محمدقائم خانی

محمدقائم خانی

پدیدآور
@mqkhani

81 دنبال شده

181 دنبال کننده

             محمدقائم خانی نویسنده چند عنوان کتاب، فارغ التحصیل مهندسی مکانیک دانشگاه شریف، متولد آمل و بزرگ‌شده تهران‌ست. فعالت‌های فوق برنامه وی در دانشگاه، گام به گام او را به وادی نوشتن کشانید تا صورت‌های متنوع خبری، تحلیلی و ادبی آن را در قالب نشریه، نمایشنامه، داستان و غیره تجربه کند. او در سال 91 با انصراف از دانشگاه و شروع کار حرفه‌ای در مسیر علائق خود، کار در حوزه مهندسی را به کل از زندگی خود حذف کرد تا به ظاهر دیگر نه در متن زندگی جایی داشته باشد، نه در حاشیه. 
          
mqkhani
mqkhani
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
        .

طایفه ای از غولان آدمی پیکر و قومی از جاهلان آدم آسا که اراده علو و فساد در سرهای ایشان جای گرفته بود و نفوس اماره از دین حق و حق دین منسلخ گردید و مدت های مدید منتظر آن بوده که شاید ایشان بدین امر که در نظر ایشان کمالی فوق آن و سعادتی زیاده بر آن متصور نیست، مستعد و فائز گردید، کمر عداوت ساعیان و راعیان این امر بر میان بستند... و جمعی از ارباب عمایم که دعوی اجتهاد می کردند و دم از علوم شریعه می زدند و سر حب ریاست، به درگاه دارالشفای جمعیت و صفه صفای تألف فرو نمی آوردند... و گروهی که از افق انسانیت به غایت دور بودند و از دین فطری در ایشان رمقی نماند هبود، جمعه و جماعات را در نظر عوام عار و ننگ و مکروه و حرام می نمودند و ایشان را بر تفرقه داشته، نهی بلیغ از این طاعات می فرمودند. 
بخشی از رساله شرح صدر نوشته ملامحسن فیض کاشانی 




ما سرّ کن فکانیم ما را که می‌شناسد؟
از دیدها نهانیم ما را که می‌شناسد؟
هر چند بر زمینیم با خاک ره نشینیم
برتر ز آسمانیم ما راکه می‌شناسد؟
ما همنشین ناریم از خلق بر کناریم
هر چند در میانیم ما راکه می‌شناسد؟
ما جان جان جانیم از جسم بر کرانیم
بیرون ازین جهانیم ما راکه می‌شناسد؟
از نام ما مگوئید وز ما نشان مجوئید
بی‌نام و بی‌نشانیم ما راکه می‌شناسد؟
در هر جهت مپوئید و اندر مکان مجوئید
بیرون ز هر مکانیم ما راکه می‌شناسد؟
ما را مکان نباشد ما را زمان نباشد
برتر ازین و ‌آنیم ما راکه می‌شناسد؟
ما عاقلان مستیم ما نیستان هستیم
اقرار منکرانیم ما راکه می‌شناسد؟
کم گوی فیض اسرار دُر در صدف نگه‌دار
ما بحر بیکرانیم ما را که می‌شناسد؟





