معرفی کتاب هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر اثر حبیبه جعفریان

هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر

هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر

4.1
198 نفر |
85 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

19

خوانده‌ام

331

خواهم خواند

173

شابک
9786005957815
تعداد صفحات
176
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        
خانواده صدر عجیبند.
رفتار آنها و کارکترشان آن تکه واقع بین ذهن آدم را که همان تکه بد بینی اش است،به چالش می کشد و درباره حجم نفوذ شر در جهان پیرامونش به شک می اندازد.
آنها خوب اند و بر خوب بودن اصرار دارند.
همان طور که اسرار دارند و برایشان مدرک دارند که آقای صدر زنده است.
جایی در لیبی و روزی بر خواهد گشت.
از این اصرار آنها از این پافشاریشان بر امید و برای امید خوشم می آید.
خوشم هم نیاید تحت تاثیر قرارم می دهد بارها شده خواسته ام صراحت و زمختی به خرج بدهم و بگویم چرا؟
به چی امید دارید؟
ولی هر بار که صدای ملیحه را پشت تلفن از بیروت می شنوم، هر بار که به چشمهای حورا خانم نگاه می کنم،هر بار که خانم خلیلی،خانم آقا موسی،با آن صدای خیلی متین آرام ازم می پرسد(خانواده خوبن؟) و هر بار که در متنی یا یادداشتی که نوشته ام یکی شان با مداد و محتاطانه بودها و داشته های مرا درباره امام موسی صدر به هست و دارد تغییر میدهد کم می آورم.
در برابر تراکم ایمان و فشار امیدواری آنها،کم می آورم ایمان و امید از آن چیزهایی است که آدم در برابرشان کم می آورد.
خلع صلاح می شود
مثل رویارویی با آدمی است که از مرگ نمی ترسد.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر

بابا رجبصد نامه عاشقانهچهل نامه ی کوتاه به همسرم

درباره دوست داشتن

5 کتاب

در مورد عنوان مردد بودم ، "درباره دوست داشتن" یا "در جست و جوی دوست داشتن" ، آخرش فکر کردم بگم این ها کتاب هایی هستند که در جست و جوی دوست داشتن ، درباره دوست داشتن پیدا کردم! دوست داشتنِ واقعی ، ملموس ، لبریز از اختیار و جدال با سرنوشت ... به مقصد نامه های نزار قبانی حسادت کردم! وقتی خطاب قرار دادش : "می خواهم گنج هایی از کلمات به تو هدیه دهم ، که هیچ زنی پیش از تو هدیه نگرفته باشد و هیچ زنی بعد از تو هدیه نخواهد گرفت ؛ ای بانویی که پیش از تو قبلی نیست و پس از تو بعدی " بابا رجب تندیس مجسم عشق بود ، خودِ خودش بود. عادت هم نبود ، انتخاب بود. وقتی که بانو تنها از دل تنگی برای دیدن چهره همسرش گریه می کرد و نه برای رنج و زحمت ناشی از آسیب صورت و جانبازی او ، و نه ترس از آینده ... هفت روایت خصوصی ، گوشه ای بود از بی کران عشقی بسیار نجیب ، آنقدر نجیب که در کلمات کوتاهی خلاصه و اندوخته می شوند ، اما کلماتی که هرقدر هم مختصر شوند از حرارت نمی افتند. سفر فرنگ دوست داشتن را جایی وسط همه کلمه های پیچیده و زبان خاص و نگاه نقادانه جلال آل احمد قایم کرده بود. همانجا که گریز کوتاهی می زند به سوغاتی که قرار بود برای سیمین خانم بخرد ، در گوشه نامه ای ... چهل نامه کوتاه به همسرم ، یک‌روز من رو هم نامه نویس خواهد کرد ، این خط و این نشان! پ،ن : شاید کتاب های دیگری هم خوانده ام که الان از قلم افتاده باشند. یکی دو تا اثر هم بود که دو دل بودم برای بودن شان در لیست . مطمئنم که این لیست بروز رسانی می شود ، چون حقیقتِ دوست داشتن زنده و جاریست ♡

18

مردی برای همیشه: نمایشنامه ای بر اساس زندگی امام موسی صدرعصایت را به میله های زندان بزن، موسی: زندگی نامه امام موسی صدرهفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر

مردی برای همیشه ...

