلی شگفت انگیز و جذاب بود(دقیقا همون برنامه ای بود که میخواستم🤩) در این مدت هم درس خوندم و هم کتاب خوندم (در نظر داشته باشین که سعی کردم که به درس و مدرسه م لطمه نزنه و نتیجه اش رو هم دیدم جزو دانش آموزان برتر مدرسه شدم✌🏻) ....... بعد از خوندن ۲۴ کتاب، نویسنده مورد علاقم رو پیدا کردم به سلامتی😅 و اون نویسنده بزرگوار کسی نیست جز: ⚡لوسی مود مونتگمری⚡ 📆دقیقا در تاریخ ۶ اسفند📆 💙با کتاب قصر آبی💙 همه چیز یهویی پیش اومد ، در لحظه دیدمش و خوندم به همین راحتی😁 اما دل کندن از کتاب با رنج و زحمت فراوان😶 همیشه آنی شرلی رو میدیم و هر سالی که پخش میشد بازم برام جذاب و تازه بود، و هیچ وقت هم فکر نمیکردم نویسنده این داستان انقدر جذاب باشه🥰 سر تون رو بیشتر از این درد نمیارم این داستان من بود 📖 🔻در لیست زیر تموم کتاب هایی که از ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ تا ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ خونده رو به اشتراک گذاشتم 👇🏻👣 به یاد تموم این لحظات، و به امید روزهای بیشتر با کتاب‌هایی جذاب و دل‌انگیز، تولدم رو جشن می‌گیرم! 🎉🌸

13

پست‌های مرتبط به مغازه خودکشی

یادداشت‌ها

Anahita

Anahita

1401/4/27

          از اون جایی که این کتاب یجورایی جزو کتاب های زرد محسوب میشه و خیلی ها از خوندنش پشیمون هستن ،اول میخوام از جذابیت های کتاب صحبت کنم.
کتاب از نظر من ایده و نگاه متفاوت و جالبی داشت و فضاسازی چنین دنیایی در آینده برای من دور از ذهن نبود پس خیلی راحت با موضوعش ارتباط برقرار کردم.
نکته مثبت بعدی کتاب استفاده از شخصیت های برجسته مثل مرلین مونرو و ونسان ونگوک بود که تو دنیای واقعی هم از افسردگی و یا شاید بیماری روانی رنج می‌بردن(اطلاعات  خیلی دقیقی از زندگینامه این افراد ندارم) که باعث شد به راحتی بتونم با شخصیت ها ارتباط برقرار کنم و منو ترغیب به خوندن ادامه داستان کرد.
نکته جذاب دیگه داستان وجود فضای تاریک و طنز تلخی هست که کتاب با این قلم نوشته شده .
اما متاسفانه این کتاب ضعف هایی هم داره.
مهم ترین ضعف داستان از نظر من کوتاهی کتاب و شخصیت پردازی ضعیف بود. چنین کتابی که قصد داره راجع به موضوع به این مهمی صحبت کنه باید توضیح بیشتری بده و شخصیت پردازی قوی تری انجام بده ، شاید اگر اینطور بود پایان داستان برای ما قابل قبول تر میشد.
ضعف دیگه ای که وجود داره مربوط به روند داستان هست.هر چه داستان پیش میره از جذابیت و طنز تلخ اما جالب کتاب کم میشه و داستان روند یکنواخت و قابل پیش بینی ای رو به خودش میگیره.
و نکته آخر پایان داستان هست که من انتظار پایان قوی تری برای چنین کتابی داشتم صرف نظر از غافلگیر کننده بودن یا نبودنش ،پایان داستان باید جور دیگه ای رقم می‌خورد.
درکل کتاب سرگرم کننده ای بود اما نباید کتاب رو با یک دید روانشناسانه خوند و انتظار داشت که باعث تغییر دیدگاه ما نسبت به زندگی و مرگ بشه.
        

