مهمترین مبحث مطرح شده در کتاب بحث تنهاییه، تنهایی ای که جیکوب بعد از سالها فرار ازش با روش های مختلف از جمله عضویت در گروههای اجتماعی و رفتن به مجالس ترحیم سعی می کنه این تنهایی رو پوشش بده حتی در انتها به نزدیک ترین دوست خیالی اش -پله- هم حسادت می کنه چون حس می کنه شخصیت اون هم ازش جلوزده و ایلوا دختری که دوستش داشته و داره هم اون رو به خاطر پله می خواد، و اونجاست که با تنهایی خالص و نابی روبروی میشه و می فهمه که واقعا تنهاست در این دنیا و هیچ گریزی هم از این تنهایی نیست و خاکیه که بایدبستری فراهم کنه که گل ها توش شکفته بشن و بعد همه توجه ها به گل خواهد بود نه خاک!
کتاب پر از ریشه یابی های لغویه که باز اینم یکی از اون چیزاییه که جیکوب برای پناه بردن از غول تنهایی رفته سراغش، این ریشه یابی ها برای خواننده ممکنه خسته کننده باشه و گاها طولانی و ملال آور، و اینکه کتاب فراز و فرود خاصی نداره تقریبا ریتم ثابت و کندی داره، اینطور نیست که قصه جایی به اوج برسه در مجموع شاید بشه گفت در چند جمله و در چند پاراگراف میشه گفت اوجی وجود داره که اونها هم آنچنان شوکه کننده و غافلگیر کننده نیستند.
من به عنوان خواننده از اینکه این کتاب رو برای خوندن انتخاب کردم ناراضی نیستم ولی کتاب خیلی من رو جذب خودش نکرد طوری که بعدا بخوام دوباره بهش مراجعه کنم و پاراگراف های منتخب ام رو دوباره بخونم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.