بیا تا مونس هم یار هم غمخوار هم باشیم
انیس جان غم فرسوده بیمار هم باشیم
شب آید شمع هم گردیم و بهر یکدیگر سوزیم
شود چون روز دست و پای هم در کار هم باشیم
دوای هم شفای هم برای هم فدای هم
دل هم جان هم جانان هم دلدار هم باشیم
بهم یکتن شویم و یکدل و یکرنگ و یک پیشه
سری در کار هم آریم و دوش بار هم باشیم
جدائی را نباشد زهره تا در میان آید
بهم آریم سر بر گرد هم بر گار هم باشیم
حیات یکدیگر باشیم و بهر یکدیگر میریم
گهی خندان ز هم گه خسته و افکار هم باشیم
بوقت هوشیاری عقل کل گردیم بهر هم
چو وقت مستی آید ساغر سرشار هم باشیم
شویم از نغمه‌سازی عندلیب غم‌سرای هم
به رنگ و بوی یکدیگر شده گلزار هم باشیم
به جمعیت پناه آریم از باد پریشانی
اگر غفلت کند آهنگ ما هشیار هم باشیم
برای دیده‌بانی خواب را بر خویشتن بندیم
ز بهر پاسبانی دیده بیدار هم باشیم
جمال یکدیگر کردیم و عیب یکدیگر پوشیم
قبا و جبه و پیراهن و دستار هم باشیم
غم هم شادی هم دین هم دنیای هم گردیم
بلای یکدیگر را چاره و ناچار هم باشیم
بلا گردان هم گر دیده گرد یکدیگر گردیم
شده قربان هم از جان و منت دار هم باشیم
یکی گردیم در گفتار و در کردار و در رفتار
زبان و دست و پا یک کرده خدمتکار هم باشیم
نمی‌بینم به جز تو همدمی ای فیض در عالم
بیا دمساز هم گنجینه اسرار هم باشیم
      

