معرفی کتاب ایرانی تر اثر نهال تجدد

ایرانی تر

ایرانی تر

3.9
69 نفر |
26 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

16

خوانده‌ام

89

خواهم خواند

134

شابک
9786220110279
تعداد صفحات
161
تاریخ انتشار
_

توضیحات

کتاب ایرانی تر، نویسنده نهال تجدد.

لیست‌های مرتبط به ایرانی تر

نمایش همه

یادداشت‌ها

          .

" وطن "

خانم تجدد کتاب را اینطور شروع می کند:
"تقدیم به ژان کلود که عشق را برای من صرف و معنا کرد! "
ژان کلود، همسر فرانسوی خانم تجدد فیلم ساز معروف فرانسوی است. خودش می گوید توی سفر به ایران خانم مهماندار، ژان کلود را پدر تجدد خطاب کرده. تجدد گفته که همسرش است. زن مهماندار صورتش خراشیده که چه بر سر دختران ما آمده که حاضر شده اند تن به این ازدواج دهند؟ 
اما برای خود تجدد امری است عادی. چون ازدواج مادرش هم همینطور بوده.
میدانم برای نوشتن راجع به کتاب از قسمت خاله زنکی شروع کردم.
برای من ایرانی تر کتابی بود با اسامی زیاد و توضیحات جسته و گریخته. گاهی پراکندگی مطالب کفری ام می کرد.
اما جالب ترین بخشش رفتن به اندرون زندگی یک زن شرقی و یک مرد فرانسوی بود.
ژان کلود عاشق فرهنگ ایران است و تجدد دریچه ایی است برای نشان دادن ایران به او. شاید هم به خودش. 
دیگر قسمت جالب کتاب، صحبت از بازیگران و کارگردانان ایرانی بود که به خانه شان رفت و آمد داشتند. عباس کیا رستمی، عزت الله انتظامی و.. مطالبی که می گفت به سن من قد نمی‌داد و برای فهمیدن حواشی اش باید به گوگل رجوع می کردم.
بیشتر از همه 
شخصیت مادرِ خانم تجدد، برایم جذابناک بود. چیز زیادی نتوانستم درموردشان پیدا کنم. من را یاد خانم  توران میرهادی می انداخت.

#ایرانی_تررر
#کتاب_خواندم 

.
        