8 کتاب

امام موسی صدر را باید خواند . بارها و بارها ... ترتیب کتاب ها را بر اساس ترتیبی که کاملا اتفاقی و بدون برنامه قبلی مطالعه کردم ، چیدم. ترتیبی که اگرچه انتخاب شده نبود اما سفر قشنگی بود به شوق دیدار با یک مرد واقعی و بی نهایت‌ زنده ... اولین بار نمایشنامه نازک و کم قطری را خواندم ؛ "مردی برای همیشه" ، و برداشت من این‌بود که شخصیت کتاب نمی تواند وجود خارجی داشته باشد . آدم های معمولی و‌معاصر که این قدر دلنشین نخواهند بود! اما روی جلد کتاب حرف از یک‌شخصیت و یک‌نام واقعی بود . "عصایت را به میله های زندان بزن موسی" را سال ها بعد و به خاطر عنوان جذاب و قیمت مناسبش تهیه کردم ولی یک شب تا صبح مرا بیدار نگه داشت. چون نمی شد تمام نکرده رهایش کرد . روایتی از جامعه لبنان بود ، مستند و با مدرک . از قبل و بعد صدر و جریان‌سازی و تحولی که در یک‌جامعه شیعه بنا کرده بودند. جرقه و محبتی که بعد از این کتاب ایجاد شد تا امروز خاموش نشده ، الحمدلله♡ بعد از آن به سراغ خود آثار امام رفتم و بعد از مقداری مطالعه _که لیست و فرصتی جداگانه برای تعریف کردن لازم دارد_ باز هم به یک‌ کتاب با فضای خاطره گویی و زندگینامه برخوردم."هفت‌روایت خصوصی" و چقدر این‌روایت ها دلنشین بودند. از آن دست خاطراتی که‌نباید در سینه افراد بمانند و خاک‌بخورند. از آن‌خاطره هایی که همیشه جای خالی شان را حس کرده بودم و باید می شنیدم. چقدر توی دلم نویسنده و مولف کتاب را تحسین کردم که نگذاشته بود این منابع دسته اول تاریخ شفاهی از انسان واقعی هم عصر ما ، از دست برود و ناخوانده باقی بماند. یک‌شب در سفر با قطار ، درست وقتی در دل تاریکی شب به مناظر اطراف خیره میشوی ، مجموعه پادکست های زندگی امام موسی صدر از "رادیو مضمون" را با صدای پس زمینه تلق و تولوق قطار گوش دادم . تجربه خوبی بود برای شنیدن از شخصیت و زمانه امام ، یک‌انتخاب با سلیقه و پرمحتوا ... "شب رنج موسی" یک‌رمان است آمیخته با عناصر خیال با تکیه بر پایه هایی از واقعیت. تقریبا هیچ رمان دیگری نیست که بخواهد از موسی بگوید . نه از روزهای خوش کودکی و نوجوانی اش، نه از صبح درخشش در لبنان و نه از شب رنجش! انگار هیچ یک‌از نویسندگان مطرح ما ترجیح نداده اند به حیطه ای از خاطرات و زندگی ایشان با پای خیال یا بال هنر وارد شوند. ربوده شدن و سرنوشت مبهم امام ، زخمی عمیقی ست که کهنه نمی شود و بر پیکره جوامع معاصر شیعه جوش نمی خورد...شب رنج موسی تلاش می کند وقایع بعد از ربوده شدن امام را به تصویر بکشد و با بیانی نسبتا پیچیده و شخصیت های متعدد گوشه ای از حوادث لبنان و لیبی پس از ربوده شدن امام را به مخاطب عرضه کند. رمانی که کمی پیچیده ، خوش خوان ، همراه با ضربه و کشش ، اما ناکافی ست ... امیدوارم به این لیست کتاب های جدیدی اضافه شود . کتاب هایی که پر از معنا باشند و گوشه های جدیدی از شخصیت و زیست امام را برای ما که هرگز ایشان را ندیده ایم ، نشان دهند. امید دارم آخرین کتاب این لیست را پس از نابودی رژیم جعلی اسرائیل ، اضافه کنم.کتابی که سرگذشت مرد بزرگ‌شیعه را برایمان روشن می کند ؛ مردی که اگرچه در مقطعی از تاریخ گمشده است اما حیات او همواره جاری ست ، مردی برای همیشه ....

