علیرضا

علیرضا

@AlirezaMalekei
عضویت

آبان 1403

43 دنبال شده

19 دنبال کننده

                دانشجوی رشته‌ی کامپیوتر و علاقه‌مند به همه‌چیز
              
m_alir

یادداشت‌ها

نمایش همه
 علیرضا

علیرضا

1404/3/18

         "رساله اصلاح فاهمه"-به نقل از محمد تقی طباطبایی استاد فلسفه دانشگاه تهران- یکی از مهمترین آثار اسپینوزاست که چندان مورد توجه قرار نگرفته است. اسپینوزا در این رساله سرنخ‌های ورود به فلسفه‌ی خود را آورده است. در این رساله اسپینوزا پاسخ می‌دهد که چرا فلسفه‌ورزی می‌کند، چرا فلسفه مهم است و چرا گمان می‌کند تنها از طریق فلسفه می‌تواند به شناخت حقیقی دست پیدا کند.
در این رساله اسپینوزا مدعی است همه‌ی انسان‌ها به دنبال لذت بیشتر و زندگی بهترند. از نظر او انسان‌ها باید به دنبال برترین خیر باشند. او پاسخ می‌دهد که آیا لذتی که بشر به دنبال آن است همان برترین خیر است و آیا این لذت‌ها ماندگارند. اسپینوزا پاسخ می‌دهد که لذت ماندگار چیست و چگونه می‌توان آن را تحقق بخشید. او پاسخ می‌دهد که آیا این لذت‌ها در شهرت، قدرت، ثروت و جایگاه اجتماعی نهفته است یا خیر. اسپینوزا به دنبال شناخت اتحاد ذهن و طبیعت است و بر این طبل می‌کوبد که تنها از طریق این شناخت انسان می‌تواند به برترین خیر دست پیدا کند.
به گمان من این کتاب نقطه‌ی ورود خوبی برای فهم فلسفه‌ی اسپینوزاست.
      

1

        در این کتاب ادعا شده است که انسان نیازهایی دارد که شامل: ۱.نیاز به عشق و احساس تعلق، ۲.نیاز به قدرت، ۳.نیاز به آزادی و خودمختاری، ۴.نیاز به بقا و ۵.نیاز به تفریح است. اما، واقعیت همیشه بر وفق مراد نیست و برآورده کردن این نیازها با اختلال روبه‌رو می‌شود. این ادعا معقول، مقنع و در نتیجه قابل پذیرش است. اما، در کتاب ادعای دومی هم مطرح می‌شود با این مضمون که شخص می‌تواند با انتخاب‌های درست زندگی بهتری داشته باشد این‌طور که به جای انتخاب افسردگی، نگرانی و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت به فکر چاره و دوای درد باشد. منظور نویسنده این است که شخص از قدرت اراده کافی برخوردار است و می‌تواند دست به انتخاب‌هایی زند تا نابسامانی پیش آمده را به نفع خود تغییر دهد. کافی است او مسئولیت‌پذیر باشد و دیگران را مقصر واقعیتِ نابسامانِ موجود نداند. در ادامه نشان خواهم داد که خطای ظریفی نادیده گرفته شده است و ادعای دوم ممکن است درست نباشد. اینکه گفته شود نمی‌بایست دیگران را مقصر ناکامی‌های خود بدانیم می‌تواند با ذکر توضیحات بیشتری معقول و مقنع به نظر برسد ولی از زهر خطای نادیده‌گرفته‌شده نمی‌کاهد. این خطا را می‌توان با پرسش‌هایی مطرح کرد: آیا همیشه ما مقصریم؟، آیا تصمیات ما می‌تواند به شکل کاملاً ارادی اتخاد شود؟ و در آخر اینکه آیا همیشه گزینه‌هایی برای انتخاب موجود است؟ در ادامه از نقطه نظر خودم به این پرسش پاسخ می‌دهم: آیا از اراده‌ی کافی برای اتخاذ هر تصمیمی برخورداریم؟ پاسخ این سؤال اگر خیر باشد ادعای نویسنده با ایراد مواجهه می‌شود.