3

          انسان مدرن گویی در جزیره‌ای گرفتار شده و جز پاره‌ای مسائل پیرامونش سهمی از جهان ندارد. تاریخ آن‌سوی اقیانوس است. فرهنگ آن سوی اقیانوس است. زبان و تمدن و هنر و عرفان هم. نهال تجدد همانطور که خود نیز جایی از کتاب خود را جسر(پل) خطاب می‌کند، نقش پلی را دارد میان جزیره‌های شرق و غرب عالم و آن‌سوی عمیق و ناپیدای جهان.
تجدد بواسطه فعالیت‌های مادرش فارسی میانه و اوستایی را می‌آموزد. سپس با تحصیل و تحقیق در باب چین و مانویت و بودیسم محرم اسرار شرق می‌گردد و با دانستن انگلیسی و فرانسه، می‌شود زبان مشترک تاریخ و جغرافیای این‌سو و آن‌سوی جهان.
با این حال، کتابِ حاضر، نه داستان است و نه جستاری علمی. نویسنده عصاره آنچه در پیچ و خم این مسیر بر او گذشته را نقل می‌کند؛ همچون پرنده‌ای که نیم‌نگاهی به همه‌چیز دارد و می‌گذرد، گاهی هم بر شاخه‌ای می‌نشیند، تجدد هم بعضی مسائل را به تفصیل حکایت می‌کند، بعضی را ناگفته می‌گذارد و ارتباط بعضی از سرفصل‌ها به "ایرانی‌تر" واضح نیست. لذا مخاطب می‌تواند شیفته این کتاب شود اگر اهل پرواز باشد و می‌تواند بی‌تفاوت باشد، اگر در پی مسائل آموزنده باشد و می‌تواند کتاب را نیمه‌کاره رها کند اگر روایتی دراماتیک و پرکشش و منسجم را بجوید.
از سوی دیگر زندگی نهال تجدد که حاصلش کتاب پیش‌روست، بیشتر به فیلم و رویا می‌ماند تا آنچه خواننده با آن مأنوس است. اینکه به واسطه همسرت با غالب مشاهیر و هنرمندان جهان آمد و شد داشته باشی و در ابنیه ملی و تاریخی کارتِ سبزی باشد که تو را به پستوهای مگو راه بدهد، چندان احساس همذات‌پنداری مخاطب را برنمی‌انگیزاند.
با این حال نثر شیرین کتاب، اگرچه از ابهام و نارسایی خالی نیست، و آن پیوندی که نویسنده بین روزمرگی و تاریخ و ادبیات کهن ایجاد می‌کند، مخاطب خاص خود را راضی می‌کند.
"ایرانی‌تر" کتاب خوش‌حالی‌ست؛ اگرچه سرخوش نیست. خوش‌حال است زیرا نویسنده عامدانه از ناکامی‌ها می‌گذرد و طبق بیان خودش "می‌خواهد از زندگی بگوید". و سرخوش نیست چراکه همان بیان گذرای فقدان‌ها، برای دریافت سوگ عمیق پنهان در پشت کلمات کافی‌ست. فقدانی ناشی از غربت و از دست‌دادن عزیزان و دوستان و خانواده و فروش خانه اجدادی‌شان و تهرانِ از اصل‌افتاده و دخترش که علی رغم مخالفت مادر به رشته حقوق و حرفه بازیگری روی آورده و بسیار فقدان‌هایی که در این کتاب حرفی از ایشان به میان نیامده...
"ایرانی‌تر" نه یک کتاب مذهبی‌ست و نه غیرمذهبی. نویسنده هر کجا از مذهب یاد می‌کند توأم با احترام است ولی در عین حال شخصیت‌های کتاب التزام جدی و عملی به مذهبی خاص از خود بروز نمی‌دهند. مسلکی عرفانی را پی‌گرفتن به مراتب توصیف بهتری برای وصف حال و هوای کتاب است.
در نهایت بنظر می‌رسد "ایرانی‌تر" عنوان مناسبی را به‌ دوش می‌کشد و بی آنکه ادعای بزرگی داشته باشد، مخاطبش را، هر که باشد، یک پله ایرانی‌تر و یا لااقل شرقی‌تر می‌کند.
        

26

حنا

حنا

1404/3/29

          من این کتاب رو با صدای خود خانم تجدد در فیدیبو گوش دادم ..شنیدن صدای بغض الود و حتی خنده های خود نویسنده  یه حال دیگه ای داشت که پیشنهادش می‌کنم…

تو این شرایط خوندن این داستان هم  اتفاق جالبی بود برام…
در بخش ایران  احساس می کردم فردی از یه کشور کاملا متفاوت و حتی خود خانم تجدد که سالها در کشوری دیگه زندگی کردن بهتر از من ایران رو می‌شناسن و حتی بیشتر از من دوستش دارن‌.
اما در بخش انیران انگار داشتم با افراد مشهوری از کشورهای مختلف  که حداقل من زیاد اشنایی باهاشون نداشتم،اشنا می شدم. این بخش انگار داشت من رو با علایق ژان کلود(مکان ها و افراد مورد علاقه اشون)و خاطراتش همراه می کرد…
در کل انگار این کتاب برای من حول محور ژان کلود بود.فردی که باعث شده بود خانم تجدد “ایرانی تر”بشن و حتی بعد این کتاب انگار من هم یه قدم ایرانی تر شدم…

اما یکی از نقاط ضعف این کتاب برای من این بود که خط زمانی اصلا رعایت نشده بود .
با اینکه هر بخش یه خاطره بود و بخش ها کاملا مجزا از هم بودن اما کاش چینش بخش ها بر اساس سیر زمانی بود…
        

