مجتبی بنی‌اسدی

مجتبی بنی‌اسدی

بلاگر
@mojtaba.baniasadi

12 دنبال شده

138 دنبال کننده

            در تلاشم که منظم کتاب بخونم. صبح‌ها،معمولا کمتر از یه ساعت، کتابی می‌خونم که به فکر و اعتقادم کمک کنه. از شهید مطهری و دکتر شریعتی، تا عین‌صاد و شهیدان صدر. چرا این‌ها رو می‌خونم؟ چون خدا رو قبول دارم و مسلمونم. عصر و شب فقط داستان می‌خونم و هرچی که به داستان ربط پیدا کنه. ناسلامتی چند سالی می‌شه که داستان‌نوشتن رو جدی گرفتم. البته لابه‌لاش کتاب‌هایی می‌خونم که نه متونِ اعتقادی به حساب می‌آد نه داستان. ولی این مدل کتاب‌ها رو می‌خونم که برای اون دو تا بالایی نفس تازه کنم. شاید هم لازم بوده بخونم.
امشب، 7 بهمن 1400، بعد از صعود تیم ملی ایران به جام جهانی 2022 قطر، این صفحه رو ساختم. قراره جدی‌تر درباره‌ی کتاب‌هایی که از الآن می‌خونمش، بنویسم.
راستی، به پیشنهادِ یه دوستِ کتاب‌خون که اسمش مصطفاست، بعد از هر کتابی که خوندم یه یادداشت کوتاه برای خودم تویِ وُرد نوشتم. نمی‌خوام اون‌ها رو بیارم اینجا. فقط خواستم بگم از 29 تیر 97، هر کتابی که خوندم، یه چی درباره‌ش نوشتم. شاید تا آخرِ عمرم هم جز خودم کسی اون‌ها رو نخونه.
در ضمن، من معلمِ زیست‌شناسی‌ام و تویِ گراشِ استان فارس زندگی می‌کنم. متولد 18 اردبیهشت 74 هستم. 

          
http://mojtababaniasadi.blogfa.com/
mojtaba.baniasadi/
revayatemanMB
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
                بله، شهید جواد شاعری را هم شناختم با کتاب «چتربازی در امواج». ولی فقط می‌خواندم که تمام شود. شخصیتِ جواد شاعری می‌توانست جذاب‌تر پرداخته شود. در شناسنامه کتاب، «داستان‌های فارسی» قید شده بود. من همیشه طرفدار زندگی‌نامه‌های داستانی هستم. ولی کاش خاطرات شهید نوشته شده بود. نه داستان بود نه خاطره‌نگاری. زیرعنوان کتاب «با اقتباسی از زندگی‌نامه شهید جواد شاعری» آمده بود، ولی داستان، داستانی که من بپسندم نبود.
- از بس اسامی توی کتاب ۱۴۰ صفحه‌ای، زیاد بودند که دیگر نمی‌شد از هم تمیزشان داد. خیلی زیاد. خیلی‌ها فقط و فقط اسم؛ نه معرفی‌ای، نه استفاده‌ای در داستان.
- نثر داستان، نثری که داستان روایت کند نبود. یک دانای کلی که کلی آدم می‌شناخت و ازشان اسم می‌برد فقط‌.
- کجاها سمت‌وسوی داستانی می‌گرفت؛ وقتی آن اسامی کنار می‌رفتند و نویسنده زوم می‌کرد روی شخصیت اصلی شهید و فقط داستان او را پیش می‌برد. خصوصا قبل از حضورش در آخرین عملیات. از معدود نقاط زندگی جواد شاعری بود که نویسنده داشت شخصیت را می‌ساخت.
- احساسی‌ترین لحظه کتاب، لحظه دریافت خبر شهادت بود. نویسنده مقدمه‌چینی کرد که خانه در چه حال است و مادر و خواهر و برادر چکار می‌کنند. اما نویسنده در عین ناباوری خبر شهادت را به خانه نیاورد! گریزی زده شد و رفت تا وقتی که خانواده شهید رفتند دیدن جنازه شهید.

من فقط اسم محمدعلی گودینی را زیاد شنیده بودم و نخوانده بودم ازش. و متاسفانه با کتاب خوبی از او شروع نکردم و احتمالا اولین‌ و آخرین کتابی بود که از گودینی خواندم.
        