21

          داستان یک مغازه خودکشی، که تبدیل به یک مغازه امید شد! داستان مرگ و امید، یا به عبارتی: چگونگی تأثیر یک فرد امیدوار، بر جامعه ای ( حتی حداقلی ) ناامید.
شاید تنها نکته مثبتِ قابل توجه این داستان، طنز تلخ اون بود اونم به آماتور ترین شکل ممکن.
توصیف هایی که از فضا و شخصیت ها داشت خوب بود. درونمایه نسبتاً قابل قبول می‌نمود. اما پیرنگش به طرز خارق العاده ای بد بود! 
شروعش گیرا و پایانش تاثیرگذار بود. اما این وسط پر از ( به معنی واقعی کلمه ) اتفاقات بی ربطی بود که با وصله پینه به هم متصل شده بودند تا به خدمت پیرنگ داستان در بیان. 
میشه درمورد درونمایه بیشتر هم صحبت کرد. بستر داستان در یک حکومت فاسد و دولتی بی لیاقت است که در آینده ( قرن های بعد ) روایت می‌شود. شهری پر از کثافت! پر از دود. پر از خودکشی های غم‌انگیز. پر از اخبار ناامید کننده. ممکنه با خوندن بخش هایی از این کتاب حالتون آشفته بشه این‌قدر که ناامیدی و مرگ در اون موج میزنه. 
من از داستان های ویران شهر استقبال می‌کنم ( ۱۹۸۴ فوق العاده ست، سرگذشت ندیمه بینظیره... ) اما این داستان واقعاً جوری نبود که بشه تحسینش کرد.
و باز هم عجب است از مردم جَو گیر ما که چطور این کتاب سطح پایین را ب یکی از پر فروش ترین کتابهای در بازار تبدیل کردند...
        

7

          این کتاب مشکلات و نقص های زیادی داشت که به بعضی شون اشاره می کنم
ادبیات اش کاملا مناسب رده سنی نونهالانه، انگار این قصه برای یه بچه 7-8 ساله نوشته شده! فانتزی هایی که استفاده کرده اصلا قابل باور نیست! خیال پردازی هایی که برای ایجاد قصه صورت گرفته غیر قابل درکه! مثلا جایی پدر خانواده میگه یه طرحی داشتم میخواستم یه عدسی بزرگ درست کنم که مردم برن یه جایی که آفتابه بشینن و این عدسی رو تنظیم کنن روی سرشون و عدسی شروع کنه به سوزوندن سر و جمجمه و... توی کتاب زیاد از این مثال ها هست که اصلا قابل درک نیست! من خودم همش حس می کردم نویسنده مخاطب اش رو بچه فرض کرده که می تونه به راحتی گول اش بزنه! هر چند بعید میدونم بچه 7-8 ساله هم گول چنین چیزایی رو بخوره!
مطلب بعدی پایان بی معنی کتابه! که کاملا با کل داستان کتاب در تناقضه! رسالت آلن این بود که امید رو به خانواده برگردونه! و بعد خودش رو رها کرد؟ که دوباره امید رو ازشون بگیره؟ حس می کنم نویسنده فقط این تیکه آخر داستان رو طراحی کرده بود که بخواد پایان داستانش رو با شوک همراه کنه! روند داستان کاملا در یک خط ثابت بدون فراز و نشیب جلو میره و این تیکه آخر کتاب انگار فقط این کارکرد رو داره که خواننده بعد از خوندن اون جمله آخر دچار شوک بشه! و من واقعا شوکه شدم از خوندن اون جمله آخر! نه به خاطر جذابیت داستان، از این شوکه شدم که چطور نویسنده کتاب به اونچه که تلاش کرده در کل کتاب بیان کنه هم وفادار نبوده و برای اینکه آخر کتاب به خواننده شوک وارد کنه پیام اصلی قصه اش رو نادیده گرفته!
در کل از اینکه این کتاب رو خوندم ناراضی نیستم از این جهت که فهمیدم واقعا چقدر بعضی کتاب ها با تبلیغات، با اسم های دهن پر کن می تونن برای عموم جذاب بشن و بشن جزء پرفروش ترین ها!
        

7

رها

رها

1400/12/2

          لوکریس و میشیما زن و شوهری هستن که مغازه ای رو که ابزار و وسایل خودکشی می فروشه، اداره می کنن.اونا صاحب دختر و پسری به نام های مرلین و ونسان هستن که مثل اکثر آدم های اطرافشون همیشه محزون و افسرده هستن. اما داستان از جایی شروع میشه که آلن کوچولو، فرزند سوم این خانواده به دنیا میاد. پسر همیشه شاد و دلخوشی که معجزه ای می شه برای این جامعه ی فرو رفته در اندوه ابدی...!
----
حقیقت اینه که جامعه ی آخرالزمانی ای که نویسنده در داستانش توصیف میکنه، اونقدرها هم با جامعه ی حال حاضرخودمون تفاوت چندانی نداره، فقط شاید فرقش این باشه که اینجا هنوز هم برچسب چیزی مثل "گناه" به اعمالی امثال "خودکشی" جوری چسبیدن که جدا کردنشون از هم، دشوارتر از غلبه کردن به ترسمون برای انجام دادن چنین عملی هست!!
---
اوایل کتاب رو دوست داشتم. اما جلوتر که می رفت تکراری تر و خسته کننده تر می شد. آخر کتاب رو هم خیلی راحت می شد حدس زد و چندان غافلگیر کننده نبود.

تاریخ خوانش : 2018/12/17
        

4