بریده‌ای از کتاب ترانه های خیام اثر محمد علمی

 علیرضا

علیرضا

5 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

هر چند که رنگ و روی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جاه و جلالش نفزود وز هیچ کسی دو گوشم نشنود کین آمدن و رفتم از بهر چه بود ای دل تو به ادراک معما نرسی به نکته زیرکان دانا نرسی اینجا ز می و جام بهشتی می‌ساز کانجا که بهشت است رسی یا نرسی دل سر حیات اگر کُماهی دانست در مرگ هم اسرار الهی دانست امروز که با خودی ندانستی هیچ فردا که ز خود روی چه خواهی دانست تا چند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم ز بت‌پرستان و کِنِشت خیام که گفت که دوزخی خواهد بود که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

هر چند که رنگ و روی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جاه و جلالش نفزود وز هیچ کسی دو گوشم نشنود کین آمدن و رفتم از بهر چه بود ای دل تو به ادراک معما نرسی به نکته زیرکان دانا نرسی اینجا ز می و جام بهشتی می‌ساز کانجا که بهشت است رسی یا نرسی دل سر حیات اگر کُماهی دانست در مرگ هم اسرار الهی دانست امروز که با خودی ندانستی هیچ فردا که ز خود روی چه خواهی دانست تا چند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم ز بت‌پرستان و کِنِشت خیام که گفت که دوزخی خواهد بود که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.