فاطمه

فاطمه

@fateme_b

66 دنبال شده

65 دنبال کننده

            قرار بود مهندسی باشم که کل وقتشو بین کدها و برنامه‌ها میگذرونه...
و خب الان یه مامان هستم که بیشتر وقتشو با کتاب‌ها میگذرونه!
🌸 "الخیرُ فی ما وقع"🍃
          

یادداشت‌ها

        «همیشه شوهر» اونقدرا که فکر می‌کردم جذاب نبود.
توی این داستان، دوباره با الکسی ایوانوویچ همراه میشیم. این‌بار به جای قمارباز بودن، شخصیت مالیخولیایی با گذشته نه چندان جالبی رو داره. و این بیماری مالیخولیا باعث شده یکسری خاطرات مربوط به گذشته‌اش رو که کاملا فراموش کرده بود رو به یاد بیاره و شاید گاهی بابت رفتار و کردارهای گذشته احساس شرمندگی می‌کنه. و با پیدا شدن سر و کله پائول پاولوویچ درگیری‌های فکری‌اش بیشتر میشه و ماجرا‌های جدیدی رو تجربه می‌کنه.
-
صفت جالب همیشه شوهر رو دوست داشتم، خود داستایفسکی «همیشه شوهر» رو اینطوری تعریف می‌کنه:
یکسری از زن‌ها به‌نظر می‌آید برای بی‌وفا بودن زاییده شده‌اند. این‌گونه زن‌ها قبل از ازدواج به این راه نمی‌افتند. طبیعت‌شان به‌طور کلی تقاضا می‌کند که برای این‌کار ازدواج کنند. شوهرشان اولین عاشق آن‌هاست، «اما فقط بعد از ازدواج». هیچ‌کس به این آسانی و به این مهارت ازدواج نمی‌کند و شوهر همیشه مسئولیت و جور اولین عاشق را به گردن می‌گیرد. بعد همه چیز، تا حد امکان با صداقت می‌گذرد این زن‌ها همه چیز را کاملاً حق خود تصور می‌کنند و، طبیعتا کاملاً خودشان را پاک و بی‌آلایش می‌دانند.
و عقیده داشت یک دسته شوهرانی هم که طرف متقابل آن‌ها هستند یافت می‌شوند که تنها مأموریتشان این است که با این جور زن‌ها بسر برند. به‌عبارت دیگر به‌نظر او وظیفه‌ی اساسی این‌طور مردها این است که «همیشه شوهر» باشند یا واضح‌تر بگوییم، در همه زندگی‌شان فقط شوهر باشند، نه هیچ چیز دیگر. «چنین مردی متولد می‌شود و بزرگ می‌شود تا یک‌بار ازدواج کند و بعد ضمیمه و تابع زنش گردد.
-
البته بنظرم میشه این تعریف رو برای دو طرف (خانم/آقا) در نظر گرفت و «همیشه همسر» رو بکار برد. و چقدر زیاد هستند از این دست خانم‌هایی که همیشه همسر هستند و به قول معروف می‌سوزند و می‌سازند.
      

4

        جزیره شاتر، از اون دست کتاب‌های معمایی بود که می‌پسندم.
بخش سرآغاز کتاب از زبان دکتر لستر هستش. که تا اواخر کتاب شخصیت ناشناخته‌ای هست.
و فصل اول با کودکی تدی شروع میشه. تدی شخصیت اول کتاب هست و همراه همکار جدیدش چاک که هردو مارشال‌های ایالت متحده هستند، برای رسیدگی به پرونده فرار خانمی به نام ریچل سولاندو از بیمارستان روانی اشکلیف (که در اصل زندان هستش)، وارد جزیره شاتر می‌شوند و داستان از اینجا تقریبا شروع میشه.
تا حدود ۵۵٪ از کتاب رو با هدف رسیدگی به پرونده و پیدا کردن سرنخ‌ها جلو میره، و بعدش داستان یه مقدار تغییر پیدا می‌کنه.
پایان کتاب دقیقا برعکس تصورات و معادلات ذهن من بود، شاید چون همیشه پایان کتاب‌ها با خوش‌بینانه ترین حالت هستش، و اقای لهین با خوش‌بینی من موافق نبودن.
-
من تصور می کردم که قراره اتفاقات ترسناکی برای این دوتا مارشال بیوفته مثل همه داستان‌هایی که توی بیمارستان روانی هستند، که خبری از این سبک ترس و هیجانات نبود.
شاید هم ترسی که توی این داستان بود، رنگ و ظاهر متفاوتی داشت.
-
در کل دوستش داشتم، و خب به معمایی پسندها پیشنهاد میدم‌.
      

