فاطمه

فاطمه

بلاگر
@fateme_b

121 دنبال شده

122 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
فاطمه

فاطمه

1403/12/1

        کلیدر بنظرم یه مجموعه اعتیادآور باشه، از اونایی که دلت میخواد همش دوباره برگردی به کلیدر، دوباره باهاشون زندگی کنی...
واقعا یک ماه همراهی با کتاب، تجربه دلپذیری بودش.
-
داستان با مارال شروع میشه، دختری که مادرش رو از دست داده و پدر و نامزدش توی زندان هستن و الان باید بره سراغ اقوامی که هیچ وقت ندیده...
-
شخصیت‌های کتاب خیلی خوب و قوی طراحی شدن، طوری‌که با بیشتر شخصیت‌ها میشد همزاد پنداری کرد، بهشون حق داد، باهاشون اشک ریخت و لبخند زد. 
همه رو می‌شد دوست داشت و برای همه دلتنگ شد. (بجز آلاجاقی و نوکرهاش)
-شخصیت گل‌محمد اوایل کتاب، بنظرم یه شخصیت ضعیف می اومد ولی وقتی "سردار" شد، وقتی آخر کتاب اونطوری تموم شد، واقعا از رشد کردنش لذت بردم.
-شخصیت ستار، پینه دوز دوره گرد واقعا دوست داشتنی بود.
-خان عمو و صفحات آخر کتاب... همیشه توی ذهنم می‌مونه... 
-ماه درویش که تا عمر دارم خاک تو سرش.
-شیرو و مارال که هیچ وقت نتونستم درکشون کنم. ولی یه طورایی دوستشون داشتم و بخصوص شیرو
-غدیر کربلایی خداداد، جزو عجیب‌ترین شخصیت‌ها بود برام. چون خیلی جاها ازش متنفر بودم خیلی جاها بهش حق دادم!
و حتی عباس‌جان هم... (صحنه مرگ پدرشون)
-زیور که دلم براش سوخت و نسوخت... و چقدر آخرش... 
بیگ محمد و خان محمد و بلقیس و کلمیشی و موسی و پیرخالو و خاطر جمع گفتنش دلتنگ میشم‌.
-
جلد اول و دوم کتاب شاید بخاطر حجم زیادی از کلمات رکیک و محتوای نامناسب از خوندن کتاب پشیمون بشید، ولی مقاومت کنید. هر چقدر که جلوتر میره کمتر میشه. البته تموم نمیشه :))
-
در کل بنظرم اگر بخونیدش، یا سراغ نسخه صوتی‌ش برید، تا ابد یه گوشه از قلبتون برای گل محمدها میشه.


      

9

فاطمه

فاطمه

1403/12/1

        سیطره، مستند امنیتی
بنظرم این مدل کتاب‌ها که براساس خاطرات نوشته شده، خوبن اما قوی نیستند. و شاید هم "عادت کردن" بیشتر باعث میشه که این سبک کتاب‌ها جذابیت کمتری داشته باشند.
// عادت کردن به شخصیت‌های کامل، کارکترهایی که هیچ عیب و ایرادی ندارند، خیلی قوی و باهوش هستند و هیچ وقت دم به تله نمیدن. (بتمنی)
-
اطلاعات کتاب در رابطه به احزاب کومله و دموکرات که توی محدوده داستان روایت میشه، خوبه و برای مخاطب مفید هستش. اما احساس می‌کنم یه مقدار تکراری بودن. چون آقای راغب توی کتاب‌های قبلی هم به این موضوعات اشاره داشتند.
-
بعضی از اتفاقات کتاب، برای من دور از باور بودن و پذیرشش سخت بود. روال داستان خیلی هیجان‌انگیز نیست. و بیشتر حالت روایت آنچه بر وی (آقای نادر) گذشته داره. 
-
در کل اگر دنبال یک رمان امنیتی هستید، پیشنهاد نمی‌کنم.
و اگر دنبال یک کتاب برای بالا بردن اطلاعاتتون در رابطه با کومله و دموکرات در غالب داستان هستید، خوبه تقریبا
      