نکته اول: خوشبین ها موفق‌ نیستند بلکه موفق‌ها خوشبینند. همچنین، بدبین ها ناکام نیستند بلکه ناکام ها بدبینند(اثر سابقه).
نکته دوم: تنها بخشی از پیشامدهای زندگی منتج از انتخاب‌های ماست و نه همه آن‌ها. 
نکته سوم: هیچ انسانی منطقی نیست و به‌طور شهودی انسانی منطقی‌تر است که کنترل بهتری روی احساسات خود داشته باشد.
نکته چهارم: ذهن انسان در پس‌زمینه در حال نوعی یادگیری و سنجش است و به شیوه حذفگرایانه عمل می‌کند. هر چقدر انجام کاری در شما احساس خوشایند بیشتری ایجاد کند احتمال اینکه بار بعدی آن کار را انجام دهید بیشتر است و بالعکس هر چقدر عواقب انجام کاری دردناکتر باشد احتمال انجام مجدد آن کمتر است. شدت درد یا حس خوشایندی است که انسان را ناخواسته به سمت انجام دوباره کاری یا عدم انجام آن متمایل می‌کند و هر چقدر انجام کاری ناخوشایندتر باشد، انجام آن کوشش بیشتری می‌طلبد و از این حیث دشوارتر خواهد بود. 
[منبع: کتاب تفکر سریع و آهسته - دنیل کانمان و آموس تروسکی ]
 مثلا یک عامل AI را در نظر بگیرید: عامل دست به عملی می‌زند، از محیط فیدبکی دریافت می‌کند، سپس بر اساس آن ضرایب مدل خود را بروزرسانی می‌کند و دوباره دست به عملی می‌زند، فیدبکی دریافت میکند، ضرایبی را بروزرسانی میکند. این دور  -عمل، دریافت فیدبک، بروزرسانی-  آن قدر تکرار می‌شود تا مدلی بدست آید که منطبق بر واقعیت موجود شود -عامل محیط را یاد گرفته باشد. عامل هر دفعه بر اساس مدل خود -یا تجربه گذشته خود- سعی می‌کند عمل بهتری را انتخاب کند تا فیدبک بهتری از محیط دریافت کند. ذهن انسان هم به‌نحوی مثل عامل هوش مصنوعی عمل می‌کند یعنی ذهن ما تجربیاتی را کسب می‌کند که یا خوشایند یا ناخوشایند است. این تجربیات در حافظه ما بصورت غیر ارادی و ناگاهانه ثبت می‌شوند تا در موقع لازم به شکل احساسی بروز کنند تا یا منع یا ترغیب کنند. مثلا دانش‌آموز تنبلی را تصور کنید که نمرات بدی کسب کرده و به خاطر همین هر بار سرزنش شده است. او فردا امتحان دارد. بر اساس تجربه ناموفق گذشته این دانش‌آموز حس بدی به درس خواندن و امتحان دادن دارد. اما، مجبور است امتحان دهد -یا انگیزه‌ای برای امتحان دادن دارد- ذهن این دانش‌آموز با روشِ حذفگرایانه مانع درس خواندن می‌شود. در این جا انتخابی در کار نیست و این دانش‌آموز برای پیشبرد کارش نیاز به کمک بیرونی دارد. بنابراین، مشکل زمانی ایجاد می‌شود که میان انگیزه و سابقه تناقض ایجاد شود. اگر این دو هم راستا باشند، شخص -دانش‌آموز زرنگ- دست به انتخاب درست می‌زند.

درنتیجه، نیروهای دیگری -خارج از فرمان خودِ شخص-  غیر از نیروهای اراده و انگیزه وجود دارند. این نیروها در کنار هم رفتار یک شخص و همچنین کم و کیف آن را تعیین می‌کنند. بنابراین، از اساس نمی‌توان چنین ادعایی کرد که شخص می‌تواند آگاهانه و داوطلبانه دست به انتخاب گزینه‌ی منطقی زند یا آن‌طور که این کتاب -تئوری انتخاب- ادعا می‌کند، اگر شخص مسئولیت‌پذیر نباشد، بجای یافتن راه‌حل مناسب افسردگی و نگرانی را انتخاب می‌کند و وضعیت نابسامان خود را متوجه دوستان، خانواده و دیگرانی می‌کند! حقیقت این است که ادعای کذایی به‌قدری ساده‌انگارانه است که با دانش امروزی -با اذعان به ساختار بسیار پیچیده مغر و عدم شناخت روشن از کارکرد آن- سازگار نیست. خود را جای دانش‌آموز تنبل تصور کنید که از درس خواندن فراری است. موضوع این نیست که نمی‌دانید درس خواندن کار خوبی است. موضوع این است که چرا به درس خواندن تمایلی نشان نمی‌دهید؟ و چگونه این تمایل در شما ایجاد شود؟ خلاصه آن‌که این ادعا به حد کافی مقنع و قابل پذیرش نیست‌.
      