78

پست‌های مرتبط به هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر

یادداشت‌ها

عطیه م

عطیه م

1400/10/28

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نویسنده با خانواده ی امام موسی صدر گفت و گو کرده و حاصل هفت روایت شده از آدم های مختلف. روایت هایی از فرزندان، همسر، برادر، خواهرها، خواهر زاده و همین طور یک دوست خانوادگی.

خواندن این کتاب برایم دو تا فایده داشت. اولین فایده، کمی بیشتر دانستن درباره ی امام موسی صدر بود. درباره ی خانواده و پیشینه. درباره ی اخلاق و رفتار و شخصیت. قبلش فقط چیزهای مختصری درباره ی فعالیت های ایشان در لبنان می دانستم و قضیه ی ناپدید شدن در لیبی ولی به شخصه تا قبل از خواندن این کتاب چیزی از شخصیت این انسان نمی دانستم.

دومین فایده تحت تاثیر قرار گرفتن بود! به شخصه بر این باورم که همه ی انسان های خدایی و بزرگ تاثیر گذارند. ولی این که این تاثیر بعد از گذشت بیش تر از 30 سال و بدون هیچ مواجهه ای با آن شخصیت باشد، بر می گردد به واسطه ای که دارد این تاثیر را منقل می کند. و به نظرم این کتاب خوب واسطه ای ست! واسطه ای برای قرار گرفتن تحت تاثیر خلقیات و روحیات و منش امام موسی صدر. برای اینکه آدم با خودش فکر کند که شاید من هم بتوانم در حد توانم این طور باشم. اینکه حداقل سعی کنم برای بزرگ تر شدن. خوبی کتاب این بود که به قول خود نویسنده رفته بود سراغ صحنه ها و کلام ها و طنین ها و طیف هایی که گوشت و پوست و خون با خودش بیاورد. چیزهایی که بشود با آن ها یک آدم ساخت. و همین باعث می شد آن انسان روایت شده در کتاب نزدیک و قابل باور باشد برایم. آن قدری که با وجود این که هیچ وقت این شخصیت را ندیده و نشناخته ام، تحت تاثیرش قرار بگیرم و یک تکانی بخورم برای حرکت کردن و بهتر شدن.
        

22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          یک پروژه‌ی کنسل شده + دو فایده

به نظرم بهترین راهِ نوشتنِ زندگی‌نامه، همین مدلی باشد. یعنی برویِ تویِ دلِ زندگیِ یک نفر، و هر چه از او می‌شنوی را بنویسی. نه اینکه بنشینی از اول که فلان فرد کجا به دنیا آمد، پدرش که بود، چند ساله بود که به مکتب رفت... ولی وقتی پریدی تویِ دلِ زندگی، یک‌هو می‌بینی شوکه شده‌ای! با خودت می‌گویی مگر می‌شود یک نفر این‌طور باشد؟ و نویسنده با همین تکنیک، تو را تور کرده. و می‌روی و می‌روی تا وقتی به سرانجام رسیدی. آن‌وقت هست که هم یک زندگی‌نامه خوانده‌ای هم از روایت‌ها لذت برده‌ای.
حالا این سبک روایت‌نویسی را بگذارید کنارِ اینکه قرار است زندگی‌نامه‌ی چه کسی را بخوانید: سیدموسی صدر. شاید کمی اغراق لابه‌لایِ خاطراتی که از نزدیکان نقل می‌شود می‌شد پیدا کرد. اما منصف باشیم، عنوانِ کتاب، یعنی «روایت‌ خصوصی» درست انتخاب شده بود. ولی وقتی کتاب‌هایِ امام موسی صدر را خوانده‌ای، آن‌وقت زندگی‌نامه‌اش حسابی گوارا می‌شود. چون می‌بینی هرآنچه از کتاب‌هایش در می‌آده، همان رفتارش بوده.
شاید بد نباشد این را هم بنویسم که:
‌وقتی چند کتاب از امام موسی صدر را خواندم، فهمیدم باید سراغِ زندگی‌نامه‌اش هم بروم. ولی هی به تعویق می‌افتاد. تا اینکه برای یک پروژه‌ی نویسندگی با من تماس گرفتند. قرار شد چند داستانک از امام موسی صدر بنویسم. اما در فرصت یک روز و نیم! سریع کتاب را به صورت الکترونیک خریدم و به نیت اینکه برایِ نوشتن ایده‌ای به ذهنم بیاید، خواندمش. اما پروژه کنسل شد. ولی دستِ کم برای من این فایده را داشت که فهمیدم می‌توانم در یک روز، یک کتاب بخوانم؛ اگر مجبور باشم!
و یک فایده‌ی دیگر: باید بروم قلمِ جعفریان را دنبال کنم. به نظرم قلم رو به راهی دارد.
اگر این متن را خواندید، بگویید کتابِ بعدی، کدام کتاب جعفریان را بخوانم و چرا؟
        

