مریم محسنی‌زاده

مریم محسنی‌زاده

بلاگر
@maryanimator
عضویت

اسفند 1402

66 دنبال شده

234 دنبال کننده

                "با کتاب زنــــده‌ام.
با کتاب نفــس می‌کشم."
🎨💻🎬 موشــــــن دیزاینر
فارغ‌التحصیلِ انیمیشنِ هنرهای زیبا
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        "بازشناختن غریبه" ایدهٔ فوق‌العاده‌ جالب، نو و متفاوتی دارد. 
ایزابلا حماد که خود فلسطینی‌تبار است با تلفیق عناصر ادبیات، ناداستان و تاریخ، به بازنماییِ سرگذشت فلسطینی‌ها از منظری نو پرداخته.‌ 
ایدهٔ محوری کتاب از پیوند دو مفهوم «نقطه‌عطف» و «لحظهٔ بازشناختن» در ادبیاتِ روایی و تاریخ فلسطین شکل می‌گیرد و به دنبال کشف و بازشناختن «لحظهٔ آهان» در روایت فلسطین است.
حماد، قلمش را به مثابهٔ ابزاری فرهنگی برای مبارزه دیده تا مضامینی چون اشغال، مقاومت، آوارگی، غربت‌نشینی، هویت، تبعیض، حافظهٔ تاریخی و فراموشی تاریخی را مطرح کند.
نویسنده با به‌کارگیری مضامینِ محوریِ اندیشهٔ ادوارد سعید مثل استعمار، غربت‌نشینی و اجازهٔ روایتگری، قصهٔ فلسطین را از دریچه و قابِ تازه‌ای روایت می‌کند. 
کتاب نمونهٔ خوبی از به‌کارگیری ادبیات در متنِ جریانات زندگی است. "بازشناختن غریبه" را در وهلهٔ اول به نویسندگان و علاقمندان حوزهٔ ادبیات و بعد به توليدکنندگان حوزهٔ رسانه پیشنهاد می‌کنم. ترجمهٔ روان، کتاب را خوشخوان کرده است و جلد هم در نگاه اول خواننده را جذب می‌کند.
      

24

        رمان "به خدای ناشناخته" سرشار از توصیف و عشق به طبیعت هست. شخصیتی که عاشقانه زمین، درخت و طبیعت را می‌پرستد و باورهاش براساس این عشق شکل گرفته.
مردی که به سرزمینی بی‌آب‌وعلف مهاجرت می‌کند تا با عشق و امید، جانِ دوباره‌ای به آنجا بدهد اما تقدیر چیز دیگری برایش رقم می‌زند. 
مثل سایر آثار اشتاین‌بک، باورهای خرافی، اعتقاد به تقدیر و روح و شخصیت‌هایی از رگ‌وریشهٔ سرخ‌پوستان توی این داستان دیده می‌شود و داستان در مزراع کالیفرنیا می‌گذرد. بخش‌هایی از داستان نشانگر تقابل باورهای مسیحی و انسانِ طبیعت‌گرا هست که نقدی بر مذهب وارد می‌شود.
داستان فضاپردازی خوبی دارد و ازلحاظ داستان‌پردازی هم نسبت به کتاب‌های قبلی نویسنده، بهتر هست اما گاه از شدت تنش و کشمکش‌ها کم می‌شود که ممکن است ریتم‌ خوانش را کُند کند. علیرغم اینکه نویسنده از همان ابتدا پایان رمان را پیش‌بینی می‌کند اما داستان همچنان کشش خواندن دارد.

🔺ادامهٔ یادداشت ممکن است داستان را لو دهد:
علاقهٔ زیاد جوزف به طبیعت را در شخصیت‌پردازی‌اش می‌توان دید. جوزف با درخت‌ها حرف می‌زند و به باران و زمین عشق می‌ورزد و این حرارت را در بدنش هم حس می‌کند. او حس می‌کند که درخت‌ها و زمین فرزندان او هستند. بارها می‌گوید:« اینجا مال من است و باید از آن محافظت کنم.» یا «پدرم توی آن درخت بلوط است، پدرم همان درخت بلوط است!» این رفتارها باعث می‌شود تا اطرافیان جوزف را متهم به بی‌ایمانی و بت‌پرستی کنند. 
ارتباط جوزف با طبیعت به‌قدری تنگاتنگ است که می‌تواند از حالت درخت، وضع هوا را پیش‌بینی کند؛ چون درخت پیام‌دهندهٔ زمین به اوست. اما این ارتباط با حس زنده بودن طبیعت ادامه دارد. وقتی خشکسالی به سرزمین روی می‌آورد، جوزف می‌گوید:«اگر این درخت زنده بود می‌دانستم چه بکنم، دیگر هیچ چیز ندارم که راهنماییم بکند.» اما با این‌وجود باز هم تا آخرین جان‌ونفسی که دارد در آنجا می‌ماند. او زمین را از خودش می‌داند و نمی‌توان آن را رها کند. درنهایت با قربانی کردن خود، هستی‌اش را فدای زمین و خدای ناشناخته می‌کند:«من خود زمین هستم و خود بارانم. کمی دیگر همه چیز از من سبز می‌شود.»
      

5

        "تحریرهای رود"  گزیدهٔ اشعار عاشورایی از سیدحمیدرضا برقعی است. شعرها دربارهٔ امام حسین علیه‌السلام، کربلا، اُسرا و علی‌اصغر هست و در قالب‌های مثنوی، نو و ... سروده شده.
نسخهٔ چاپی کتاب را پیدا نکردم و به‌ناچار نسخهٔ صوتی را گوش کردم و از شنیدنش لذت بردم.‌ 
از واژه‌ها بوی کربلا به مشام می‌رسید و نویسنده خیلی خوب با استفاده از عناصر آیینیِ مرتبط و جانبخشی به اِلمان‌هایِ کربلا، اشعاری حماسی و آیینی سروده بود.

