سعید بیگی

سعید بیگی

بلاگر
@mosaafer

460 دنبال شده

449 دنبال کننده

                ✓ از وقتی یادم میاد؛ عاشق کتاب بودم و با مطالعه، گذر زمان رو متوجه نمی شدم. همین!
راستی؛ اگر دانش آموز دبیرستانی دارید، دعوتید به سایت ما «دبیر فارسی».

              
dabirefarsi.ir

یادداشت‌ها

نمایش همه
سعید بیگی

سعید بیگی

23 ساعت پیش

        زبان و نثر کتاب خوب و روان و ویراستاری هم خوب است. این کتاب ارزشمند را به سفارش دوستان خواندم و از مطالب جالبش لذت بردم و استفاده کردم.

کتاب نوشتۀ آقای «علاءالدین اسکندری» از شاگردان استاد «علی صفائی حائری» معروف به «عین.صاد.» است که می‌کوشد، نظام فکری استاد «صفائی حائری» را تبیین نماید.

این کتاب کلید رمزگشائی کتاب‌های استاد «صفائی حائری» است. یعنی برای درک بهتر آثار مَتین و مُتقَن استاد، این کتاب ـ که با استفاده از آثار ایشان تالیف شده ـ نقش راهنما را دارد.

در این کتاب نکاتی مهم و مفید در بارۀ انواع دین: 
1ـ دین ارثی – سنتی یا دین دستوری
2ـ دین احساسی – عاطفی
3ـ دین اصیل
و شرح ویژگی‌های هر یک دارد.

* فهرست مطالب کتاب به این شرح است:
ـ پیشگفتار
ـ مقدمه
ـ فصل اول: انواع دین
ـ طرح کلی دین اصیل
ـ معیار اصالت
ـ آزادی قبل از تفکر
ـ فصل دوم: اندیشه‌های پنهان
ـ اندیشه‌های پنهان
ـ چرا سؤال کنیم؟
ـ چگونه سؤال کنیم؟
ـ روش شناخت
ـ درک وضعیت
ـ درک تقدیر
ـ درک ترکیب
ـ مِلاک‌ها
ـ خاتمه
ـ یادداشت‌ها

نمونۀ متن کتاب: «... ارزش وجودی انسان از جَماد و نَبات و حیوان بالاتر است و همۀ کرۀ زمین و منظومۀ شمسی و کهکشان‌ها چیزی جز جماد و نبات و حیوان نیستند.

در نتیجه، انسان از همۀ این کهکشان‌ها بزرگ‌تر است.

و این است که در آیات و روایات، دنیا این همه مذمّت می‌شود؛ چون دنیا چیزی جز جماد و نبات و حیوان نیست، و اصلا به تعبیر روایات، دنیا بد نیست بلکه کم است و حقیر است و قلیل است و اگر انسان یک لحظه‌اش را بدهد و تمامی زمین و منظومه‌های شمسی و کهکشان‌ها را به دست بیاورد، بر فرض پس از مرگ، اینها را هم همراه خود ببرد، باز خسارت دیده، زیان دیده؛ چون همۀ اینها از انسان کمتر هستند و انسان در این لحظه، خودش را خرج اینها کرده است.

چه رسد به اینکه ما یک لحظه که هیچ، یک عمرِ خود را می‌دهیم و کهکشان‌ها را که هیچ، یک نقطه در زمین را، مثلا یک کاخ یا یک خانه در فلان نقطه را به دست می‌آوریم و تازه با مرگ، همین خانه و طلا و ... را رها می‌کنیم و از آن جدا می‌شویم.

این است که انسان در خسارت، مدفون شده است؛ (إِنَّ الإِنسَانَ لَفِی خُسرٍ).»
      

12

سعید بیگی

سعید بیگی

2 روز پیش

        نثر آقای آبتین گلکار، در این ترجمه عالی و خواندنی و ویراستاری هم خوب است.

داستان با توصیف محیط بیمارستان (یا بهتر است بگوییم: تیمارستان) و بخش‌های مختلف آن و در نهایت یک اتاق «اتاق شمارۀ 6» و بیماران بستری در آن آغاز می‌شود.

بعد در بارۀ مسئولان تیمارستان و سرپرست، پزشک اصلی و دستیار وی، کارکنان، پرستاران، بیماران و مسائل و مشکلات آنان صحبت می‌شود و سپس به معرفی پزشک اصلی به نام «آندرِی یِفیمیچ راگین» و سبک زندگی او در بدو ورود به شهر و پس از آن تا به امروز در تیمارستان می‌پردازد...

این داستان بسیار زیبا، جالب و خواندنی است و زمانی که شروع به خواندن کردم، با وجود بی‌خوابی شَدید، نتوانستم کتاب را رها کنم و تا پایان، یک نفس پیش رفتم و خواندمش.

شخصیت‌های این داستان، بسیار خوب توصیف شده‌اند و همگی باور پذیرند و علتش می‌تواند وجود افرادی نظیر آنان، در اطراف ما باشد و نیز توصیف‌های عالی «چِخوف» بزرگ از ویژگی‌های این شخصیت‌ها.

قصه را هم دوست داشتم و به نظرم خوب شروع شد و خوب هم تمام شد، هر چند غمگین به پایان رسید. 

من تصور می‌کنم؛ «چِخوف» قلم را به حرکت در می‌آورد و می‌کوشد زندگی قهرمانان آثارش را واقعی ترسیم کند و اجازه دهد که واقعی متولد شوند، واقعی زندگی کنند و واقعی بمیرند.

شاید چنین پایان کار و آخر عمری؛ حق این دکترِ بی‌تفاوت به سرنوشت دیگران، به ویژه بیمارانش باشد. 

او که ابدا رنج آنان را درک نمی‌کرد، حتی به خودش زحمت نداد که برای آنان مفید باشد و دردی از جمع رنج‌های‌شان کم کند و مرهمی بر زخم‌های آنان باشد.