1

        این کتاب که حاوی اسناد مربوط به چند نهاد آمریکایی مرتبط با پرونده ملی شدن نفت ایران است، به درد مخاطب عام که هیچ، حتی به درد مخاطب خاص کتاب‌خوان هم نخواهد خورد. تنها به کار کسانی می‌آید که مفصّل روی آن دوره تمرکز کرده باشند. منتها یک گزارش از انگلیس (به صورت استثنا) در صفحه 353 آمده که از چند جهت برای مخاطب خاص و عام خواندنی است. اولین وجه آن، فرم گزارش است. من تا به حال گزارشی با این جامعیت و در حین حال اختصار و همچنین نزدیک به واقعیتِ رخ داده در 28 مرداد سال 32 نخوانده‌ام. خواندن این گزارش، هم تصویر (کمتر تحریف‌شده‌ای) از ماجرای دکتر مصدق ارائه می‌دهد (که البته در چند نقطه خاص با ظرافت کژی‌هایی در آن قرار داده شده) که بسیار به واقعیت نزدیک است، و هم فرم گزارش‌نویسی را به ما آموزش می‌دهد. وقتی این گزارش را بخوانیم، می‌فهمیم چه متون فاجعه‌ای در ایران به عنوان گزارش در رسانه‌ها یا دستگاه‌های رسمی منتشر می‌شود. دقت در این گزارش نشان می‌دهد که ما چقدر در نگارش گزارش ضعیفیم، که یعنی در فهم واقعیت ضعیفیم، که یعنی در تحلیل درست امور ضعیفیم، که یعنی در اتخاذ تصمیم به موقع و درست و انجام آن بر اساس اصول عقلانی ضعیفیم. 
خارج از این گزارش، در متن کلی کتاب هم نکات خواندنی کم نیست. مثلاً لحن بالا به پایین انگلیس حتی در برابر نمایندگان سیا در مذاکرات نفت جالب توجه است. انگلیسی که تمام قدرت اقتصادی خود را در جنگ جهانی از دست داده، و بسیاری از سرزمین‌ها هم از کفش رفته‌اند، بسیار به مالیاتِ بر درآمد شرکت نفت ایران-انگلیس محتاج است، از تکرار ملی شدن صنعت نفت در بقیه کشورها بیمناک است، هم‌زمان با مسأله کانال سوئز با سرکردگی ناصر در مصر هم درگیر است، در مذاکره با مصدق یک قدم از منافع شرکت (و نه منافع ملی انگلیس چون آن که غیرقابل مذاکره است) کوتاه نمی‌آید، و از آمریکا که واسطه مذاکره ایران و انگلیس است، با لحنی بسیار محکم و تاحدودی از بالا به پایین می‌خواهد که مواضع روشن شرکت نفت ایران-انگلیس را به مصدق تفهیم بکند! انگار آمریکا میانجی بین انگلیس و ایران است، نه ابرقدرت برنده جنگ جهانی که با چند طرح بزرگ بین‌المللی مشغول تغییر نقشه سیاسی کل دنیاست! 
نکته دیگر فهم شخصیت هندرسون (سفیر آمریکا در ایران) است. او دیپلماتی است که کاملاً بر اساس اصول احترام متقابل پیش می‌رود. هیچ چیزی را به مصدق تحمیل نمی‌کند. همواره سعی می‌کند در گزارش‌های خود به آمریکا، جانب انصاف را درباره مصدق یا ایران رعایت کند، با این همه 1) مواضع انگلستان را شفاف منتقل می‌کند و مصدق را در برابر انگلیس خلع سلاح می‌کند و 2) نقشی اصلی را در کودتای 28 مرداد با یک دیدار مصدق بازی می‌کند. تا 27 مرداد، خیابان در اختیار طرفداران مصدق است. او شبش به دیدن مصدق می‌رود و می‌گوید که آمریکایی‌های حاضر در ایران امنیت جانی ندارند. اگر نمی‌توانید جان آن‌ها را حفظ کنید، همه را یک‌جا با خود از ایران می‌برم. مصدق هم که بسیار به کمک‌های آمریکا دل بسته است، همان شب با ستاد کل تماس می‌گیرد و دستور می‌دهد تمام توده‌ای‌های کف خیابان جمع شوند. اگر این پاک‌سازی انجام نمی‌شد، حرکتی که صبح زود 28 مرداد از جنوب خیابان مولوی آغاز شد و شهر را تحت تأثیر قرار داد و زمینه را برای حضور ارتش فراهم کرد، اصلاً پا نمی‌گرفت و حداکثر به جنگ خیابانی تبدیل می‌شد و اصلاً انجام کودتا میسر نمی‌گردید. هندرسون نشان می‌دهد که چطور یک دیپلمات می‌تواند اهل منطق و گفتگو و منصف و خوش‌برخورد و دارای روابط خوب باشد، ولی مانند یک ژنرال حمله کند، بر اصول خویش بایستد و مأموریت‌هایش را همانند یک لشکر مجهز نظامی با موفقیت کامل به انجام برساند. 
نکته آخری که به نظرم می‌رسد، تأکید طرف آمریکایی بر برخی واژه‌ها در طول مذاکره در گزارشات سیاسی خود است. مثلاً واژه «غرب» در ارتباط با مصدق زیاد به کار می‌رود. با این که مصدق همه نوک پیکان حمله‌اش را به سمت انگلستان گرفته و به آمریکا اعتماد کامل دارد (که نتیجه این اعتماد را هم روز 28 مرداد می‌بیند)، اما آمریکایی‌ها او را با عنوان یک عنصر «ضدغرب» یاد می‌کنند. جالب است که توده‌ای‌ها و کل جبهه ملی را هم عناصر «ضدغرب» می‌خوانند در حالی که نه تنها آن‌ها قبل از کودتا به امریکا اعتماد کامل دارند، بلکه در دهه 40 و 50 هم هنوز اعتماد کاملی به آمریکا دارند. این عنوان «ضدغرب» برای تحصیل‌کردگان جبهه ملی در خارج با آن همه اعتماد به آمریکا، یک نکته را به وضوح روشن می‌کند؛ این که آمریکا از کل جبهه جهان صنعتی یک تصور کامل و یک‌پارچه دارد که آن را «غرب» می‌خواند و حمله به یکی از بخش‌های این جبهه را، حمله به کل غرب می‌داند حتی اگر هجوم‌آورنده، روابطی بسیار گرم با بقیه جبهه داشته باشد و به صراحت خودش را بخشی از آن‌ها (به عنوان جبهه جهان آزاد) بخواند. آمریکا خودش را رهبر و مسئول کل جبهه غربی می‌داند و با این عنوان، با دیگران برخورد می‌کند.
      