نمونه‌ای از ابیات دلنشین کتاب:
_ شاعر شکست‌خوردهٔ طوفان واژه‌هاست

_ در خون کشید قافیه‌ها را، حروف را
   ازبس که گریه کرد تمام لهوف را

_ قسم به معنی لایمکن‌الفرار از عشق
   که پر شده‌است جهان از حسین سرتاسر

_ میان خاک کلام خدا مقطعه شد 
  میان خاک الف، لام، میم، طا، ها، سر
  حروف اطهر قرآن و نعل تازهٔ اسب 
  چه خوب شد که نبودست بر بدن‌ها سر

_ دلم هوای حرم کرده است، می‌دانی 
  دلم هوای دو رکعت نمازِ بالا سر

_ اِرباً اِربا شده چون برگِ خزان می‌ریزی
  کاش می‌شد که تو با معجزه‌ای برخیزی

_ نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید
   نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید ...
   جهان را زیر و رو کرده‌ست گیسوی پریشانت
   از این عالم چه می‌خواهی همه عالم به قربانت
   مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم
   جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حیّ و یا قیّوم
   خبر دارم که سر از دِیْر نصرانی درآوردی
   و عیسی را به آیینِ مسلمانی درآوردی ...
   تو را تا لحظهٔ آخر نگاه من صدا می‌زد
   چراغی شعله‌شعله زیر باران دست و پا می‌زد

_ بی‌وفایی به رگ و ریشهٔ آن مردم بود
  قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود

_ عصر این جمعهٔ دلگیر
   وجود تو کنار دلِ هر دلِ بی‌آشفته شود حس
   تو کجایی گل نرگس؟
      

3

        جان اشتاین‌بک از نویسندگان طبیعت‌گرایِ کالیفرنیایی است که کتاب‌های معروفِ "موش‌ها و آدم‌ها"، "خوشه‌های خشم" و "شرق بهشت"، دو جایزهٔ نوبل ادبیات و پولیتزر را برایش به ارمغان آوردند.

کتاب "دشت بهشت" دوازده داستان کوتاه هست که همه در فضایی واحد اتفاق می‌افتند. انگار نخ تسبیح همهٔ این داستان‌ها، درهٔ دل‌انگیزی محصور میان تپه‌ها به نام "لاس پاستوراس دل سی‌یلو"  در کالیفرنیا است که به "دشت بهشت" شهرت دارد. 
داستان‌های "دشت بهشت" ساختاری کلاسیک دارند که راوی به شیوهٔ تعریف کردن، قصه‌ها و ماجراها را بیان می‌کند. به همین دلیل، توصیفات زیادی توی داستان‌ها به چشم‌ نمی‌خورد.
در بیشتر داستان‌ها به خرافه‌گرایی اشاره شده و شخصیت‌ها به بیماری مبتلا هستند یا در وضعیت نابه‌سامان به سر می‌برند. 
داستان‌ها هرچه جلوتر می‌روند بامزه‌تر می‌شوند و تمرکز هم به جای مکان روی شخصیت‌ها می‌رود. شخصیت‌پردازی‌ها و ترجمه هم با پیش‌روی کتاب بهتر می‌شوند. اما در چند داستان آخر، دوباره کشکمش‌ها ضعیف شده و از جذابیت شخصیت‌ها کم می‌شود و تمرکز داستان‌ها روی فضا می‌رود.
اسم برخی شخصیت‌ها در چند داستان تکرار می‌شود. دیالوگ‌ها هم برخلاف زبان محاوره، به زبان معیار ترجمه شده‌اند.
بعضی از بخش‌های کتاب، توصیفات رویایی از "دشت بهشت" می‌دهد که خواننده را هوایی می‌کند. عکس پیوست‌شده، نقاشی دلنشینی از Paola Fiorelle Berthoin است که با نام Las Pasturas del Cielo II از "دشت بهشت" کشیده شده.
پ.ن: چرا چهار صفحهٔ آخر کتاب، همینجوری سفید رها شده بود!

🔺دربارهٔ داستان‌ها:
داستان اول دربارهٔ ساکنینان اولیهٔ دشت و چگونگی کشف دره توسط یک اسپانیاییِ مهاجر به سرزمین سرخ‌پوست‌هاست. این بخش بیشتر شبیه یک گزارش یا مقدمهٔ تاریخی است.
بخش دوم به خرافات مردم دربارهٔ مزرعهٔ بتل مربوط می‌شود. قطعه زمینی خالی از سکنه و پر از علف هرز که بین دو زمین کشاورزی مرغوب قرار دارد. ساکنان "دشت بهشت" این مزرعه را شوم می‌دانند، اما درنهایت شخصیتی که تقدیرش را نفرین‌شده می‌پندارد، به مزرعه رونق می‌دهد. 
بخش سوم دربارهٔ دختر زیبای یکی از ساکنینِ دره و چالش‌های پدرش است. این بخش، شکل و شمایل داستانی و دیالوگ‌های بیشتری دارد. شخصیت‌ها هم کنش بیشتری دارند. پدر خانواده، شخصیتی متعصب، شکاک و بلوف‌زن است که تلاش می‌کند دختر زیبایش را از نگاه پسران محفوظ دارد.
یکی از داستان‌ها دربارهٔ کودک چموشِ سرراهی از اهالی "دشت بهشت" است که که معلم با داستان‌های پریان او را سر به راه می‌کند.
داستان بعدی دربارهٔ بانوی ثروتمندی است که دختر مریضی دارد و به "دشت بهشت" مهاجرت می‌کند تا خوب شود.
جالب است که یکی از شخصیت‌ها در داستان یازدهم، خواندن تاریخ ایران را پاسخی برای رهایی از تقدیر شوم و شکست‌های اقتصادی‌اش می‌داند.
      