او اگر می‌خواست، حتی می‌توانست شرایط بیمارستان را بسیار بهتر از وضعیت موجود کند تا بیماران و مراجعان، کمتر اذیت شوند و سختی بکشند.

اما با این توجیه که آدمی باید رنج بکشد و آن را خوار بشمارد و چنین آدمی دانا، فکور و تیزبین است و همیشه قانع و راضی است و از چیزی متعجب نمی شود، تقریبا هیچ کاری نکرد و با درآمد خوبش تنها به گذران وقت و مطالعۀ بی‌هدف کتاب مشغول بود و این‌گونه خودش را آسوده کرد.

اما همین که در پایان کار گرفتار همان اتاق شد، تازه فهمید که در اتاقی چون آنجا ماندن، ابدا شبیه ماندن در اتاقی گرم و نرم، چون محل استراحت یا محل کار نیست و البته کمی دیر این موضوع را فهمید.

به نظرم درخشان‌ترین بخش این داستان که من بسیار از خواندن آن لذت بردم؛ همان بخش گفتگوی دکتر «آندرِی یِفیمیچ راگین» و «ایوان دیمیتریچ» جوان بیمار است که فوق‌العاده جالب و خواندنی است!

در نهایت هم دکتر می‌میرد و شرایط برای بیماران، بسیار بدتر از آن وضعیتی می‌شود که بود؛ زیرا دکتر جوان حتی وضع را خراب‌تر از پیش می‌کند و رنج‌های بیماران شدت می‌یابد.

از «چِخوف» بزرگ بابت این داستان فوق‌العاده سپاس‌گزارم. روحش شاد و یادش گرامی!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12

سعید بیگی

سعید بیگی

3 روز پیش

        نثر کتاب خوب و خواندنی و ویراستاری هم خوب است.

ماجرا از خرید یک کامپیوتر در فروشگاه آغاز می‌شود و قهرمان داستان یعنی مردی 59 ساله به نام «اُوِه» قصد دارد، یک کامپیوتر کوچک بخرد که صفحه‌کلید هم داشته باشد، اما با فروشنده به مشکل بر می‌خورَد.

«اُوِه» در 8 سالگی مادرش را بر اثر بیماری و در 15 سالگی هم پدرش را که در راه‌آهن کار می‌کرده، بر اثر یک حادثه از دست می‌دهد. 

پدرش که مردی قوی و درستکار بوده، چنان تاثیری بر او می‌گذارد که تا پایان عمر این نقش را به یادگار نگاه می‌دارد و بر اساس آن آموخته‌ها عمل و رفتار می‌کند...

«اُوِه» تشنۀ توجه و محبت است و این میل به دوست داشتن و دوست داشته شدن، به طور فطری در وجود هر انسانی به ودیعت نهاده شده است.

یعنی هر انسانی فطرتا هم مایل است که دیگران را دوست بدارد و هم میل دارد که دیگران او را دوست بدارند و به او توجه کنند.

البته روشن است که دوست داشتن افرادی چون «اُوِه» با خصوصیات اخلاقی و رفتاری ویژه‌اش، کمی دشوار است و همگان نه توان و حوصلۀ لازم را دارند و نه راه ارتباط گرفتن با چنین اشخاصی را می‌دانند و در نظر آنان هیچ نکتۀ مثبتی در وجود این افراد یافت نمی‌شود.

در حالی که صداقت، درستی و پای‌بندی به اصول، از مهم‌ترین ویژگی‌های یک انسان سالم و درستکار است که سبب ایجاد اطمینان و امکان اعتماد به او می‌شود.

البته بیشتر کارهای درستی که «اُوِه» در برخورد با دیگران انجام می‌دهد، به سبب پرهیز از ناراحت کردن همسرش «سونیا» پس از مردن و دیدار او در جهان دیگر است که انگیزه‌ای بسیار قوی به او ـ برای این کارها و برخوردهای درست ـ می‌دهد.

در این داستان، رفتار صمیمانه و مهرآمیز «پروانه»؛ زن مهاجر ایرانی و خانواده‌اش، به «اُوِه» نوید ارتباطات انسانی درست و بدون چشم‌داشت را می‌دهد و او را به زندگی و عشق به دیگران باز می‌گرداند.

«اُوِه» طعم این محبت و عشق را تنها در وجود تعداد معدودی از افراد زندگیش دیده بود و چون با «پروانه» و خانواده‌اش برخورد کرد؛ تارهای قلبش مرتعش شدند و به رفتار محبت‌آمیز آنان، با تمام وجود پاسخ داد و چون پدربزرگی مهربان، سایۀ لطف و مهرش را بر سر این خانواده و دیگر همسایه‌ها گستراند.

آدم‌هایی چون «اُوِه» در اطراف ما کم نیستند، اما آدم‌هایی چون «پروانه» کم هستند که بتوانند بدون ریا محبت کنند و این آدم‌های آسیب دیده و تنها را به آغوش گرم زندگی بازگردانند.

خداوندا! این بندگان خوب چون «پروانه»‌ات را زیاد کن تا دور شمع کم‌فروغ وجود آدم‌هایی چون «اُوِه» بگردند و شور زندگی را در وجودشان بیدار کرده، به جریان اندازند. آمین رب العالمین!
      

50

سعید بیگی

سعید بیگی

4 روز پیش

        «شنل» یا «پالتو» داستان یک کارمند پایین‌رده به نام «آکاکی آکاکییِویچ» است که تنها می‌تواند از نامه‌ها رونوشت بردارد و همه او را تحقیر و مسخره می‌کنند و دست می‌اندازند. اما او تحمل می‌کند و در نهایت، با آرامش از آنها خواهش می‌کند که اذیتش نکنند.

بیشترین آزار همکاران اداری، به خاطر یک «شنل» است که به قول آنها توری شده و سرما را از خود رد می‌کند. مرد «شنل» را برای تعمیر پیش خیاط می‌برد، اما او نمی‌پذیرد، زیرا الیافی برای دوختن وصله ندارد. 