21

        کمونیست‌ها در جریان مبارزات تشکیلاتی خود، به بحث کتاب خوانی هم توجه می‌کردند. کتاب‌هایی مشخص می‌کردند که نیروهای تشکیلاتی باید می‌خواندند و در مسیر مبارزه، آگاه می شدند. حزب توده هم به تبع اصل خود، چنین برنامه‌ای در تیم‌های مبارزاتی خود داشت. در میان آن کتب، رمان‌هایی هم قرار داشت که با هدف آگاهی بخشی مبارزاتی در دستور کار قرار می گرفت و غنای ادبی یا سرگرمی، چندان جایی در انتخاب آن‌ها نداشتند. یکی از این آثار، خرمگس نوشته اتل لیلیان وینیچ بود. 
هرچند پیام‌های این کتاب کاملاً در جهتِ برانگیزانندگی مبارزاتی کمونیست‌ها قرار داشت، و حتی باید اذعان کرد که در بسیاری از عناصر چون صحنه‌پردازی و فصل‌بندی و توصیف و شخصیت‌پردازی، انتظاری را که از یک رمان عالی مد نظر است را برآورده نمی‌کند، اما جوهره رمان را داراست و با پیرنگِ تا حدی مناسبش، لحظات پرتنش و احساسات نابی را ایجاد می‌کند. به خصوص بهره خوب نویسنده از نگارش دیالوگ‌های درخشان پیش‌برنده و ساخت صحنه‌های ملاقات شخصیت‌ها با هم، در عین افزایش کشش و تعلیق، توانسته برش عمیقی از زندگی را پیش چشم مخاطب قرار بدهد و دریافت‌های عمیقی از انسان و سرنوشتش در اختیار خواننده بگذارد. 
اگر این کتاب با کمی اغماض در پردازش برخی از عناصر داستان، و بیشتر معطوف به صحنه‌ها و دیالوگ‌های خوبش در مواجهه با مسأله دین و اثر سیاسی نهاد روحانیت بر جامعه خوانده شود، هم لحظات جذابی برای خواننده خلق خواهد شد و هم تلنگر مهمی در نسبت دیانت و سیاست به او خواهد زد.
      

33

        اهمیت این کتاب، در کلیت آن است نه در مواردی که مطرح می کند. 
این کتاب مهم است چون نشان می دهد که مرزهای به ظاهر پررنگ معرفتی برساخته از 2500 سال پیش تا به حال، در همه این قرون چقدر مبهم و مغشوش بوده اند. 
این کتاب مهم است چون توسط یک فیلسوف نوشته شده است. یعنی می شود کسی آن همه توجه به کانت داشته باشد و در عین حال تمام گفتگوهای فلسفی را به چالش و مضحکه بکشد. 
این کتاب مهم است چون لحن مطایبه آمیزش، فلسفه و معرفت و علم را از جایگاه به ظاهر سفت خود می‌کند و در طوفان سهمگین زندگی بشری، به اطراف و اکناف پرت می‌کند. 
این کتاب مهم است چون بیش از همه چیز، باطن خشن و بنیاد کور طبیعت انسان را پیش چشمش می آورد. یک دانشمند با یک آدمخوار جنگل‌های تودرتوی استوایی فرقی ندارد؛ هردو در کمین نشسته اند تا شکار یا حتی رقیب را بدرند. 
این کتاب پرده از ظاهر هوشمندانه اکثر قریب به اتفاق روشنفکرها بر می دارد تا بدانید پشت آن رگهای بادکرده برای حقیقت و انسانیت، حیوانی درنده نهفته که از عطش نسبت به خون، له‌له می زند.
      