8

        کورت ونه‌گات جونیور از داستان‌نویسان نوآور آمریکایی و از اساتید هاروارد است. 
در موارد زیادی، خودش یکی از شخصیت‌‌های داستان است که عموماً منفعل هست و در بطن حوادث، هویت خود را پیدا می‌کند. 
ونه‌گات در ۲۲ سالگی در جبههٔ جنگ، به اسارت نازی‌ها درآمد و در انباری زیرزمینی زندانی شد، آن هم زمانی که متفقین دِرسدن را بمباران کردند و حدود ۱۳۴ هزار نفر جان خود را از دست دادند. ونه‌گات جزئیات این واقعه را در کتاب "سلاخ‌خانهٔ شمارهٔ پنج" یا همان "جنگ صلیبی کودکان: رقص اجباری با مرگ" آورده است.
درواقع این تغییر نام از اینجا می‌آید که دوست نویسنده از نوشتن کتاب برای جنگ ناراحت است و اعتقاد دارد موجب تشویق جنگ می‌شود. نویسنده هم قول می‌دهد اسم کتابش را بگذارد جنگ صلیبی کودکان. این مسئله در بخشی از ماجرای کتاب آمده است.
کتاب ضدجنگ است. در بخشی از داستان، شخصیت اصلی به پسرهایش می‌گوید در هیچ شرایطی توی شرکت‌هایی که ابزارهای جنگی می‌سازند کار نکنند!
موضوع آثار ونه‌گات، عموماً حمایت از ارزش‌های سنتی طبقهٔ متوسط است. او در ژانر علمی- تخیلی و گاه فانتزی می‌نویسد و با طنز و نوستالژی، مسائل اجتماعی را مطرح می‌کند. 
کُمدین‌های معروفی چون جک بنی و لورل و هاردی بر ونه‌گات تأثیر به‌سزایی داشته‌اند.
داستان در مرزی از واقعیت و تخیل اتفاق می‌افتد. تجربیات شخصی نویسنده با عناصر علمی- تخیلی، درهم می‌آمیزند و فرم رواییِ پسانوگرایی به رمان می‌دهند. سفر در زمان و عنصر زمان یکی از عناصر است:" یک زمینی هستم و مجبورم به ساعت و تقویم ایمان داشته باشم." یا صفحهٔ ۴۳:"روی کرهٔ زمین ما خیال می‌کنیم لحظات زمان مثل دانه‌های تسبیح پشت‌سرهم می‌آیند و وقتی لحظه‌ای گذشت، دیگر گذشته است اما این طرز تفکر وهمی بیش نیست."
بیلی در صحنه‌ای از داستان، مستندی از جنگ را یک بار از اول تا آخر می‌بیند و برای بار دوم آن را وارونه پخش می‌کند و به جای جنگ به صلح می‌رسد؛ آدم‌ها زنده می‌شوند و بمب‌ها به کارخانه‌ها برمی‌گردند. صحنهٔ زیبایی که با برعکس کردن زمان، محتوا را نه شعارزده بلکه عمیق بیان می‌کند.
این حرکت بین گذشته که وقایع دِرسدن هست و حال و آینده که به اسارت در سیارهٔ ترالفامادور اشاره دارد، رمان را در ژانر علمی- تخیلی قرار می‌دهد. این به هم‌ریختگی زمانی، در بعضی موارد از جذابیت اثر کم کرده‌. همچنین برخی از اتفاقات و خرده‌روایت‌ها، اضافی هستند و به پیش‌برد داستان کمکی نمی‌کنند.
فصل‌های اول و آخر کتاب، به فرآیند نوشتن رمان مربوط می‌شوند. این گسست و گنگیِ روایی که به‌خاطر پرش زمانی و شخصیت‌پردازی منفعل ایجاد شده، باعث شده تا کتاب خسته‌کننده شود.
ازطرفی ونه‌گات با لحنی طنزآمیز قصد دارد که از شدت جدی بودن فضایی که به واسطهٔ جنگ ایجاد شده، کم کند. مثلاً در مصاحبه‌ای گفته:« جنگ تراژدی است، اما فقط با نقاب کُمدی می‌توان به آن خیره شد.»
نویسنده توأمان از زاویه دید اول شخص و راوی دانای کل استفاده می‌کند. او وقایع دِرسدن را با حادثهٔ هیروشیما پیوند می‌زند و به آن بُعدی جهانی می‌دهد.
کورت ونه‌گات در نوشتن این کتاب از تجربه‌زیستهٔ خود بهره برده؛ تلفیق مصرف بیش‌ازحد سیگار، شرکت در جنگ‌جهانی دوم به‌عنوان دیده‌بانِ ارتش آمریکا و اسارت را می‌توان در شکل‌گیری شخصیت این کتاب دید.
در بخشی از کتاب، نویسنده انواع مرگ را برمی‌شمارد یا به شکنجه‌ها اشاره دارد که آزاردهنده است. 
عباراتی مثل موتیف توی داستان تکرار می‌شوند. نويسنده در بخش‌های ابتدایی، از شعر معروفِ "اسم من هست یان یانسن، می‌کنم کار در ویسکانسن" استفاده می‌برد. 
اصطلاح "رسم روزگار چنین است" را هر وقت حرف از مرگ می‌شود، به کار می‌برد و درواقع عادی‌سازی مرگ را به سخره می‌گیرد. شخصیت زندگی را بی‌معنی می‌داند، این باور از شرکت در جنگ می‌آید. ونه‌گات در گفت‌وگو با نیویورکر توضیح می‌دهد:«این جمله نه تسلیم‌پذیری، که تلاشی برای خیره‌شدن به مرگ بدون کلمات نخ‌نماست.»  
در بخش‌هایی که به اسارت مربوط می‌شود،‌ تبعیض نژادی موج می‌زند. سربازان انگلیسی همواره برتر از سایر ملل هستند و این باور در تغذیه و سایر امکانات به چشم می‌خورد.
در بخشی از کتاب هم به داستایفسکی ارجاع داده شده:"همهٔ دانستنی‌های زندگی در برادران کارامازوف اثر فئودور داستایفسکی وجود دارد."