28

حسام

حسام

1401/2/26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

5

          سید موسی صدر به روایتِ نزدیکانش. روایت های غریبی است. به نظرم شیوه‌ی روایت‌گری، متناسب با هر شخصیت (به قولِ نویسنده: کاراکتر) است. شاید بهتر باشد واژه‌ی کاراکتر را به کار ببرم. کاراکترِ صدری (فرزند اول) و حورا صدر (دخترِ اول) به دلِ من بسیار نشست. صدری فرزندِ اول است، هنگامی که حدود بیست و چند سالش بوده پدرش را ندیده، از نبودن پدر شکایت می کند، اما نه از این که فقط نیست، از این‌که نیست تا با او دعوا کند، از این که نیست تا پدر را به خاطرِ «خود-نشناساندن» تخطئه کند. رابطه‌ی پدری و پسریِ امام موسی صدر و صدری، برایِ من جالب، جذاب، گیرا و البته محلِ تامل بود. روایتِ حورا نیز، به سببِ اهمیتِ مقامِ «زن» در اندیشه‌ی امام موسی صدر، دلنشین بود. روایت های خواهر های امام، با نمک و دوست داشتنی بود.
به نظرِ من از مزیت های کتاب این بود که در جاهایی، اسطوره زدایی می‌کرد. به این مهم، روایتِ صدری خیلی کمک می‌کرد. معمولاً ما، هنگامی کسی نیست، چنان بزرگش می‌کنیم که هر کس سراغِ او می‌خواهد برود، به محضِ مواجهه، باید خیلی او را بشکند. تا حدودی، این روایت ها، که از نزدیکانِ امام است، کمک می‌کند تا «امام را معصوم ندانیم».
به خلافِ رویه‌ی اسطوره ساز –و سپس اسطوره پرستِ ما- اگر کسی می‌خواهد امام موسی صدر را بشناسد، لازم است اندیشه های ایشان را بشناسد. کتاب های ایشان –که نوشته ها و سخنرانی های ایشان است- در دسترس است. شاید مقامِ خوبی برای تاسف خوردن باشد؛ چون می‌دانم روی امام موسی صدر آن قدر ها مانور نداده اند. تنها مانورِ موجود از ایشان، ربوده شدن است. اما باید از نزدیک ببینید و بخوانید، و ببینید چه مانورها دارد.

تاریخ اتمام مطالعه: 17 دی 96
        

5

          بسم الله 


رو به روی دانشگاه تهران بساط می کند. پرتره مشاهیر می فروشد. عکس هایِ روی شاسی جورواجورند. چهره های مذهبی و تاریخی و سیاسی و ورزشی.. 

فرقی نمی کند ماهی چند بار از آن پیاده رو رد شوم. هر بار باید بایستم رو به روی عکس هایش. عکس امام موسی صدر بیشتر وقت ها گوشه سمت چپ است. کنار عکس امام خمینی. بعد از عکس او معمولا تابلوی دیگری نیست. کفپوش پیاده رو است. 

