یادداشت سودآد
16 ساعت پیش

با آن قدِ کوتاهش کنج کتابخانهام نشسته بود. گفتم: یک کتاب با داستان کوتاه برمیدارم تا ذهنم کمی استراحت کند. شروع داستان خوب بود، خیلی معمولی؛ مثل یک داستان عادی. دردسر از کومالا شروع شد. دیگر رشتهی روایت از دستم در رفت. یک کاغذ کنارم گذاشته بودم تا اسامی را با ویژگیهایشان بنویسم، شاید از این گیجی دربیایم. نویسنده مثل یک هنرمند معمولی روایتش را نوشته، بعد پاراگرافها را ریخته توی یک قوطی، درش را بسته و شروع کرده به هم زدن. و همان روایتِ درهم را داده دست ناشر و گفته: «ببر چاپش کن، ضرر نمیکنی!» و ضرر هم نکرد. عجب پیچش روایتی، عجب سیال ذهنی! چهخوب گیجم کردی، آقای خوآن رولفو! من مکزیکیها را با قاچاقچیهای مواد و آدم، آنطور که در فیلمهای هالیوود نشان میدادند، میشناختم. چه معرکههایی داشتهاند و من خبر نداشتم! بهقول مستور« کلمات خیلی باارزشاند، مخصوصاً اگر بیفتند دست کسی که قدرشان را بداند». شما، آقای رولفو، قدر کلمات را میدانید. بهقول نویسندهی مقدمهی کتاب،«این داستان از تراکم و غلظت روایی برخوردار است» صفحات کم، کلمات کم، اما همه حاملان داستاناند. داستان، داستانِ اهالی کومالاست؛ با گناهانِ نابخشودهشان، با معصومیت از دسترفتهشان. بعد از خواندن این کتاب، «ما نیز به مرگ مبتلا شدهایم؛ و چهبسا همین ابتلا به ما زندگی ببخشد•» • خورخه بولپی ----------------------------------------------- پ.ن: کتاب را شب بخوانید. برای اینکه صدای قطرات باران و ضجهی احوال پریشان را بشنوید، نیاز به تاریکی و سکوت شب دارید. پ.ن: نویسنده گاهی گریزی به تاریخ مکزیک میزند؛ انتقادی هم از عوامانه و جوزده بودن انقلابیها دارد. نگاهِ دینی مسیحیان به شرایط در سراسر داستان، به سخره گرفته شده.افسوس که من نه تاریخ مکزیک خوانده ام نه از مسیحیت چیزی میدانم پ.ن: اگر احساس گیجی کردید، این یادداشت کمکتان میکند رابطهی بین شخصیتها را بهتر بشناسید. فقط شاید کمی داستان برایتان لو برود. بهنظرم جذابیت داستان به این است که خودتان ارتباطها را کشف کنید البته با یک بار خواندن حفظ نمیشوید اسامی سخت است: ادوبیخس دیادا: دوست دولوروس (ماریادولوری یا دولوریتاس) دولوروس: مادر خوآن پرثیادو (راوی داستان، پسر پدرو پارامو) آبوندیو: گاریچی، تیمارگر اسب، همسر رفوخیو، ناشنوا پدرو پارامو (دون پدرو): کاسیکه (کدخدای) روستا، پدر میگل پارامو و خوآن پرثیادو، پسر دون لوکاس پارامو، عاشق سوسانیتا آنا یا آنیتا: برادرزادهی پدر روحانی رتریا رتریا: پدر روحانی، عموی آنا ریتا خاله خرتِرود: خواهر دولوریتاس، خالهی خوآن ال کولهرادو: اسبِ میگل فلاگو سرانو: پادوی لوکاس و پدرو پارامو دامیانا:دایهی میگل دورتئا: همصحبت خوآن، اعترافگر گناه پیش رتریا، مادر یک نوزاد سوسیانا/سوسانا (سوسانیتا): آخرین همسر پدرو پارامو، عاشق فلورنتونو سنخوآن بارتولمه: پدر سوسیانا خوستیانا: خدمتکار سوسیانا پ ن:غلط املایی اسامی ها را نادیده بگیرید از روی یادداشت هایی که نصف شب تو تاریکی نوشته ام استفاده کردم پ ن:یه نقشه ذهنی کامل از شخصیتا کشیدم حیف نشد اینا بارگذاری کنم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.