1

                به نام خدا 
یادداشت ترجمان دردها اثر جوکپا لاهیری، ترجمه مژده دقیقی - ۲۹ تیر ۱۴۰۳

«هند را دوست دارم؛ آدم‌های هندی و همه‌ی آدم‌های هند که مهاجرت کرده‌اند.» این اولین جملاتی بود که بعد از خواندن داستان‌های کوتاه لاهیری به زبان آوردم. داستان‌هایی که با توصیف‌های بی‌رحمانه‌ای به سبک روس‌ها شروع می‌شود. اما خسته‌ات نمی‌کند. از داستان سوم به بعد به نویسنده اعتماد می‌کنی و رفته‌رفته بعد از توصیف‌ها قلاب می‌شوی به یک زندگی که در حال روایت شدن است. زندگی که احساس و عاطفه در آن موج می‌زند. به‌نظرم این هشت داستان را همه‌ی هندی‌های مهاجر باید خوانده باشند. منِ ایرانی مهاجرت‌نکرده که بعید است هیچ‌وقت مهاجرت کند، با آدم‌های این داستان زندگی‌ها کردم و ضربان قلبم بالا و پایین شد. از هر چه بگذریم داستان آخر، گرچه پر از توصیف‌ بود، ولی حرف نداشت.

نمی‌دانم چرا این کتابی که من خواندم ۸ داستان داشت ولی در جست‌وجوهایم درباره کتاب دیدم که نوشته ۹ داستان!
من کتاب را از نشر هرمس خواندم.
        

4

                سیر خاطرات خوب از آب درنیامده بود. پر از اسم آدم‌ها که هیچ استفاده‌ی خاصی در راستای خاطره از آن نمی‌شد. پرش‌های خاطرات آزاردهنده بود. بی‌مقدمه به عملیات وارد می‌شد و تمرکز را به هم‌ می‌زد. بی‌مقدمه هم خارج می‌شد البته. فصل‌بندی‌ها بنظرم اصول خاصی نداشت. فراز و فرود اندکِ خاطرات حس‌وحالی در من زنده نمی‌کرد.
تنها بخشی که شاید کمی جذابش می‌کرد، موقع زخمی شدنش بود تا رسیدن به بیمارستان که انصافا بد توصیف نشده بود.
حضورش در مسابقات ورزشی پرداخت کمی داشت، با اینکه اول شدن در جهان، جلوتر از آمریکا و انگلیس جای زیادی برای نوشتن خاطرات داشت‌.
حس می‌کنم دو دلیل داشت که خاطرات به دل من ننشست:
- خاطره از حضورش در جبهه شروع شد. خانواده، محله، کودکی می‌توانست در ساختن شخصیتی که خاطره تعریف می‌کند بسیار تأثیرگذار باشد.
- روی جلد کتاب نوشته شده: گفت‌وگو و تدوین. اسمی از نویسنده(نوشتن) نیامده. شاید اگر نویسنده بیشتر روی متن و تدوین نوشته‌ها کار می‌کرد، اثر بهتری از آب درمی‌آمد.
با همه‌ی این حرف‌ها که زدم، کتاب به چاپ سوم رسیده. انگار افراد دیگری کتاب را پسندیده‌اند...
        