 فروشنده هر بار می گوید: کارتخوان هم داریم. من عکس را توی دستم نگه می دارم. به چشم های امام موسی خیره می شوم. دلم می خواهد عکس را بخرم. خیلی زیاد. دلم می خواهد بگذارمش کنار عکس شهید همت. توی کتابخانه. توی چشم. ولی نمی توانم. هر بار وقتی به چشم های امام موسی خیره می شوم این جمله از کتاب هفت روایت خصوصی  را یکی توی سرم می خواند. بلند می خواند. آن قدر بلند که عکس را برمی گردانم سر جایش. همان گوشه سمت چپ. کنار عکس امام خمینی. چسبیده به کفپوش پیاده رو.


"چند شب پیش محسن کمالیان از من پرسید: آیا تو زنده ای؟ من با سرزنش نگاهش کردم و گفتم که مگر به نظر او غیر از این می رسد؟ جواب داد: اگر واقعا فکر می کنی پدرت زنده است، چه طور می توانی بنشینی؟ بخوابی؟چه طور می توانی هر روز کیفت را دستت بگیری و بروی دفترت کار کنی؟ چرا نمی روی توی خیابان فریاد بزنی؟ چرا نمی روی؟ چرا نشسته ای؟ " 



امام موسی صدر برای من مرده بود. شهید شده بود یعنی. نمی توانستم قبول کنم که بعد از ناپدید شدن، زنده اش گذاشته باشند. تا روزی که کتاب هفت روایت خصوصی را خواندم. چند بار خواندم؟ حسابش از دستم رفته. بعد از هر بار خواندن امام موسی برایم عزیز تر شد. زنده تر شد. و دیگر دلم نمی خواست که پایان ماجرای ناپدید شدنش، نقطه شهادت بگذارم. 

اگر عکسش را بخرم، اگر عکس را بگذارم توی کتابخانه. توی چشم. اگر بعد از هر بار دیدنش مثل قبل بنشینم و بخوابم و بروم سراغ زندگی ام و توی خیابان فریاد نزنم چی؟  


نه بهتر است عکس او توی چشم نباشد. عکس بلاتکلیفی و حیرانی  آدمیزاد توی چشم نباشد. عکس مردی که نه مرده و نه شهید شده. مردی که گم شده. سال هاست گم شده..
        

25

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          
*به رسم لشکر کتابخوان حرفه ای بانوی فرهنگ، 
کتابی را نمیخوانیم مگر رویش یادداشت بنویسیم*

*دلم برای مردی که ندیدمش، تنگ شد*
امام موسی صدر را میگویم که نه دیده بودمش و نه زیاد میشناختمش. از خدا که پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشد.امام موسی صدر را تا مدت ها فقط در حد قاطی کردنش با محمدباقر صدر میشناختم.
نه اینکه بگویم الان عین کف دست میشناسمش،
یا اینکه بگویم با خواندن این کتاب میتوانم برایتان پرزنتش کنم و از کارهای بزرگش بگویم. نه.
با خواندن این کتاب بیشتر از این که بشناسمش، دلم برایش تنگ شد. یک حسرت به حسرت های زندگی ام اضافه شد که کاش بود.
یک سوال به سوال های مغزم اضافه شد که الان کجاست؟
با خواندن این کتاب انگار آقا موسی از پشت یک مه غلیظ بیرون آمد.
با همان قد بلند، خلق متفاوت، چشم های رنگی و کم خواب  و ظاهر کاریزماتیکش مقابلم راه رفت و تا بیایم به خودم بجنبم، باز برگشت پشت مه.
و دلتنگی  مثل خرمالوی گس دلم را مچاله کرد. 
فکرش را نمیکردم این مدل از دلتنگی هم وجود داشته باشد‌.
دلتنگی برای کسی که ندیدی اش. بینتان خاطره مشترکی نیست و حتی درست نمیشناسى اش.
حتی  تر اینکه: حالا که دلتنگشم هم، باز درست نمشناسمش.
۷ روایت خصوصی از زندگی امام موسی صدر را بخوانید.
کلا روی هر کتابی نام حبیبه جعفریان را دیدید بخوانیدش.
حداقلش این است که یه زاویه نگاه جدید و ناشناخته را کشف میکنید.
        