11

          کتاب را بعد از دیدن برنامه اکنون از طاقچه خریدم و خواندم.
از قبل عارف جان سوخته را از نویسنده داشتم و بخشی از آن را خوانده بودم و کمی هم با نویسنده آشنا بودم. 
اما کتاب... 
نام کتاب و معنای پشت آن جذابیتی دارد که نمی‌شود آن را نادیده گرفت.  کتاب با معرفی مادر و زندگی خود نویسنده شروع می‌شود و در ادامه بیشتر با ژان کلود همسر نهال تجدد و خود نویسنده همراه می‌شویم تا ایرانی تر شویم.
"ایرانی تر" را در نوشته هایی که  با تفکرات و جهان بینی خانم نویسنده و با اشعار شاعران ایرانی همراه بودند، بیشتر دوست داشتم.
بعضی بخش ها اشخاص ، مکان ها و اصطلاحات برایم گنگ بودند و سبک نوشتاری نویسنده انگار در بعضی پاره های متن بریده شده بودند که کمی باعث دور شدن ارتباط من با متن می‌شدند.
برای من که برنانه اکنون را دیده بودم بعضی از قسمت های کتاب آشنا بود. بعد از دیدن برنامه اکنون حسی که داشتم این بود این بود که انگار دو نفر مهمان این برنامه بودند.
هم خود خانم تجدد و هم همسرشان. 
اما آنقدر این دو آدم با هم عجین بودند که ما از دو نفر می‌شنیدیم اما یک مهمان آنجا نشسته  بود و به قول خود نهال تجدد:  «من حس میکنم اون اینجا هم هست»  و  در کتاب هم همین حس نویسنده با ما همراه شده و ما را به خود جذب می‌کند. 
و در آخر اینکه کتاب خیلی خوب و دلنشین تمام شد و به جان نشست. 
به دلنشینی همین بیت خیام:
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است
        

23

مها

مها

1403/10/5

          در روزگاری که بسیاری از هر چیز مرتبط با ایران متنفرند، من دلم می‌خواست «ایرانی‌تر» می‌بودم. حس عصیان و نگرانی توأم، خلسه‌ی ناشی از غرقگی در ادبیات و شعر فارسی (آخ شعر فارسی که به تنهایی می‌توانست برای انتخاب ایرانی بودن و ماندن کافی باشد)، حس مشترک تکیه بر کو‌ه‌های البرز، فشردگی قلبم وقتی اخوان می‌گوید:« ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم..»، شگفتی‌ام موقع پا گذاشتن در مکان‌های پر از قصه و حکایتِ بخشی واقعی از تاریخ، ذوق احمقانه‌ام از منحصر به فرد بودنمان در جهان، به وجد آمدن هرباره‌ام از مهربانی زیاد غریبه‌ها و حس قدردانی از همه‌ی ابرها و بادها و مه و خورشید و فلک‌هاییش که کمک کردند نانی به کف آرم، هرچند که در نهایت غافل مانده‌ام و از اصل دور. همه‌ و همه‌اش روایاتی پراکنده‌ و بی‌ربط از علاقه‌ام به ایرانی بودنه.
در مقابل غصه‌ی جست‌وجوی هنوز هویتی مشخص، با وجود بیش از ربع قرن سابقه‌ام است. هویتی که شاید هیچ‌گاه به راستی یافت نشود و در آخر آن سردرگرمی و «جان غریب اندر جهان/مشتاق شهر لامکان» تا ابد گریبان‌گیرم باشد، شاید همیشه با وجود بدیهی بودن انتخاب حرف «ب» که اول مثنوی و قرآنه، هیچ‌وقت نفهمم که چرا از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند؟ اما چه اهمیتی دارد؟ دوستی می‌گفت:« می‌خواهم بدانم تجربه‌ی ایرانی بودن در این دوره به چه شکله» و این از توصیفاتی است که دوست دارم. انتسابی به ایران، فارغ از خانواده و دوست و نوستالژی، بلکه عمیق‌ و مبهم، در عین حال سطحی و مبرهن.
        