35

        وقتی که در حال مطالعه این کتاب بودم، خیلی جاها خسته شدم و احساس می‌کردم به جزئیات بیش از حد پرداخته شده.
اما با گذر زمان و مطالعه چند کتاب دیگه، به این نتیجه رسیدم که این کتاب واقعا بی‌نظیره...
توی آثار ایرانی، ما همیشه شاهد این هستیم که نویسنده خودِ آرمانی و چیزی که همیشه آرزو داشته اون باشه رو توی کتاب به تصویر می‌کشه. اما توی این کتاب نویسنده هیچ تلاشی برای این‌ کار انجام نداده. حتی بیشتر سعی می‌کنه شخصیت‌های داستان منزجر کننده باشند تا سوپر استار :)
ما قرار نیست با یه انسان کامل و بدون نقصی که توی دنیای واقعی وجود خارجی نداره روبرو بشیم. مارتی خیلی جاهای کتاب خودش رو یه آدم کج و کوله که هیچ جذابیتی نداره تعریف می‌کنه!
مارتی، هری، چسپر، تری، آنوک و هرکدوم از شخصیت های جزء از کل رو ما بارها و بارها توی زندگی‌هامون دیدیم. (البته به صورت ایرانیزه شده)
حتی معتقدم ماها می‌تونیم مارتی درون داشته باشیم. ما هم می‌تونیم مثل مارتی با حرف و رفتارهامون باعث تباهی زندگی خیلیا بشیم...
-
و خب منکر بار منفی و حجم زیادی از افسردگی و دین گریزی این کتاب هم نمیشه شد.
-
از اون دست کتاب‌هایی هستش که آدم نمی‌دونه باید به کسی معرفیش کنه، یا نه!
      

29

        از نظر من یکسری کتاب‌ها هستن که خوندشون هیچ چیزی به آدم اضافه نمی‌کنه! هیچ چیز... و صرفا با خوندنش آدم شاید سرگرم بشه و یکسری از کتاب‌ها توانایی همین سرگرم کردن رو هم ندارند!
این کتاب هم متاسفانه برخلاف تصوراتم از همین دسته بود. جزو همون هایی که فقط خونده میشن و...
و در طول خوندنش احساس می‌کردم که چیزی شبیه خیال‌بافی های دوران نوجوانی بودش.
-
داستان توی چندتا تاریخ مختلف توی ۴سال به همراه نیمچه بی نظمی‌ای میچرخه.
کاراکترهای اصلی داستان یه دختر و یه پسر هستن که خب دخترخانم دختر سردار و آقا پسر زیردست آقای سردار هستن. یهو تو نگاه اول عاشق هم میشن و اقای سردار سنگ میندازن و... مثل هر خیالبافی ذهنی دیگه... 
و خب وسط همین چیزا یه مقدار خیلی کم جاسوسی، یه مقدار خیلی کم خیانت و... هم پیش میاد.
-
چندتا اتفاقات  داستان برا من غیرقابل باور بود حتی! و این احساس به من القا می‌شد که دختر و پسر ادای آدم‌های مذهبی رو میاوردن؟!
و یا حتی مثلا یه جای داستان مادر دختر، معلم عربی دخترش براش غریبه بود 😅 که خب غیرممکنه! برای مادرهای ایرانی...
-
در کل با نخوندنش هیچ اتفاقی برای شما نمی‌افتد.
امیدوارم خانم نویسنده توی کتاب‌های بعدی پیشرفت خوبی داشته باشند❤
به قشر نوجوان با توجه به هیجانات عجیبشون پیشنهاد می‌کنم صرفا برای وقت گذرانی.
      