12

نام این زن
          نام این زن حبیبه جعفریان است. 
یازده سال پیش، جُستاری به قلم او در همشهری داستان چاپ شد به نام  «نامادری». حوالی روز مادر بود و بازار متن‌های سانتیمانتال و رمانتیک در مورد مادر حسابی داغ.  «نامادری» اما آمده بود بزند زیر میز همه‌ی این رمانتیک بازی ها.
حبیبه جعفریان در آن متن گفته بود ضمن اینکه برای شجاعت همه‌ی زنانی که تصمیم به مادرشدن می‌گیرند احترام قائل است، خودش هیچوقت دلش نمی‌خواهد بچه‌دار شود‌‌؛ دلایل کاملا شخصی‌اش را هم گفته بود.
آن زمان‌ها هنوز خبری از شبکه‌های اجتماعی نبود و مردم وبلاگ می‌نوشتند. یادم است دو سه هفته بعد از انتشار مجله یک موج در وبلاگهای مادرانه راه افتاد در پاسخ به  «نامادری». هر مادری به زبان خودش یک پست در وبلاگش گذاشت با این مضمون که  «مادری اِل و بِل است و ما خیلی خوشحالیم که مادریم و نشنویم دیگر کسی ازین حرفهای بَد بَد بزند.» 
خودِ من هم که تازه دو ماهی بود مادر شده‌بودم، به حَسَب وظیفه یک ایمیل غرّا خطاب به حبیبه جعفریان با مضمون مشابه نوشتم و آخرش توصیه کردم مادر شود، و قول دادم به محض اینکه نوزادش را در آغوش بگیرد نظرش عوض شود😂
حالا بعد از یازده سال وقتی به آن روزها فکر میکنم میبینم جدای ازینکه موضع گیری من و بقیه مامانها در قبال کسی که داشت صادقانه از سلیقه و دلایل شخصی اش حرف می‌زد، چقدر لوس بود، تاثیری که آن متن روی همه‌ی ما گذاشت یک پیام مهم داشت:
حبیبه جعفریان بلد است جوری بنویسد که کلماتش تا مدتها رهایت نکند.

اینکه چندین مادر تا ماه‌ها همچنان «درگیر» متن بودند و می‌خواستند به سهم خود پاسخی به آن بدهند که اثرش را کم کند، نشان می‌داد  «نامادری» در ذهن و روان آن مادرها ادامه پیدا کرده، تردیدهایشان را از آن دورهای وجودشان بیرون کشیده و وادارشان کرده به ظاهر در پاسخ به حبیبه اما در واقع برای مواجهه با تردیدها و سوالات بی پاسخ خودشان در مورد مادری، موج راه بیندازند و متن بنویسند.
 «نامادری» تمام نشده بود، در وجود مادرانی که ٱن را خواندند داشت به حیاتش ادامه می‌داد. 

این خاطره و آن متن پس ذهن من بود تا پنج سال بعدش که یک کتاب از حبیبه جعفریان دیدم:

هفت روایت خصوصی از موسی صدر».
وسوسه انگیزتر از این هم میشد؟!
زنی که متن‌هایش بعد از خواندن تمام نمیشد، از یک مرد ناتمام نوشته بود. مردی که نبود بی آنکه مرده باشد؛ او ربوده شده بود.
چند دهه از ربوده شدنش می‌گذرد و هیچ حکومت و دولتی عزم جدی برای یافتن او از خود نشان نداده. در رسانه‌های رسمی اسلامی (ایران و لبنان) خبر چندانی از او نیست، اما مردم لبنان پس از گذشت تقریبا نیم قرن هنوز با شنیدن نامش پر از شوق و احترام می‌شوند.
خیلی ها از آزادگی، سلوک اخلاقی و احترام و عشق عجیبی که به نوع انسان فارغ از دین و مرامش داشت گفته‌اند، از مهارتش در شنیدن و گفتگو و اینکه صرف حضورش در خیلی جاها برقرارکننده ی صلح بود. موسی صدر مانند سرنوشتش عجیب بود. 

 در «هفت روایت خصوصی» اما ما با یک مرد معمولی طرفیم. جعفریان تعمدا از فعالیت‌های سیاسی و اسلامی او فاصله گرفته و تا توانسته به پستوی خانه‌هایش سرک کشیده: خانه‌ی پدری‌اش  در قم و خانه‌ی خودش در لبنان. 