6

fatemeh

fatemeh

1404/4/3

          .
کتابی که با جنگ شروع شد و با جنگ تموم شد...
روزی که فهمیدم جنگ شده انقدر حالم بد شد که به سختی می‌تونستم خودمو تو‌خونه نگه دارم و همش توی تقلا بودم که به هر بهانه‌ای که شده از خونه بزنم بیرون تا با دیدن رفت و‌آمد و زندگی کردن مردم، حال و هوام عوض شه. آخرشم تا ۹ شب بیشتر نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بالاخره زدم بیرون. مقصد معلوم بود. کتابفروشی. تنهاجایی توی ساعت ۹ شب جمعه ، که در دسترسم  بود برای رفتن  و میدونستم میتونه حتی شده کمی، ذهنمو از اتفاقات پرت، و آرومم کنه. 
اما این بار برخلاف همیشه که توی کتابفروشی دنبال کتابای تاریخی و سیاسی و فلسفی و رمانای دیستوپیایی و... بودم، دنبال یه کتاب مهربون می‌گشتم. کتابی که موقع خوندنش از هرچی مسائل اینطوریه دورم کنه و غرقم کنه توی جزئیات ساده و مهربون و بی‌تکلف زندگی. 
روی میز وسط کتابفروشی نگاهمو‌ به خودش جلب کرد، اخیرا اسمشو زیاد از اینور اونور شنیده بودم؛ یه صفحه از وسطاشو باز کردم، و خودش بود، توصیفات دلنشین از یه خونه‌ی قدیمی اگه اشتباه نکنم توی اصفهان و... بله دیگه برش داشتم.
برای شرح موضوع کتاب به نظرم سه قسمت از خود کتاب کفایت می‌کنه:
۱.رسوخ به جهانی دیگر از طریق شریک زندگی خود براندازی وسوسه‌ی طرد یا تحقیر است. دیگر صحبت از شیئی خارجی نیست کتاب یا اثری کهن، مقتدر و غیرقابل ترجمه که بشود در برابر آن شانه بالا انداخت و گفت بدون این هم می توانم زندگی کنم. نه، سخن از ماده‌ی زنده است: تاریخی که در زنی حلول کرده (یا برعکس)، و در خانواده‌ی این زن، در مکانهای مأنوسش در اشخاص دوروبرش، در اشیای آشنایش، در راه پیچاپیچ خاطراتش، در هیجان‌هایش. او خود آن سرزمین می‌شود. (۱۲ـ۱۳)

۲.ژان کلود فرنگی باعث ایران شناسی من شد. البته اینجا هم همین است: وقتی مسافری می‌آید پاریس، تازه یاد موزه و نمایشگاه و پارک و کنسرت میافتیم.(۳۰)

۳. درواقع من با ژان‌کلود ایرانی تر شدم.(۱۵۱)
        

0

♦️ من با ا
          ♦️ من با این کتاب در برنامه «اکنون» «سروش صحت» و گفتگوی او با خانم تجدد آشنا شدم. کتاب «ایرانی‌تر» نوشتهٔ نهال تجدد، خودزندگی‌نامه‌ای است که به تلاقی و هم‌افزایی فرهنگ‌های شرق و غرب می‌پردازد و بخش‌هایی از داستان زندگی مشترک نویسنده با همسرش، ژان کلود کری‌یر، فیلم‌نامه‌نویس و شاعر مشهور فرانسوی، را بازگو می‌کند و نشان می‌دهد چگونه این پیوند فرهنگی، نویسنده را به درک عمیق‌تری از هویت ایرانی‌اش رسانده است.
تجدد در این کتاب به مقاطع مختلف زندگی‌اش می‌پردازد و تأثیر آن‌ها را بر موقعیت کنونی‌اش که با حضور مدام کری‌یر گره خورده، می‌سنجد. او از خاطرات زندگی خود با همسرش و مشاهیر ایرانی که با آن‌ها آشنایی داشته، سخن می‌گوید و از گذشتۀ خانوادگی‌اش و زندگی در ایران و آشنایی با فرهنگ شرق روایت می‌کند.
کتاب از دو بخش، یکی ایران و دیگری انیران، تشکیل شده که هر دو جذاب و خواندنی است. 
👈  یکی از نقاط قوت کتاب، توانایی نویسنده در ترسیم چهره‌ای واقعی و ملموس از ایران است که با تکیه بر آگاهی‌های موثق او، تصویری غنی از فرهنگ و تمدن ایرانی ارائه می‌دهد. همچنین، تجدد نشان می‌دهد که چگونه نگاه زیبای همسرش به ایران، او را به جوهر ایران بیشتر پی برده و ایرانی‌تر شده است.
خواندن این کتاب را پیشنهاد می‌کنم. 
از متن کتاب:
🔴 ... به نقل از مولوی: ما بر آنیم که زندان را بر خود بوستان نماییم. 
🔴 ایرانی بودن، قصه‌ای‌ است که هر نسل باید از نو آن را تعریف کند.
🔴 ما وارثان سرزمینی هستیم که در آن شعر، دیوارها را بلندتر از هر سنگی بالا برده است.
🔴 گاهی وطن، جایی در دل آدمی است، نه نقطه‌ای روی نقشه.
🔴 فرهنگ، چیزی نیست که در کتاب‌ها بماند؛ در رفتار روزمره‌ات جاری است، حتی اگر آن را نشناسی.
        