کتاب چند بار ترجمه شده و ترجمهٔ بهاره رستمی روان‌تر است.
🎬 فیلم سینمایی (1972) Slaughterhouse-Five به کارگردانی جورج روی هیل، با اقتباس از کتاب نوشته شده که ونه‌گات شخصاً آن را تأیید کرده.
یک گرافیک‌ناولِ خوب هم با عنوان Slaughterhouse-Five: The Graphic Novel (2020) توسط رایان نورث و آلبرت مونتیس نوشته و طراحی شده که صحنه‌های جنگ را با رنگ‌های کدر و خاکستری کشیده و تصاویر فضایی را سوررئال طراحی کرده.
لینک گرافیک‌ناول: 
https://batcave.biz/reader/4838/24941#page-15
      

27

        کتاب "تو می‌آیی" به ضرورت وجود امام، تبیین انتظار، وظیفهٔ منتظر و طرح شبهات می‌پردازد. 
کتاب چندان منسجم نیست و نوشته‌ها حس پراکندگی دارند. البته سوالاتی هم برای خواننده ایجاد می‌شد که لازم بود جواب داده شود و رفع ابهام شود. 

بخش‌هایی از کتاب که در تبیین انتظار است، در ادامه آمده:
▫️انتظار، آمادگی و سازندگی و تقدیر و تربیت و تدبیر و تشکل جدید را در خود دارد.
▫️انتظار می‌تواند در نابه‌سامانی‌ها، ظلم، جنگ، جهل، خدعه و فقر، ریشه داشته باشد. آدمی می‌تواند امن، صلح، عدل، قسط، آگاهی، حکمت، بی‌نیازی، غنا و آرامش را متوقع باشد. ازطرفی دل آدمی گرایش به غیب دارد که انتظار را به دنبال می‌آورد.
▫️انتظار در حالت و رفتار و عمل تأثیر می‌گذارد و چنین شخصی بی‌تفاوت و بی‌مسئولیت نیست.
▫️توجه، عهد، انس، توسل و آماده‌باش از منتظر جدا نیست.
ولیّ، وسیلهٔ قرب و لقاء و رضوان و هدایت است.
▫️منتظر اقدام می‌کند. آماده‌باش و آماده‌سازیِ منتظر، در روحیه، فکر و عمل او تأثیر می‌گذارد. موجب صبر، ذکر و بصیرت می‌شود.
🕊 آن‌ها که از ولیّ تمنایی دارند، درواقع ولیّ را نردبان خواسته‌ها و واسطهٔ هوس‌هاشان کرده‌اند که سوختگان عشق می‌خواندند: ما را از تو به جز تو تمنایی نیست... 🕊
      

8

        "مغازهٔ خودکشی" کتاب فانتزی و کمدی سیاهی است که توسط نویسنده و فیلمنامه‌نویس فرانسوی، ژان تولی، در سال ۲۰۰۷ نوشته شده است.
این اثر دربارهٔ موضوعات مرگ، ناامیدی، امید و جنبه‌های تاریک زندگی می‌باشد. این رمان بر پایهٔ تضاد و تناقض خلق شده که یکی از عناصر مهم در ایجاد اثری خلاقانه است.
داستان در مغازه‌ای می‌گذرد که صاحبانش ابزارهای خودکشی را می‌فروشند و با به دنیا آمدن پسری پر از شور زندگی، چالش و تنش ماجرا شروع می‌شود. ایده و سوژهٔ خلاقانه‌ای که شروعی خوب ولی پایانی دور از انتظار و غیرمنطقی دارد. 
نمونهٔ دیگرِ ایده‌های نویِ نویسنده را در انتخاب نام شخصیت‌های داستان که برگرفته از چهره‌های معروف هنری یا ادبی است که دست به‌خودکشی زده‌اند، می‌توان دید.
نویسنده فضاسازی داستان را متناسب با مضامینِ رمان، شهری سرد و بدون آفتاب در نظر گرفته است. مشخص نیست این مغازه کجاست یا داستان مربوط به چه زمانی است (شاید دورهٔ آخرالزمانی باشد). نویسنده داستان را به مددِ کنش‌ها و دیالوگ‌های آمیخته به طنز جلو می‌برد، اما شخصیت‌های سطحی و کلیشه‌ای و پایانی غیرمعقول مُهری ضعیف بر کتاب می‌زنند و ایدهٔ خلاقانه را که در پرداخت و پایان‌بندی ناموفق بوده، نابود می‌کنند.

ازجمله دیالو‌گ‌های بامزهٔ کتاب که آمیخته به تناقضی شیرین و طنزآمیز است، در ادامه آمده: 
"تبریک می‌گم عزیزم، یک سال از عمرت کمتر شد"
"آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید."
"بگیر بخواب و سعی کن کابوس ببینی. اینجوری معقول‌تره."
"به علت عزاداری باز است!"

🎬 انیمیشنی فرانسوی براساس کتاب و به همین نام در سال ۲۰۱۲ ساخته شده که فضای سرد داستان را به‌خوبی نشان می‌دهد اما به‌لحاظ تصویرگری و ساختار داستان همچنان سطح متوسطی دارد. این اقتباس پایان متفاوتی دارد، شاید این اختتامیه از آن پایان‌هایی باشد که خواننده آرزویش را می‌کند!
      

13

        نمایشنامهٔ "سوءتفاهم" نوشتهٔ آلبر کامو و به ترجمهٔ پرویز شهدی است. البته ترجمهٔ خشایار دیهیمی روان‌تر می‌باشد. ترجمهٔ شهدی برگرفته از نسخهٔ انگلیسی است که مطالب اضافه‌تری نسبت به نسخهٔ اصلی دارد.
نمایشنامه در هنگام جنگ جهانی دوم با آلمان نوشته شد. کامو قصد داشت در سه حلقهٔ پوچی، طغیان و عشق بنویسد که نمایشنامهٔ "سوءتفاهم" در کنار "کالیگولا" و "افسانهٔ سیزیف" حلقهٔ پوچی را می‌سازد.