2

                دم‌ دست‌ترین و پرسرعت‌ترین روشی که می‌شد از شهیدجمهور کتاب آماده و منتشر کرد، همین سبک کتابِ «رئیسی عزیز» است. نویسنده کتاب که ظاهراً بیشتر می‌شود اسمش را گردآورنده گذاشت، به همراه یک گروه ده نفره خاطرات را جمع‌آوری کرده‌اند. اکثر خاطرات کتاب، برگرفته از صحبت‌های مسئولین آستان قدس رضوی، قوه قضاییه و دولت سیزدهم است که در ایام بعد از شهادت رئیس‌جمهور در صدا و سیما و شبکه‌های مختلف بیان کردند. این خاطرات از یتیم شدن شهید رئیسی شروع می‌شود و به‌مرور از مسئولیت‌های مختلف او عبور می‌کند و تا شهادتش تمام می‌شود. از ۱۷۰ خرده‌خاطره کتاب، تعداد زیادی از آن در تلویزیون یا فضای مجازی دیده شده و حرف‌های جدید و شنیده نشده کم دارد. ولی وقتی همه‌ی خاطرات را کنار هم می‌گذاریم، یک جمله می‌شود نوشت که «سیدابراهیم رئیسی، یک سیاست‌مدار ایرانیِ با اخلاق و با صلابت بود.»
ولی قطعا این آخرین کتاب از شهید رئیسی نخواهد بود. همان‌طور که عناوین کتاب برای سردار دل‌ها زیاد و زیادتر شده. ایسنا نوشته طبق اطلاعات خانه کتاب و ادبیات، ۵۹۰ عنوان کتاب با کلید واژه «قاسم سلیمانی» منتشر شده که ۱۸۰ عنوان چاپ اول و  ۴۱۰ تای دیگر تجدید چاپ هستند. البته جست‌وجو با کلید واژه «حاج قاسم»، ۶۱۲ عنوان کتاب را درپی دارد که ۱۸۵ تا از آنها چاپ اول است. با کلیدواژه‌های «سردار سلیمانی» و «سردار دل‌ها» نیز به ترتیب ۱۰  و ۴۷ عنوان کتاب در بخش جست‌وجوها پدیدار می‌شود. حال برای شهید رئیسی از زمان مسئولیتش در قوه قضاییه کتب خاطرات می‌شود درآورد، از مسئولیتش در آستان قدس و سه سال دولت هم همین‌طور. همین می‌تواند ماده خام آثار ادبی و هنری باشد. ولی معتقدم هیچ‌چیز خاطرات خودنوشت نمی‌شود. چقدر من از کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» حاج‌قاسم لذت بردم.
        

5

                کتاب دو بخش دارد. دو قصه‌ی به‌ظاهر مجزا از هم. بخش اول قصه‌ی حضرت موسی و مقابله‌اش با فرعون و نجات بنی‌اسرائیل.
درباره بخش اول بگویم که مؤذنی قدرت، ملات و بنیه‌ی این را داشت که از این همه خرده‌روایت و ماجراهای موسی و فرعون و بنی‌اسرائیل، رمان چندجلدی بنویسد. ولی به صد صفحه ساندویچش کرده بود. من پسندیدم چون موضوع برایم جذاب بود. و همزمان حرص می‌خوردم که این نویسنده‌ی نه‌آبی-نه‌خاکی چرا در این حد متوقف شده.
صد صفحه دوم قصه‌ی حضرت عیسی مسیح بود. روایتِ زندگی کاتب انجیل را قصه کرده بود که در بطن خودش ماجرای به‌صلیب کشیدن عیسی را شرح می‌داد.
این نقد در بخش دوم هم همانند بخش اول وارد است که حداقل همین صد صفحه از عیسی بشود یک کتاب مستقل سیصد صفحه‌ای که حداقل من شخصیت‌ها را از هم تمیز بدهم. نه اینکه شخصیت‌ها بدون اینکه معرفی بشوند، تمام می‌شوند. مثل اینکه مؤذنی فرض را بر این گذاشته بود که ما قصه‌های شخصت‌های زندگی عیسی و حواریون را از بَرمان است. که نبود.
از خواندشن پشیمان نیستم. دوست هم داشتم. خصوصا قصه‌ی موسی را که حذابیت بیشتری داشت. ولی پایان قصه‌ی بشارتِ عیسی غافل‌گیرکننده بود.
        