44

tahoora🦋

tahoora🦋

1404/3/27

          ایرانی‌تر
هجمه‌های زیادی داشت این کتاب که نمی‌دونم چرا؟ از درک نکردن یا حسادت.
مدتها منتظر خوندنش بودم تا با هدیه گرفتن به بهانه سوغاتی از یک عزیز، دل به دلدار رسید و قسمت شد بخونمش.
من هم شاید با ایرانی‌تر، ایرانی‌تر شدم.
حسادت نه اما کمی غبطه به اصالت و فرهیختگی نهال تجدد (و حتی بیشتر مادرش، مهین تجدد) خوردم.
به خانه‌ نهال تجدد که از کودکی میان کتاب‌ها، نویسندگان،بازیگران و کارگردان‌ها و زبان های مختلف بزرگ شد غبطه خوردم ولی از طرفی بارسنگین مسئولیت نهال را برای ادامه دادن و حتی انجام کاری بالاتر و بهتر از مادر و اطرافیانش انکار نمی‌کردم.
شاید مهمترین دلیل محبوبیت کتاب این بود که نهال تجدد هرگز بد ایران رو نگفت و با افتخار از هرگوشه کنارش، حتی خانه‌های گلی و قدیمی و نم زده نام برد.
نگاه غیرافراطی نهال به «ایرانی» و محدود نکردن شخصیتش زیبا بود.
دوست دارم خیلی از ایرانی‌تر بگم اما قصد لو دادن شیرینی‌های کتاب رو ندارم.
پیشنهاد میدم قطعا بخونید و از نشناختن ژان کلود و هر اسم و اثری در کتاب نترسید و مقدمه‌ای برای شناختشون بدونید.
پ‌ن۱: اینکه در سفر، مسیر مهمتر هست یا مقصد، جواب همسفر باشد، اینجا معنی پیدا می‌کند.
ژان کلود کریر یک همسفر واقعی و درست برای نهال تجدد بود. گاهی یک فرانسوی می‌تونه تورو ایرانی‌تر کنه.
پ‌ن۲: ایرانی‌تر و جنگ، نگاه من به ایران و وطن رو کمی دقیق‌تر کرد...شاید عزیزتر...
پ‌ن۳: شاید نثر کتاب اوایل براتون سخت باشه اما عادت می‌کنید.
کتاب چهارده.
        

2

          بیستمین کتاب سال ۱۴۰۴

ایرانی تر

یک سوم، شاید نیمی از آن را پنج شنبه خواندم.بعد از دو روز در کارگاه حکمت عملی فارابی...گفتم بگذار یک متن ادبی بخوانم که مغزم آماس نکند از این اصطلاحات و حکایات...کارکرد ادبیات همین است...نهال تجدد را از آن کلیپ برنامه اکنون می شناختم، همان کلیپی که به پیوست تقدیم می شود و ص ۸۴ و ۸۵ کتاب آن را توصیف کرده، خاطره نهالی در بهشت زهرا، کنار ژان کلود، پسر شهید و آن خودکار ....کتاب را تورق کردم.فصل بندی کتاب و نام فصل ها مرا گرفت، به قول فرانسوی ها ژوست بود، ژوست ژوست

