سعید بیگی

سعید بیگی

بلاگر
@mosaafer
عضویت

بهمن 1401

590 دنبال شده

559 دنبال کننده

                ✓ از وقتی یادم میاد؛ عاشق کتاب بودم و با مطالعه، گذر زمان رو متوجه نمی شدم. همین!
راستی؛ اگر دانش آموز دبیرستانی دارید، دعوتید به سایت ما «دبیر فارسی».

              
dabirefarsi.ir

یادداشت‌ها

نمایش همه
        این نخستین اثر از آقای «محمدرضا شرفی خبوشان» است که می‌خوانم. نثر کتاب روان و خوب است و نویسنده کوشیده با توجه به موضوع و محتوای کتاب، زبان آن را کمی قدیمی و شبیه زبان دورۀ قاجار کند و به نظرم تا حد زیادی قابل قبول است.

هر چند استفادۀ بدون توضیح از برخی واژگانِ خاصِّ شغل‌ها و پیشه‌های مختلفِ روزگارانِ گذشته، گاه درک مفهوم جملات را با مشکل روبرو می‌کند و ظاهرا نویسنده چون خودش معنی این واژگان را می‌دانسته، فرض کرده که خوانندگان هم معنی آنها را می‌دانند و نیازی به توضیح نیست.

راوی ماجرا یک آنتیک‌خر و آنتیک‌فروش (عتیقه‌خر و عتیقه‌فروش) به اسم میرزا یعقوب خاصّه‌فروش یا عتیقه‌چی است که هم‌زمان با ورودش به خانۀ معشوقۀ لسان‌الدوله ـ کتابدار کتابخانۀ سلطنتی مظفرالدین شاه قاجار ـ برای دزدیدن نسخۀ خطی کتاب «جای‌نامۀ ضحاک»، شروع به تعریف قصه می‌کند... .

این کتاب؛ یک رمان تاریخی است که در آن شخصی به نام میرزا یعقوب عتیقه‌چی، به برخی وقایع مهم دوران قاجار چون: «قتل ناصرالدین شاه به دست میرزا رضا کرمانی»؛ «به توپ بستن مجلس به دست لیاخوف روسی و به فرمان محمدعلی شاه» و «شکنجه و کشتار فجیع مخالفین سلطنت، یعنی مشروطه‌خواهان و غارت و تخریب منازل آنان» اشاراتی مناسب و مشروح دارد.

شرح این وقایع؛ دل انسان را از شدت بی‌رحمی، ستم، کشتار و شکنجۀ مخالفین، به درد می‌آورد و بی‌پناهی مردم ستم‌دیدۀ ایران، حتی عمۀ محمدعلی شاه و دختر ناصرالدین شاه را نشان می‌دهد که او هم از دست لیاخوف و قزاقانش در امان نیست و با برچسب خائن و مشروطه‌خواه، خاکِ خانه و کاشانۀ آنها را هم به توبره می‌کِشَند و تمام دار و ندارشان را غارت می‌کنند.

هم‌چنین میرزا یعقوب، به فروش بی‌پروای کتاب‌ها و نسخه‌های خطی ایرانی مربوط به قرن‌ها قبل، که گنجینه‌های ملی ایران هستند، می‌پردازد و همه کسانی را که این نسخ خطی را در ازای مبلغی ناچیز ـ نسبت به ارزش واقعی مادی و معنوی آنها ـ به بیگانگان می‌فروشند، وطن‌فروش می‌داند؛ از شاه گرفته تا مقامات و عتیقه‌چی‌های رقیب و حتی خودش!

نویسنده پس از نقل این ماجراها؛ دوست دارد همۀ کسانی را که در بر باد دادن گنجینه‌های با ارزش خطی ایرانی نقشی دارند، مجازات کند و در نهایت نشان می‌دهد که همه به سزای عمل خود می‌رسند.
از شاهان قاجار که کشته یا عزل می‌شوند تا لسان‌الدوله که از کار بر کنار و متهم شده و مجازات می‌شود تا قزاق رشیدخان و میرزا یعقوب که همه وارد چاه ضحاک می‌شوند و در آنجا، همه خود را چون ضحاکی می‌بینند که بر دوش‌شان دو مار روییده است.

یعنی همه ضحاکند؛ تنها محدودۀ ستمگری‌شان متفاوت است و در حد خود از هیچ ستمی بر زیردستان و مردم مظلوم ایران و ضبط دارایی‌های ملی آنها برای خود روگردان نیستند و جزای این طمع بی‌اندازۀ خود را هم می‌بینند. به قول معروف همه فرعون هستند و تفاوت در کوچکی و بزرگی مصرهای آنها است!

قلم نویسنده گاه چنان بی‌پروا، به تشریح صحنه‌های نامناسب از نظر خشونت و اشاره به مسائل جنسی پرداخته که آن را برای بسیاری افراد و اقشار غیرقابل استفاده می‌کند.

به نظر نویسنده، تمام مردمی که در این رمان به تصویر کشیده شده‌اند، شخصیتی بسیار وحشتناک و سیاه دارند و جز به خود و مال و ثروت و مقام خویش به چیزی نمی‌اندیشند و بها نمی‌دهند. این ماجراها بوده و روی داده، اما نه به این شدت و اندازه. شاید کمی بیش از اندازه سیاه‌نمایی شده باشد و ماجراها درشت‌تر نشان داده شده باشند تا مورد توجه و دقت قرار گیرند.

یکی از نکات مهم و مثبت کتاب؛ آوردن نام کتاب‌هایی است که نسخ خطی آنها ارزشمند است و گویا بسیاری از آنها در گذشته، از کشور خارج شده‌اند و امروز در موزه‌های دیگر کشورهای دنیا نگهداری می‌شوند. هم‌چنین آوردن نمونۀ نثر آنها، می‌تواند سبب آشنایی بیشتر و بهتر خوانندگان، با آن کتاب‌ها و جذب علاقه‌مندان به مطالعۀ آن کتاب‌ها شود.

و نکتۀ دیگری که لازم به ذکر است؛ آشنایی بالای نویسنده به موضوع مورد بحث کتاب، یعنی کتاب‌های خطی و نام و نشان آنها است که در خور تقدیر است. در مجموع کتابی قابل توجه است و اطلاعات خوبی در بارۀ مقطعی مهم از تاریخ معاصر ایران عزیز، در اختیارمان قرار می‌دهد.
      

18

سعید بیگی

سعید بیگی

4 روز پیش

        نثر کتاب خوب، روان و خواندنی است. البته به دلیل گذشت بیش از 60 سال از عمر این ترجمه؛ برخی واژگان، ترکیبات و عبارات متن باید تغییر کنند و امروزی‌تر شوند تا مفهوم مورد نظر نویسنده و مترجم را بهتر منتقل کنند.

این کتاب شامل خلاصه‌ای از زندگی‌نامۀ «اوریپید» و چهار نمایش‌نامه از او است که عبارتند از:

1ـ «هیپـولیــت» : داستان هیپولیت فرزند تزه است که بسیار پرهیزگار و پاک‌نفس است و به زنان هم بی‌توجه است. لذا الهه آفرودیت بر او خشم می‌گیرد و عشق او را در دل نامادریش فدر، همسر تزه می‌اندازد و ... .

این داستان مرا به یاد داستان «سیاوش» در «شـاهنــامـــۀ» گران‌قدر «حکیم ابوالقاسم فردوسی» انداخت که سودابه نامادری سیاوش، به او شیفته شد و وی را به ناپاکی متهم ساخت و چون پاکی سیاوش پس از گذر از آتش ثابت شد؛ رستم قصد کشتن سودابه را داشت که بزرگان مانع شدند و در نهایت ادامۀ این رفتارهای زشت و خودپسندانۀ سودابه، باعث مرگ سیاوش شد.

2ـ «هـلــن» : در این داستان هلن را می‌بینیم که به دست هرمس به مصر آورده و به پادشاه آنجا سپرده شده است و هرا پیکری اثیری چون هلن ساخته و پاریس او را به جای هلن به تروا برده است و ... .