8

        تازگی ها احساسم نسبت به یکسری کتاب‌ها عجیبه، میخونمش، باهاش زندگی میکنم، ولی نمی‌تونم به کسی توصیه‌اش کنم!
اما در کل ایده، فضای داستان، و چیزهایی که بهش پرداخته شده بود رو دوست داشتم.
-
کاراکتر اصلی داستان ماتروشکا، سودا، خانم ۳۷ساله‌ای هستش که بعد از گذشت حدود ۱۰-۱۵ سال مجدد دوستای قدیمی‌شو می‌بینه!
و کم کم زخم‌های قدیمی‌ش سر باز می‌کنن و به قول خود سودا حفره‌ی درونش باز میشه...
و خب داره تلاش میکنه برای پر کردن این حفره، حفره ای که اوایل داستان فقط بخاطر شکست عشقی بوده و با گذشتن از لایه‌های مختلف  و باز شدن یکسری گره‌های کور ذهنی، تغییر شکل میده و حالا فقط با انتقام پر میشه!
-
نویسنده خیلی خوب توی زمان‌های مختلف داستان رو روایت میکنه و طوری نیست که ذهن آدم آشفته بشه، یا خسته...
-
متاسفانه از ابتدای داستان حدس زدم که همه اتفاقات زیر سر کی هستش، و خب درست از آب دراومد و... این راضی کننده نبود.
-
حال و هوای داستان برام مثل رمان‌های ایام نوجوانی بودش، با این تفاوت که یه مقدار کمی رنگ و مزه امنیتی به خودش گرفته.
دقیقا مثل همون رمان‌ها، کاراکتر اصلی داستان، پولدار، خوشگل، جذاب، خوش‌پوش و مهره مار داره و کلی خاطرخواه داره و... 😒
و طبق معمول برام سواله که این همه آدم‌های معمولی داریم توی دنیا چرا هیچ وقت اونا کاراکتر اصلی داستان نشدن؟
      

7

باشگاه‌ها

نمایش همه

قند پارسی

206 عضو

برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی به نثر

دورۀ فعال

📚فیلتاب📽

58 عضو

جزیره ی شاتر

دورۀ فعال

کاغذبازی 📖

159 عضو

کجا می روی؟

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

فاطمه پسندید.
بانوی میزبان
          من این کتابو خوندم و دوست داشتم، البته اگه تصمیم دارید داستایوفسکی بخونید، بعنوان اولین اثرا سراغش نرید، من این کتابو بعد کتاب شب های روشن خوندم، و هردو یجورایی تم عاشقانه ناکامی داشتن.
و خب داستایوفسکی هم قلمش خاصه، ممکنه باهاش ارتباط نگیرید، حتی خود منم وسطاش همین حسو داشتم، ولی خب پیش رفتم و راضی ام

داستان جدال دونیروی پاک و ساده که میتونستن باهم به عشق پاکی برسن، ولی یه نیروی اهریمنی و ناپاک برهردوشون غالب بود. اردینف جوان رویاپرداز و گوشه گیر داستان که عاشق کاترینا زنی پاک و ساده دل و معصوم که تحت سیطره پیرمرد اهریمنی به نام مورین بود......

این شعر هم از منزوی فکر میکنم با محتوای داستان که عاشقانه غمیگن بود مرتبط باشه:

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود 
...
        

27

فاطمه پسندید.
دیار اجدادی

16

بخدا، حالا مالفوی یه انگشتش هم زخم نمیشه. @zahra_rsd

17

خیلی یه طوریه، انگار که واقعا باهاشون زندگی کردیم @zahra_rsd

17

آقا تو ام تو این جلدای آخر همش بغضی میشی؟

17

فاطمه پسندید.
مرد بالشی
        این نمایشنامۀ جالب و فوق‌العاده را که خواندم، به فکر فرو رفتم و تا چند ساعت سرم درد می‌کرد. به نظرم خیلی راحت و بی‌پرده در بارۀ بچه‌ها و شکنجه و قتل آنها گفته بود و کمی اذیت شدم.