16

        نمی‌دانم چرا آبراهامیان زیرعنوان «28 مرداد، سازمان سیا و ریشه‌های روابط ایران و آمریکا در عصر مدرن» را برای کتاب «کودتا»ی خود انتخاب کرده است، چون کتاب به هیچ وجه خط سیری معطوف به این موارد، و حتی در نسبت با این موارد هم ندارد. اشاراتی در چند صفحه از مقدمه و در فصل پایانی متناسب با این عناوین وجود دارد، ولی محتوای کل کتاب تحت الشعاع آن قرار نگرفته است. بیشتر الصاقی هستند به متن اصلی که درباره «ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد» است. این زیرعنوان، جایگاه مهمی به کتاب در بازار کتب ایالات متحده می‌بخشد و آن را با امروز دنیا مرتبط نشان می‌دهد. البته نه اینکه متن کتاب، با امروز ما ارتباط نداشته باشد، بلکه نحوه آن، غیر از ارتباطی است که چنین زیرعنوانی می‌تواند به مشعر به آن باشد. به نوعی، متن کتاب مهم‌تر از جایگاه آن است.
در سطح روایت تاریخی، متن کاملاً درونِ گفتمان روایی جبهه ملی قرار می‌گیرد که با قدرت در حال تولید متن پیرامون 28 مرداد 1332 هستند. آبراهامیان از منظری چپ‌گرایانه، روایت جبهه ملی از کودتای 28 مرداد را تقویت کرده و تا حدودی در کنار زدن روایت منتسب به انقلاب اسلامی (همانند چند کتاب معتبر دیگر) موفق عمل کرده است. حتی در دوسه‌جای متن، آبراهامیان با فاصله‌گذاری با چند عنصر مهم روایت تاریخی منتسب به انقلاب اسلامی، جدایی کامل روایت خویش از آن را آشکار کرده و روایت جبهه ملی را تثبیت کرده است. به ویژه شخصیت‌سناسی مفصلی که از مصدق ارائه می‌دهد، کاملاً در راستای قهرمان‌پروری‌های جبهه ملی و در مقابل روایت حضرت امام خمینی (ره) از او قرار دارد. حتی می‌توان گفت که انگلیسی‌ستیزی مصدق و یارانش هم در متن کتاب با همان قدرتی حضور دارد که در روایت جبهه ملی از ایران معاصر دیده می‌شود، هرچند در ارائه چهره‌ای آمریکاستیزانه از روایت آن روز جبهه ملی پیشی می‌گیرد. (به عبارتی راهش را کامل از روایت امروزین جبهه ملی از آمریکا جدا می‌کند.) 
اما موضع روایی آبراهامیان، یک لایه دیگر هم دارد که همانا تمرکز بر ایران است. در روایت وضعیتی که ایرانِ آن روز در آن گیر کرده بود، یعنی در چینش عناصر اصلی مواجهه ایران با انگلیس و آمریکا، آبراهامیان به روایت جمهوری اسلامی بسیار نزدیک می‌شود، و حتی روایت امروز ایران توسط حکومت را هم تا حد زیادی تأیید می‌کند. روایت او از نحوه رفتار اقتصادی-سیاسی آمریکا و انگلیس با ایرانِ آن روز، بیش‌ترین شباهت را با روایت رهبرانِ امروز جمهوری اسلامی از نحوه رفتار این دو کشور با ایران دارد. یعنی هرچند کتاب آبراهامیان از نظر گفتمانی و سیاسی، درون جریان روایی جبهه ملی (در مخالفت یا حداقل رقابت با انقلاب اسلامی) قرار می‌گیرد؛ اما از نظر موضوع روایت (یعنی موقعیت بین‌المللی ایران)، به روایت جمهوری اسلامی از آن روزِ ایران و امروزِ کشور بسیار نزدیک است.
      