در این داستان صحنۀ فرار منلاس و هلن؛ درست مانند صحنۀ فرار ایفی‌ژنیا، برادرش اورستس و پیلادس دوستِ برادرش، به سمت یونان است.

3ـ «آلسست» : «آپولو» که مورد غضب «زئوس» واقع شده، به آدمت خدمت می‌کند و می‌گوید که اگر کسی حاضر شود، به جای او بمیرد؛ آپولو کمک می‌کند که آدمت زنده بماند. پدر و مادر پیر آدمت نمی‌پذیرند، اما همسرش آلسست می‌پذیرد و ... .

4ـ «ایون» : کرئوز دختر پادشاه آتن، برای تفریح به دشت‌های اطراف شهر رفته است که آپولو به او می‌پیوندد و با او هم‌بستر می‌شود و بعد از مدتی کرئوز پسری می‌زاید و ... .

در بارۀ این نمایش‌نامه‌ها؛ باید بگوییم که همه زیبا هستند و روایت آنها تقریبا شبیه به هم و جالب و جذاب است و هم‌چنان «زئوس» در بِـزَنگاه داستان؛ پیکی از فرزندانش را می‌فرستد تا هم طرفین را با هم آشتی دهد و هم تمام رویدادها را برای حاضران شرح دهد و ماجراها را با خیر و خوشی پایان دهد.

در همین بخش یاد سریال کارتونی «میتی کامون» افتادم، آنجایی که اعلام می‌شد؛ همگی توجه کنید، می‌دانید چه کسی در برابر شما ایستاده است؟ مأمور مخصوص حاکم بزرگ: «میتی کامون»!

جالب است؛ وقتی یک از خدازادگان خراب‌کاری می‌کند؛ دیگری به جای او پا پیش می‌گذارد و کار را درست می‌کند! و خطاکار خودش حاضر نمی‌شود تا آن هِیمَنه و اُبُهَّت خدایی‌اش نشکند!

نکتۀ دیگر آنکه با وجود انتقاد «اوریپید» از کردار و گفتار گاه اشتباه خدایان، وی هیچ‌گاه کارهای خدای اصلی؛ یعنی «زئوس» را نادرست نمی‌داند و آنها را توجیه می‌کند، هر چند فرزندان این خدا و دیگران، گاه خطاهای نابخشودنی مرتکب می‌شوند و «اوریپید» آنان را سزاوار سرزنش می‌داند.

در مجموع آثار «اوریپید» شیرین و خواندنی‌اند و پس از خواندن چند اثر از وی، اکنون با زبان و مسیر داستان‌گویی او آشنا شده‌ایم و با این وجود، باز هم مطالعۀ آثار وی لذت‌بخش است و انسان از خواندن آثار وی خسته نمی‌شود.
      

46

        نثر کتاب خوب و ویراستاری هم خوب است. البته در چند مورد، مطلب به سادگی منتقل نمی‌شود که ممکن است علت آن، استفادۀ نویسنده از ترکیبات و استعارات تازه و نامأنوس باشد یا ناتوانی مترجم در آن موارد خاص، برای ترجمه‌ای که مطلب را به طور کامل برساند.

نویسنده خانمی ژاپنی است که به آلمان مهاجرت کرده و در آنجا ساکن است. وی در این کتاب؛ در جستارهایی از خودش، دغدغه‌هایش، زندگی کنونیش در یک کشور دیگر، از کشورش ژاپن، به‌ویژه از زبان و مسائل وابسته به آن و از هر نکته‌ای که یک مهاجر شرقی به یک کشور غربی، ممکن است با آن روبرو شود و ذهن و فکرش با آن درگیر شود و او را به تامّل و تفکّر وا دارد؛ با ما سخن گفته است.

یکی از جالب‌ترین مسائل در این کتاب و مطالبش، نوع نگاه نویسنده و دید تازه و گاه عجیبی است که به جهان، پدیده‌ها و موضوعات مختلف آن دارد. بیشتر بخش‌های کتاب، خواندنی و قابل استفاده‌اند؛ اما در بعضی بخش‌ها مطلب کمی پیچیده بیان شده و برای دریافت منظور نویسنده، تلاش بیشتری لازم است.

این کتاب شاید برای همه سودمند یا خوشخوان نباشد؛ زیرا یک کتاب داستان یا رمان نیست. هم‌چنین زبان نویسنده کمی با تعبیرات و استعاراتی همراه است که باید مسئلۀ نوشته‌شدن به دست یک مهاجر ژاپنی، به زبان آلمانی را هم بدان افزود. به هر صورت من از کتاب خیلی خوشم آمد و از خواندنش لذت بردم و استفاده کردم. هر چند یکی دو مورد از مطالب را نپسندیدم و برایم جالب نبود.

* نمونۀ نثر کتاب (1): 
«... یک ساعت بعد در روستایی تبتی بودیم.
معبدی مقابل چشمانم بود که از آن صدای دعا به گوش می‌رسید.
وقتی با دقت گوش کردم، صدای چند نفر را شنیدم.
داخل معبد را نگاه کردم و راهبی تنها را دیدم که نشسته بود و دعا می‌کرد.
از حنجرۀ او صدای چند نفر به گوش می‌رسید.
هر بار نفس تازه می‌کرد، صدایی بم همچون فرش دور او گسترده می‌شد که از آن، صداهایی دیگر پدید می‌آمدند.
راهب از درونش صداهایی تولید می‌کرد تا به هر راوی، کالبدی آوایی ببخشد؛ کالبدی که خودِ راوی فاقد آن بود.
گویی مرده‌ها که جعبۀ صدا نداشتند، می‌توانستند صدای خود را از طریق صدای راهب به گوش برسانند.
آن موقع تلاش کردم خودم هم فرش صدای خودم را پهن کنم.
چندان موفق نشدم اما نخستین بار بود که آگاهانه صداهایی جانبی را شنیدم که وقتی حرف می‌زدم طنین‌انداز می‌شدند.
از آن پس، هنگام حرف‌زدن به این صداهای جانبی توجه کردم.
روایت دیگر جایگزین گوش دادن نمی‌شد، بلکه از رهگذر گوش‌دادن شکل می‌گرفت.
شاید عضو مخصوص روایت گوش باشد، نه دهان.
شاید برای همین هم زهر در گوش پدر هملت ریخته شد، نه در دهانش.
برای قطع ارتباط کسی با جهان، اول باید به جای دهان، گوش او را نابود کرد... .»

** نمونۀ نثر کتاب (2): 
«... مادر مروارید ماده‌ای جداشده از صدف است که لایۀ داخلی صدف و در نهایت مروارید را می‌سازد. 
به عبارت دیگر، مروارید داخل مادری پدید می‌آید که دفع می‌شود.
پس آنچه قیمتی است و مردم آن را به عنوان مروارید می‌شناسند، نه میوۀ دل صدف بلکه تفالۀ آن است... .»
      

13

        نثر کتاب خوب، روان و خواندنی است. در این کتاب تنها در دو مورد؛ آن هم در بخش «رِندانه‌ترین نمایش‌نامۀ اوریپید»، مفهوم عبارت به روشنی دریافت نشد و شاید طولانی‌شدن جمله، سبب بی‌نظم‌شدن مفهوم عبارت و از دست رفتن رشتۀ کلام، از دست مترجم محترم شده باشد.

ماجرا از مقابل کاخ شاه آگامِمنون، در آرگوس آغاز می‌شود و الکترا با سخنانی مقدماتی به پیشینۀ داستان اشاراتی می‌کند و بعد اورِستِس را می‌بینیم که از شش روز پیش که مادرش را کشته، درگیر عذاب و آزار الهگان انتقام شده و یک لحظه آرام و قرار ندارد و پس از خوابی کوتاه، دوباره حمله به او دست می‌دهد و حالش خراب می‌شود و اِلـِکتـِرا در پی رنج و درد او، آزرده می‌شود و می‌کوشد به او کمک کرده و یا لااقل آرامش کند... .