2

                بقیه را نمی‌دانم ولی حاشیه برایم جذابیت بیشتری دارد تا متن. شاید همین بود که کتاب را از نمایشگاه کتابی که در حاشیه مراسم شب‌های قدر هیات محبان اهل‌بیت(ع) برپا شده بود برداشتم. البته اینکه قیمتش ۱۲ هزار تومان بود و تخفیف ۴۰ درصد داشت هم بی‌تأثیر نبود!
کتاب «میزبانی از بهشت» را وقتی دست گرفتم که نیم‌ساعت چهل‌دقیقه‌ای از بامداد گذشته بود. این را هر کتابخوانی تایید می‌کند که وقتی کتابی را دست می‌گیری، اگر به شماره صفحه کتاب نگاه ننداختی، این یعنی کتاب تو را گرفته. و ساعت دو و ده دقیقه بامداد، وقتی کتاب را تمام کردم و بستم، اصلا یادم نمی‌آید که شماره صفحه بالا بود یا پایین، چپ بود یا راست!
«میزبانی از بهشت» اولین مجموعه از کتاب‌های «خانه بهشتیان»، روایت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدا است. رهبر، عید نوروز ۱۳۷۶ در محله ابوذرِ خیابان احمدآباد مشهد، به پنج خانواده شهید سر می‌زنند. مجموعه صهبا، سال‌ها بعد به این خانواده‌ها سر می‌زنند و روایت آن‌ها از آن شب حضور رهبر در خانه‌شان را کتاب می‌کنند. البته به اضافه مستندات صوتی و تصویری که از دفتر آقا در اختیارشان گذاشته می‌شود؛ هم متن و هم حاشیه.
اوج روایت‌ها، دیدار آقا با ننه‌غلام بود. مادر پیر شهید غلام‌حیدر رستمی، در زیرزمین خانه‌اش تنها زندگی می‌کند. رهبری روی تخت ننه‌غلام می‌نشیند و صورت‌درصورت همدیگر گپ می‌زنند؛ باید بخوانید روایت را تا بدانید چه می‌گویم. سایت مشرق کل روایت را گذاشته. کمی لو بدهم: ننه‌غلام همه‌محله‌ای  سیدعلی خامنه‌ای بوده و شب دامادی او، میوه‌ها را در حیاط خانه‌ی پدری‌اش می‌شُسته...
خُب! کتاب که تمام شد، رفتم سراغ دیگر خانه‌های بهشتی. رسیدم به «مسیح در شب قدر»، دومین مجموعه روایت. این کتاب روايت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدای ارمنی و آشوری از سال ۶۳ تا ۸۹ را شامل می‌شود. کتاب سوم اسمش «کریمانه» است. روایت حضور رهبری در خانه شهدای کرمان در سال ۸۴. برای هر دو کتاب، گزینه افزودن به سبد خرید را زدم. کریمانه‌ی ۲۹۶ صفحه‌ای ۹۹۰۰ تومان بود. مسیح در شب قدر با ۵۴۶ صفحه و جلد سخت و تمام رنگی، ۲۰ هزار تومان. با پست پیشتازِ ۲۷ هزار تومانی، ساعت ۳ بامداد دو جلد دیگر این مجموعه را خریدم. 
دو سالی است که از کلاسِ درس آمده‌ام بیرون و اداری شده‌ام. این آخر یادداشت می‌خواستم چند کلمه‌ای از حضور رئیس‌رؤسا‌ و مسئولین شهر در منازل شهدا را که من هم بودم و عکسی گرفته‌ام بنویسم و به قیاس بیاورم این دیدار و آن دیدارها را. پشیمان شدم. ولی شما را دعوت می‌کنم که این روایت از مهدی را بخوانید از دیدار با خانواده شهید حمیدرضا خواجه‌زاده که هنوز پیکرش به زادگاهش برنگشته...
http://gerash.blogfa.com/post/198

دیدار آقا با ننه‌غلام:
mshrgh.ir/366568
        

6

                داستان با اتفاق جذابی شروع شد؛ تیراندازی. سیر اتفاقات بعدی چنان سریع است که انگار وسط پاوه و دموکرات‌ها ایستاده‌ای و تیراندازی‌ها و درگیری‌های دو طرف جلوی چشم‌هایت است.
زاویه دیدی که نویسنده برای روایت محاصره‌، درگیری و وضعیت قرمز پاوه انتخاب کرده بود جدید و جالب بود. جذابیتی که مشاهدات یک به‌ظاهر بی‌طرف دارد، نقطه قوت داستان بود. گرچه بعضی جاها روایت کمی مصنوعی به نظر می‌رسید ولی تصویرسازی‌ها آن‌قدر قوی بود که بشود مثل یک فیلم سینمایی جنگ در پاوه را در ذهن متصور شد. نمی‌شود از فیلم «چ» حاتمی‌کیا چشم‌پوشی کرد. نمی‌دانم چقدر از این تصویرسازی‌های ذهنی‌ام برمی‌گردد به دیدن «چ». حتی برخی صحنه‌ها مثل سقوط هلی‌کوپتر و جدا شدن تن یکی از پاسدارها دقیقا عین هم بود.
البته ناگفته نماند حضور شخصیتی به نام دکتر چمران در نیمه‌ی دوم کتاب، به جذابیت داستان افزوده بود. البته معلوم نیست چقدر از کل رمان واقعیت است یا و چقدر برداشتی از واقعیت.