11

 علیرضا

علیرضا

1404/2/29

        به نظر می‌رسد صادق هدایت ساعت‌ها پای صحبت‌های هزار جور آدم و روشنفکر نشسته؛ به استدلال‌هاشون؛ به جمله بندی‌هاشون؛ به افکار و باورهاشون پی برده و همان‌ها را در قالب این داستان از زبان شخصیت‌هایی مثل حاجی آقا و دیگران بیان کرده است. هدایت با خلق شخصیت‌های منفی مثل حاجی آقا و تشریح عقاید و استدلال‌های آن‌ها به مخاطب خودش نهیب میزند و چنین باورهای لنگ در هوا و بی‌معنای جامعه را به باد انتقاد و سرزنش می‌گیرد. ممکن است همین امروز هم -حتی خود من و شما بدون تعارف- بی نصیب از طرز تفکر حاجی آقا نباشیم و رگ و ریشه‌هایی از این باورها و استدلال‌های به ظاهر درست و منطقی در باور ما نیز رخنه کرده باشد. در اینجا صادق هدایت آن‌ها را محکم به صورتمان می‌کوبد بدون آنکه مستقیم بخواهد آن‌ها را به چالش بکشد. جای تأسف دارد که هنوز هم بعد از گذشت این همه سال از زمان نوشتن این کتاب -حدود هشتاد سال- هنوز هم این نوع صورت‌بندی از باور و تفکر را از مردم جامعه و رسانه‌های داخلی و خارجی داغون و دروپیت به وفور و کرات می‌شنویم -کسی را تقبیح و کسی را تحسین کردن. هدایت جایی هم از زبان منادی الحق شاعر -که حاضر نشد دستور حاجی آقا را اطاعت و شعری با موضوع دموکراسی برای پز دادن حاجی آقا سر و هم کند- جواب دندان شکنی به حاجی آقا می‌دهد که خیلی جالب و مورد توجه است گویی خواسته است شأن و حرمت شاعری  -و نویسندگی- محفوظ باقی بماند. این شأن را برای نان به نرخ روز خورها یا همان به اصطلاح  تجار و هم صنفان حاجی آقا و حتی تنها روحانی داستان -حجه الشریعه- قائل نیست، انگار به این خیل عظیم نه‌تنها امیدی ندارد تنفر هم می‌ورزد!
      