در این نمایش‎‌نامه هم نکات جالبی بود که آن را خواندنی و جذاب کرده بود. گر چه نمایش‌نامه‌های آیسخولوس، بسیار سنگین و تحت‌نظر خدایان و با خشونت همراه بودند؛ اما این وضعیت در نمایش‌نامه‌های سوفوکل، کمی ملایم‌تر شد.

و در آثار اوریپید، علاوه بر کاستن از خشم و خروش و بی‌مسئولیتی خدایان و مقصر دانستن آدمیان و بندگان، ماجراها بسیار ملایم‌تر شده‌اند و با پایان‌هایی خوش و خُـرّم به انتها می‌رسند و به قول معروف می‌شود: «نخود، نخود؛ هر کی رود خانۀ خود!»

در آثار اوریپید، هم انسان‌ها متوجه خطای خود هستند و هم خدایان در برابر جماعت به خطا یا اشتباه یا تندی خود اعتراف می‌کنند و داستان را با پایانی خوش تمام می‌کنند تا آسیب‌ها تمام شود و بیش از این ادامه نیابد.

هم‌چنین ماجراها و داستان‌ها و سرنوشت شخصیت‌ها و در کل پیچش بخش‌های داستان؛ به فیلم‌ها و نمایش‌نامه‌های امروزی بیشتر شبیه هستند تا نمایش‌نامه‌های یونان باستان و نمی‌دانم باید این نکته را حُسن کار اوریپید و نوعی پیشرفت در آثار او به حساب آورد یا یک ایراد بزرگ، که از زمان خودش به نظر جلوتر بوده است.

پیش از این در بارۀ زبان روان اوریپید هم سخن گفتیم که نسبت به گذشتگان خودش، روان‌تر و ساده‌تر قصه را تعریف می‌کند و برخی سختی‌ها در آثار او کمتر دیده می‌شود و خواننده ارتباط بهتری می‌تواند با آنها برقرار کند.

از تمام این حرف‌ها گذشته اوریپید و آثارش چون حریری نرم هستند که به انسان نشاطی درونی می‌بخشند و ذهن را آرام می‌کنند. علاقه‌مندان به نمایش و نمایش‌نامه را به مطالعۀ آثار اوریپیدِ توانمند و خوش‌نویس دعوت می‌کنم.
      

11

        نثر کتاب خوب و ویراستاری هم خوب است. ماجراها از زبان نویسندۀ کتاب که روزنامه‌نگاری فرانسوی است، روایت می‌شود. او پس از انقلاب لیبی و جنگ داخلی و کشته شدن معمر قذافی به لیبی می‌رود و آنجا به دختری جوان به نام ثریا برمی‌خورَد که با وجود خطرات بسیار، زندگیش را تعریف می‌کند و از حرمسرای معمر قذافی، دیکتاتور لیبی می‌گوید... .

* فهرست بخش‌های مختلف کتاب به شرح زیر است:
ـ مقدمۀ مترجم
ـ مقدمه
ـ قسمت اول : داستان ثریا
ـ قسمت دوم : تحقیقات
ـ گفتار واپسین
ـ مؤخره
ـ وقایع‌شماری
ـ یادداشت‌ها

این کتاب اطلاعات زیادی از کشور لیبی، در زمان حکومت معمر قذافی و مسائل و مشکلات مردم به ما می‌دهد که شبیه تمام حکومت‌های دیکتاتوری دیگر در جهان است و البته به گفتۀ نویسنده، بخش مسائل خلاف اخلاق این حاکم بسیار بیشتر است.

هم‌چنین از وضعیت مردم و کشور لیبی؛ پس از مرگ قذافی و حکومت انقلابیون هم، نکات زیادی را برای ما روشن می‌کند و البته فراموش نکنیم که این دیدگاه یک روزنامه‌نگار فرانسوی ـ غربی ـ است.

یک بخش مهم از نکات و مسائلی که نویسنده مطرح می‌کند؛ اشاراتی به آغاز بحران‌های فراگیر و دامنه‌دار، در لیبیِ پَسا ـ قَذافی است و آتش اختلافاتی که هنوز کاملا روشن نشده و به طور واضح و روشنی مشخص نیست که چه کسانی و با چه نیات و اهدافی، این آتش‌ها را روشن کرده‌اند و بدان‌ها دامن می‌زنند.

دمیدن در آتش اختلافات قومی و قبیله‌ای، به زودی و با سرعتی غیرقابل تصور از لیبی، جز خرابه‌ای فاقد امکانات زیستی چیزی باقی نمی‌گذارد. و باز هم بیچاره مردم لیبی که اکنون یک لقمه نان بخور و نمیر را هم نمی‌توانند در آرامش و امنیت به دندان بکشند.

نویسنده به قدری در اطراف این مسئله ـ رفتارهای جنسی و دیوانه‌وار قذافی با قربانیانی که نه راه پیش دارند و نه راه پس! ـ مانور می‌دهد و آن را به روش‌های مختلف و از زبان افراد متفاوت نقل می‌کند که خواننده تصور می‌کند، نویسنده دارد به جان تمام خانواده و بستگان و تمام مقدساتش قسم می‌خورد که اینها را از دیگران شنیده و یافته‌های او از آنان است و به هیچ وجه بافته‌های ذهنی خودش نیست.

از طرف دیگر اصرار دارد، به خواننده بگوید که قذافی و عواملش چنین و چنان بوده‌اند و این افرادی که من با آنان مصاحبه کرده‌ام، قطعا تمام ماجراها را راست می‌گویند و باید از آنها بپذیریم و باور کنیم.
اگر تمام این گفته‌ها در مورد قذافی صدق می‌کند، چطور به کارهای مملکتی رسیدگی می‌کرده است؟ نویسنده او را همواره در حال آزار و اذیت دخترکان، زنان و مردان بی‌شماری توصیف می‌کند که در اختیار داشته است.

در اینکه قذافی انسانی بود که گفتار و رفتارش متعادل و طبیعی نبود؛ زیاد شنیده‌ایم و این مطلب بسیار گفته شده است و شواهد زیادی این مطلب را تایید می‌کند. اما اصرار بیش از حد و اندازۀ نویسنده، برای بزرگنمایی این مطلب و تکرار و تکرار و تکرارِ این مطلب در طول رویدادهای کتاب، گاه حوصلۀ آدم را سر می‌برد و آدم را به شک می‌اندازد. به احتمال زیاد خودِ نویسنده هم نتوانسته، مطالب را به طور کامل بپذیرد و اصرار دارد که دیگران بپذیرند تا خودش هم قانع شود و بپذیرد.

همچنین انتقادات فراوان وی از مردم، اعتقادات و آداب و رسوم‌شان و عقب مانده و عوام شمردن تمام مردم لیبی، کمی بودار و معنا‌دار به نظر می‌رسد. از سوی دیگر تعریف و تمجیدش از غربیان، به ویژه فرانسویان به عنوان انسان‌هایی متمدن و با فرهنگ که همواره گفتار‌هایی محبت‌آمیز و رفتار‌هایی انسانی دارند، حال آدم را بد می‌کند.

در بخشی از کتاب از قول عادل، به ثریا تاخته است که او تنبل بود و تن‌پرور و حتی زحمت یادگیری زبان فرانسه را هم به خودش نداد که بتواند در بخش‌های غیرعرب‌نشین برود و کار کند تا مردم فرانسوی زبان بتوانند به او کمک کنند تا در فرانسه بماند و از شر حکومت قذافی آسوده شود.

نمونه‌های این سوگیری‌های یک جانبۀ غیرموجه، در سرتاسر کتاب دیده می‌شود که از طرف یک انسان غربی امری طبیعی است. کتاب مانند یک مقالۀ روزانۀ روزنامه نوشته شده است و به نظرم عجله در چاپ و انتشار، کیفیت مطالب و تحقیق بیشتر و دقیق‌تر را فدای سرعت در انتشار آن کرده است.