24

16

        اهمیت این کتاب بیش از آنکه در پرداخت خوب و درست آن باشد، در موضوع و مصداقی است که بدان می‌پردازد. 
این روزها، مراکز متعددی در دنیا (به ویژه غرب)، از منظرهای گوناگون به معضل معنی برای مخاطب مدرن می‌پردازند. ادبیات، روان‌شناسی در شاخه‌های گوناگونش، فلسفه در برخی شاخه‌ها و حتی علم در بخشی از رشته‌ها؛ همه متحد و یک‌پارچه با خرج پول فراوان دست به دست هم داده‌اند تا با ساخت معناهای متعدد و متلون، زندگی ملال‌انگیز مدرن را قابل تحمل کنند، اما همه شکست خورده‌اند. 
هولوکاست به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از تاریخ اروپا، به مثابه جهنمِ بی‌معنایی زندگی مدرن، چونان هشدار مرگی هولناک پیش چشم جهانیان قرار دارد تا هرگونه رویای خوش‌بینی  به آگاهی و اراده بشر را از سر انسان بزداید. 
با حذف انسان‌هایی که می‌خواهند درباره هولوکاست حرف بزنند، و با پرواگاندای آکادمیک و سروصدای رسانه‌ای هرچقدر هم شیک و چشم‌پرکن، نمی‌توان درد بیمعنایی زندگی جدید را رفع کرد. این حفره عظیم دست از سر بشر نخواهد داشت مگر وقتی که...
      

21

باشگاه‌ها

دنیای خیال

602 عضو

هفت جاویدان: آتش تاریک

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

17

0

          به نام او

جان اشتاین‌بک «شرق بهشت» (East of Eden) را بهترین رمان خود می‌دانست. او تمام رمان‌ها و داستان‌هایی را که پیش از این کتاب نوشته بود تمرینی برای نوشتن این اثر می‌دانست و البته بعد از این هم، اثر شاخصی از او منتشر نشد در واقع «شرق بهشت» آخرین شاهکار و بهترین کتاب جان اشتاین‌بک است. کتابی که او در پنجاه سالگی و در اوج پختگی‌اش نوشت. برای فهمیدن عظمت این رمان و اهمیت حرف اشتاین‌بک همین بس که او کتابهایی چون «خوشه‌های خشم»، «موش‌ها و آدم‌ها»، «مروارید» و «ماه پنهان است» را در مقابل «شرق بهشت» اثر تمرینی برمی‌شمرد. کتابهایی که هرکدام برای اعتباربخشیدن به یک نویسنده کافی است.

«شرق بهشت» در ۱۹۵2 شانزده سال پیش از مرگ نویسنده‌اش منتشر شد و به‌سرعت مورد اقبال مخاطبان قرار گرفت و سه سال بعد توسط کارگردان مشهور امریکایی؛ الیا کازان، نسخه سینمایی‌اش هم ساخته شد که در انتهای یادداشت به آن اشاره خواهم کرد، فیلمی که به‌مانند رمان، مشهور و پرمخاطب شد. اشتاین‌بک نام رمان را از آیه 16 فصل چهارم سِفر پیدایش اقتباس کرد؛ «قایِن از حضور یَهُوَه برفت و در سرزمین نود در شرق عَدْن، مقیم گشت.» (صفحه ۱۴۱ جلد اول عهد عتیق به‌ترجمه پیروز سیار). قایِن نام قابیل در عهد عتیق است و شانزده آیه فصل چهارم به داستان هابیل و قابیل اختصاص دارد. اشتاین‌بک در «شرق بهشت» ارجاعات داستانی فراوانی به ماجرای هابیل و قابیل دارد و عین این فصل از عهد عتیق را در رمان خود می‌آورد. البته اقتباس او از این داستان پیچیده و هنرمندانه است نه اینکه او بخواهد نعل‌به‌نعل این داستان کهن را در رمان خود پیاده کند.