این نمایشنامه چهار شخصیت اصلی و یک شخصیت فرعی دارد و در سه پرده تنظیم شده است. گویی کامو، ایدهٔ این نمایشنامه را از صفحه حوادث روزنامه گرفته است.
"سوءتفاهم" دربارهٔ محکومیت انسان در چرخهٔ پوچی، احساس مسئولیت، شورش علیه تقدیر، فاجعه‌های ناشی از سوءتفاهم و عدم صداقت است و به کاوش زوایای تاریک روح انسان می‌پردازد. "سوءتفاهم" نمایش خلق یک موقعیت تراژیک از پوچی و ناامیدی است.
کامو در "سوء تفاهم" نه‌تنها پوچی را تصویر می‌کشد بلکه تأکید می‌کند، تراژدی زمانی رخ می‌دهد که انسان‌ها از صداقت دور می‌شوند و در دام سکوت یا ابهام می‌افتند. سوءتفاهمی که موجب فاجعه و تراژدی می‌شود. ازطرفی این اثر تمثیلی از وضعیت بشر در جهانی است که خدایانش از آن رخت بربسته‌اند؛ جهانی فاقد هرگونه عدالت ذاتی یا نظام اخلاقی. 

دیالوگ‌ها دارای ایهام و برآمده از ناخودآگاه شخصیت‌ها هستند؛ همین اثر را قدرتمند، پرکشش و دراماتیک کرده است. خواننده از ابتدا از هویت یان آگاه است، ولی شخصیت‌ها اطلاعی ندارند؛ این تعلیقِ تراژیک یا هیچکاکی باعث می‌شود خواننده با هر دیالوگ، فاجعهٔ قریب‌الوقوعی را پیش‌بینی کند.
درواقع شخصیت‌ها به طور غیرمستقیم و از طریق دیالوگ‌های دوپهلو معرفی می‌شوند و ویژگی‌ شخصیت‌ها با کنش‌هایشان آشکار می‌گردد.
ازطرفی دیالوگ‌ها فلسفی و نمادین‌اند که بازتاب‌دهندهٔ مفاهیم پوچی، آزادی و تنهایی انسان هستند. مثلاً دیالوگ‌های مادر سرشار از عذاب وجدان، ناامیدی و پوچی زندگیِ دنیا است. در صفحهٔ ۴۵ می‌گوید:
«_زن‌های سالخورده حتی دوست داشتن پسرشان را هم از یاد می‌برند. قلب بی‌احساس می‌شود، آقا. 
_درست است. اما پسر که هرگز مادرش را از یاد نمی‌برد.»
این دیالوگ، به بی‌عاطفه شدن مادر در چرخهٔ بی‌معنای زندگی اشاره دارد. همچنین دیالوگ‌های مارتا که بی‌حسی را تنها راه‌حل نجات از رنج بیان می‌کند؛ جایی در پردهٔ سوم‌ که اوج پوچی، تاریکی و سردی است؛ مارتا می‌گوید: «از خدا بخواه که تو را چون سنگ کند که در این‌صورت خوشبخت خواهی شد.» و نهایتاً دست به خودکشی می‌زند که نمایانگر فروپاشی انسانی است. گویی کامو در این نمایشنامه جنایت را برابر با تنهایی و فروپاشی انسان می‌داند.

عناصر "سوءتفاهم" همه به نحوی به فلسفهٔ اگزیستانسیالیستی و پوچ‌گرایی کامو اشاره دارند. مسافرخانه‌ به مثابهٔ جهانی پوچ که با در فضایی دورافتاده و بارانی تصویر می‌شود، حسی از ناامیدی را به مخاطب القاء می‌کند.  
مارتا آرزوی فرار به شهری کنار دریا دارد (چیزی شبیه الجزایر که رویای دیرینهٔ خود کامو هم می‌باشد، زادگاه او که عناصر آفتاب و دریا در آن وجود دارد)؛ اما درعوض در دهکده‌ای بارانی و ابری (چیزی شبیه فرانسه) محبوس است. این دو محیط نمادی از امید در برابر یأس هستند.
پیرمرد خدمتکار نماد خدای بی‌تفاوت است. او در صحنهٔ پایانی درخواست کمکِ همسر یان را با گفتن "نه!" رد می‌کند. این صحنه تأیید می‌کند که جهان فاقد ناجیِ الهی است. 
نویسنده در بخشی از نمایشنامه با اشاره به دست‌هایِ به جنایت‌آلودهٔ مادر، ارجاعی دارد به "مکبث"!

جای تعجب و سوال است، چطور مادر و مارتا با این همه کدی که یان بهشان می‌دهد، متوجه هویتش نمی‌شوند؟! اگرچه می‌توان اینطور توجیه کرد که آن‌ها ممکن است به‌خاطر جنایتی که قرار است انجام بدهند، ذهنشان از فکر کردن به این مسائل دور شده باشد. ازطرفی جای سوال است چرا همهٔ مسافران این مسافرخانه سربه‌نیست شده‌اند و تابه‌حال پلیس به مادر و دختر شک نکرده است؟!
💡و در آخر جای تأسف است که نویسنده‌ای که چنین قدرتی در آفرینش یک اثر دارد، چرا باید ناامیدی را نشر بدهد؟ نمی‌شد امیدواری را تزریق کرد و اتفاق دراماتیک را قشنگ رقم زد، نه زشت و کریه؟ اگر این تلاش را برای نوشتن نمایشنامه‌ای امیدوارانه خرج می‌کرد، چه می‌شد؟ ... افسوس که در هر اثری اندیشه و زیست نویسنده (کامو و امثالش) چیز دیگری رقم می‌زند.