این کتاب را به توصیۀ دوستی که می‌خواست برای جمع‌خوانی گروهی معرفی‌اش کند، خواندم تا نظر بدهم و گفتم که برای آن جمع ابدا مناسب نیست. به نظر می‌رسد این کتاب؛ تنها به جهت اینکه از نخستین کتاب‌هایی است که از پشت پردۀ حکومت قذافی و حرمسرای او نکاتی را بیان کرده است، قابل توجه باشد و گرنه چندان قوی هم نیست.
      

51

        نثر کتاب خوب، روان و خواندنی است. البته در چند مورد، بعضی عبارت ها کمی نامفهوم هستند و معنا دیریاب است.

ماجرا از منزل الکترا، در یک روستای حاشیه شهر آغاز می‌شود و الکترا که به دستور آیگیستوس با یک دهقان پاک‌سیرت و فقیر ازدواج کرده تا غرورش خرد و شکسته شود؛ در حالی که کوزهٔ آبی را از چشمه می‌آورد، ناله‌کنان و مویه‌کنان سر می‌رسد.

او از سرنوشت پر رنج و دوری برادرش اورستس، غمگین و خشمناک است و بی‌صبرانه انتظار او را می‌کشد... .

گویا اوریپید در این نمایش‌نامه، قاتلان آگاممنون را از کاخ و شهر بیرون آورده تا آنجا به خون آلوده نشود و شومی این کشتار، اهالی شهر و قصر را نگیرد.

از طرفی نمایندگانی از خدایان را می‌آورد که بقیه قصه را مشخص کنند و سرنوشت هر یک از بازماندگان خاندان آگاممنون را روشن سازند.

الکترای اوریپید، مادر را قاتلِ پدر و خائن به او و باعث تمام دردسرها و رنج های خود می‌داند و خواستار انتقام و مرگ او است؛ اما خودش ذره‌ای به مادر رحم نمی‌کند.

الکترا پس از کشته شدن آیگیستوس؛ اورستس را که در کشتن مادر دچار تردید شده، مجبور به این کار می‌کند و نشان می‌دهد که درون او نیز پر از نفرت و کینه‌ای است که زندگی مادرش را خراب کرده است.

اما یک نکته جالب در دفاع کلوتایم‌نسترا از خودش در باب کشتن آگاممنون، علاوه بر انتقام مرگ ایفی‌ژنی؛ آوردن دختر شاه تروا و حسادت وی به آن زن، دلیل بعدی برای کشتن آگاممنون عنوان شده است و تلاش شده که این انتقام منطقی‌تر جلوه کند.

به هر صورت داستانی جالب و خواندنی بود و تغییرات اوریپید در این داستان هم، در جای خود جذاب و جالب بود.

      

71

        داستان از زبان قهرمان داستان، پسری به نام جِیک مون روایت می‌شود. او و دو نفر از هم کلاسی‌هایش، موقع خروج از مدرسه پیرمردی را می‌بینند که داخل سطل‌آشغال پارکینگ مدرسه نشسته و به چیزی درون آن نگاه می‌کند.

دو همراه او شروع به تمسخر و اذیت و آزار پیرمرد با کلام می‌کنند، اما ظاهرا پیرمرد حواسش نیست. مدتی بعد متوجه آنان شده و دستی برایشان تکان می‌دهد و فریاد می‌کشد: «سلام چطورید رفقا!»

بعد معلوم می‌شود که پسر سوم همان راوی است و این پیرمرد، پدربزرگ او است که اکنون دچار آلزایمر شده و همه چیز را فراموش کرده و پسر از ترس اینکه دوستانش او و پدربزرگش را مسخره کنند، به کمک پدربزرگش نمی‌رود و بعدا از این کارش دچار عذاب وجدان می‌شود... .

این داستان بسیار جالب بود و هر چند در اطراف این موضوع، بسیار بیشتر از اینها می‌شد مانور داد و داستان را عمیق‌تر بیان کرد، اما ظاهرا چون برای نوجوان‌ها نوشته شده، به همین داستان خطی و خلاصه اکتفا شده است.

اینکه داستان با مرگ پدربزرگ تمام نمی‌شود و در نیمه رها می‌شود و زندگی ادامه دارد، بسیار عالی است. هر چند این کتاب برای نوجوانان نوشته شده، اما من تمام مسائل و مشکلات جیک و خانواده‌اش را درک کردم و با اینکه تنها می‌خواستم نگاهی بدان بیندازم، اما تا پایان خواندمش و لذت بردم و اشک ریختم.

زیرا پدر خودم در سه سال آخر عمرش سکتۀ مغزی کرد و حافظۀ فوق‌العاده‌اش را از دست داد. 

او که زمانی تمام شعرهای دوران سربازی‌اش را از حفظ بود و با لحن و آهنگ خودشان، آنها را در جمع‌های خانوادگی ـ به‌ویژه پیش از انقلاب که تلویزیون زیاد نبود و در دورهمی‌های خانوادگی و فامیلی بزرگترها صحبت می‌کردند و قصه می‌گفتند و شعر می‌خواندند ـ می‌خواند و حکایت‌ها از آن دوران و زمان جوانی‌اش تعریف می‌کرد؛ اکنون حتی فرزندانش چون مرا هم به یاد نمی‌آورد و نمی‌شناخت.

آری به همین دلیل بود که با علاقه و در پس پرده‌ای از اشک و با درد و رنج و البته لذت خواندمش. خدا تمام بزرگترهای زمینی را برایمان نگاه دارد و بزرگترهای آسمانی را بیامرزد. آمین رب‌العالمین!
      

25

        نثر این کتاب (حلقۀ دوم انسان 250 ساله)، با اینکه از روی نوارهای سخنرانی ایشان پیاده شده، خوب و روان و خوش‌خوان است. در متن کتاب؛ زبان نوشتاری غلبه دارد تا زبان گفتاری و گاهی بعضی جملات، برای تَـنَـبُّـه و تـوجّـه‌دادن به خوانندگان و مخاطبان، تکرار شده‌اند. در پاورقی هر صفحه؛ آیه، روایت، شعر، معنی و ریشۀ واژۀ استفاده شده در متن همان صفحه یا نکات لازم دیگر، توضیح داده شده است.

* علت نام‌گذاری کتاب: نوشتۀ پشتِ جلدِ کتاب، به خوبی علت این نام‌گذاری را ـ از زبان نویسنده ـ توضیح می‌دهد:
«این فکر برای بنده در سال 1350 و در دوران محنت‌بارِ یک امتحان و ابتلای دشوار پیدا شد.
اگرچه قبل از آن به ائمه علیهم‌السلام به صورتِ مبارزان بزرگی که در راه اعتلای کلمۀ توحید و استقرار حکومت‌الهی فداکاری می‌کردند، توجه داشتم؛ اما نکته‌ای که در آن برهه ناگهان برای من روشن شد، این بود که زندگی این بزرگواران، علی‌رغم تفاوت ظاهری در مجموع یک حرکت مستمر و طولانی است؛ که از سال دهم، یازدهم هجرت شروع می‌شود و دویست‌وپنجاه سال ادامه پیدا می‌کند و به سال دویست‌وشصت ـ که سال شروع غیبت صغری است ـ در زندگی ائمه علیهم‌السلام خاتمه پیدا می‌کند. 28/4/1365»

* عناوین بخش‌های اصلی کتاب به این شرح است:
ـ اشاره 
ـ مقدمه 
ـ فصل اول : پیامبر اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)
ـ فصل دوم : امامت
ـ فصل سوم : امیرالمؤمنین (سلام‌الله‌علیه)
ـ فصل چهارم : حضرت فاطمۀ زهرا (سلام‌الله‌علیها)
ـ فصل پنجم : امام حسن (سلام‌الله‌علیه)
ـ فصل ششم : امام حسین (سلام‌الله‌علیه)
ـ فصل هفتم : حرکت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) و سفیران کربلا
ـ فصل هشتم : شرایط اجتماعی و سیاسی پس از حادثۀ کربلا
ـ فصل نهم : امام سجاد (سلام‌الله‌علیه)
ـ فصل دهم : امام باقر (سلام‌الله‌علیه)
ـ فصل یازدهم : امام صادق (سلام‌الله‌علیه)
ـ فصل دوازدهم : امام کاظم (سلام‌الله‌علیه)
ـ فصل سیزدهم : امام رضا (سلام‌الله‌علیه)
ـ فصل چهاردهم : امام جواد، امام هادی و امام عسکری (سلام‌الله‌علیهم)
ـ فصل پانزدهم : غایت حرکت انسان 250 ساله
ـ فهرست تفصیلی
ـ منابع پاورقی

من کتاب‌های زیادی از نویسندگان مختلف، در بارۀ زندگی پیامبر خاتم حضرت محمد (ص) و ائمۀ معصومین (ع) خوانده‌ام و با وجود تفاوت‌های بسیار در نگارش آن کتاب‌ها؛ به این نکته رسیده‌ام که بیشتر آنان، تنها به ذکر رویدادها و حوادث مهم زندگی این بزرگان اکتفا نموده‌اند و حرف تازه‌ای ندارند که نسبت به کتاب‌های پیشین به ما بزنند.