ما اینجا با یک فعال سیاسی یا مبلغ دینی روبرو نیستیم، بلکه با یک پدر، شوهر، برادر، دایی و همسایه طرفیم: آیا موسی صدر آنطور که در تسخیر قلب ملت لبنان موفق بوده در فتح قلبهای اهل خانه‌اش هم توفیق داشته است؟

 «هفت روایت..» کتابی است در ستایش جزئیات. جزئیاتی که بعد از خواندنشان تمام نمی‌شوند و بی شک شما را بیقرارِ بازگشت موسی صدر خواهد کرد؛ نه فقط بخاطر اسلام و انسانیت که بخاطر قلبهای بیقرار خانواده ای که موسی صدر را با جزئیاتش شناخته‌اند و دوست دارند.

شما با خواندن  «هفت روایت...» یکی از اعضای خانواده‌ی او خواهید شد و موسی صدر در زندگیتان تمام نخواهد شد.

        

47

مظفری

مظفری

1401/8/22

          بسم‌الله الرحمن الرحیم
این بار که کتابخانه‌ام را مرتب کردم، فهمیدم.
فهمیدم در ادبیات بیش از همه چیز، اول ادبیات دفاع مقدس را دوست دارم و بعد زندگینامه‌ها را... زندگی‌نامه‌ها واقعیت را می‌نویسند، نه خیال و توهم... آدم‌هایی که واقعی‌اند. دوست ندارم لابلای خیالات زیاد بگردم... دوست دارم در جهان پیرامونم زندگی کنم.

یک شبه‌زندگی نامه، درباره آدمی بزرگ، آدمی که آنقدر بزرگ بود که در خیال امثال بنده نگنجد. کسی که او را امام* می‌نامند.

«امام موسی صدر» آدم بزرگی هست... نمی‌گویم بود، برای اینکه همه هنوز منتظرند که برگردد. قرار بود دو، سه روز باشد، بعد حافظ اسد قول داد که تا 2، 3 ماه بعد، همه چیز تمام شود و حالا شده 30 سال... سن امثال بنده به درک شخصیت او نمی‌رسد. نمی‌توانیم این همه خوبی را در یک نفر هضم کنیم...

این کتاب را حتما بخوانید. باور کنید آدم‌هایی هستند هنوز مثل او...  بزرگ و دست نایافتنی، صمیمی و دست یافتنی...

* و او گفت: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ (انبیاء/73)او لیاقت داشت که این صفت را به دنبال خود بکشد... امام

*امام موسی صدر را دوست دارم، خیلی زیاااااااااااااد... اما این کتاب اما و اگرهایی برایم دارد....

1- امام موسی صدر بزرگ بود، خیلی بزرگ، بسیار مهربان و دوست‌داشتنی. اما نویسنده درباره او بیش از معمول، اغراق کرده. او تخیل نیست، واقعیت است. اگر فقط مقدمه‌اش را بخوانی، فکر می‌کنی العیاذبالله او امام سیزدهم است. نیست. قطعاً نیست. خودش هم این ادعا را نداشت.
مقدمه کتاب هم قلم نویسنده نیست. بر مبنای دومصاحبه است از آیة اللهی بزرگ که فعلاً به عقاید سیاسی‌اش کار ندارم، اما در فقه و اصول سرآمد است و کاربلد.

2- کاش در انتخاب کلمات دقت کنیم، همین آیة الله بزرگ، درباره او می گوید: «دافعه به نظر من هیچ رقمه نداشت.» العیاذبالله او بالاتر از رسولی است که خدا «رحمة للعالمین» می‌نامدش. و درباره‌اش می‌گوید «اشداء علی الکفار رحماء بینهم...» مگر برتر از  «امیرالمؤمنین» است، که جاذبه و دافعه را با هم داشت. اصلاً مگر می‌شود یک نفر مؤمن باشد و دافعه نداشته باشد... اگر دافعه نداشت، چرا ربودنش. نکند از شدت محبت بوده؟!