34

        بسیار بیشتر از آنکه بتوان تصور کرد، بخش ناخودآگاه وجود آدمی فعال است. به نظر می‌رسد که ما از فعالیت بسیار زیاد بخش ناخودآگاه ذهنمان ناآگاهیم و این ناآگاهی باعث شده است که تأثیر آن بر رفتارهای فیزیکی و شناختی خود مانند راه‌رفتن و برداشت‌ها و قضاوت‌هایمان از دیگران را دست‌کم بگیریم یا حتی انکار کنیم. اما، واقعیت چیز دیگری است. حتی قدم زدن که به‌راحتی آب خوردن است، نیاز به فعالیت مداوم مغز در طول این فعالیت دارد. با این وجود، متوجه هیچکدام از این فعالیت‌های مغر نمی‌شویم. در واقع، قدم زدن یک فعالیت دشوار است و مهارتی فراگرفتنی است و ما آن را در گذشته فراگرفته‌ایم. برای بعضی‌ها خوب صحبت‌کردن یک مهارتِ به‌خوبی فراگرفته شده است. هر چیزی که تمرین درست و به‌جا داشته باشد می‌تواند به یک مهارت فراگرفته (عادت) تبدیل و به بخش ناخودآگاه ذهن منتقل شود. بنابراین، درست نیست که بخش ناخودآگاه ذهن را نادیده‌ بگیریم. همان‌طور که این بخش ذهن راه رفتن مان را کنترل می‌کند، قضاوت‌ها و برداشت‌های ما از دیگران را هم کنترل می‌کند. به‌راحتی با نگاه‌کردن به چهره‌ی هر کسی می‌توانیم تشخیص دهیم که چه احساسی دارد و همان احساس هم در ما ایجاد می‌شود. مطالعات روانشناسی نیز مؤید این نکته است که هر کنش احساسی در فرد باعث برانگیخته‌شدن واکنش احساسی مشابه در طرف مقابل می‌شود. هر چند این واکنش‌های احساسی  همیشه به شدت کنش‌های احساسی مرجع نیستند، وقتی صحبت از ارتباط‌های انسانی در میان باشد، پای واکنش‌های احساسی برانگیخته در این میان نیز باز می‌شود که ناشی از فعالیت‌های شدید بخش ناخودآگاه ذهن است  که قضاوت‌ها و برداشت‌های حسی و شهودی ما را می‌سازد. با این مقدمه، نظر خود را راجع به این موضوع با شما در میان می‌گذارم. ارتباط خوب با دیگران برقرار کردن مانند قدم زدن و صحبت کردن به زبان مادری فعالیتی شناختی و تا حدود زیادی ناآگاهانه است. همه‌ی ما می‌توانیم به زبان مادری خودمان صحبت کنیم و بعضی از ما این مهارت شناختی را بهتر فراگرفته‌ایم و همه‌ی ما می‌توانیم به راحتی این مهارت را بهبود بخشیم. خوب ارتباط برقرار کردن با دیگران هم یک مهارت فراگرفتنی است یعنی نیاز به حضور، تمرین درست و یادگیری فعال دارد. پیام اصلی کتاب‌هایی از این دست این است که رفتار، حالت چهره و بدن، تن و لحن صدا و حتی استایل و تیپ بر قضاوت و برداشت احساسی دیگران تأثیر می‌گذارد. بنابراین، با دانستن این نکته این پرسش که چگونه با دیگران ارتباط خوب برقرار کنیم جای خود را به این پرسش می‌دهد که چگونه در دیگران احساس خوبی ایجاد کنیم.
      

7

 علیرضا

علیرضا

1403/8/13

        از روی یادداشت‌های بقيه‌ی دوستان که این کتاب را مطالعه کردند با شخصیت اصلی داستان آشنا شدم و تصمیم گرفتم  این کتاب را بخوانم. ولی، خب دوست دارم با وجود اینکه کتاب را نخواندم برداشت خودم را با شما در میان بگذارم و خوشحال می‌شوم که نظر مرا نقد کنید.
لحن اعتراض تند و خشن است. تصوری که عموم مردم از اعتراض دارند یک لحن تند با الفاظ رکیک و فحاشی است. شاید این تصور مردم ایراد داشته باشد. اما، خب مردم جوامع مختلف  چنین تصوری از اعتراض دارند و فرقی هم نمی‌کند که این اعتراض از جانب یک نوجوان به پدر و مادرش باشد یا اینکه اعتراض از جانب دسته‌ای از مردم به حکومت، جامعه، مشکلات، توسعه نیافتگی و نبود عدالت باشد. چیزی که ما در جامعه‌ی متکثر خودمان متشکل از اقوام گوناگون، فرهنگ‌ها، مذاهب و عقاید سیاسی متفاوت امروزه با آن روبه رو هستیم بروز اعتراض‌های گوناگون اجتماعی، سیاسی و اقتصادی  است. چنین جامعهی ناهمگونی برای همزیستی  مسالمت‌آمیز نیازمند درک متقابل و احترام متقابل است. اگر این درک و احترام متقابل از بین برود ما شاهد گسستهای اجتماعی و بروز اعتراضات مختلف هستیم که در نهایت جامعه را از درون دچار فروپاشی می‌کند. چیزی که ما در یک نمونه تجربه کردیم اعتراض مردم به نوع پوشش بود. بخشی از این اعتراض موجب سو استفاده و موج‌سواری از غلیان احساسات مردم از سوی دشمنان کینه توز و بدخواه بیگانه شد. اما بخشی از آن هم اعتراض به‌حق مردم بود. چون جنس اعتراض با لحنی تند و حتی کمی خشونت و فحاشی همراه است، واکنش نسبت به اعتراض هم معمولا با خشونت همراه است. کمتر آدم پخته ای پیدا می‌شود که وقتی با یک اعتراض مواجهه شود بپرسد دلیل  توسل به خشونت چیست. دلیل این فحاشی و لحن تند چیست. بنابراین، لحن رکیک و تند شخصیت اصلی این کتاب می‌تواند بیانگر اعتراضی باشد که نويسنده‌ی کتاب از زبان کاراکتر ساختگی خود بیان می‌کند. این اعتراض می‌تواند به ابتذال سینما باشد، به بی‌تفاوتی مردم نسبت به مسئله‌ای مهم باشد و به‌طور کلی، اعتراض می‌تواند نسبت به بی‌عدالتی از هر جنسی باشد. از منظری دیگر نیز، این کتاب برای من جلب توجه می‌کند. شخصیت اصلی داستان (به روایت دوستانی که کتاب را مطالعه کردند) برای من شخصیت آشنایی است چون من هم بارها و بارها در طول زندگیم و حتی قبل از نوجوانی انزوا، احساس ناامیدی، ناکارآمدی، افسردگی، سرخوردگی و پوچی را تجربه کردم. خروج از این باتلاق نیاز به پختگی دارد. شاید این کتاب یک پایان باز باشد برای آنچه که ممکن است چند بار در زندگی تجربه کنیم.
      