چند خطی درباره رمان که از نقدها خواندم و موافقم:
۱. حسن‌بیگی بالاتر از این رمان است. این رمان می‌رود که به داستان‌های بازاری شبیه شود.
۲. طرح جلد اصلا خوب نیست.
۳. با شخصیت‌ها(غیر از راوی) به جز یکی دو تا، نمی‌شد همزادپنداری کرد. همه یکی بودند.
        

0

                در ۲۱۵ صفحه رمان، دقیقا همان صفحاتی که از روایت دلخواه سمیر، یعنی عکس روی جیب لباسش، گفته می‌شد، با ذوق می‌خواندم. اصلا احساس من این است که ذاتا شرفی‌خبوشان سخت‌نویس نیست. این رمان چون تحقیقات زیادی می‌خواسته، این‌جور سخت‌خوان درآمده. خصوصاً دیالوگ‌های عراقی‌ها که فارسی‌عربی مخلوط شده تا باورپذیری‌اش دو چندان شود. و موفق هم شده. اما از طرفی از سرعت مطالعه کاسته شده و خواننده _حداقل من_ کسل می‌شود.
به هر حال، این رمان دومین رمانی بود که می‌خواندم از دفاع مقدس از زاویه‌ی عراقی‌ها. اولین بار با رمان لم‌یزرعِ بایرامی از این زاویه لذت بردم. حال کار شرفی خبوشان را خواندم که محدود به جنگ نبود. او از وادی‌السلام پل می‌زد به فیضیه سال ۴۲. از حضور امام در ترکیه و عراق پل می‌زد به صدام و حوادث عراق و حسن‌البکر. از زنان پشت جبهه روایتش را هل می‌داد به سوی کباب‌پزهای خط مقدم. و همه‌ی این‌ها در روایت زندگی موازی جوانِ ایرانی به نام محسن و جوان عراقی به نام سمیر قصه می‌شد و پیش می‌رفت. این دو جوان، که یکی به حیله خودش را به جبهه رسانده بود و طرفِ عراقی‌اش به زور او را به جبهه فرستاده‌ بودند. 
این رمان واقعا هنرمندانه بود، گرچه بعضی خرده‌روایت‌هایش کسل‌کننده بود.
و حیرت‌انگیز بود لحظاتی را که از امام خمینی تصویرسازی می‌شد. انگاری که خود شرفی‌خبوشان سایه‌ به سایه‌ی امام‌ قدم برمی‌داشته و می‌دیده. همین است که می‌گویم این اثر هنرمندانه است.
        

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            بله، شهید جواد شاعری را هم شناختم با کتاب «چتربازی در امواج». ولی فقط می‌خواندم که تمام شود. شخصیتِ جواد شاعری می‌توانست جذاب‌تر پرداخته شود. در شناسنامه کتاب، «داستان‌های فارسی» قید شده بود. من همیشه طرفدار زندگی‌نامه‌های داستانی هستم. ولی کاش خاطرات شهید نوشته شده بود. نه داستان بود نه خاطره‌نگاری. زیرعنوان کتاب «با اقتباسی از زندگی‌نامه شهید جواد شاعری» آمده بود، ولی داستان، داستانی که من بپسندم نبود.
- از بس اسامی توی کتاب ۱۴۰ صفحه‌ای، زیاد بودند که دیگر نمی‌شد از هم تمیزشان داد. خیلی زیاد. خیلی‌ها فقط و فقط اسم؛ نه معرفی‌ای، نه استفاده‌ای در داستان.
- نثر داستان، نثری که داستان روایت کند نبود. یک دانای کلی که کلی آدم می‌شناخت و ازشان اسم می‌برد فقط‌.
- کجاها سمت‌وسوی داستانی می‌گرفت؛ وقتی آن اسامی کنار می‌رفتند و نویسنده زوم می‌کرد روی شخصیت اصلی شهید و فقط داستان او را پیش می‌برد. خصوصا قبل از حضورش در آخرین عملیات. از معدود نقاط زندگی جواد شاعری بود که نویسنده داشت شخصیت را می‌ساخت.
- احساسی‌ترین لحظه کتاب، لحظه دریافت خبر شهادت بود. نویسنده مقدمه‌چینی کرد که خانه در چه حال است و مادر و خواهر و برادر چکار می‌کنند. اما نویسنده در عین ناباوری خبر شهادت را به خانه نیاورد! گریزی زده شد و رفت تا وقتی که خانواده شهید رفتند دیدن جنازه شهید.