سرانجام مرد تصمیم می‌گیرد که با صرفه‌جویی در غذا و عصرانه و خیلی چیزهای دیگر، مقداری پس‌انداز کند و با پاداش و حقوق و پس‌انداز اندکش، یک «شنل» بخرد یا برای ارزان‌تر تمام شدن، به خیاط بگوید تا برایش یک «شنل» بدوزد.

چند ماهی سختی و ریاضت و صرفه‌جویی در هزینه‌ها و کاستن از یک وعده غذا و عصرانه و قهوه و ... باعث می‌شود که او بتواند، در نهایت مبلغی برای دوخت یک «شنل» جدید کنار بگذارد.

یک «شنل» زیبا و عالی با دردسر فراوان دوخته می‌شود و همکاران شیرینی می‌خواهند، اما او پولی برای این کار ندارد و سرمعاون اداره، قول چای و شام را به همه از طرف او می‌دهد و همه را به منزلش دعوت می‌کند. 

بعد از شام، مرد به سمت خانه به راه می‌افتد؛ اما در بین راه راهزنان «شنل» او را می‌دزدند و تلاش او برای شکایت به پلیس و نظامیان یا فردی بانفوذ که سفارشش را بکند، بی‌نتیجه می‌ماند.

در نهایت فرد بانفوذ او را تحقیر می‌کند و مرد بیمار شده و در بستر می‌افتد و چند روز بعد می‌میرد. اما روحش به دنبال مرد بانفوذ است که تحقیرش کرده و شب‌ها «شنل» هر کسی را که می‌بیند، از تنش در می‌آورد. 

در نهایت؛ شبی مردِ بانفوذ را می‌بیند و می‌شناسد و ضمن گلایه از رفتار او، «شنل» او را می‌گیرد و می‌رود و دیگر از او خبری نمی‌شود!

این داستان در واقع انتقاد نویسنده از وضعیت موجود زمان خودش و تبعیض، فقر، بی‌عدالتی، ستم، نابرابری و شرایط نامناسب و نامساعد اجتماعی و اقتصادی مردم، به ویژه طبقات ضعیف از نظر اقتصادی و فرهنگی بوده است.

وقتی هر مسئولی به جای راه انداختن کار مردم و کمک به آنان، تنها به فکر تامین وسایل آرامش و آسایش خود، خانواده و اطرافیانش باشد و حق دیگران را بخورد و هیچ گاه سیر نشود؛ در نتیجه نظم و نظام جامعه و حکومت فرو خواهد پاشید و در این مرحله آسیبش به تمام مردم جامعه، به ویژه سطوح پایین جامعه خواهد رسید.

این داستان در عین کوتاهی، مفاهیم انتقادی و انسانی بلندی را فریاد می‌کند که در تاریخ ادبیات جهان کم‌نظیر است و به حق مورد توجه قرار گرفته و مشهور شده است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

سعید بیگی

سعید بیگی

5 روز پیش

        نثر کتاب خوب و خواندنی ویراستاری هم خوب است. ماجرای این نمایش‌نامه با نامۀ پسر جوان خانواده، به خانواده‌اش آغاز می‌شود که پدر، مادر و خواهر کوچکش را با خبری مهم غافل‌گیر می‌کند.

خبر این است؛ سرگرد فرمانده پذیرفته که دو هفته در منزل آنها در روستایی در مجارستان، میهمان باشد و در برگشت، پسر خانواده را به دفتر خودش ببرد تا راحت‌تر خدمت کند و در جنگ آسیب نبیند.

این خبر آنها را خوشحال می‌کند و در تدارک وسایل راحتی سرگرد، با تمام همسایه‌ها و اهل‌محل هماهنگ می‌شوند تا سر و صدای مزاحمی نباشد و سرگرد بتواند استراحت کند و بعد خوش و خرّم به جبهه برگردد...

داستان بسیار جالب و خواندنی بود و من هم اعصابم از درخواست‌ها و امر و نهی‌های بیجای سرگرد به هم ریخت. البته نه تا آن حد که او را با گیوتین کاغذبُر به چهار قسمت مساوی تقسیم کنم. 

البته من تنها این ماجراها را خواندم و از نزدیک آن بلاها بر سرم نیامد، وگرنه ممکن بود من هم به پدر و خانواده‌اش حق بدهم و همان بلا یا چیزی شبیه همان را بر سر سرگرد بیاورم.

گفتار و رفتارهای اعضای خانواده با هم و با دیگران بسیار عادی و معمولی بود و هیچ مورد نامناسب و مشکوکی در اعمال آنان مشاهده نمی‌شد.

اما وقتی با بحران روبرو شده و گرفتارش شدند؛ به خاطر راحتی و سلامت فرزندشان کوشیدند که تحمل کنند؛ هر چند از تاب و توان‌شان واقعا بیشتر بود، اما به خاطر یک عضو خانواده که زیر دست همین جناب سرگرد بود، کوتاه آمدند.

وقتی سرگرد رفت و باز هم برگشت؛ دیگر توانی برای آنها نمانده بود و اعضای خانواده به ویژه پدر؛ اختیار و صبر و تحملش را از دست داد و آنچه نباید می‌شد، شد و سرگرد فدای رفتارهای بی‌منطق و اشتباه خود شد.

آدمیزاد وقتی در برابر خویش مقاومتی نبیند، ناخودآگاه آن قدر تند می‌رود که به سبب همین رفتارِ خودخواهانه‌اش، گرفتار دردسر و بلا می‌شود و نمونۀ این قبیل افراد را کم ندیده‌ایم.

در دو قسمت از رمان این داستان که در بخش پایانی کتاب آمده است؛ «تُت» راهکار دکتر را برای کوتاه‌تر شدن قدش می‌پذیرد و همه به این تغییر روشن و آشکار، بی‌توجهند.