5

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه
 علیرضا

علیرضا

1404/3/11

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

آن قصر که بهرام در او جام گرفت آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت آن قصر که با چرخ همی زد پهلو در درگه آن شهان نهادنددی روی دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته ای بنشسته همی گفت که کو کو کو کو هر ذره که بر روی زمینی بودست خورشید رخی و زهره جبینی بودست گرد از رخ آستین به آزرم فشار کان هم رخ خوب نازنینی بودست بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی سرمست بودم زین اوباشی با من به زبان حال می‌گفت سبو من چون تو بدم و تو نیز چون من باشی این کوزه چو من عاشق زاری بودست در بند سر زلف نگاری بودست این دست که بر گردن او می‌بینی دستی است که بر گردن یاری بودست من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشیدن باز تن نتوانم من بنده‌ی آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر گیر و من نتوانم چون درگذرم به باده شویید مرا تلقين ز شراب ناب گویید مرا خواهید به روز حشر یابید مرا از خاک در میکده جویید مرا چندان بخورم شراب کین بوی شراب🍷 آید ز تراب چو روم زير تراب گر بر سر خاک من رسد مخموری از بوی شراب من شود مست و خراب

2

 علیرضا

علیرضا

1404/3/11

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

امروز که نوبت جوانی من است می خورم از آن‌که کامیاری من است عیبم مکنید گر چه تلخ است خوش است تلخ است از آن‌که زندگانی من است چون حاصل آدمی درین جای دو در جز درد دل و دادن جان نیست دگر خرم دل آن کس که یک نفس زنده نبود و آسوده کسی که خود نزاد از مادر ای آن‌که نتیجه چهار و هفتی وز هفت و چهار دائم اندر تفتی می خور که هزار باره بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی نیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قدر است با چرخ مکن حواله که اندر ره عقل چرخ هزار بار ز تو بیچاره تر است چون چرخ به کام خردمند نگشت خواهی تو فلک را هفت شمر خواهی هشت چون خواهی مرد و آرزوها همه هشت چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت یک قطره‌ آب بود و با دریا شد یک ذره خاک بود و با زمین یکتا شد آمدن و شدن تو در این عالم چیست آمد مگسی پیدا و ناپیدا شد از جمله رفتگان این راه دراز باز آمده ای کو که به ما گوید راز هان بر سر این دو راهه از روی نیاز چیزی نگذاریم که نمی‌آییم باز ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز از روی حقیقتیم نه از روی مجاز یک چند درین بساط بازی کردیم رفتیم به صندوق عدم یک یک باز

1

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.