🔺ادامهٔ یادداشت ممکن است داستان را لو دهد:
نمایشنامه اینطور آغاز می‌شود که انگار مادر و مارتا منتظر کسی هستند؛ مسافری ناشناخته. ازطرفی پسر خانواده، در نوجوانی مادر و خواهر کوچکش را ترک کرده و بعد از بیست سال به خانه برمی‌گردد تا درحالی‌که سرمایه‌دار شده این خوشبختی را با خانواده سهیم شود. او بی‌خبر و در نقش مسافر روانهٔ مسافرخانه‌شان می‌شود. در این میان مارتا در آرزوی گریز از این سرزمین غم‌زده و افسرده به دریا و آغوش آفتاب است. مادر و دختر بی‌رحمانه دست به جنایت می‌زنند و به خاطر سوءتفاهم و عدم‌صداقت، پسر را می‌کشند. درحالی‌که پسر به حساب خودش با سکوت می‌خواهد مادر و خواهرش را شگفت‌زده کند و به خوشبختی برساند اما ماجرا جور دیگری رقم می‌خورد. کامو در یادداشتی تأکید می‌کند:« اگر یان تنها یک جملهٔ ساده می‌گفت، تراژدی رخ نمی‌داد.»

در پیشگفتار کتاب آمده «عده‌ای کامو را آدمی بدبین، منفی‌باف و پوچ‌گرا دانسته‌اند که برای زندگی هیچ ارزشی قائل نیست و انسان را موجودی محکوم می‌داند که ناخواسته و بدون میل و اراده خودش پا به دنیا گذاشته و از دنیا می‌رود و زود فراموش می‌شود. در متمرد و سرکش بودن کامو شکی نیست، اما این تمرّد در برابر کی و چی؟ در برخی از نوشته‌هایش آثار ناامیدی احساس می‌شود و واژه‌های بیهودگی و پوچگرایی را خیلی وقت‌ها به کار می‌برد. اگر او آدم بدبین، منفی‌باف و پوچ‌گرایی هست پس چرا با اشغالگران نازی به مبارزه برمی‌خیزد؟!»
      

5

        "بیرونِ در" در سال ۹۷ نوشته شده و داستان مربوط به سال‌های قبل انقلاب است و شخصیتی مبارز، شجاع، جسور، کنجکاو و سرشار از تردید، نگرانی و یأس، به نام آفاق. زنی که از فعالان سیاسی چپ بوده و همسرش را در درگیری‌ها از دست داده است. او در پیِ کشف داستان زندگی ماکار و ارتباطش با پیرمرد توی خانه است. ماجرای تسویه‌حسابی عاشقانه که آفاق ناخواسته درگیرش شده و روایتگرش می‌شود و به این شیوه داستان را در هاله‌ای از ابهام و تعلیق پیش می‌برد.
داستان شروع مبهمی دارد و با ابهام پیش می‌رود. شخصیت‌ها به شیوهٔ کلاسیک معرفی نمی‌شوند و اطلاعات نرم‌نرم به خواننده داده می‌شود.
راوی اول شخص (خانم) است که در ادامه به سوم شخص تغییر می‌یابد؛ سوم شخصی که قاطع حرف نمی‌زند و دچار شک‌وتردید است! ویژگی‌ای که برای چنین زاویه‌دیدی نباید وجود داشته باشد.
گویی این شیوهٔ روایت، ویژگی نثر دولت‌آبادی است؛ اینکه کلمات سنگین پارسی را در اثرش به کار گیرد. نثر کمی کلاسیک است که به‌علت ابهامِ روایت، داستان را سخت‌خوان کرده. 
درعین‌حال که جملات پشت‌هم می‌آیند و خواننده جایی برای نفس کشیدن و توقف ندارد اما سردرگمی و کُندی روایت باعث شده از کشش داستان کم‌ شود و خواننده را خسته کند.
دولت‌آبادی دربارهٔ زبان کتاب می‌گوید:
«در مورد آثار خودم معتقدم هر اثری بیانِ خودش را دارد؛ ... هر اثری بیانِ خودش را از زبان فارسی اخذ می‌کند و ارائه می‌دهد. دیگر اینکه، من به‌عنوان نویسنده البته این خویش‌کاری را هم دارم که بایستی زبان را سالم به شما تحویل بدهم. چون قبلاً هم باید گفته باشم، من ادبیات ایران را از آستانهٔ مشروطیت تا دوستان نزدیک خودم -که البته تکلیف بوده- خوانده‌ام، بعضی هم با عشق و صمیمیت من را به آثار مربوط کرده‌اند. ولی در عین حال در این زبان صدوچندین‌ساله ریخت‌و‌پاش‌های زیادی هم هست و یکی از وظایفی که نویسنده دارد، پالوده ارائه‌دادن زبان است. این انگار مثل نفس‌کشیدن است و بله، من به این توجه داشته‌ام، اما هر اثری بیان خودش را دارد، زیرا این اثر با مضمون خودش که می‌آید، آهنگِ خودش را هم با خودش می‌آورد. موسیقیِ خودش را هم با خودش می‌آورد.» 
دولت‌آبادی دربارهٔ نام کتاب می‌گوید:
«آفاق از زندان آزاد شده، موقعیت انقلابی است و احساس می‌کند به‌عنوان یک زنِ تنها حق دارد آزادانه به خیابان بیاید و برود در کافه‌ای که به اسمِ کافه پاریس روبه‌روی دانشگاه قهوه‌ای بنوشد، و از آنجا وارد اتفاق جدیدی می‌شود که او را به‌عنوان زنی که به خودش حق می‌دهد از حقوقش بهره‌مند شود، وارد رابطه‌ای پیچیده می‌کند. آنچه باز هم در نگاه من اهمیت داشته این است که در پایان، باز هم این حقوق زن به رسمیت شناخته نمی‌شود و او را از در بیرون می‌کنند که مصداقِ نام این کتاب است که بین نام «بیرون در» و «دو زن»، ترجیح دادم که اسم داستان ابهام داشته باشد تا صراحت.»
«کتاب "بیرون در" یک‌جور ادای احترام است به اقلیت‌های مسیحی کشور ما مثل آشوری‌ها، ارمنی‌ها و گرجی‌ها که شخصاً یک رگ و ریشه‌ای هم در گرجی‌ها دارم. همچنین یادی خیر از ساموئل خاچیکیان بابت آن دو خط سینمایی که نقل کرد به منظور نوشتن یک فیلم‌نامه در سبک و سیاق خودش، و سیزده سال بعد از آن دیدار، انگیزهٔ نوشتن "بیرون در" پدید آمد، البته در شیوه، بیان و بینش من، محمود.»
      