گویا از ابتدا او را همین طور دیده‌اند، جز پستچی دیوانه که او را مسخره می‌کند و دکتر به «تُت» می‌گوید که او را رها کن! سه بار او را آورده‌اند و من نتوانسته‌ام برای درمان او کاری بکنم!

ظاهرا در آن صحنه و در آن شهرک با آن شرایط ویژه، تنها پستچی عاقل بوده و همه یک جورهایی مثل هم عجیب و غریب و دیوانه بوده‌اند!

«گر حُکم شود که مَست گیرند ||| در شهر هر آنکه هست گیرند!»

داستان خوب بود، اما پایانش کمی تلخ بود و روشن است که همیشه نمی‌توان همه چیز را ختم به خیر کرد. واقعیت همواره با آنچه که ما مایلیم شاهد روی‌دادنش باشیم، کمی زاویه دارد یا حتی در تقابل با آن قرار می‌گیرد و ما سازنده یا تقدیرکنندۀ واقعیات زندگی نیستیم.

ما تنها می‌توانیم در برابر این کُنِش‌ها؛ واکنش از خود نشان بدهیم و چقدر عالی است، اگر بتوانیم واکنش‌های منطقی و خوب از خود نشان دهیم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

سعید بیگی

سعید بیگی

6 روز پیش

        نثر کتاب خوب و خوشخوان است و ویراستاری هم خوب است. اما نویسنده به جهتی، ترتیب معمول و قاعده‌مند اجزای جمله را در هم می‌ریزد که گاه مناسب و جالب است و گاه ناجالب و آزاردهنده.

کتاب، ماجراهای زندگی «جمال فیض‌اللهی» اهل ایلام را از دوران پیش از انقلاب تا دوران انقلاب و پس از آن جنگ و ... تا امروز بیان می‌کند که هم خواندنی و شنیدنی است و هم آموزنده و عبرت‌انگیز!

او در دوران انقلاب با پدرش که همراه با مردم و انقلاب بود، به کمک مردم می‌رود و این رویه در دوران جنگ ادامه دارد و به اوج خودش می‌رسد و به قول خودش همیشه خط‌شکن بوده و هنوز هم هست...

داستان واقعا خواندنی و جالب است، زیرا صحنه‌هایی بدون واسطه را از چگونگی تشکیل نیروهای مخالف حکومت سوریه تا شکل‌گیری داعش از نزدیک و در سوریه و دمشق مشاهده کرده و گزارش می‌کند و گاه تحلیل‌هایی بسیار درست و قابل قبول ارائه می‌کند که ارزشمند و شنیدنی هستند.

و امروز که دوباره امنیت از سوریه پرکشیده و مردم گرفتار گروه‌های مسلح بی‌فکر و بی‌رحمی شده‌اند که به سادگی آدم می‌کشند و سوریه جولانگاه خائنان به کشور و مردم شده است؛ ارزش و اعتبار این تحلیل‌ها روشن‌تر می‌شود.

جمال در طول این مدت که در سوریه بوده، کتاب های بسیاری را مطالعه می کند که در رشد فکری او بسیار تاثیر دارد و سخنانش را پخته و مفید جلوه می‌دهد.

جالب است؛ فردی که روزگاری قاچاقچی بوده و به همین مرزبانان سوریه رشوه می‌داده تا کالاهای او را توقیف نکنند و اجازه عبور به آنها بدهند؛ در این روزگار از رشوه گرفتن ماموران سوری ناراحت شده و همین کار آنها را باعث ناامنی و قدرت یافتن اراذل و اوباش و نیروهای خارجی، به نام داعش می‌داند و با این کار آنان مقابله می‌کند.

در مجموع کتابِ فوق‌العاده جالب و خوبی بود که بسیاری از نکات و برداشت‌های جمال؛ مرا به تفکر و تامل واداشت و بسیاری از مطالب و نکات در گفته‌های او پذیرفتنی و قابل قبول به نظر می‌رسند.

این کتاب جزء معدود کتاب‌هایی بود که قبلا در زمینۀ موضوعات آن، اطلاعات زیادی نداشتم و خیلی چیزها از آن یاد گرفتم.
      

11

سعید بیگی

سعید بیگی

7 روز پیش

        نثر کتاب خوب و ویراستاری هم خوب است. ماجرای این نمایش‌نامه به داستان قدیمی و باستانی «گیلگمش» مربوط می‌شود.

«گیلگمش» پادشاه شهر «اوروک» است و خدایان برای او دوستی به نام «انکیدو» می‌آفرینند که این دو پس از نبرد با یکدیگر، با هم دوست می‌شوند.

«انکیدو» پس از مدتی از دنیا می‌رود و «گیلگمش» برای یافتن راه نجات او و فرار از مرگ، راه سفر در پیش می‌گیرد و به دیدار «اوتانا» ـ ظاهرا همان حضرت «نوح نبی» (ع) که به همراه موجودات دیگر، از طوفان نجات یافته و به عمر جاودان دست پیدا کرده است ـ می‌رود.

«گیلگمش» از او راز جوانی و جاودانگی را می‌خواهد و «اوتانا» گیاهی به او می‌دهد که «گیلگمش» قصد دارد، آن را به مردم «اوروک» بخوراند تا همگی جاودانه شوند، اما مار پیری گیاه را می‌خورد و می‌رود.

«گیلگمش» افسرده، غمگین و سرخورده به «اوروک» می‌رسد و از مرگ استقبال می‌کند و از دنیا می‌رود و در جهان مردگان به جستجوی دوست خود «انکیدو» می‌رود.

نمایش‌نامه خلاصۀ مهم‌ترین رویدادهای زندگی «گیلگمش» افسانه‌ای را در بر دارد و خواندنی است.

این داستان شاید یکی از قدیمی‌ترین افسانه‌ها و داستان‌های اقوام گذشته باشد که هنوز هم خوانده می‌شود و به آدمی می‌آموزد که جاودانگی، ویژۀ خدایان و مرگ، سرنوشت حتمی دیگر موجودات؛ چون آدمیان است و از آن گریزی نیست.

