مجتبی بنی‌اسدی

مجتبی بنی‌اسدی

بلاگر
@mojtaba.baniasadi

13 دنبال شده

174 دنبال کننده

            در تلاشم که منظم کتاب بخونم. صبح‌ها،معمولا کمتر از یه ساعت، کتابی می‌خونم که به فکر و اعتقادم کمک کنه. از شهید مطهری و دکتر شریعتی، تا عین‌صاد و شهیدان صدر. چرا این‌ها رو می‌خونم؟ چون خدا رو قبول دارم و مسلمونم. عصر و شب فقط داستان می‌خونم و هرچی که به داستان ربط پیدا کنه. ناسلامتی چند سالی می‌شه که داستان‌نوشتن رو جدی گرفتم. البته لابه‌لاش کتاب‌هایی می‌خونم که نه متونِ اعتقادی به حساب می‌آد نه داستان. ولی این مدل کتاب‌ها رو می‌خونم که برای اون دو تا بالایی نفس تازه کنم. شاید هم لازم بوده بخونم.
امشب، 7 بهمن 1400، بعد از صعود تیم ملی ایران به جام جهانی 2022 قطر، این صفحه رو ساختم. قراره جدی‌تر درباره‌ی کتاب‌هایی که از الآن می‌خونمش، بنویسم.
راستی، به پیشنهادِ یه دوستِ کتاب‌خون که اسمش مصطفاست، بعد از هر کتابی که خوندم یه یادداشت کوتاه برای خودم تویِ وُرد نوشتم. نمی‌خوام اون‌ها رو بیارم اینجا. فقط خواستم بگم از 29 تیر 97، هر کتابی که خوندم، یه چی درباره‌ش نوشتم. شاید تا آخرِ عمرم هم جز خودم کسی اون‌ها رو نخونه.
در ضمن، من معلمِ زیست‌شناسی‌ام و تویِ گراشِ استان فارس زندگی می‌کنم. متولد 18 اردبیهشت 74 هستم. 

          
http://mojtababaniasadi.blogfa.com/
mojtaba.baniasadi/
revayatemanMB
پیشنهاد کاربر برای شما
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        پیرمردها همیشه سوژه‌ی جذابی برای داستان هستند. چون زیاد فکر می‌کنم به اینکه «پیر شدم چه‌جور آدمی می‌شوم؟» این فکر وقتی توی استخر پیرمردی را عصا به دست دیدم به کله‌ام افتاده. حالا، بعد از دو جلد کلیدر به یک تنفس احتیاج داشتم، بین کتاب‌های کتابخانه قفسه‌ی بزرگ طاقچه رسیدم به آقای سالاری و دخترانش. سبک، سبک دوست‌داشتنی من نبود. من از رمان‌هایی که قصه را برایم تعریف می‌کنند خیلی خوشم نمی‌آید. دلم می‌خواهد نویسنده به منِ خواننده اعتماد کند و به من نشان بدهد چه در دنیای داستانی‌اش می‌گذرد. با همه‌ی این حرف‌ها، وقتی ساعت حدود ۹ شب شروع کردم رمان را، تا ساعت ۱۱ یک‌سره تمامش کردم. اینکه این سالاریِ پیرمرد الآن چه می‌کند، بعدش چه می‌کند، بعدش چه می‌شود، جذبم می‌کرد. به هر حال به عنوان کتابِ بین‌کلیدری خوب بود. دو ستاره و نیم می‌دهم. یک‌جورهایی رمان را که می‌خواندم یکی از سریال‌های طنزِ نوروزی یا ماه‌رمضانی جلوی چشم‌هایم بود.
البته دو سه فصلش واقعا عالی بود. کجایش؟ حسرت‌های یک پیرمرد از «زندگی» نکردن فوق‌العاده به تصویر کشیده شده بود.
      

7

        رمان کوتاهی بود ولی نه‌خیلی جذاب. فقط می‌توانم بگویم بد نبود. شخصیت‌ها زیاد بود و گاها در حد اسم و اینکه شغل‌شان چیست کفایت می‌شد. داستانی موازی با داستان اصلی هم روایت می‌شد که من چندان سر درنیاوردم. ولی مضمونی که قصد ارائه‌اش را داشت، خوب بود. «اگر یک‌دست باشیم، می‌توانیم دشمن شکست دهیم.» الآن که فکر می‌کنم، می‌بینم داستان مناسب نوجوانان بود و حتی می‌تواند جذاب هم باشد برایشان.