بعد فیلمش را از آپارات دانلود کردم و دیدم و به نظرم جالب بود، هر چند عالی نبود. در این میان؛ تنها بازیگرِ نقشِ «مایکل» بازی خوبی داشت و دیگران سطحی و مصنوعی بازی می‌کردند و گویا با عجله از روی متنی که روبروی آنهاست، می‌خوانند. 

نمایشنامه ماجرای نویسندۀ داستان‌هایی است که در آنها بچه‌ها آسیب می‌بینند یا به قتل می‌رسند و از قضا چند کودک، درست به همان روش‌های ذکر شده در داستان‌ها به قتل رسیده‌اند.

حال نویسنده ـ کاتوریان ـ از محل کارش به پاسگاه پلیس آورده شده و یک کارآگاه و دستیارش از او و برادرِ کُند‌ذِهنش بازجویی می‌کنند.

جالب است که آقای نویسنده در کشتارگاه مشغول به کار است و به گفتۀ خودش سَلّاخ نیست و تنها گوشت‌ها را تمیز می‌کند. 

ناخودآگاه به یاد این شعر زنده‌یاد «احمد شاملو» افتادم:

«سلاخی می‌گریست
به قناریِ کوچکی دلباخته بود!»

وقتی قصه کمی پیش می‌رود؛ متوجه می‌شویم که نویسنده، برادرش و دستیار کارآگاه هم، در دوران کودکی خانواده‌های نامناسبی داشته‌اند که از آزار و اذیت پدر و مادرشان به ستوه آمده‌اند و نویسنده، پدر و مادرش و دستیارِ کارآگاه، پدرش را با یک بالش خفه کرده و کشته است.

اینها بچه‌هایی آسیب دیده‌اند که در دوران بزرگسالی، هنوز هم مشکلاتی دارند که زندگی و آرامش آنان را تحت تاثیر قرار داده است.

به هر صورت پلیس از برادر کُند‌ذِهنِ نویسنده می‌شنود که چند بچه را کشته است؛ آن هم درست به روشی که در داستان‌های برادر نویسنده‌اش آمده است.

اما نویسنده معتقد است که تنها داستان نوشته و هیچ قصد و نیت خاصی از آنها نداشته است. حال اگر رنگ و بوی سیاسی یا اجتماعی یا چیز دیگری دارند، او مقصر نیست و فقط قصدش نوشتن داستان بوده است.

در بازداشتگاه پلیس؛ وقتی نویسنده اعترافات برادرش را می‌شنود، برای کمک به او  ـ البته به روش خودش ـ او را با فشار دادن یک بالش روی صورتش خفه می‌کند و تمام قتل‌ها را به گردن می‌گیرد و تنها درخواستش از پلیس آن است که داستان‌هایش را از بین نبرند.

گویی آنها فرزندان او هستند و می‌خواهد از خود اثری بر جا بگذارد و با خوانده شدن داستان‌هایش، حس کند که زنده است.

در نهایت هم پلیس او را می‌کُشَد و قصه‌هایش بایگانی می‌شوند و نویسنده به خواسته‌اش می‌رسد.

به نظرم جالب‌ترین بخش‌های نمایشنامه، یکی دفاع نویسنده از داستان و نویسندگی او است و دیگر صحبت‌های نویسنده با برادر کُند‌ذِهنش در بازداشتگاه پلیس.

این نمایشنامه، یک متن فشرده و سرشار از سخن و مطلب است که داستان‌های زیادی را نیز در خود دارد. نویسنده در صفحاتی اندک، نکات، سخنان و آموزه‌هایی فراوان را به خوانندگان و بینندگان هدیه می‌دهد و آنان را به تفکّر و تامّل وا می‌دارد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

25

عشق در زمان وبا

2

فاطمه پسندید.
کارنامه ی اردشیر بابکان از متن پهلوی

7