و در این جهان زودگذر و زودپای؛ تنها پندار، گفتار و کردار نیک است که ارزنده و ارزشمند است و تا ابد پایدار باقی خواهد ماند.

و چه نیکو است که ما هم در پی آن باشیم که از خود؛ سخن، کار یا اثری نیک به جای بگذاریم که تا آن بازماندۀ ما باقی است، نام و یاد ما هم زنده و جاوید خواهد بود و گویا این تنها راه جاودانه ماندن آدمیان باشد.
      

13

        زبان روایت و نثر کتاب خوب و خوشخوان و البته غم‌انگیز است و ویراستاری هم خوب است.

راوی خواهرِ میک است به نام فیبی که حدود 10 ماه از میک بزرگتر است و با برنامۀ پدر و مادر شیمیدانش متولد شده است و میک ناخواسته به دنیا آمده است، آن هم تنها 10 ماه پس از تولد فیبی...

مسئلۀ سوگ بسیار سنگین، سخت و طاقت‌فرسا است و در این شرایط، بهترین کار تنها شنیدن درد دل‌ها و سخنان مصیبت دیده است و دوری از نصیحت و توصیه به تحمل کردن و بیان اینکه من هم درد کشیده‌ام و می‌دانم چه می‌گویی و پرهیز از این قبیل سخنان است.

و دیگر اینکه در کنار آنان بودن، فرصت در خود فرو رفتن و فکر کردن و یادآوری خاطرات فردِ درگذشته را کمتر می‌کند و هر چه این زمان‌های تنهایی، از زمان داغدار شدنِ فرد، به تاخیر بیفتند؛ برای او بهتر است تا شرایط و روحیۀ بهتری برای مواجهه و روبرو شدن با یاد خاطرات فرد درگذشته، به وجود بیاید.

این یکی از مهم‌ترین جاها و زمان‌هایی است که افرادِ همه‌چی‌دان تنها با حرف‌های خود، داغ دل فرد مصیبت دیده را بیشتر می‌کنند و باید بدانند که نصیحت کمکی به فرد نمی‌کند و همراهی همراه با گوشی شنوا داشتن، بهتر و مفیدتر است.

از عمق جان برایتان آرزو می‌کنم که از این فقدان، یعنی از دست دادن عزیزانتان دور باشید و در کنار خانواده‌های محترم، روزگار را به خوشی و خوبی، تندرستی و شادی بگذرانید. آمین رب العالمین.
      

11

        نثر کتاب خوب و به صورت نامه است و ویراستاری هم خوب است.

ماجرای این کتاب، داستان دو دوست است که در آمریکا با هم گالری فروش آثار هنری دارند. یکی یهودی است ـ ماکس ـ و دیگری مسیحی ـ مارتین ـ و مارتین با همسر و فرزندانش راهی آلمان می‌شود و ...

دوستی‌ها در شرایط گل و بلبل و عادی، بسیار مستحکم هستند؛ اما اگر شرایط تغییر کند و مشکلاتی در این مسیر پیش بیاید یا منافع دوستان با هم در تعارض قرار گیرد، آن گاه دیگر اثری از دوستی محبت‌آمیز در بین نیست و دوستان سابق، دشمن هم می‌شوند.

قبلا یک داستان دیگر شبیه این خوانده بودم به نام «دوست بازیافته»؛ دو جوان که در آلمان دوست صمیمی هم بودند، یکی یهودی بود و دیگری مسیحی.

با بالا گرفتن کار هیتلر و نازی‌ها، آزار و اذیت نسبت به یهودی‌ها افزایش می‌یابد و خانوادۀ پسر یهودی، او را به آمریکا می‌فرستند تا از شر آزار نازی‌ها خلاص شود و پدر و مادر خودشان را می‌کشند.

این دو دوست به هم نامه می‌نویسند و دوست مسیحی در آلمان هم خودش و هم خانواده‌اش، همراه نازی‌ها و هیتلرند و در پایان کار همین فردِ وفادارِ به هیتلر، در سوء قصد گروهی از افسران وفادار به جان پیشوا، یعنی هیتلر دستگیر و اعدام می‌شود.

قصه خوب است، اما قلب آدمی از این همه بی‌رحمی و ناجوانمردی به درد می‌آید. باید از این ماجراها عبرت گرفت و فراموش شان نکرد.

«دوست آن باشد که گیرد دست دوست ||| در پریشان حالی و درماندگی»

اما این دوست آلمانی، در هر دو داستان که در موضوع و مبنا شبیه هم هستند؛ به خاطر موقعیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود و خانواده‌اش، قید دوست صمیمی و خوبش را می‌زند و در سخت‌ترین شرایط او را رها می‌کند.

این به باورها، اعتقادات، شخصیت و تفکر افراد بر می‌گردد که تا چه اندازه، برای ارتباطاتی از این دست، ارزش قائل باشند و بتوانند از دوستشان حمایت کنند.

البته چون من در آن شرایط نبوده‌ام، قضاوت نمی‌کنم؛ زیرا کمترین شرط برای قضاوت دیگری این است که با کفش او چند قدم راه بروی! و من که در آن شرایط نیستم، نباید و نمی‌توانم قضاوت منصفانه و درستی داشته باشم.
      

49

        نثر کتاب خیلی خوب بود و ویراستاری هم ایرادی نداشت و از خواندنش لذت بردم.

به نظر می‌رسد که نمایشنامۀ «دایی وانیا» از روی داستان «وحشی» اثر دیگر «چخوف» نوشته شده باشد و داستان را با توصیفات و شخصیت‌های بیشتر و قصه‌ای کمی متفاوت با «دایی وانیا»؛ پیش از این دیده و خوانده‌ایم.