داستان «شرق بهشت» در دهکده سالیناسِ ایالت کالیفرنیا می‌گذرد و به زندگی دو نسل از خانواده تراسک اختصاص دارد. سایروس (یا همان سیروس یا کوروش خودمان) پدر خانواده تراسک است دو پسر با نام‌های آدام (همان آدم) و چارلز دارد. رمان بعد از پرداختن به ماجراهای آدام و چارلز به‌سراغ فرزندان آدام یعنی کالب و آرون (همان هارون) که نام هر دو از نام شخصیتهای کتاب مقدس گرفته شده، می‌پردازد و عمده داستان حول این دو شخصیت، پدرشان آدام تراسک و مادرشان کتی ایمز می‌چرخد. علاوه بر خانواده تراسک، اشتاین‌بک به ماجراهای یک خانواده دیگر هم می‌پردازد خانواده هامیلتون که بزرگِ خانواده ساموئل هامیلتون نقش مهمی در رمان دارد و می‌گویند که اشتاین‌بک آن را براساس شخصیت پدربزرگ مادری‌اش آفریده است. و اصلا خانواده هامیلتون خانواده مادری اوست. و اما دیگر شخصیت مهم رمان؛ لی، پیشخدمت چینی آدام تراسک است. او و ساموئل به‌نوعی مرشدان فکری آدام تراسک محسوب می‌شوند.

رمان اشتاین‌بک از جهتی رمانی ناتورالیستی است که در آن عنصر وراثت نقش پررنگی دارد ما با شخصیتهایی روبرو هستیم که برمبنای وراثت اخلاقیات و رفتارهای یکدیگر را تکرار می‌کنند. و نویسنده در حفظ این عنصر در رمان پرحجم خود موفق بوده است. علاوه بر این، «شرق بهشت» رمانی کاملا اخلاق‌گرایانه است با خط و مرزهایی مشخص میان شخصیتهای مثبت و منفی و این نشان می‌دهد که اشتاین‌بک در شخصیت‌پردازی هم تحت تاثیر کتاب مقدس بوده است. نکته‌ای که در رابطه با این کتاب و کتابهایی از این دست برایم جالب است این است که چطور یک نویسنده امریکایی تا این اندازه به کتاب مقدس یعنی همان پیشینه مذهبی و فرهنگی خود پایبند است و بی‌پروا بدون ترس از قضاوت دیگران پندهای اخلاقی می‌دهد و حد و مرزهای اخلاقی مشخص می‌کند و در عین حال اثری مدرن و خواندنی عرضه می‌کند. واقعا چند نفر از نویسنده‌های ما به قرآن کریم رجوع می‌کنند و تلاش می‌کنند تفسیر و تعبیری نو از آن عرضه کنند؟ تحقیقاً هیچ. حتی از اسطوره‌ها و حماسه‌های ملی هم استفاده نمی‌شود. بگذریم.

همواره در معرفی‌هایم از کتاب‌ها سعی کرده‌ام که داستان را لو ندهم در این فقره هم تلاش کردم که چنین نشود با اینکه آن را بسیار دوست دارم و جزو بهترین رمان‌هایی است که تا به امروز خوانده‌ام و شوق زیادی برای معرفی آن دارم. چند کلامی درباره ترجمه می‌گویم و در آخر هم فیلم الیا کازان را معرفی می‌کنم و تمام. اولین ترجمه‌ای که از این رمان شده است در سال ۱۳۶۱ به قلم مرحوم دکتر بهرام مقدادی منتشر شد، که من هم همین نسخه را خوانده‌ام و به نظرم بهترین ترجمه است، هرچند به یک ویرایش اساسی نیازمند است به‌خصوص در زمینه شکسته‌نویسی‌ها. آقای پرویز شهدی که هر اثری را از هر زبانی ترجمه می‌کنند هم این رمان را ترجمه کرده‌ و نشر مجید آن را منتشر کرده و در بازار موجود است. متاسفانه ترجمه جناب مقدادی تنها یکبار آن‌هم در دهه هشتاد توسط نشر اساطیر تجدیدچاپ شد و بعد از آن دیگر منتشر  نشد. بنده نسخه الکترونیکی‌اش را دارم و می‌توانم در اختیار دوستان قرار دهم.