اما این کتاب، نگاهی تازه و جالب‌توجه، به زندگی ائمۀ معصومین علیهم‌السلام دارد و همان‌گونه که خودِ نویسنده بیان نموده؛ گفتار، رفتار، حرکات و برنامه‌های تمام آن بزرگواران را در یک جهت و برای دستیابی به یک هدف مشخص، در طول 250 سال عمر پر برکت ائمه دیده و آن را شرح داده‌اند.

و این هدف چیزی نیست، جز تشکیل حکومت الهی بر پایۀ احکام قرآن و اسلام که ادامۀ همان حکومت رسول خدا (ص) باشد. این تلاش را تمام آن بزرگواران انجام دادند که منتج به تشکیل حکومت الهی و اسلامی شود و آمادۀ این کار بودند و چون امکان تشکیل نیافت؛ آنان آمادۀ بذل جان شریف‌شان در این راه و شهادت بودند. البته شرایطی هم که در بعضی اوقات این زمان طولانی، برای حکومت ائمه فراهم شد؛ بنا به دلایلی از دست رفت و به دست فرصت‌طلبانی ناجوانمرد به مسیر دیگری منحرف شد.
*** (دوستان برای روشن شدن دو بند (پاراگراف) بالا و ذکر هدف ائمه علیهم‌السلام، لطفاً پی‌نوشت و نظرات دوستان را هم بخوانید. با سپاس!)

روش نویسنده در تبیین این مطالب، بیان خلاصه‌ای از رویدادهای مهم زندگی ائمه و ذکر نکاتی در تایید برداشت ویژه و جالب و درست‌شان، از روایات نقل شده از ائمه و بررسی شرایط خاص هر امام بزرگوار و برخوردهای صورت گرفته با ایشان، توسط حکومت‌های ستمگر اموی و عباسی و توضیح لازم برای روشن شدن علت این برداشت متقن و زیبا است.

نویسنده در این کتاب کوشیده است ـ با توضیحات لازم و کافی و ارائۀ دلایل متقن از گفتار، رفتار، کُنِش و واکُنِش آن بزرگواران، در مراحل مختلف زندگی‌شان و برخورد با حکام جور ـ نادرستی تصاویری که ائمه را در برابر ستمگران و خلفای اموی و عباسی، ضعیف و حقیر نشان می دهند؛ روشن کند و این تلاش، ارزشمند و درخور تقدیر است. 

دقت نویسنده در نکات مهم بیان شده در کتاب‌های سیرۀ پیامبر و اهل‌بیت علیهم‌السلام، بخشی از این مسائل را که بر بسیاری از نویسندگان کتاب‌های سیره پوشیده مانده است، روشن و آشکار می‌نماید و انسان را به شگفتی و تحسین وامی‌دارد. 

این کتاب نگاهی تحلیلی به کل زندگی ائمۀ معصومین علیهم‌السلام است و شرح کامل رویدادهای زندگی ائمۀ معصومین (ع) نیست و برای مطالعۀ زندگی‌نامۀ این بزرگواران، باید به کتاب‌های دیگر مراجعه کرد.

نویسنده در این کتاب، زندگی ائمه را از منظر و دیدگاهی نو می‌نگرد و می‌کاود و تصویری تازه از این ستاره‌های درخشان آسمان دین، به ما ارائه می‌نماید که به‌راستی دیدنی است.

توصیۀ دوستانۀ من به کسانی که می‌خواهند، کتابی در رابطه با ائمه بنویسند؛ آن است که حتما این کتاب را هم به عنوان یک منبع مهم و ارزشمند و کاربردی، در کنار سایر منابع در نظر داشته باشند.

هم‌چنین تمام علاقه‌مندان به اهل‌بیت علیهم‌السلام را به خواندن این کتاب خواندنی و فوق‌العاده دعوت می‌کنم.


ـــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت: به نظرم تذکر این نکته ضروری باشد که هدف ائمه علیهم‌السلام فقط تشکیل حکومت نبوده است؛ بلکه در بعد سیاسی حیات ائمه (ع)؛ این مطلب یعنی تشکیل حکومت، یکی از ضروریات برای برپایی درست دین و احکام آن در جامعۀ اسلامی است.

در همین راستا؛ کارهایی که ائمه (ع) انجام دادند، بیشتر در این دو محور بود:

1. تبیین درست اسلام (در همۀ شئون و امور جامعۀ اسلامی) و تفسیر حقیقی قرآن و افشاگری تحریف‌ها و تحریف‌کننده‌ها.

2. تبیین مسئلۀ امامت یعنی زمامداری جامعۀ اسلامی و بیان شرایط امام: «عصمت - تقوی - علم - معنویت» و معرفی آن کسانی که دارای این شرایط و ویژگی‌ها هستند؛ یعنی خودشان.

و این نکات از مهم‌ترین مواردی است که حکومت‌های اموی و عباسی با آن مخالفت می‌کردند و آنقدر به ایشان سخت می‌گرفتند و در نهایت آن بزرگواران را به شهادت می‌رساندند.
      

40

        نثر کتاب خوب، روان و خواندنی است. البته با وجود تلاش مترجم برای ارائۀ یک ترجمۀ روان و مناسب با ویژگی‌هایی که خود در مقدمه‌اش بیان کرده، به نظرم گاهی برخی واژگان و عبارات مشکل دارند و خوب بود اگر تغییر داده می‌شدند.

در این کتاب دو نمایش‌نامۀ از اوریپید آمده است. در مقدمه، هم نویسنده و هم مترجم مطالبی را در بارۀ اصل داستان و این ترجمه آورده‌اند و نکاتی را که لازم دانسته‌اند، شرح داده‌اند.

* نمایش‌نامۀ اول؛ «ایفی‌ژنیا در اولیس» : ماجرا از اقامتگاه آگامِمنون در ساحل اولیس آغاز می‌شود و او نامه‌ای را که بارها نوشته و پاره کرده است، بالاخره می‌نویسد و به خدمتکار پیرش می‌دهد تا آن را به همسرش کلیتم‌نسترا برساند و در آن به او گفته که برخلاف قرار پیشین در نامۀ اول، دخترش ایفی‌ژنیا را به اولیس نفرستد... .


** نمایش‌نامۀ دوم؛ «ایفی‌ژنیا در میان توری‌ها» : ماجرا از معبد الهه آرتمیس در سرزمین توری‌ها آغاز می‌شود. ایفی‌ژنیا در خواب دیده که خانه پدری‌اش در آرگوس یونان خراب شده و ستونش ریخته است و این‌گونه تعبیر می‌کند که برادرش اورستس کشته شده و او تنها و بی‌کس مانده است و برایش عزاداری می‌کند و مراسم به جای می‌آورد و در خیال با روح او سخن می‌گوید... .


