یادداشت مونا نظری
1402/2/9

نام این زن حبیبه جعفریان است. یازده سال پیش، جُستاری به قلم او در همشهری داستان چاپ شد به نام «نامادری». حوالی روز مادر بود و بازار متنهای سانتیمانتال و رمانتیک در مورد مادر حسابی داغ. «نامادری» اما آمده بود بزند زیر میز همهی این رمانتیک بازی ها. حبیبه جعفریان در آن متن گفته بود ضمن اینکه برای شجاعت همهی زنانی که تصمیم به مادرشدن میگیرند احترام قائل است، خودش هیچوقت دلش نمیخواهد بچهدار شود؛ دلایل کاملا شخصیاش را هم گفته بود. آن زمانها هنوز خبری از شبکههای اجتماعی نبود و مردم وبلاگ مینوشتند. یادم است دو سه هفته بعد از انتشار مجله یک موج در وبلاگهای مادرانه راه افتاد در پاسخ به «نامادری». هر مادری به زبان خودش یک پست در وبلاگش گذاشت با این مضمون که «مادری اِل و بِل است و ما خیلی خوشحالیم که مادریم و نشنویم دیگر کسی ازین حرفهای بَد بَد بزند.» خودِ من هم که تازه دو ماهی بود مادر شدهبودم، به حَسَب وظیفه یک ایمیل غرّا خطاب به حبیبه جعفریان با مضمون مشابه نوشتم و آخرش توصیه کردم مادر شود، و قول دادم به محض اینکه نوزادش را در آغوش بگیرد نظرش عوض شود😂 حالا بعد از یازده سال وقتی به آن روزها فکر میکنم میبینم جدای ازینکه موضع گیری من و بقیه مامانها در قبال کسی که داشت صادقانه از سلیقه و دلایل شخصی اش حرف میزد، چقدر لوس بود، تاثیری که آن متن روی همهی ما گذاشت یک پیام مهم داشت: حبیبه جعفریان بلد است جوری بنویسد که کلماتش تا مدتها رهایت نکند. اینکه چندین مادر تا ماهها همچنان «درگیر» متن بودند و میخواستند به سهم خود پاسخی به آن بدهند که اثرش را کم کند، نشان میداد «نامادری» در ذهن و روان آن مادرها ادامه پیدا کرده، تردیدهایشان را از آن دورهای وجودشان بیرون کشیده و وادارشان کرده به ظاهر در پاسخ به حبیبه اما در واقع برای مواجهه با تردیدها و سوالات بی پاسخ خودشان در مورد مادری، موج راه بیندازند و متن بنویسند. «نامادری» تمام نشده بود، در وجود مادرانی که ٱن را خواندند داشت به حیاتش ادامه میداد. این خاطره و آن متن پس ذهن من بود تا پنج سال بعدش که یک کتاب از حبیبه جعفریان دیدم: هفت روایت خصوصی از موسی صدر». وسوسه انگیزتر از این هم میشد؟! زنی که متنهایش بعد از خواندن تمام نمیشد، از یک مرد ناتمام نوشته بود. مردی که نبود بی آنکه مرده باشد؛ او ربوده شده بود. چند دهه از ربوده شدنش میگذرد و هیچ حکومت و دولتی عزم جدی برای یافتن او از خود نشان نداده. در رسانههای رسمی اسلامی (ایران و لبنان) خبر چندانی از او نیست، اما مردم لبنان پس از گذشت تقریبا نیم قرن هنوز با شنیدن نامش پر از شوق و احترام میشوند. خیلی ها از آزادگی، سلوک اخلاقی و احترام و عشق عجیبی که به نوع انسان فارغ از دین و مرامش داشت گفتهاند، از مهارتش در شنیدن و گفتگو و اینکه صرف حضورش در خیلی جاها برقرارکننده ی صلح بود. موسی صدر مانند سرنوشتش عجیب بود. در «هفت روایت خصوصی» اما ما با یک مرد معمولی طرفیم. جعفریان تعمدا از فعالیتهای سیاسی و اسلامی او فاصله گرفته و تا توانسته به پستوی خانههایش سرک کشیده: خانهی پدریاش در قم و خانهی خودش در لبنان. ما اینجا با یک فعال سیاسی یا مبلغ دینی روبرو نیستیم، بلکه با یک پدر، شوهر، برادر، دایی و همسایه طرفیم: آیا موسی صدر آنطور که در تسخیر قلب ملت لبنان موفق بوده در فتح قلبهای اهل خانهاش هم توفیق داشته است؟ «هفت روایت..» کتابی است در ستایش جزئیات. جزئیاتی که بعد از خواندنشان تمام نمیشوند و بی شک شما را بیقرارِ بازگشت موسی صدر خواهد کرد؛ نه فقط بخاطر اسلام و انسانیت که بخاطر قلبهای بیقرار خانواده ای که موسی صدر را با جزئیاتش شناختهاند و دوست دارند. شما با خواندن «هفت روایت...» یکی از اعضای خانوادهی او خواهید شد و موسی صدر در زندگیتان تمام نخواهد شد.
(0/1000)
نظرات
1402/2/9
من هم نامادری را خیلی خوب یادم است! خیلی وقتهای مادری کردنم هم یادش افتادهام...
1
1402/2/9
همهی یادداشتهایی که نوشته بودید رو خوندم. چقدر خوب کتاب میخونید و مینویسید. بیشتر بخونید و بیشترتر بنویسید!
1
حامد حمایت کار
1402/2/9
1