من فقط اسم محمدعلی گودینی را زیاد شنیده بودم و نخوانده بودم ازش. و متاسفانه با کتاب خوبی از او شروع نکردم و احتمالا اولین‌ و آخرین کتابی بود که از گودینی خواندم.
          

1

            سیر خاطرات خوب از آب درنیامده بود. پر از اسم آدم‌ها که هیچ استفاده‌ی خاصی در راستای خاطره از آن نمی‌شد. پرش‌های خاطرات آزاردهنده بود. بی‌مقدمه به عملیات وارد می‌شد و تمرکز را به هم‌ می‌زد. بی‌مقدمه هم خارج می‌شد البته. فصل‌بندی‌ها بنظرم اصول خاصی نداشت. فراز و فرود اندکِ خاطرات حس‌وحالی در من زنده نمی‌کرد.
تنها بخشی که شاید کمی جذابش می‌کرد، موقع زخمی شدنش بود تا رسیدن به بیمارستان که انصافا بد توصیف نشده بود.
حضورش در مسابقات ورزشی پرداخت کمی داشت، با اینکه اول شدن در جهان، جلوتر از آمریکا و انگلیس جای زیادی برای نوشتن خاطرات داشت‌.
حس می‌کنم دو دلیل داشت که خاطرات به دل من ننشست:
- خاطره از حضورش در جبهه شروع شد. خانواده، محله، کودکی می‌توانست در ساختن شخصیتی که خاطره تعریف می‌کند بسیار تأثیرگذار باشد.
- روی جلد کتاب نوشته شده: گفت‌وگو و تدوین. اسمی از نویسنده(نوشتن) نیامده. شاید اگر نویسنده بیشتر روی متن و تدوین نوشته‌ها کار می‌کرد، اثر بهتری از آب درمی‌آمد.
با همه‌ی این حرف‌ها که زدم، کتاب به چاپ سوم رسیده. انگار افراد دیگری کتاب را پسندیده‌اند...
          

2

            به نام خدا 
یادداشت ترجمان دردها اثر جوکپا لاهیری، ترجمه مژده دقیقی - ۲۹ تیر ۱۴۰۳

«هند را دوست دارم؛ آدم‌های هندی و همه‌ی آدم‌های هند که مهاجرت کرده‌اند.» این اولین جملاتی بود که بعد از خواندن داستان‌های کوتاه لاهیری به زبان آوردم. داستان‌هایی که با توصیف‌های بی‌رحمانه‌ای به سبک روس‌ها شروع می‌شود. اما خسته‌ات نمی‌کند. از داستان سوم به بعد به نویسنده اعتماد می‌کنی و رفته‌رفته بعد از توصیف‌ها قلاب می‌شوی به یک زندگی که در حال روایت شدن است. زندگی که احساس و عاطفه در آن موج می‌زند. به‌نظرم این هشت داستان را همه‌ی هندی‌های مهاجر باید خوانده باشند. منِ ایرانی مهاجرت‌نکرده که بعید است هیچ‌وقت مهاجرت کند، با آدم‌های این داستان زندگی‌ها کردم و ضربان قلبم بالا و پایین شد. از هر چه بگذریم داستان آخر، گرچه پر از توصیف‌ بود، ولی حرف نداشت.

نمی‌دانم چرا این کتابی که من خواندم ۸ داستان داشت ولی در جست‌وجوهایم درباره کتاب دیدم که نوشته ۹ داستان!
من کتاب را از نشر هرمس خواندم.
          