این دو نمایش نامه از اوریپید، بسیار جالب و خواندنی و زیبایند و برای قهرمانان پایانی خوش دارند و تلخ نیستند؛ برعکس بیشتر نمایش‌نامه‌هایی از یونان که پیش از این خوانده‌ایم.

اولین نکتۀ جالب که دیدم؛ جابجایی ایفی‌ژنیا با یک گوزن هنگام قربانی‌شدن که شبیه ماجرای حضرت ابراهیم و فرزندش حضرت اسماعیل علیهم‌السلام بود. بررسی این شباهت‌ها، در ادبیات تطبیقی بسیار مهم است و نکات بسیاری را از پیوستگی‌های قومی گذشتگان آشکار می‌کند.

مطلب بعدی بسیج خانوادگی خدایان است؛ برای حل مشکل پیش آمده یعنی افتادن تمثال الهه‌ای از آسمان به زمین و یافتن و انتقال آن از سرزمین بربرها که آداب نمی‌دانند و وحشی‌اند، به یونان که مردمانی باکلاس‌تر و معتقدتر دارد.

سرنوشت خاندان آگاممنون هم خیلی جالب است؛ کلیتم‌نسترا به آگاممنون خیانت می‌کند و او را می‌کشد، زیرا ایفی‌ژنیا را کشته و قربانی هوس هلن و پاریس کرده است و کلیتم‌نسترا به دست پسرش اورستس کشته می‌شود، زیرا آگاممنون را کشته و به او خیانت کرده است و اورستس دیوانه و تبعید می‌شود، زیرا کلیتم‌نسترا را کشته است و ایفی‌ژنیا به سرزمین بربرها تبعیدشده و کاهن معبد آرتمیس شده است، زیرا بیگناه و باکره است و عضو این خانواده است و باید تاوان خطا و گناه دیگر اعضای خانواده را بدهد! و این رویه در زندگی دیگر خاندان‌ها نیز دیده می‌شود.

«گُـنَـه کرد در بَلخ آهنگری          به شوشتر زدند گردن مِسگری!»

مَثَـل جالبی است؛ یک دیوانه سنگی را داخل چاه می‌اندازد و صد عاقل نمی‌توانند آن را بیرون بیاورند. این دو تن ـ پاریس و هلن ـ بخش بزرگی از جهان آن روز را به آتش کشیدند و هزاران انسان بی‌گناه در آتش هوس اینان سوختند.

پاریس و هلن به گناه روی می‌آورند و نظم و ترتیب یونان و تروا را بر هم می‌زنند و افراد زیادی گرفتار می‌شوند و صدها، بلکه هزاران تن کشته می‌شوند و خانه‌های بسیاری ویران می‌شود و بنیان خانواده‌های زیادی از هم می‌پاشد و در نهایت پاریس کشته می‌شود و هلن به خانه‌اش باز می‌گردد و با خیر و خوشی به زندگی‌اش ادامه می‌دهد و گویا نه خانی آمده و نه خانی رفته است!

بخش‌های مختلف قصه به صورت منطقی به هم مربوط شده‌اند و خواننده می‌تواند بپذیرد که ماجراها این‌گونه طبیعی روی داده‌اند. غیرطبیعی‌ترین بخش‌های داستان، جاهایی است که خدایان از آن بالا وارد قصه شده و چون دانای کل و توانای کل، بخش‌هایی را برای بعضی‌ها روشن می‌کنند و یا سرنوشت عده‌ای را بنا به دلایلی که به خودشان مربوط است، تغییر می‌دهند و هیچ کس هم اجازه و جرأت پرسش را ندارد و همگان باید راضی باشند.

مثلا الهه‌ای آژاکس را دیوانه می‌کند و او به جای قهرمانان یونان و دشمنانش که او را تحقیر کرده‌اند، حیوانات را می‌کشد یا اورستس را دیوانه می‌کنند و وقتی حمله به او دست داده، حیوانات را به جای دشمنانش می‌کشد.

اینکه خدایان هم چون آدمیان احساسات و رفتارهای اشتباه دارند و تحت تاثیر قرار می‌گیرند، جالب است. اما نکتۀ مهم آن است که کسی حق مواخذۀ آنان را به جهت گفتارها و رفتار‌های اشتباه‌شان ندارد.

این دو نمایش‌نامه؛ عالی، فوق‌العاده و خواندنی بودند و از خواندنشان بسیار لذت بردم و به روح اوریپید درود فرستادم. دوستان عزیز بهخوانی را به خواندن این دو نمایش‌نامۀ زیبا و دوست‌داشتنی، دعوت می‌کنم.
      

42

        نثر کتاب خوب، روان و خواندنی است و البته غلط‌های چاپی زیادی دارد و به درستی ویرایش نشده است.

اصل ماجرای داستان، همان است که در اصل اثر «اوریپید» خواندیم و البته تغییراتی در بعضی بخش‌های داستان دیده می‌شود و مهم‌ترین تغییر هم در پایان‌بندی آن است که «مِـده» (همان مِـده‌آ) در اصل اثر، با گردونه ای اژدهاکِش از برابر «ژازون» (همان جیسون) می گریزد تا به آتن برود و پناهنده شود.

اما در اثر «آنوی»، «مده» خود و فرزندانش را که سر بریده، در داخل گاری به آتش می کِشَد و کشته می‌شود و در واپسین لحظات، به «ژازون» می‌گوید که با این کار به آنچه در نظر داشته ـ یعنی انتقام از او و تنبیهش ـ دست یافته است.

اختلاف دیدگاه همسران ـ «مده» و «ژازون» ـ در نگاه به هستی، انسان و روابط بین انسان‌ها، عاملی برای دور کردن آنان از هم بوده است و با بالا رفتن سن آنان، این اختلاف بیشتر رخ نموده و آنها را از هم جدا کرده است. 

نکات و مسائلی که در دوران شور جوانی چون پَر کاهی بودند و قابل‌توجه به نظر نمی‌رسیدند و به سادگی می‌شد از آنها گذشت، امروز به کوهی بزرگ و سَهمگین بَـدَل شده‌اند که هیچ یک از آن دو نمی‌توانند آن را بپذیرند و به زندگی‌شان در کنار دیگری ادامه دهند.

به نظر می‌رسد «اوریپید» از اَسلافَش «آیسخولوس» و «سوفوکل»، به خدایان و بازی‌هایی که بر سر بشر می‌آوردند، کم‌اعتقادتر بوده است و در مقایسۀ اثر «اوریپید» و «آنوی» هم می‌بینیم که «آنوی» همین اثر رقیق را، باز هم رقیق‌تر کرده و به زندگی عادی مردم، نزدیک‌تر ساخته و بخش خدایان و مقدّرات آنان در زندگی بشر را بسیار کمرنگ‌تر کرده است.

در نهایت؛ این اثر «ژان آنوی» را بیشتر از «آنتیگونه»ی او پسندیدم و به نظرم از آن یک سر و گردن بالاتر است و خواندنش را به دوستان علاقه‌مند توصیه می‌کنم.
      

19

        نثر کتاب خوب، روان، خواندنی و مناسب این متن زیبا است. داستان از منزل «جِیسون» و همسرش «مِـده‌آ» آغاز می‌شود و ما شاهد ناله‌ها و شِکوِه‌های «مده‌آ» هستیم که از زمانه و زندگی می‌نالد و آرزوی مرگ می‌کند و بر بدبختی‌اش زاری می‌کند... .

این نمایش نامه از «اوریپید»؛ اگر چه کوتاه بود، اما هم زیبا و فوق‌العاده بود و هم مفاهیم عالی و جالبی را مطرح کرده بود. در لابلای نوشته‌های کتاب، جملات و عبارات بسیاری دیده می‌شد که قابل‌توجه و خوب بود و به درد بریدۀ کتاب در «بهخوان» می‌خورد، اما چون زیاد بودند، از جمع‌آوری آنها صرف‌نظر کردیم.