ماجرای اصلی قصه، علاوه بر روایت عشق‌های ممنوعۀ افراد به هم، به تصمیم فروش املاک پروفسور و خرید ویلایی در فنلاند ـ که در آن روزگار جزو روسیه بود ـ و ... بازمی‌گردد.

قسمت پایانی داستان مرا به یاد داستان «آبجی خانم» از «صادق هدایت» انداخت که خواهر بزرگتر را چون زیبا نبود، رها کردند و خواهر کوچکتر عروس شد و روز عروسی، خواهر بزرگتر در آب انبار غرق شد.

او منتظر بود تا در آن دنیا خوشبخت شود و تصور می‌کرد، آنهایی که ایمان قوی دارند، رستگاری در آن دنیا را بر این دنیا ترجیح می‌دهند؛ هر چند دین و مذهب این را نمی‌گوید و بر زندگی خوب در هر دو جهان تاکید می‌ورزد!

این نمایش‌نامه؛ ارتباطات و رفتار آدم‌ها با هم و فراز و فرودهای زندگی آنها را روایت می‌کند که تصورات آنها چقدر از هم دور است و چه بسا از واقعیت هم فاصله دارد.

هم‌چنین ناسپاسی و نارضایتی آنها از امکانات و زندگی خوبی که همراه با خانه و کاشانه و خوراک و پوشاک مناسب و خوب که حتی دهقانان روستای نزدیک، در فراهم نمودنش مشکل دارند.

خوشبختی با تغییر نگاه آدمی پیش می‌آید وگرنه کم نیستند که تمام امکانات عالم را در اختیار دارند، اما خود را خوشبخت نمی‌دانند.

در واقع تفاوت بین آسایش و آرامش از زمین تا آسمان است و بسیارند افرادی که در آسایشند، اما حسرت آرامش را می‌کشند و این به نظرم همان خوشبختی و رستگاری باشد که همگان در طلب آنند.

نکتۀ دیگر اینکه همیشه مرغ همسایه غاز است!

یعنی خیلی از مردم چیزهای باارزشی دارند؛ همسری دلسوز، پاکدامن و وفادار، پدر و مادری مهربان، فرزندانی سر به راه و عاقل، خانه و امکاناتی مناسب و در خور برای زندگی، شغلی که انسان و خانواده‌اش را تامین می‌کند و بسیاری داشته‌های دیگر که هر یک از آنها برای دیگری آرزویی دست نایافتنی است؛ اما ما این نکته را در نمی‌یابیم.

و همواره چشم ما به دست و دهان دیگران است که چه دارند و چه می‌کنند و آنها را آروز می‌کنیم و از داشته‌های بی‌شمار خود بی‌خبریم.

ای کاش چشم‌مان باز شود و ببینیم که وضعیت ما از بسیاری از مردم اطراف‌مان بهتر است و بکوشیم تا بهترش کنیم.

تلاش و کوشش برای بهبود وضعیت زندگی ستوده است، اما حسرت داشته‌های دیگران را خوردن و حسادت نسبت به آنان، نکوهیده است و نادلپذیر!
      

33

        زبان روایت خوب است؛ ولی مثل بیشتر کتاب‌های منتشر شده در انتشارات «شهید ابراهیم هادی»، از نظر نثر و زبان نگارش، مسائل و مشکلات فراوان دارد و به همان درد کتاب‌های این ناشر گرفتار است و ویراستاری هم در حد ضعیفی انجام شده است.

یک ایراد بزرگ دیگر، استفادۀ بی‌شمار از «سه نقطه» و باز گذاشتن مطلب در بندها (پاراگراف‌ها) و رها کردن و ناتمام گذاردن آنها است که به راستی روی اعصاب است.

مثال1: «احمد آقا مخاطب‌شناسی را سرلوحۀ کارهای خودش در مسجد قرار داده بود. 
او در کنار بچه‌های کوچک‌تر مانند خود آنها می‌شد. در مواجه با بچه‌های شلوغ و مشکل‌ساز بسیار صبور بود و...»

مثال2: «خاطرم هست که یکی از هفته‌ها تعداد بچه‌ها کم بود. برای ما از ارادت شهدا به معصومین و مقام شهادت و ... می‌گفت.»

مثال3: «او در سنین جوانی مانند یک مرد دنیادیده با وقایع برخورد می‌کرد. حقیقت اعمال را می‌دید و...»

نظیر این مثال‌ها در کتاب بسیار دیده می‌شود؛ البته جز در نقل قول از دیگران یا وصیت‌نامۀ «شهید نیّری» که حتی یک مورد هم دیده نمی‌شود. (چون آن بخش‌ها، نثرِ نویسندگانِ این نشر نیست.)

نکتۀ دیگر جابجایی زبان گفتار و نوشتار در نقل یک خاطره یا ماجرا است که در نیمۀ مطلب، از زبان نوشتار به گفتار رفته و یا برعکس؛ از زبان نوشتار به زبان گفتار رفته و باز می‌گردد.

اما از این مسائل که بگذریم؛ زندگی، گفتار، رفتار و سلوک اجتماعی و برخوردهای شهید «احمدعلی نیّری» بسیار زیبا، خواندنی و تاثیرگذار است و بی‌شک یکی از بزرگانِ شهدای والامقامِ میهنِ عزیزمان است.

