بریدهای از کتاب ترانه های خیام اثر محمد علمی
1404/3/11
صفحۀ 1
آن قصر که بهرام در او جام گرفت آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت آن قصر که با چرخ همی زد پهلو در درگه آن شهان نهادنددی روی دیدیم که بر کنگرهاش فاخته ای بنشسته همی گفت که کو کو کو کو هر ذره که بر روی زمینی بودست خورشید رخی و زهره جبینی بودست گرد از رخ آستین به آزرم فشار کان هم رخ خوب نازنینی بودست بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی سرمست بودم زین اوباشی با من به زبان حال میگفت سبو من چون تو بدم و تو نیز چون من باشی این کوزه چو من عاشق زاری بودست در بند سر زلف نگاری بودست این دست که بر گردن او میبینی دستی است که بر گردن یاری بودست من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشیدن باز تن نتوانم من بندهی آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر گیر و من نتوانم چون درگذرم به باده شویید مرا تلقين ز شراب ناب گویید مرا خواهید به روز حشر یابید مرا از خاک در میکده جویید مرا چندان بخورم شراب کین بوی شراب🍷 آید ز تراب چو روم زير تراب گر بر سر خاک من رسد مخموری از بوی شراب من شود مست و خراب
آن قصر که بهرام در او جام گرفت آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت آن قصر که با چرخ همی زد پهلو در درگه آن شهان نهادنددی روی دیدیم که بر کنگرهاش فاخته ای بنشسته همی گفت که کو کو کو کو هر ذره که بر روی زمینی بودست خورشید رخی و زهره جبینی بودست گرد از رخ آستین به آزرم فشار کان هم رخ خوب نازنینی بودست بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی سرمست بودم زین اوباشی با من به زبان حال میگفت سبو من چون تو بدم و تو نیز چون من باشی این کوزه چو من عاشق زاری بودست در بند سر زلف نگاری بودست این دست که بر گردن او میبینی دستی است که بر گردن یاری بودست من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشیدن باز تن نتوانم من بندهی آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر گیر و من نتوانم چون درگذرم به باده شویید مرا تلقين ز شراب ناب گویید مرا خواهید به روز حشر یابید مرا از خاک در میکده جویید مرا چندان بخورم شراب کین بوی شراب🍷 آید ز تراب چو روم زير تراب گر بر سر خاک من رسد مخموری از بوی شراب من شود مست و خراب
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.