اگر قصد خواندن رمان را دارید، اینجا به بعد را نخوانید:
نوجوان داستان، به همراه خانواده و اهالی، در حال زندگی در روستایی در افغانستان هستند که حاکم ظالمی دارد. اما دشمن بیرونی، شوروی، به کشور حمله کرده و نزدیک روستاست. «آیا می‌شود با ظالم برای دفع دشمن بیرونی متحد شد؟» این هم لایه دیگری از داستان است.
اما من رمان را با سایه‌ملخ محمدرضا بایرامی مقایسه کردم که راوی نوجوان رمان و اهالی روستایی مرزی، با جنگ هشت ساله مواجه می‌شوند. این مواجهه خیلی نرم، طبیعی و زندگی‌وار روایت می‌شود. عکس این رمان که کمی مصنوعی بود اتفاق‌ها.
      

5

        بعضی روایت‌ها هستند که وقتی تمامش می‌کنی، دوست داری یک صفحه وُرد باز کنی و شروع کنی به نوشتن. روایت‌های طلوعی هم همین بود. الآنی که ساعت دهِ شبی پائیزی است، به فکر نوشتن از شهرم افتاده‌ام. اینکه چقدر کم از شهرم روایت دارم. از بدِ حادثه، عکسِ آنچه طلوعی هست، میانه‌ی خوبی با سفر ندارم. پس انبار تجربه زیسته‌ام خالی از مواد خام است. پس حداقل می‌توانم از شهر خودم بنویسم. 

و اما این کتاب:
اولین اثری بود که از طلوعی می‌خواندم. توقع همچون روایت‌های جان‌داری را داشتم. و حالا که تمام شده، به دنبال اثرهای رواییِ دیگرش هم هستم.

نثر طلوعی به نثر همینگوی خیلی نزدیک بود. شاید من این برداشت را داشتم. دیالوگ‌های کوبنده، جملات کوتاه. انگاری نثر، ایرانی نبود؛ اینکه انگاری یک ترجمه درجه یکی مثل پیمام خاکسار می‌خوانی. البته شاید اینکه اکثر روایت‌ها در شهرهای غیرایران رخ می‌داد هم بی‌تاثیر نباشد.

وقتی روایت دمشق را می‌خواندم، ضربان قلبم را می‌شنیدم. خیلی فوق‌العاده بود.

و آخرین حرف: بعضی وقت‌ها فکر می‌کردم طلوعی عمدا خودش را در شرایط خاص قرار داده که روایت ازش دربیاورد.
      

22

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

یادداشت محمدحسن روستایی، پژوهشگر گراش در خصوص کتاب برساتی - بخش چهارم: اما آن چه برای این حقیر زیباتر می‌نمود: 1- زیبایی اشعار فارسی حول برساتی گراشی است، کلماتی ناب و روشن چون برکه، نخل و حتی پیرپنهان که خاطره‌انگیزترین دوران کودکی شاعر است. نقل خاطره‌ای شورانگیز و شعری نو در پایان؛ برایم بوستانی بود در گلستانی نو. 2- کتاب، خود، یکی از « اَنگ : شاخه» های زبان فارسی به نام گراشی را با هم معرفی می‌کند و گشن در هم می‌تند و این گویش؛ چه بسیار زیبا، بر دوش مام خود به آرامش می‌رسد. و در نهایت کتابی که سرشار از لغات گراشی است برای کودکان امروزی و جوانان حال که آن ها را به گذشته و آینده وصل می‌کند و همین دو ویژگی؛ اثر را گیرا و ماندگار خواهد کرد. ان شاءالله اما، نکاتی که به نظر این حقیر آمد، تا در چاپ‌های بعدی دقت شد: 1- توضیحات « خرگ رنگ » ( ص 6) در ( ص 22 ) آمده است. 2- وجود بعضی از لغات فارسی در لابه‌لای سروده‎های گراشی، هم چون: « ویار» ( ص 36 ) آمده‌است که پرواضح است بنا به ضروت قافیه آمده است. این واژه در گراش بسیار مشخص است که « اَنگُنی : ویار » گویند. « همه جا » ( 46) @mojtaba.baniasadi

0

یادداشت محمدحسن روستایی، پژوهشگر گراش در خصوص کتاب برساتی - بخش سوم: در جلد کتاب، همین نام دلربا است و زیباتر نشانه‌های « چَش تَرَکِ » و « تَبَش » و ... که دیدگان بیننده را روشنی لاله‌وار می‌بخشد. هر چند به نظر دیگر مهره‌ها « نیلِشت » و « فَهمَ » و ... باشد که در « نَزلَ » نمایان است که آن نیز در تابش خویش دردآشنا. در بخش‌های مختلف کتاب، کلمات حول محور برساتی و چراغش می‌چرخد و نورافشانی می‌کند چه در تابستانِ تش باد و چه زمستان خاطرات.