و اما درباره فیلم «شرق بهشت» ساخته الیا کازان. کازان و اشتاین‌بک پیش از این فیلم، یک تجربه بسیار موفق با هم داشته‌اند؛ فیلم «زنده باد زاپاتا» که فیلمنامه‌نویس آن اشتاین‌بک است و یکی از جاودانه‌های تاریخ سینما است. ولی «شرق بهشت» براساس رمان اشتاین‌بک ساخته شده و خود او نقشی در نوشتن فیلمنامه نداشته است. به نظر من فیلم «شرق بهشت» فیلم بدی است. اگر فیلم را دیده‌اید و خوشتان نیامده برمبنای آن، رمان را قضاوت نکنید چون سوای از تغییرات عمده و بی‌جایی که در داستان رخ داده. فیلم تنها بخش پایانی رمان را روایت می‌کند. اگر هم خوشتان آمده ببینید که رمان با شما چه خواهد کرد. ولی اگر ندیده‌اید به‌هیچ وجه توصیه نمی‌کنم که پیش از خواندن رمان آن را ببینید. خود من شانس آوردم که بلافاصله دیدم و متوجه تغییرات بی‌مورد فیلمنامه‌نویس در داستان شدم اگر بین خواندن رمان و دیدن فیلم فاصله می‌افتد احتمالا داستانِ رمان «شرق بهشت» در ذهنم تحریف می‌شد. کازان این رمان شاهکار و اخلاق‌گرایانه را به یک اثر هالیوودی و مخاطب‌پسند تنزل داده است. گویا راست است که نمی‌شود از شاهکارهای ادبی فیلم خوب و قابل‌قبولی درست کرد.

 بعد از تحریر: این رمان برای من سه شخصیت ماندگار و به‌یادماندنی داشت و همین نشان می‌دهد که ما با یک شاهکار روبروییم: لی و ساموئل از شخصیت‌های مثبت داستان و کتی شخصیت منفی آن.
        

24

بریدۀ کتاب

صفحۀ 342

مأموریت اطلاعاتی کانادایی‌ها در تهران سه بخش داشت؛ بخش اول، رصد فعالیت‌های موجود در محوطه سفارت آمریکا و یادداشتبرداری دقیق از این فعالیت‌ها، به ویژه آن دسته از فعالیتهایی بود که به آمادگی نظامی ایرانی‌ها مربوط می‌شد. جیم ادوارد می‌گوید: «یکی از اولین چیزهایی که از ما خواستند این بود که شناسایی روزانه‌ای از محوطه سفارت به عمل آوریم تا تعداد نگهبانان داخل و خارج سفارت، نحوه تسلیح آنان، مهمات و سلاح‌های اضافی همراه آنان، سنگربندی‌ها و موقعیت‌های مشخص شده برای استقرار سلاح در اطراف سفارت، ساعات تغییر شیفتها و روال کاری روزانه پاسداران در داخل و خارج از سفارت و در نهایت هر چیزی که روزانه در جریان بود مشخص شود.» ادوارد علاوه بر ورود و خروج افراد و سلاح‌ها در سفارت ورود و خروج کالاها را نیز رصد می‌کرد. مهم‌تر از همه رصد ورود مواد غذایی به سفارت و خروج زباله از آن بود. تیلور و ادوارد می‌توانستند با اندازه‌گیری روزانه میزان کالری مواد غذایی وارد شده به سفارت، از وضعیت عمومی سلامتی آنان مطلع شده و دریابند که گروگان‌ها تا چه میزان می‌توانند دشواری‌های عملیات نجات را تحمل کنند.

0