5

فاطمه

فاطمه

1403/12/1

        قول: فاتحه‌ای بر رمان پلیسی، داستان جنایی و پرکشش
از اون دست کتاب‌هایی که اصلا حین خوندن نمی‌تونستم رهاش کنم. پایان کتاب تا قبل از روایت کردنش به هیچ وجه مشخص نبود. طوریکه احساس سردرگمی می‌کردم.
-
شروع کتاب با یک نویسنده جنایی هستش که ایشون با یک رئیس پلیس سابق همسفر میشه و آقای رئیس یکی از پرونده‌های دوران کاری‌شونو روایت می‌کنند.
-
شخصیت پردازی کتاب رو دوست داشتم. و واقعا فصل‌های پایانی داستان برای من به شدت هیجان‌انگیز بود.
قول، قرار بود فاتحه‌ای برای رمان پلیسی باشه، ولی بنظرم نبود. شاید اگر آخر کتاب با یه پرونده نبسته و قاتلی که پس از سال‌ها پیدا نشده، مواجه بودیم. حرف‌های رئیس پلیس کاملا صدق می‌کرد. ولی خب پایانش مثل بقیه رمان‌های پلیسی شد و خبری از فاتحه نبود. (۱-)
اما نوع نگاه به رمان‌های پلیسی رو دوست داشتم. اینکه همیشه ما دنبال یه پایان ایده‌آل برای این سبک داستان‌ها هستیم.
-
در کل برای سرگرمی خوبه، بخصوص که نسخه صوتی‌ش هم موجوده.
      

5

فاطمه

فاطمه

1403/10/12

        «همه‌ی خانواده‌های خوشبخت به یکدیگر شبیه‌اند؛ اما هر خانواده‌ی بدبخت، بدبختی خاص خود را دارد.»
-
آناکارنینا، داستانی درام و واقع‌گرایانه در سرزمین روسیه.
جناب تولستوی توی این کتاب شخصیت‌ها رو طوری خلق کردن که هرکدوم رو میشه درک کرد، میشه باهاشون همراهی کرد و میشه باهاشون زندگی کرد. و حتی حضور یکسری شخصیت‌ها روند کتاب رو قابل تحمل‌تر می‌کرد. چون اگه این کتاب به تنهایی فقط به داستان آنا می‌پرداخت آزاردهنده بود. (مثل مادام بوآری)
شخصیت‌ لوین، واقعا شخصیتی بود که حضورش به کتاب رنگ می‌داد. شخصیت فلسفی و زندگی روستایی :)
شخصیت کارنین هم، واقعا برام قابل احترام بود. مرد چقدر تو مظلومی...
-
زندگی روستایی لوین، از اون زندگی‌هایی بود که درونم احساس حسرت ایجاد می‌کرد. از اون حالت‌هایی که دلم میخواست جمع کنم و برم روستا. انقدر جزئیات و توصیفات توی این فصل‌ها بودش که می‌شد چشم‌هارو بست و تصورش کرد.
فصل درو، رفتار خوب با موژیک‌ها و احساس همراهی که لوین داشت برای من لذت بخش بود‌.
توی فصلی که لوین داشت پدر می‌شد، احساساتش به شدت واقعی، صاف و ساده و خوب توصیف شده بودن.
و فصل پایانی برای لوین، کاملا متفاوت از آنا بود.
-
در کل فصل‌های پایانی رو از نظر توصیفات بیشتر دوست داشتم. بخصوص توصیفات احساس دالی... 
و بنظرم شروع داستان توی ایستگاه قطار، و پایان داستان توی همونجا، یکی از ایده‌های جذاب جناب تولستوی بود.
از اون کتاب‌هایی هستش که خوندنش خالی از لطف نیست.
      

46

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.