0

هر کدام از برش‌ها و سروده‌ها زیبایی خاص خود را دارد و یکی از باورها و گاه زخم درونی خویش را به وضوح نشان می‌دهد: هم چون « مُوزِیری : دم جنبانک » که « رو رو » دارد و در گندم‌زارها بدین سو و آن سو می دود و زیبایی همین بخش؛ هم نام شدن همین پرنده با « موزیری : بَذرافشان » است که در اخلاق بذرافشانی نهفته است. دیگر سو برساتی چراغی است که خاطرات را در سایه – روشن خویش به نمایش می‌گذارد ولی بر خود حقی نمی‌شناسد و این خصلت برساتی و چراغ‌هاست که نور را برای دیگران می‌خواهند و خود از آن بی بهره می‌مانند. همه این ها، در گوشه گوشه ابیات سروده‌ها؛ کنایه‌وار به نمایش نشسته است، از یادآوری « بِئت»‌های فارسی « ای حمومی ای حمومی آب حموم تازه کن » ( ص 36 ) و تداعی بئتِ گراشی « کلیل خونه فنا ات‌که چ بی؟ » تا باورهایی هم چون‌: « ایشو مردمو» « شیخ عبدالله » « شیخ ابوالوفا » و ... که بسیار زیرکانه چراغِ پیش‌پای خواننده است.

0

یادداشت محمدحسن روستایی، پژوهشگر گراش در خصوص کتاب برساتی - بخش اول: به نظر این حقیر این کتاب در باورها نهفته است و برسات یکی از آن‌هاست و در گراش نیز این باورمندی وجود دارد و در برساتی به زیبایی نمایان گشته « رز تش بادن و دیلخ همه جا غُبر اُش با ». ( ص 46) همین ارتباط به زیبایی در اولین بخش یا به قول خودمان « بُرِش » نمایان تر می‌گردد و با تولد فرزندی در زیر باران خود را نشان می‌دهد و نوید بخش « زئر بِئنَ » برای کودکان چشم انتظار است. کلمات باران، غبار، صحرا و ... در جای جای کتاب به نام‌های « دروازه»، « دو تا جن » « مشد زهراو » « عاشق » و ... خودنمایی می‌کند و خواننده را در برسات خویش، چشم بر آسمان می‌نشاند و با « حاجی ذبی » « زن گراشی » « چ بی؟ »« سمسیل » تشنه تر می‌سازد و با « خیلی گرئخ ام ک » لرزه بر اندام او می‌افکند.

0

4

          پیرمردها همیشه سوژه‌ی جذابی برای داستان هستند. چون زیاد فکر می‌کنم به اینکه «پیر شدم چه‌جور آدمی می‌شوم؟» این فکر وقتی توی استخر پیرمردی را عصا به دست دیدم به کله‌ام افتاده. حالا، بعد از دو جلد کلیدر به یک تنفس احتیاج داشتم، بین کتاب‌های کتابخانه قفسه‌ی بزرگ طاقچه رسیدم به آقای سالاری و دخترانش. سبک، سبک دوست‌داشتنی من نبود. من از رمان‌هایی که قصه را برایم تعریف می‌کنند خیلی خوشم نمی‌آید. دلم می‌خواهد نویسنده به منِ خواننده اعتماد کند و به من نشان بدهد چه در دنیای داستانی‌اش می‌گذرد. با همه‌ی این حرف‌ها، وقتی ساعت حدود ۹ شب شروع کردم رمان را، تا ساعت ۱۱ یک‌سره تمامش کردم. اینکه این سالاریِ پیرمرد الآن چه می‌کند، بعدش چه می‌کند، بعدش چه می‌شود، جذبم می‌کرد. به هر حال به عنوان کتابِ بین‌کلیدری خوب بود. دو ستاره و نیم می‌دهم. یک‌جورهایی رمان را که می‌خواندم یکی از سریال‌های طنزِ نوروزی یا ماه‌رمضانی جلوی چشم‌هایم بود.
البته دو سه فصلش واقعا عالی بود. کجایش؟ حسرت‌های یک پیرمرد از «زندگی» نکردن فوق‌العاده به تصویر کشیده شده بود.
        

7

4

2

6

6

6