معرفی کتاب آواز بلند اثر علی‌اصغر عزتی‌پاک

آواز بلند

آواز بلند

3.6
14 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

5

شابک
9786006889412
تعداد صفحات
140
تاریخ انتشار
1392/12/13

توضیحات

کتاب آواز بلند، نویسنده علی‌اصغر عزتی‌پاک.

لیست‌های مرتبط به آواز بلند

آن جا که برف ها آب نمی شونداینجا صدای گرگ ها بلندتر استمهباد دختر کردستان

ایران خواندنی:غرب(کردستان، کرمانشاه، همدان، ایلام)

11 کتاب

سلسله فهرست‌هایی در دست تهیه و تکمیل است تا کتاب‌هایی را معرفی کند که وقایع و داستان‌های آن‌ها به طور کامل یا بخشی از آن با محوریت شهرها و نواحی کشور عزیزمان ایران، اتفاق افتاده است. هدف کتاب‌های رمان و داستان بوده نه کتاب‌های پژوهشی، تاریخی و مستند. حتماً کتاب‌های ارزشمند دیگری هم هستند که به دلیل آگاهی کمتر بنده، محدود بودن منابع، فرصت محدود، غیرقابل اطمینان بودن بعضی منابع و... در فهرست نیامده‌اند. فهرست‌ها بعد از اطمینان و تحقیق کافی، به تدریج اصلاح (حذف و اضافه) می‌شود. ضمناً ترتیب کتاب‌ها بر اساس اولویت خاصی نیست. منابع: - سایت سلام صدا - وبلاگ طاقچه - وبلاگ فیدیبو - سایت ایران کتاب - هوش مصنوعی (فقط برای نخ دادن خوب بود. پر بود از اشتباهات مکرر که کمک کردم خودش را تصحیح کند!) -------------------------------------------------------------- کردستان • آن‌جا که برف‌ها آب نمی‌شوند • اینجا صدای گرگ‌ها بلندتر است • مهباد دختر کردستان کرمانشاه • شوهر آهو خانم • شادکامان دره قره سو • آبشوران • سال های ابری • فرنگیس؛ خاطرات فرنگیس حیدرپور ایلام • شاه‌پری همدان • آواز بلند

4

یادداشت‌ها

          .




با وحشت نگاه کردم به پژوی 504 آبی، که در بی‌حواسی من، آمده بود کوبیده بود به پیکان سفید پارک شده در جلوی ساختمان. پیکان حالا روبه‌روی من بود. کاپوتش جمع شده بود و چراغ‌هایش شکسته بود. سپرش از اتاق جدا شده بود؛ که افتاد زمین. کاپوت سواری پژو هم با یک دسته گل سفید و قرمز رویش، از طرف راست جمع شده بود تا جلوی شیشه. شیشه هم شکسته بود اما هنوز نریخته بود. راننده پژو که داماد بود، با کت و شلوار طوسی و پیراهن راه‌راه آبی و سفید، با چند ضربه شانه، در طرف خودش را باز کرد و پرید بیرون. بی‌معطلی دوید و از عقب ماشینش را دور زد. رسید به در جلویی سمت راست و با هیجان چسبید از دستگیره و زور زد تا در باز شود. زور زد و زور زد. در باز نشد. عروس زندانی، با نگاه هراسان، با فشار در به سمت بیرون، قصد کمک به داماد را داشت. داماد چرخی دور خودش زد و بعد یک قدم رفت عقب و با لگد کوبید روی دستگیره. حال و روزش طوری بود که انگار نمی‌دانست چه می‌کند. مردی میان‌سال دوان‌دوان آمد و دست داماد را گرفت و کشید عقب. داد زد: چه کار داری می‌کنی؟ دیوانه شدی؟ 


گوش‌های‌مان پر شده از مارش حمله و صدای سرود و گزارش عملیات. از عید نوروز هم دیگر اثری نیست؛ هنوز سیزده نشده، بساطش برچیده شده. دیگر هیچ‌کس حرفش را هم نمی‌زند. 


آژیر آمبولانس‌ها و ماشین‌های آتش‌نشانی و شهربانی دم‌به‌دم بالا می‌گرفت. ناله و فریادِ زنان و مردان تماشاچی، روی خرابی‌ها می‌چرخید و به سر و سینه‌ام می‌خورد. کسی با بلندگو از آقایان و خانم‌ها می‌خواست محوطه را خلوت کنند تا امدادگرها به کارشان برسند.
        

2

همین اول ک
        همین اول کاری بگویم که از خواندن این کتاب، پشیمان نیستم. دو سه ساعتی که یا حبیبِ داستان هم‌زندگی شدم و نشستم و برخاستم، به من خوش گذشت. قلم روان نویسنده و جملات شسته‌رفته‌اش باعث شد ذهنم برای نوشتن درمورد یک موضوع قدیمیِ خاک خورده، به حرکت بیفتد و چه چیزی بهتر از این! اما فارغ از استفاده‌ی شخصی‌ام از این کتاب، همه چیزش را دوست داشتم جز پایانش را. در حقیقت پایانِ نداشته‌اش را یا پایان نداشتنش را! 
نویسنده بعد از افرینش کلی شخصیت و پردازش داستان مختص هر کدامشان، در یکی از انفجار ناشی از آن حمله دشمن، همه را زیر آوار رها می‌کند و  خواننده‌اش را پشت دیوار نگاه می‌دارد. صفحه مقوایی جلد که آخرین صفحه کتاب است، دیوار می‌شود روبه‌روی خواننده‌ای که به یک امیدی خودش را تا پایان داستان کشانده بود. 
خلاصه که اگر معتقدید «گر دوست مقصد است، خوشا لذتِ مسیر» به احتمال بالا این کتاب را دوست خواهید داشت.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0