باز هم چون دیگر آثار یونانی قدیم، ردّ پای خدایان، البته نه به آن پر رنگی آثار «آیسخولوس» و «سوفوکل»، در زندگی مردمان و دودمان‌ها دیده می‌شود و آدم‌های نمایش، گرفتار دردسرهایی هستند که خدایان با بی‌رحمی، سنگدلی و بی‌تفاوتی تمام آنان را بدان‌ها دچار ساخته‌اند و از هیچ کسی کاری ساخته نیست.

آنان باید حتما همان مسیری را پیش بروند که برایشان ترسیم و مُقدّر شده است و یک نیمه‌خدا چون «مده‌آ» هم یا نمی‌تواند یا نمی‌خواهد که با سرنوشت خدانوشتش مخالفت کند و با آنان از درِ جنگ درآید و با وجود سختی و دردناک بودنش آن را می‌پذیرد.

داستان تقابل یک زن که نیمه‌خداست و یک پهلوان، که در پی ایجاد امنیت و آینده‌ای درخور، برای فرزندان و خانوادۀ خویش است و البته مسائل حل‌نشده‌ای که هر آن، آنها را از هم دورتر و دورتر می کند.

این هم یکی دیگر از کتاب‌هایی است که تا مدت‌ها و چه بسا تا پایان عمر از یادمان نرود و در گوشه‌ای از ذهن‌مان بایگانی شود و با هر بار یادآوری ماجراهای آن، هم چهره در هم می‌کِشیم و هم لبخندی سرد، بر لب‌هایمان می‌نشیند.

حرف در بارۀ این نمایش‌نامه زیاد است، اما به حکم ضرورت، زبان دَر می‌کِشیم و سخن کوتاه می‌کنیم که بخش‌های بسیاری را دوستان گفته‌اند و به تکرار ناسودمند آن مطالب نیازی نیست. در مجموع؛ نمایش‌نامه‌ای عالی و خواندنی بود و چون حجمش کم بود، راحت‌تر خوانده شد و مزّه‌اش مثل یک شکلاتِ زنجبیلیِ خوش‌عطر و طعم، زیر زبان‌مان ماند و کام‌مان را هر چند تلخ؛ اما شیرین کرد.

دوستان عزیز بهخوانی را، به خواندن این نمایش‌نامۀ زیبا و البته تلخ و دردناک، دعوت می کنم.
      

28

        این کتاب در 536 صفحه در قطع وزیری، در انتشارات موسسۀ ایمان جهادی منتشر شده است. (ویرایش سوم و چاپ 34 اُم)

نثر کتاب، با اینکه از روی نوارهای سخنرانی ایشان پیاده شده، خوب و روان است و سخت‌خوان نیست. 
در متن کتاب؛ زبان نوشتاری غلبه دارد تا زبان گفتاری و گاهی بعضی جملات، برای تَـنَـبُّـه و تـوجّـه دادن به مخاطبان، تکرار شده‌اند.

در پاورقی هر صفحه؛ آیه، روایت، شعر، معنی و ریشۀ واژۀ قرآنی، نکته یا مطلب نیازمند به توضیح آمده و شیوه‌ای به‌جا، خوب و مناسب است.

این کتاب 28 سخنرانی آقای خامنه‌ای در مسجد امام حسن (ع) مشهد، در سال 1353 را در بر دارد که در آن به موضوعات مهمی چون: «ایمان، توحید، نبوت و ولایت» در قرآن و روایات پرداخته است.

* عناوین بخش‌های اصلی کتاب به این شرح است:
ـ اشاره 
ـ مقدمۀ مؤلف 
ـ بخش اول : ایمان
ـ بخش دوم : توحید
ـ بخش سوم : نبوت
ـ بخش چهارم : ولایت
ـ فهرست‌ها (آیات، روایات، موضوعی، کتابنامه)

من سال گذشته پی‌دی‌اف این کتاب را که حدود 800 صفحه بود، از سایت ناشر (سایت صهبا) دانلود کردم و حدود 200 صفحۀ آن را به مرور خواندم.

اما در این بین، وقفه‌ای چند ماهه افتاد که رشتۀ مباحث و مطالب، از ذهن و دستم بیرون رفت. این بار نسخۀ کاغذی کتاب به دستم رسید و بلافاصله و باحوصله مشغول خواندنش شدم و بسیار از آن استفاده کردم و لذّت بردم.

روش ایشان در تبیین این موضوعات مهم و اساسی، در جهت تحکیم اعتقادات و باورهای درست مذهبی، در آیینۀ آیات قرآن‌کریم و روایات رسول‌خدا (ص) و اهل‌بیت (ع) بسیار جالب، خواندنی و فوق‌العاده است.

ایشان ابتدا موضوع هر جلسه را مطرح می‌کنند و در بارۀ آن کمی توضیح می‌دهند. سپس هر موضوع اصلی را به موارد مهم قابل بررسی و بحث، تقسیم کرده و ضمن توضیح مطالب مورد نظر، چند نمونه از آیات و روایاتی که بیان‌کننده و مُـؤیِّـد موضوع مورد نظر هستند، با توضیحِ بخش به بخش و کامل شرح می‌دهند.

پیش از این، پرسش‌هایی در بارۀ برخی موضوعات داشتم که پس از مطالعۀ این کتاب، به پاسخ آنها دست یافتم و در برخی موارد نیز، پرسش‌های دیگری برایم پیش آمد که بررسی و جستجوی پاسخ آنها، شوق و لذّتی را در من برانگیخت و به مطالعۀ آثار دیگری از این دست و غیر آن واداشت.

مطالب مهم‌تر و جزئیات بیشتر در بارۀ این کتاب ارزشمند را، دوستان زیادی مطرح و بیان کرده‌اند و من تکرار مکررات نمی‌کنم.

در مجموع کتابی بسیار عالی و فوق‌العاده بود و علاقه‌مندان به این مباحث و موضوعات را به خواندن آن دعوت می‌کنم.
      

34

        داستان از زبان سه راوی روایت می‌شود: نویسنده (دانای کُل) و دو راوی نوجوان؛ مَتیو تورِز هجده‌ساله و روفوس اَمتریو هفده‌ساله.

ماجرا از جایی آغاز می‌شود که گوشیِ متیو تورِز هجده‌ساله که مادرش سرِ زا رفته و پدرش هم دو هفته است به کما رفته؛ زنگ می‌خورد و از موسسۀ قاصد مرگ به او خبر می‌دهند که ظرف 24 ساعت آینده خواهد مُرد.

او تصمیم می‌گیرد که در خانه بماند و می‌ترسد که از خانه بیرون برود. بنابراین خود را با تمیز کردن خانه و مرتب کردن وسایلش سرگرم می‌کند و در نهایت تصمیم دارد، فقط برای دیدن پدرش از خانه خارج شود و تا آن زمان در خانه بماند تا آسیبی جدی نبیند و هنگام مردن هم به کسی آسیبی نرساند؛ اما ... .

داستانی جالب، خوب اما غمگین و دردناک بود. وقتی شروع به خواندنش کردم؛ تصور کردم که من هم روز آخرم را می‌گذرانم و حالم کمی عجیب و غریب شد و حالاتی را تجربه کردم که تا امروز در خود ندیده‌ام.

مردن و مرگ همواره مسئله‌ای سخت، تلخ و دردناک به نظر می‌رسد. ما آدم‌ها هر چه اطلاعات و اخبارمان در بارۀ موضوعی کمتر و غیرتحقیقی‌تر و غیریقینی‌تر باشد، در اطرافش افسانه‌سازی بیشتری می‌کنیم و در نتیجه تحمل و برخورد با آن برایمان هولناک، سخت و دردناک می‌شود.

این نگاه نویسنده، نگاه تازه و جالبی بود. هم جالب است که انسان بداند کِی خواهد رفت (حتی یک روز زودتر) و هم سخت و دردناک است که برای آن یک روز بتواند برنامه‌ریزی درستی داشته باشد که بعدها حسرتش را نخورَد.