برخی آموزه‌های ایشان که در کلام پیامبر خاتم حضرت محمد (ص) و ائمۀ معصومین علیهم‌السلام آمده است و شهید به آنها عمل نموده و به آن رتبه و مقام بالا و عالی دست یافته است، بدین شرح است:

«ـ اخلاص در فکر، گفتار و عمل
ـ پرهیز از گناه و کار حرام
ـ رعایت ادب و احترام به همگان از کوچک و بزرگ
ـ عمل به مستحبات سفارش شده
ـ توکل بر خدا و توسل به اهل‌بیت علیهم‌السلام
ـ پرهیز از غیبت و تذکر قاطعانه، محترمانه و مودبانه به غیبت‌کنندگان
ـ سعی و اهتمام فراوان به نماز جماعت، نماز اول وقت و نماز شب
ـ رسیدگی به حاجات مادی و معنوی مردم
ـ کوچک شمردن کار‌های نیک خود
ـ بزرگ شمردن خطاها و گناهان کوچک خود
ـ پرهیز از غرور و خودپسندی
ـ پرهیز از خشونت و تحقیر دیگران
ـ حفظ حرمت افراد از بزرگ و کوچک
ـ رعایت حق الناس و دقت در استفاده از بیت‌المال
ـ تلاش فراوان در کمک به دیگران 

و ده‌ها و صدها عمل و رفتار ایمانی، قرآنی و انسانی که دیگران را مجذوب راه راست و شخصیت این شهید بزرگوار کرده بود.»

با وجود ایرادهای ظاهری در چاپ و انتشار این کتاب ارزشمند؛ مطالب و خاطرات خانواده، بستگان، دوستان و همرزمان و اطرافیان از زندگی این شهید بزرگوار، بسیار آموزنده، تاثیرگذار و عالی است.

و امتیاز 4 از 5 هم به سبب محتوای فوق‌العادۀ کتاب به آن داده شده و تنها یک امتیاز بابت ایرادهای ناشر کسر شده است.

امیدواریم این آموزه‌های قرآنی و ایمانی، بتواند راهنمای ما در کوران حوادث و پرهیز از رفتار غیر دینی و غیر انسانی و هدایت به صراط مستقیم باشد.
      

20

        نثر کتاب خوب است و مشکلی ندارد و سخت‌خوان نیست.

این کتاب؛ ماجرای یک مرغ دریایی به نام جاناتان است که برعکس مرغان دریایی دیگر، پرواز را تنها وسیله‌ای برای به دست آوردن غذا و زندگی را خوردن و خوابیدن نمی‌داند و به دنبال پرواز در ارتفاعات بالاتر و با سرعت و مهارت بیشتر، برای لذت بردن و دیدن جاهای دورتر و بیشتر از زوایای مختلف و بالاتر و بهتر است...

این یک داستان سمبلیک خوب است که مرا به یاد قصۀ «ماهی سیاه کوچولو» اثر مانایاد صمد بهرنگی انداخت. روحش شاد و یادش گرامی!

باز هم یک قصۀ نمادین، جالب و انگیزشی که شاید برای بعضی نوجوانان و جوانان، موتور پیشرانه به جلو و در مسیر پیشرفت باشد.

البته ممکن است، برای بعضی از آن جهت که به سرکشی و طغیان در برابر خانواده و اجتماع دعوت می‌کند، بدآموزی داشته باشد.

زیرا در این سن حساس؛ فرزندان دورانی بحرانی را می‌گذرانند و نظر و سخن خود را درست‌تر از دیگران می‌دانند و ارتباطات آنها با اطرافیان، به ویژه خانواده که اختلاف سنی چشمگیری با آنها دارند، کمرنگ می‌شود.

و تشخیص اینکه این کار، به راستی خوب و درست و پسندیده است یا نه؟ برای آنان کمی دشوار می‌شود.

به هر روی خوبی‌های این داستان به ایرادهایش می‌چربد و ارزش خواندن دارد، به ویژه برای نوجوانان و سنین نزدیک به آن.
      

37

        نثر کتاب خوب بود و از خواندنش لذت بردم.

کتاب ماجرای چند نفر تون‌تاب (سوخت‌انداز) یک کشتی را نشان می‌دهد که در شرایطی بسیار دشوار و سخت زندگی می‌کنند و کاری بسیار طاقت‌فرسا دارند و در شرایطی با آلودگی هوایی و حرارتی بالا، روزگار می‌گذرانند ...

نمایش‌نامۀ خوب و استخوان‌داری بود و از خواندنش لذت بردم. توصیفات صحنه‌ها و آدم‌هایی که نویسنده لازم می‌داند، خوب و به اندازه است و نشان از دقت‌نظر و مهارت نویسنده دارد.

انسان وقتی به شرایطی عادت کرده و بدان خو می‌گیرد؛ با وجود سختی و دشواری شرایط، چون بدان علاقه دارد، آن را می‌پذیرد و تحمل می‌کند و از آن لذت می‌برد.

اما اگر این میل و علاقه، به دلایلی از بین برود؛ دیگر تابِ تحمل یک لحظه از آن شرایط دشوار را نخواهد داشت.

این مسئله برای افرادی که ناتوان یا ترسو و بزدل هستند، پیامدی قابل توجه در پی نخواهد داشت؛ زیرا نه توان و نه جرات تغییر شرایط یا فرار از آن را دارند. پس تحمل کرده و دائم نِق می زنند؛ درست مانند آن دو دوست پیر و جوان ینک!

اما برای فردی چون ینک که هم قدرت دارد و هم بی‌باک است؛ تحمل آن شرایط با تغییر نگرش او، دیگر به هیچ وجه ممکن نیست و او برای یافتن راهی به هر در می‌زند و در نهایت جانش را به سادگی در این راه از دست می‌دهد.

به قول مبارزان در راه عقیده‌اش جان می‌دهد، هر چند این عقیده یا فکر (به قول ینک: فرک) نادرست و بیهوده باشد.

تقابل فقر و غنا و استثمار و بهره کشی و نابرابری اجتماعی، از مسائل دیگری بود که در این نمایش‌نامه به خوبی به تصویر کشیده شده بود.
      

23

        نثر کتاب خوب بود و پس از کمی پیش رفتن، بدان عادت کردم و اذیتم نکرد.

کتاب شامل چند نمایش‌نامه (تمثیل) و یک داستان است و یکی از نخستین مجموعه نمایش‌نامه‌های نوشته شده به زبان فارسی است.