3- امام موسی صدر، بزرگ بود، خیلی بزرگ بود، امثال بنده اگر هم بخواهیم نمی‌توانیم او را درک کنیم، اما قطعا بزرگ‌ترین شخص زمان معاصر ما نبوده و نیست. اگر امام موسی صدر بود، همان کاری را می‌کرد که در آخرین سال‌های حضورش کرد، حمایت تمام و کمال از انقلاب اسلامی و حضرت امام خمینی. از ولی فقیه زمانش. برای او مهم نبود که الان مسئولیت را خدا نگذاشته روی دوش او. اگر الان بود، همان کاری را می‌کرد که جانشین خلفش، سیدحسن نصرالله می‌کند. روزی که به عنوان بزرگترین مرد جهان عرب، برگزیده شد، آمد ایران و دست حضرت آقا را بوسید...

4- می‌گویند امام صدر آنقدر خاندان بزرگی داشته که نیازی نداشته که از امام تأثیر پذیرد، و کلی مثال هم آورده‌اند که اینجا عملکرد امام صدر با امام خمینی متفاوت بوده. اینکه تأثیر پذیرفته‌اند یا نه را بنده نمی‌توانم بگویم، اما نمی‌توانم هم بگویم حرف امام راحل که فرمودند: «آقای صدر که من سال‌های طولانی دیده‌ام، بلکه باید بگویم من بزرگ کرده‌ام ایشان را... (6 شهریور ۱۳۵۹: امام خمینی در دیدار با خانواده امام موسی صدر)» دروغ است.

5- کاش حواسمان باشد که کسانی به بهانه امام موسی صدر و طرفداری از ایشان، به انقلاب و امام پشت نکنند، که متأسفانه هستند این آدم ها... :(

6- مطمئنم خیلی از آدم‌هایی که الان اینجوری از امام صدر طرفداری می‌کنند و در مقابل روبروی انقلاب و امام و آقا می‌ایستند، چند صباح دیگر که امام صدر بازگردند، نمی‌توانند او را درک کنند و تخطئه‌اش می کنند؛ معمولاً وقتی آدم‌ها نیستند، عزیزترند. کسانی هستند که به امام صدر عشق می‌ورزند، اما از انقلاب و امام خمینی و آقا متنفرند... این آدم‌ها مطمئناً تحمل دیدن و زندگی با امام صدر را هم ندارند.
        

8

sin_alef

sin_alef

1403/12/29

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          چه کسی متفاوت تر از من در لبنانی که رسم بر این بود وقتی پسری در خانه آب میخواهد مادر به دخترش بگوید بلند شو برای برادرت آب بیاور!
چنین چیزی در ذهن من خطور هم نمی کرد و هیچ معنایی نداشت. بابا همیشه می‌گفت اگر روزی شرایط من جوری باشد آنقدر فقیر باشم که بتوانم یکی از شما را به مدرسه بفرستم آن یک نفره حوراست ن صدری یا حمید!
 من در خانه ای بزرگ می شدم که پدرم به مهمان تعارف نمی‌کرد خانه بیاید مگر اینکه قبل از آن با مادرم مشورت کرده باشد. با این کارش بارها مهمان های لبنانی اش را آزرده‌خاطر یا شگفت زده کرده بود. اینکه برای دعوت آنها به خانه از زنش اجازه بگیرد! من در خانه‌ای بزرگ می‌شدم که در آن هیچ مردی این اجازه را به خودش نمی‌داد کاری را که خودش می توانست کند از خواهرش، دخترش یا زنش بخواهد.


پ.ن: زن زندگی آزادیِ واقعی رو در زندگی این جور آدم ها میشه پیدا کرد
پ‌ن۲: مدت ها دلم می خواست از امام موسی صدر بیشتر بدونم، کتاب مجموعه مصاحبه هایی است که با خانواده ایشون انجام شده، روایات سوم شخص های مختلف از یک فردِ واحد
پ‌ن۳: برای راچینه که رفته بودیم، یکی از مربی ها یه قسمت از کتاب رو‌خوند، اون موقع گفتم برای تولدم میخرمش، نشد تا توی اعتکاف، امانت گرفتم و‌ خوندمش


#معرفی_کتاب
#هفت_روایت_خصوصی_از_زندگی_سید_موسی_صدر
#حبیبه_جعفریان
        

0