یادداشت علیرضا
1404/3/1
در این کتاب ادعا شده است که انسان نیازهایی دارد که شامل: ۱.نیاز به عشق و احساس تعلق، ۲.نیاز به قدرت، ۳.نیاز به آزادی و خودمختاری، ۴.نیاز به بقا و ۵.نیاز به تفریح است. اما، واقعیت همیشه بر وفق مراد نیست و برآورده کردن این نیازها با اختلال روبهرو میشود. این ادعا معقول، مقنع و در نتیجه قابل پذیرش است. اما، در کتاب ادعای دومی هم مطرح میشود با این مضمون که شخص میتواند با انتخابهای درست زندگی بهتری داشته باشد اینطور که به جای انتخاب افسردگی، نگرانی و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت به فکر چاره و دوای درد باشد. منظور نویسنده این است که شخص از قدرت اراده کافی برخوردار است و میتواند دست به انتخابهایی زند تا نابسامانی پیش آمده را به نفع خود تغییر دهد. کافی است او مسئولیتپذیر باشد و دیگران را مقصر واقعیتِ نابسامانِ موجود نداند. در ادامه نشان خواهم داد که خطای ظریفی نادیده گرفته شده است و ادعای دوم ممکن است درست نباشد. اینکه گفته شود نمیبایست دیگران را مقصر ناکامیهای خود بدانیم میتواند با ذکر توضیحات بیشتری معقول و مقنع به نظر برسد ولی از زهر خطای نادیدهگرفتهشده نمیکاهد. این خطا را میتوان با پرسشهایی مطرح کرد: آیا همیشه ما مقصریم؟، آیا تصمیات ما میتواند به شکل کاملاً ارادی اتخاد شود؟ و در آخر اینکه آیا همیشه گزینههایی برای انتخاب موجود است؟ در ادامه از نقطه نظر خودم به این پرسش پاسخ میدهم: آیا از ارادهی کافی برای اتخاذ هر تصمیمی برخورداریم؟ پاسخ این سؤال اگر خیر باشد ادعای نویسنده با ایراد مواجهه میشود. نکته اول: خوشبین ها موفق نیستند بلکه موفقها خوشبینند. همچنین، بدبین ها ناکام نیستند بلکه ناکام ها بدبینند(اثر سابقه). نکته دوم: تنها بخشی از پیشامدهای زندگی منتج از انتخابهای ماست و نه همه آنها. نکته سوم: هیچ انسانی منطقی نیست و بهطور شهودی انسانی منطقیتر است که کنترل بهتری روی احساسات خود داشته باشد. نکته چهارم: ذهن انسان در پسزمینه در حال نوعی یادگیری و سنجش است و به شیوه حذفگرایانه عمل میکند. هر چقدر انجام کاری در شما احساس خوشایند بیشتری ایجاد کند احتمال اینکه بار بعدی آن کار را انجام دهید بیشتر است و بالعکس هر چقدر عواقب انجام کاری دردناکتر باشد احتمال انجام مجدد آن کمتر است. شدت درد یا حس خوشایندی است که انسان را ناخواسته به سمت انجام دوباره کاری یا عدم انجام آن متمایل میکند و هر چقدر انجام کاری ناخوشایندتر باشد، انجام آن کوشش بیشتری میطلبد و از این حیث دشوارتر خواهد بود. [منبع: کتاب تفکر سریع و آهسته - دنیل کانمان و آموس تروسکی ] مثلا یک عامل AI را در نظر بگیرید: عامل دست به عملی میزند، از محیط فیدبکی دریافت میکند، سپس بر اساس آن ضرایب مدل خود را بروزرسانی میکند و دوباره دست به عملی میزند، فیدبکی دریافت میکند، ضرایبی را بروزرسانی میکند. این دور -عمل، دریافت فیدبک، بروزرسانی- آن قدر تکرار میشود تا مدلی بدست آید که منطبق بر واقعیت موجود شود -عامل محیط را یاد گرفته باشد. عامل هر دفعه بر اساس مدل خود -یا تجربه گذشته خود- سعی میکند عمل بهتری را انتخاب کند تا فیدبک بهتری از محیط دریافت کند. ذهن انسان هم بهنحوی مثل عامل هوش مصنوعی عمل میکند یعنی ذهن ما تجربیاتی را کسب میکند که یا خوشایند یا ناخوشایند است. این تجربیات در حافظه ما بصورت غیر ارادی و ناگاهانه ثبت میشوند تا در موقع لازم به شکل احساسی بروز کنند تا یا منع یا ترغیب کنند. مثلا دانشآموز تنبلی را تصور کنید که نمرات بدی کسب کرده و به خاطر همین هر بار سرزنش شده است. او فردا امتحان دارد. بر اساس تجربه ناموفق گذشته این دانشآموز حس بدی به درس خواندن و امتحان دادن دارد. اما، مجبور است امتحان دهد -یا انگیزهای برای امتحان دادن دارد- ذهن این دانشآموز با روشِ حذفگرایانه مانع درس خواندن میشود. در این جا انتخابی در کار نیست و این دانشآموز برای پیشبرد کارش نیاز به کمک بیرونی دارد. بنابراین، مشکل زمانی ایجاد میشود که میان انگیزه و سابقه تناقض ایجاد شود. اگر این دو هم راستا باشند، شخص -دانشآموز زرنگ- دست به انتخاب درست میزند. درنتیجه، نیروهای دیگری -خارج از فرمان خودِ شخص- غیر از نیروهای اراده و انگیزه وجود دارند. این نیروها در کنار هم رفتار یک شخص و همچنین کم و کیف آن را تعیین میکنند. بنابراین، از اساس نمیتوان چنین ادعایی کرد که شخص میتواند آگاهانه و داوطلبانه دست به انتخاب گزینهی منطقی زند یا آنطور که این کتاب -تئوری انتخاب- ادعا میکند، اگر شخص مسئولیتپذیر نباشد، بجای یافتن راهحل مناسب افسردگی و نگرانی را انتخاب میکند و وضعیت نابسامان خود را متوجه دوستان، خانواده و دیگرانی میکند! حقیقت این است که ادعای کذایی بهقدری سادهانگارانه است که با دانش امروزی -با اذعان به ساختار بسیار پیچیده مغر و عدم شناخت روشن از کارکرد آن- سازگار نیست. خود را جای دانشآموز تنبل تصور کنید که از درس خواندن فراری است. موضوع این نیست که نمیدانید درس خواندن کار خوبی است. موضوع این است که چرا به درس خواندن تمایلی نشان نمیدهید؟ و چگونه این تمایل در شما ایجاد شود؟ خلاصه آنکه این ادعا به حد کافی مقنع و قابل پذیرش نیست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.