6

        ناداستان "تابستان" دربارهٔ انزوا و تنهایی است و مقاله‌ها و جستارهایی در باب شهرها و سایر موضوعات دارد.
کتاب ترجمهٔ خوبی دارد. توی متن، توصیفات زنده، تعابیر جالب و گاه شاعرانه به چشم می‌خورد که در فلسفه تنیده و به اساطیر ارجاع دارد.
"وهران شهر شادمان و واقعیت‌گرا"، "تبعید هلن" و "پرومته در دوزخ" ازجمله متن‌های کتاب هستند.
برخی از متن‌ها به توصیف شهر، محیط جغرافیایی و فرهنگ مدیترانه‌ای می‌پردازد. کامو به الجزایر ارادت خاصی داشت و آن را سرزمین خودش می‌دانست. او در بخش‌هایی، از علاقه‌اش به ساکنان این سرزمین می‌گوید. کامو از الجزایر تبعید می‌شود و به شهری می‌رود که از دریا و آفتاب دور است این موجب نوعی افسردگی در کامو می‌شود. همچنین باعث می‌شود که در پاریس حس غربت و تنهایی کند و این احساسات زمینه‌ای می‌شوند برای نوشتن رمان "بیگانه‌".
آلبر کامو به زیبایی این شهر را توصیف می‌کند. می‌گوید «در شهری که هیچ چیز در آن ذهن را مشغول و مجذوب نمی‌کند چطور می‌شود از چیزی متأثر شد؟ شهری که در آن حتی زشتی نیز نامی ندارد، و گذشته تا مرتبه هیچ کاسته شده. تهی محض، ملال و آسمانی بی‌قید. پس جاذبهٔ این شهر در چیست؟ بی‌شک در انزوا و شاید در مخلوقاتش. [...] اینجا سرزمین بی‌گناهی و خلوص است، اما لازمهٔ خلوص ماسه و سنگ است و انسان زیستن با این دو را فراموش کرده است.»
شهرِ بدون گذشته در نگاه کامو، چیزی برای تأمل و اندیشه ندارد جز تلاطم و هیجان.
کامو در بخش‌هایی از "تابستان"، طبیعت را نمادی از زیبایی و زندگی و مقاومت در برابر پوچی می‌داند؛ متن "راز" به این مسئله اشاره دارد. گویی کامو در این کتاب، شادی و ارتباط با طبیعتِ انسان طغیانگر را، راه گریزی از پوچی می‌داند.
او به توصیف آفتاب و دریا می‌پردازد و آن‌ها را نماد هماهنگی انسان با جهان می‌داند. دو عنصری که برآمده از کودکی کامو هستند و در آثار مختلف این عشق به دریا و آفتاب نشان داده شده است. 
 
🔅 بیوگرافی آلبر کامو براساس پادکست اپیتومی بوکس:
آلبر کامو در الجزایر به دنیا آمد و در یک سالگی یتیم شد. او در کتاب "آدم اول" بازتاب‌هایی از کودکی‌اش را نشان می‌دهد و به زندگی در محلهٔ فقیرنشین اشاره دارد.
کامو در هفده سالگی متوجه بیماری سل شد و تجربهٔ مرگ را از سر گذراند. این تجربه باعث شد به بی‌اعتنایی مرگ پی ببرد، و بفهمد بودونبودش برای جهان هیچ فرقی نمی‌کند. او به خاطر بیماری سل، فوتبال را رها کرد اما علاقه‌اش به آن همچنان در او باقی ماند.
آلبر کاموی فرانسویِ فلسفه‌خوانده، کارش را با روزنامه‌نگاری شروع کرد. او مدتی به حزب کمونیست و جبههٔ مقاومت فرانسه‌ پیوست. اگرچه آدم ایدئولوژیکی نبود و از افرادی که برای یک عقیده حاضر به انجام هر کاری بودند، نفرت داشت! جالب است که کامو پانزده سال قبل از چاپ کتاب "انسان طاغی" کمونیسم را نفی کرد.
با سردبیری روزنامه نبرد، وارد دنیای نوشتن شد. آثار کامو دربارهٔ وضعیت انسان، انسان‌گرایی، مفاهیم عدالت، آزادی، مرگِ انسانِ متعهد و زندگی و نهیلیسم است؛ نهیلیسم با بی‌ارزش کردن ارزش‌ها، باعث جلب مردم به ایدئولوژی‌ها می‌شود. 
کامو همزمان با ورود به کمونیسم، کار در تئاتر را به‌عنوان بازیگر، کارگردان و نمایشنامه‌نویس شروع کرد. او می‌گفت «نمایشنامه‌هایم را به زبان عمل نوشتم، رساله‌هایم را به شکل منطقی و رمان‌هایم را دربارهٔ تیرگی و ابهام دل.» 
رمان "بیگانه" در سال ۱۹۴۲ و "طاعون" در ۱۹۴۷ نوشته شد که موفقیت چشمگیری برایش داشت. رمان "سقوط" در ۱۹۵۶ منتشر شد و در سال ۱۹۵۷ برندهٔ نوبل ادبیات شد.
او از فاکنر، بوتزاتی، کالدِرون و داستایفسکی اقتباس می‌کرد.
کامو دین را شکلی از خودفریبی تعریف می‌کرد که جلوی بشر را برای درک پوچی و بی‌معنا بودن زندگی می‌گیرد. او علیرغم دل‌مشغولیات مسیحی، به وجود خدا یقین نداشت! بر این باور بود که خدایی وجود ندارد، بشر در جهانی بی‌اعتنا از نیازهای بشری رها شده. اگرچه گاه می‌گفت خدا هست ولی خاموش است یا اینکه خدا فقط با بعضی از برگزیدگان حرف می‌زند و بقیه را نادیده می‌گیرد. 
او به صورت تفننی به فلسفه رو آورد و هنر و فلسفه را در خدمت انسان می‌خواست. کامو خودش را درگیر ساختن سیستمی فلسفی نکرد. زندگی برای او پر از تناقض بود و می‌گفت همین تناقض‌ها سرمنشأ تفکرات بزرگ می‌شود. کامو در برهه‌هایی از زندگی احساس تنهایی می‌کرد و در برخی آثارش به خودکشی اشاره داشت. ازطرفی فلسفهٔ نوافلاطونی هم در آثارش دیده می‌شد.
ارزش زندگی کردن ازجمله بنیادی‌ترین سوال‌ها برای کامو بود. به عقیدهٔ او، تقابل بین انسان و جهان پوچ است. بشر در جهانی بی‌معنا زندگی می‌کند و زندگی معنایی ندارد چون برای نیازهای انسان در این دنیا جوابی وجود ندارد، پس جهان پوچ است. ریشهٔ این تفکر را باید در مبتلا شدن به سل و مواجهه با مرگ دانست؛ اینکه برای جهان هیچ فرقی ندارد که او زنده بماند یا بمیرد. 
کامو سیگاری قهاری بود و آنقدر گربه‌اش را دوست داشت که اسمش را سیگار گذاشته بود. توی همهٔ عکس‌ها هم یا سیگار توی دستش بود یا روی لبش. او بر اثر سانحهٔ رانندگی جان باخت.
      