کتاب از دو بخش ایران و انیران(غیر از ایران) تشکیل شده است.نهال تجدد دختر رضا تجدد، قاضی و وکیل و نماینده مجلس در دوره پهلوی اول و فرزند شیخ العراقین مازندرانی و او نیز فرزند آیت الله العظمی زین العابدین حائری مازندرانی است. زین العابدین حائری مازندرانی از مراجع تقلید در کربلا بوده است و شاگرد صاحب جواهر...شیخ اعظم، شیخ مرتضی انصاری ره شاگردان خود را به تقلید از ایشان فرامین خواند و معروف است که شیخ اعظم یک پوستین به آیت الله حائری مازندرانی هدیه داد و ایشان و هر یک از اطرافیان تب می کرد این پوستین را می پوشید و خوب می شد (البته این چیزها را نهال تجدد نمی آورد، زیرا که نهال سنت آن کوچکتر است؛-) 
نهال تجدد، نوه، نتیجه چنین آدمی است که نوه اش رضا حائری مازندرانی(پدر نهال) تصمیم می گیرد که متجدد شود و ریش می تراشد و کراوات می بندد و وکیل دادگستری می شود...
مادر نهال تجدد، مهین جهانبگلو نیز دکتری ادبیات فارسی داشته و شاگرد اساتیدی چون بدیع الزمان فروزانفر، ذبیح الله صفا و محمد معین بوده است. حرفه نمایشنامه نویسی را در پی می گیرد و با افرادی چون پیتر بروک و عزت الله انتظامی کار کرده است.
مقدمه و فصل یک آن به توصیف این خانه می گذرد. و بعد آشنایی او با ژان کلود کریر که دوست داشته با یک دختر هندی ازدواج کند، اما دختری با چشم های زغال سنگی از معادن گوهر سرزمین های میانه نصیبش شده، یا نصیب یا قسمت
یک فصل راجع به عزت الله انتظامی، آقای بازیگر سینمای ایران که می گفت برای هر فیلمی که بازی می کرد، یک گوسفند بهشتی قربانی می کرد، نه از برای آزادی اسماعیل، بلکه برای اینکه آبروی اش حفظ شود(بازهم این را در کتاب نگفته، تجدد در مواجهه اش با دالایی لاما به جای فلسفه قربانی گویا صفحاتی چند از آداب گیاه خواری صادق را در ذهنش تورق می کرد، شاید) و فصلی دیگر به عباس کیارستمی و ارتباط او ژان کلود و بخش دیگری هم داریوش شایگان و ارتباطش با ژان کلود، شایگانی با هویت چهل تیکه....
###
بیش از یک سوم کتاب را پنج شنبه خواندم، شاید نیمی...شب خوابیدم، دیر وقت...مثل تمام شب های جمعه و مثل تمام روزهای جمعه، لنگ ظهر بیدار شدم.
گوشی ام هزار میس کال داشت، هزار تماس ناموفق(این طور بهتر است) حسام صدبار زنگ زده بود، مادرم زنگ زده بود و ...
همه گروه ها پر از خبر...سریع از تخت می پرم پایین و تلویزیون را روشن می کنم...بله، اسرائیل حمله کرده و تعدادی از مقامات عالی رتبه نظامی ما را و دانشمندان ما را شهید کرده...می پرم دوش می گیرم و لباس مشکی بر تن، از خانه می زنم بیرون، یک کتاب با جلدی قرمز رنگ و رو رفته با عکسی از نهال تجدد که روی خرده چینی های شکسته نقاشی شده، افتاده با موهایی همچون چشمانش زغال سنگی از سرزمین میانه....قرمزی اش، خرده چینی ها،گیس های آویزانش...چقدر شبیه عکس هایی است که امروز در کنار ساختمان ها، زیر آوار، همراه عروسک ها مشاهده می شود...با کتاب می زنم بیرون
لک لک لابه‌لای دیدن رفقا، صفحاتی می خوانم..در حال برگشت از خانه، از شیشه گرد و خاک گرفته جلوی ماشینم..پراید هاچبکی را می بینم که یک لایه ظریف روی کاپوت گل کارکرده، از روی آینه بغل ها یک دسته گوشواره سفید کاغذی آویزان است و داماد با موهای ژل زده و عروسی با میک آپ غلیظ(مثل تمام عروس های ایرانی )کنارش نشسته و دو آقا در صندلی عقب که یحتمل فیلم بردار هستند و یا برادر عروس، از مقابلم رد می شوند..خشکم می زند..عروسی و عزا درهم آمیخته به پیراهن مشکی ام نگاه می کنم، گیج و منگ ام..