4

1

            دم‌ دست‌ترین و پرسرعت‌ترین روشی که می‌شد از شهیدجمهور کتاب آماده و منتشر کرد، همین سبک کتابِ «رئیسی عزیز» است. نویسنده کتاب که ظاهراً بیشتر می‌شود اسمش را گردآورنده گذاشت، به همراه یک گروه ده نفره خاطرات را جمع‌آوری کرده‌اند. اکثر خاطرات کتاب، برگرفته از صحبت‌های مسئولین آستان قدس رضوی، قوه قضاییه و دولت سیزدهم است که در ایام بعد از شهادت رئیس‌جمهور در صدا و سیما و شبکه‌های مختلف بیان کردند. این خاطرات از یتیم شدن شهید رئیسی شروع می‌شود و به‌مرور از مسئولیت‌های مختلف او عبور می‌کند و تا شهادتش تمام می‌شود. از ۱۷۰ خرده‌خاطره کتاب، تعداد زیادی از آن در تلویزیون یا فضای مجازی دیده شده و حرف‌های جدید و شنیده نشده کم دارد. ولی وقتی همه‌ی خاطرات را کنار هم می‌گذاریم، یک جمله می‌شود نوشت که «سیدابراهیم رئیسی، یک سیاست‌مدار ایرانیِ با اخلاق و با صلابت بود.»
ولی قطعا این آخرین کتاب از شهید رئیسی نخواهد بود. همان‌طور که عناوین کتاب برای سردار دل‌ها زیاد و زیادتر شده. ایسنا نوشته طبق اطلاعات خانه کتاب و ادبیات، ۵۹۰ عنوان کتاب با کلید واژه «قاسم سلیمانی» منتشر شده که ۱۸۰ عنوان چاپ اول و  ۴۱۰ تای دیگر تجدید چاپ هستند. البته جست‌وجو با کلید واژه «حاج قاسم»، ۶۱۲ عنوان کتاب را درپی دارد که ۱۸۵ تا از آنها چاپ اول است. با کلیدواژه‌های «سردار سلیمانی» و «سردار دل‌ها» نیز به ترتیب ۱۰  و ۴۷ عنوان کتاب در بخش جست‌وجوها پدیدار می‌شود. حال برای شهید رئیسی از زمان مسئولیتش در قوه قضاییه کتب خاطرات می‌شود درآورد، از مسئولیتش در آستان قدس و سه سال دولت هم همین‌طور. همین می‌تواند ماده خام آثار ادبی و هنری باشد. ولی معتقدم هیچ‌چیز خاطرات خودنوشت نمی‌شود. چقدر من از کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» حاج‌قاسم لذت بردم.
          

5

1

2

12

            کتاب دو بخش دارد. دو قصه‌ی به‌ظاهر مجزا از هم. بخش اول قصه‌ی حضرت موسی و مقابله‌اش با فرعون و نجات بنی‌اسرائیل.
درباره بخش اول بگویم که مؤذنی قدرت، ملات و بنیه‌ی این را داشت که از این همه خرده‌روایت و ماجراهای موسی و فرعون و بنی‌اسرائیل، رمان چندجلدی بنویسد. ولی به صد صفحه ساندویچش کرده بود. من پسندیدم چون موضوع برایم جذاب بود. و همزمان حرص می‌خوردم که این نویسنده‌ی نه‌آبی-نه‌خاکی چرا در این حد متوقف شده.
صد صفحه دوم قصه‌ی حضرت عیسی مسیح بود. روایتِ زندگی کاتب انجیل را قصه کرده بود که در بطن خودش ماجرای به‌صلیب کشیدن عیسی را شرح می‌داد.
این نقد در بخش دوم هم همانند بخش اول وارد است که حداقل همین صد صفحه از عیسی بشود یک کتاب مستقل سیصد صفحه‌ای که حداقل من شخصیت‌ها را از هم تمیز بدهم. نه اینکه شخصیت‌ها بدون اینکه معرفی بشوند، تمام می‌شوند. مثل اینکه مؤذنی فرض را بر این گذاشته بود که ما قصه‌های شخصت‌های زندگی عیسی و حواریون را از بَرمان است. که نبود.
از خواندشن پشیمان نیستم. دوست هم داشتم. خصوصا قصه‌ی موسی را که حذابیت بیشتری داشت. ولی پایان قصه‌ی بشارتِ عیسی غافل‌گیرکننده بود.
          

2

4