ـ نمایشنامۀ یکم: وزیر خان لنکران

 ـ نمایشنامۀ دوم: خرس قولدور باسان (دزد افکن)
(به نظرم سریال دیدنی و زیبای «تفنگ سَرپُر» از روی این نمایش‌نامه، بازنویسی و ساخته شده باشد.)

ـ نمایشنامۀ سوم: مرد خسیس

ـ نمایشنامۀ چهارم: وکلاءِ مرافعه

ـ نمایشنامۀ پنجم: موسی ژوردان

ـ نمایشنامۀ ششم: ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر
(به نظرم این داستان کاملا شبیه ماجراهایی است که در روزگار خودمان شاهدش هستیم؛ مانند: شرکت‌های هرمی و گلدکوئست، بازار بورس و امروز خرید طلا برای نجات سرمایه و ...)

ـ و داستان «یوسف شاه».
(به نظرم سریال جذاب و دیدنی «سلطان و شبان» دقیقا از روی این داستان ساخته شده باشد.)

نوع نگاه نویسنده به جهان، آدم‌ها و ارتباطات آنان جذاب و جالب بود و اما اینکه مردم را اکثرا نادان، قانون‌گریز، متجاوز به حقوق دیگران، مشوق خیانت به همسر و خانواده و عاشق راهزنی و دزدی معرفی کرده و ژنرال‌ها و صاحب منصبان روسی را برتر و بالاتر و داناتر و عادل‌تر از مردم عادی نشان داده بود، چندان به مذاقم خوش نیامد.

ایشان یا غرب‌زده و شاید روس‌زده بوده‌اند؛ یا به جهت دوری از ایران، حتی یک فرد منصف، دانا و حامی عدالت و مردم را در بین ایرانیان و مردم عادی اطراف خود مشاهده ننموده‌اند.

به هر روی ارزش این مجموعه، به عنوان یکی از نخستین نمایش‌نامه‌های شرقی و ایرانی محفوظ است و این ایرادهای جزئی، چیزی از ارزش و اعتبار آنان نمی‌کاهد.

تنها نکتۀ لازم به تذکر، زمان نامناسب در نظر گرفته شده برای خواندن این اثر در باشگاه هامارتیا بود که به نظرم مانند معلمان قدیم، یک تکلیف سخت و مفصل برای تعطیلات عید نوروز به ما دادند و ما نیز به سختی توانستیم آن را بخوانیم.

از آقای خطیب بابت معرفی این مجموعۀ ارزشمند، سپاس گزاریم.
      

40

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

در آغوش نور ۱در آغوش نوردر آغوش نور 3: خاطرات روح: زمین سرای اصلی ما نیست ...

در آغوش نور جلد ۱,۲,۳,۴,۵,۶,۷,۸

8 کتاب

این مجموعه کتاب‌ها، روزگاری پیش از این برای کسانی که در بارهٔ جهان پس از مرگ کنجکاو بودند؛ بسیار خواندنی، عجیب و جالب بود. اما امروز با وجود اینترنت، شبکه‌های اجتماعی و ماهواره و برنامه‌های جالبی که در بارهٔ این موضوع ساخته می‌شود؛ تنها علاقه‌مندان کتابند که این کتاب‌ها را می‌خوانند. یکی از بهترین برنامه‌های تلویزیونی در بارهٔ جهان پس از مرگ، برنامهٔ خوب «زندگی پس از زندگی» آقای موزون است. آن روزها من کنجکاو بودم و هر منبعی را در این زمینه دنبال می‌کردم و به این مجموعه رسیدم و بسان تشنه‌ای که مشتی آب خنک به دست آورده باشد، به راستی لذت بردم. خداوند به نویسندگان، مترجمان و ناشران این کتاب‌ها توفیق و سلامتی بدهد... . البته آن زمان تا جلد 8 چاپ شده بود و من 8 جلد را به مرور و پس از چاپ می‌خریدم و می‌خواندم. گویا تا 10 جلد یا بیشتر هم ادامه داشته است. در این کتاب‌ها کسانی که مدتی از بدنشان جدا شده و به اصطلاح مرده بودند، دوباره به جسم‌شان برگشته و رویدادهایی را که در این فاصله دیده بودند، تعریف می‌کردند. در آن زمان این مطالب جزو اسرار مگو بود و به این افراد برچسب‌های نامناسب می‌زدند. اما امروز با وجود تعداد زیاد این تجربه‌گران، اوضاع بهتر شده است. اگر مایل بودید تجربه‌های این افراد را در کتاب‌های یاد شده بخوانید.

50

بریده‌های کتاب

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 372

همچنان که در بحث پرورش فرزندان توضیح دادم یادگیری اعتمادکردن، در آموختن چگونگی ارضای نیازها در رابطه با محیط زندگی و مسائل آن نقش مهمی دارد. کودکانی که با آن‌ها بدرفتاری شده است، احساس می کنند نباید به دیگران اعتماد کنند. وقتی از کسانی ضربه خورده‌اند که در دنیای مطلوب آن‌ها حضور داشته‌اند، دیگر چگونه می‌توانند به غریبه‌ها اعتماد کنند؟ آنچه لازم است این افراد بیاموزند آن است که بیش‌تر انسان‌ها سوءاستفاده‌گر و آسیب‌زننده نیستند و بسیاری از افراد، و البته نه همۀ آن‌ها، قابل اعتمادند. همچنین نیاز دارند بیاموزند چگونه افراد قابل اعتماد را از افراد غیرقابل اعتماد تمیز دهند، و در برابر افراد غیر قابل اعتماد از خود محافظت کنند. اصولا در برخورد با مردم باید احتیاط کنند و اجازه دهند که اول با آن‌ها خوب آشنا شوند و بشناسندشان و بعد اعتماد کنند و وارد رابطه با آن‌ها شوند. این افراد باید بسیار مراقب باشند تا دوباره صدمه نخورند و اندک اعتمادی هم که نسبت به مردم در آن‌ها هنوز باقی مانده است را از دست ندهند. ...

16

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.