تقویم را توی ذهن ام ورق می زنم، شب عید غدیر است چرا باید مشکی بپوشم...راستش را بخواهید آن موقع توی ذهنم ورق نزدم...اما امشب، الان زیر این آتش باران واقعا تقویم را توی ذهنم ورق زدم...نتیجه واقعا حیرت انگیز بود...شب عید غدیر سالگرد ازدواج ما بود، و من آنقدر درگیر نهال تجدد و ژان کلود کریر بودم که فراموش کردم...نه فقط این کتاب، ترور، شهادت و بمباران و شب دعوت بودن خانه رامین، بی تاثیر نبود و فردا ظهر دعوت بودن خانه علی و بعد از آن درست کردن بیست و پنج ساندویچ برای پخش کردن...حقیقتش همه و همه باعث شد که هم من و هم او فراموشمان بشود...امیرعباس و م...یادم می آید که وقتی توی صحن غدیر روی گنبد آقا امام رضا نشستم و سخت گریه کردم که قربونت برم خسته شدم از تنهایی....بگزار پدرش قبول کند همین امسال عروسی را بگیریم...جر خوردم از بس هزار کیلومتر را طی کردم و آمدم تا چندساعت ببینمش‌...آنقدر گریه کردم که وقتی راه افتادم و توی راه به پدرش زنگ زدم...انگار موم شده بود آن سنگ خارایی که مرغش یک پا داشت....پس یکنفره افتادم به تالار پیدا کردن...قرار شد سه ماه دیگر بگیریم
اما همه تالار ها پر بود ۱۷ ربیع...تالار میلاد کنار سرچشمه، گفت عید غدیر خالی است و عید غدیر، دو هفته بعد بود و من زنگ زدم و پرو پرو گفتم یک تالار فقط هست، عید غدیر و آنقدر سماجت به خرج دادم که راضی شدند، مال من نبود آن لینت زبان حین طوفان، امام هشتم پست کرده بود و رسانده بود به دستم، نه به زبانم، نه به دلم...و همان روز رفتم کارت عروسی سفارش دادم.یک کارت کوچک به اندازه یک کف دست...و به جای اسم خودم، امیرعباس و جای اسم خانم را نوشتم میم!
و انگار وقتی رسیده بود به دستشان 
انگار یک گوله یخ بدهی به دست اجنه، خانم زنگ زد و گفت این چیه نوشتی آقا امیرعباس... امیرعباس ومیم یعنی چی...ومیم آخه...کارت را نگاه کردم..خنگ خدا، قرار بود م بنویسد نه میم یعنی خواندن میم، حالا چرا بین واو و میم اسپیس نزده بود...گفت خب می نوشتی دوشیزه قاسمی ...گفتم زن خون به مغزم نرسید، خب یک نفری باید یک عروسی برای چهارصد نفر رو هندل کنم می فهمی...امروز رفتم تالار دیدم و اوکی کردم و یک ساعت بعدش کارت عروسی گرفتم و دارم می فرستم براتون مشهد....
خلاصه که آن پراید عروس من را برد به خاطراتم...(این دو روز آنقدر درگیر بودیم که هردو یادمان رفت، مهمانی در مهمانی و بچه ها و موشک و ....)
در سخت‌ترین لحظات کتاب را ادامه دادم و تمام اش کردم 
قسمت دوم کتاب انیران بود و یک فصل راجع به میلوش فورمن که خالق یکی از بهترین فیلم هایی است که در عمرم دیدم؛
دیوانه ای از قفس پرید(پرواز بر آشیانه فاخته)
و فصل های متعدد راجع به کارگردانانی با اسم های سخت که حتی یکبار هم به گوش هایی با موهای تنک شده ام نخورده است.
فضل آخر هم راجع دخترشان کیارا و صفحه آخر راجع به چگونگی انتخاب عنوان کتاب توسط مهدی یزدانی خرم حین خوردن شیرینی...ایرانی تر
حقیقتش این است که کتاب بسیار زیبا بود
انگار زندگی اش را، شاعرانه روایت کرده بود
همواره در کتاب یک بیت و یک خط از مقالات و دیوان شمس و مثنوی و خیام و ...می آورد.
با اینکه جهان من و جهان نویسنده متفاوت است( من بیشتر به درخت سنت، متمایلم تا نهال تجدد، به زین العابدین حائری مازندرانی تا رضا تجدد) اما حقیقتا خوب نوشته شده بود، دلنشین و شاعرانه
آرزوی دیرینه ام این است که بتوانم جوری بنویسم که افرادی با جهان های متفاوت نسبت به من هم بیایند و بخوانند و لذت ببرند...
دستت درست نهال تجدد

 
 
        

95