33

        داستان بلند "با شبیرو" طی سال‌های ۴۷ تا ۵۰ نوشته شده و به موضوعاتی چون مبارزهٔ سیاسی، بی‌عدالتی و فقر در جنوب می‌پردازد.
شبیرو بااینکه نقشی فرعی در داستان دارد اما اسم داستان به نام اوست.
این داستان همزمان به بیان احوالات چند شخصیت و سرنوشت‌شان می‌پردازد. سه خواهر و برادری که زمانه، آن‌ها را از هم دور ساخته است. 
تمرکز اصلی داستان بر حله است؛ زنی که پس از جدایی رهسپار خانهٔ پدری‌اش در بندر می‌شود تا با برادرانش زندگی کند ولی ماجرا جور دیگری رقم می‌خورد. 
در "با‌شبیرو" کشمکش و کنش‌ها چندان قوی نیستند و نثر دولت‌آبادی بیشتر به چشم می‌آید. نویسنده، فضا و حال‌وهوای اهالی جنوب را به‌خوبی تشبیه و توصیف می‌کند. دیالوگ‌ها لحن ندارند و به‌ندرت از واژه‌های بومی استفاده شده است. 
مثل سایر آثار دولت‌آبادی، شخصیت‌های جنوبی داستان اسم‌های متفاوتی دارند؛ حله، جاسم، عبید، خدو و ...
داستان در مدت زمانی طولانی می‌گذرد و جاهایی پرش زمانی وجود دارد و حوادث پرداخت کمی دارند.
زاویه‌دید دانای کل نامحدود است و گاه به سوم شخص ذهنیِ شخصیت حله تغییر می‌کند.
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

قیام حسین (ع)فتح خونهفت شهر عشق: نگاهی نو به حماسه عاشورا

کاروان کتاب حسینی (مناسب محرم و صفر🏴)

28 کتاب

﴿عالم همه در طواف عشق است و دایره‌دار این طواف حســـین﴾ در این لیست مجموعه کتاب‌های مناسب ایام‌ محرم‌ و صفر آورده شده. برای راحتی در انتخاب، کتاب‌ها با توجه به موضوع یا نوع نگارش دسته‌بندی شده‌اند. ◾️(۱) نگرش تاریخی و روایت عاشورا: قیام حسین (ع)، فتح خون، هفت شهر عشق، در اوج غربت. ◾️(۲) تحلیل عاشورا: سلام بر خورشید، عاشورا. ◾️(۳) سخنرانی: حسین وارث آدم، سفر شهادت. ◾️(۴) شخصیت‌های عاشورا: کربلا به روایت دیگر، خادم ارباب کیست؟، پدر عشق پسر. ◾️(۵) مقتل: لهوف علی قتل الطفوف. ◾️(۶) روایت، داستان و رمان: کآشوب، رهیده، پنجره‌های تشنه. ◾️(۷) فیلمنامه و نمایشنامه: روز واقعه، هفتادوسومین نفر. ◾️(۸) اقتباس: موهای تو خانهٔ ماهی‌هاست. ◾️(۹) شعر و مرثیه: منظومه ظهر روز دهم، با کاروان نیزه‌، آغاز روشنایی آیینه، تحریرهای رود. ◾️ (۱۰) زنان عاشورایی: زینب فریاد فرمند. ◾️(۱۱) روضه و زیارت: ادب حضور: آداب و مراقبات عزاداری سیدالشهداء. ◾️ (۱۲) اربعین: قدم‌ عاشقی. ◾️(۱۳) کودک و نوجوان: خیمهٔ ماهتابی، چرا؟چرا؟چرا؟، داستان آن عزیز خدا. پ.ن: این لیست براساس کتاب‌هایی که خواندم تنظیم شده و به مرور بر آن افزوده می‌شود. کاش بهخوان این قابلیت را داشت که در قسمت ضمیمه کردن کتاب‌ها، می‌توانستیم دسته‌بندی داشته باشیم.

6

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.