به نظرم همین حالا هم می‌توانیم تصور کنیم که این تماس با ما برقرار شده و زمان محدودی برای زندگی در این دنیا داریم و تلاشمان را بکنیم تا از روزهای باقی ماندۀ عمر و زندگی‌مان، بیشتر و بهتر بهره ببریم و بیشترین لذت‌های زندگی‌مان را در این زمان‌ها برنامه‌ریزی کنیم.

از طرفی هر چه می‌توانیم کار خیر بیشتری انجام دهیم و بکوشیم اول به اطرافیان‌مان و بعد غریبه‌تر‌ها کمک کنیم؛ کمک فکری و فیزیکی و مالی و ... .

در مجموع کتاب جالبی بود و اگر از مرگ بیزار نیستید و نمی‌ترسید؛ نگاهی بدان بیندازید، شاید خوشتان آمد. نمونۀ کتاب در طاقچه و فیدیبو هست و می‌توانید با دیدن نمونۀ کتاب، تصمیم به خواندنش بگیرید.

مانا، خوانا و تندرست و شاد باشید.
      

69

        ماجرای داستان از بازگشت زن (لیزا) و شوهرش (ژیل) از بیمارستان به خانه آغاز می‌شود. مرد بر اثر حادثه‌ای دو هفته در بیمارستان بستری بوده و ظاهرا بخشی از حافظه‌اش آسیب جدی دیده است.

در ادامۀ ماجرا متوجه می‌شویم که این زوج با هم مشکل دارند و زن به مرد می‌گوید که تو می‌خواستی مرا خفه کنی و بکشی. اما بعدا متوجه می‌شویم؛ این زن بوده که می‌خواسته مرد را با یک مجسمۀ فلزی بکشد و ناچار کارشان به بیمارستان کشیده است.

سپس مسائلی را که بین این زوج وجود دارد؛ شبیه همان مسائلی که بین اغلب زوجین، بعد از مدتی زندگی پیش می آید؛ مطرح می‌کند و می‌بینیم که هر یک از زن و شوهر حرف‌های‌شان را می‌زنند و انتظارشان را از طرف مقابل بیان می‌کنند و در پایان نیز با هم آشتی و تفاهم می‌کنند و به زندگی شیرین خودشان برمی‌گردند.

معمولا در این گونه مسائل، هر کسی تنها به قاضی رفته، راضی برمی‌گردد. زن ابدا مایل نیست که همسرش به دیگر زنان، به ویژه جوان‌ترها نگاه کند و با آنها سخن بگوید یا ارتباطی هر چند ساده برقرار کند.

مرد هم بعد از مدتی از زنش بیزار شده و برایش تکراری شده و به دنبال تجربه‌های متنوع است و گرچه از عفت همسرش مطمئن است، اما این را به او نمی‌گوید و باعث دلخوری او می‌شود.

در نهایت؛ آنچه که باعث تنش و برخورد و دلگیری و اختلاف در روابط بین زن و مرد می شود، نگاه و دید اشتباه و صحبت نکردن، در فضایی عاری از کینه و دشمنی و عدم اعتماد است.

بنابراین اگر گفتگو بین زوجین در فضایی آرام و بدون تنش انجام شود، می‌تواند سوءتفاهم‌ها و مشکلات و مسائل مابین آنان را تا حدود زیادی برطرف نماید.

در مجموع بسیاری از مسائل بین زوجین، در این کتاب با ظرافت خاصی و در قالب داستان مطرح شده است که شاید بتواند در حل برخی مشکلات به خانواده‌ها کمک کند.

البته به شرط آنکه از قلۀ دست‌نیافتنی پشت الاغ شیطان، قدم رنجه کنیم و پیاده شویم و حداقل گوشی شنوا برای حرف‌های طرف مقابل (=همراه زندگی) داشته باشیم.

این کتاب را به جهت یافتن راهی برای کمک به حل یک مسئله و رفع بحران یک خانواده خواندم، اما ـ بر خلاف گفتۀ توصیه‌کنندۀ محترم به مطالعۀ این کتاب ـ آن اندازه که باید در این زمینه کمک نکرد.

با اینکه نویسنده به نکات جالب و مهمی اشاره کرده است؛ اما برخی بخش‌ها را نپسندیدم و شاید تفاوت فرهنگی ما با نویسنده، در این موضوع بی‌تاثیر نباشد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

51

        نثر کتاب خوب و روان است و ویراستاری هم خوب است. این کتاب هم یک بازنویسی نو، از نمایش نامۀ «الکترا»، به قلم نویسندۀ مصری «توفیق الحکیم» است.

وقتی چند صفحه از متن نمایش‌نامه را خواندم، به یاد سریال «مدیر کل» افتادم که چند سال پیش از سیما پخش می‌شد.

داستان از منزل یک زن و شوهر مصری (حمدی و سمیره) آغاز می‌شود. مرد رئیس بایگانی وزارتخانه شده است و همسرش به خاطر تفریحات بعد از کارش در قهوه‌خانه با دوستانش ـ یعنی قهوه خوردن و تخته نرد بازی کردن ـ او را سرزنش می‌کند.

مرد قصد رفتن به قهوه‌خانه را دارد که ناگهان متوجه می‌شود؛ نَـمِ آب از سقف، دیوار روبرو را کاملا خیس کرده است. بنابراین همسرش را به سراغ خانم همسایه (عطیات خانم) می‌فرستد و از او خسارت مطالبه می‌کند و او را تهدید به شکایت می‌کند... .

این هم یک نمونه بازنویسی از نمایش‌نامۀ «الکترا» بود که با سبک و روشی تازه نوشته شده و جالب بود. هر چند هیچ یک از این آثار بازنویسی شده، به پای اصل آثار باستانی یونان و نویسندگان بزرگ آن دوران نمی‌رسند.

مطرح کردن قصه‌ای در داخل قصۀ دیگر که در ظاهر با آن ارتباطی ندارد، اما به هم پیوسته‌اند؛ در کلیله و دمنۀ نصرالله منشی در قرن ششم هم استفاده شده است.

هر چند به نظرم این نمایش‌نامه چندان قوی و قابل توجه نبود، اما از موضوع و روش بازنویسی و داستان غیرمعمولش خوشم آمد.
      

21

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

در آغوش نور ۱در آغوش نوردر آغوش نور 3: خاطرات روح: زمین سرای اصلی ما نیست ...

در آغوش نور جلد ۱,۲,۳,۴,۵,۶,۷,۸

8 کتاب

این مجموعه کتاب‌ها، روزگاری پیش از این برای کسانی که در بارهٔ جهان پس از مرگ کنجکاو بودند؛ بسیار خواندنی، عجیب و جالب بود. اما امروز با وجود اینترنت، شبکه‌های اجتماعی و ماهواره و برنامه‌های جالبی که در بارهٔ این موضوع ساخته می‌شود؛ تنها علاقه‌مندان کتابند که این کتاب‌ها را می‌خوانند. یکی از بهترین برنامه‌های تلویزیونی در بارهٔ جهان پس از مرگ، برنامهٔ خوب «زندگی پس از زندگی» آقای موزون است. آن روزها من کنجکاو بودم و هر منبعی را در این زمینه دنبال می‌کردم و به این مجموعه رسیدم و بسان تشنه‌ای که مشتی آب خنک به دست آورده باشد، به راستی لذت بردم. خداوند به نویسندگان، مترجمان و ناشران این کتاب‌ها توفیق و سلامتی بدهد... . البته آن زمان تا جلد 8 چاپ شده بود و من 8 جلد را به مرور و پس از چاپ می‌خریدم و می‌خواندم. گویا تا 10 جلد یا بیشتر هم ادامه داشته است. در این کتاب‌ها کسانی که مدتی از بدنشان جدا شده و به اصطلاح مرده بودند، دوباره به جسم‌شان برگشته و رویدادهایی را که در این فاصله دیده بودند، تعریف می‌کردند. در آن زمان این مطالب جزو اسرار مگو بود و به این افراد برچسب‌های نامناسب می‌زدند. اما امروز با وجود تعداد زیاد این تجربه‌گران، اوضاع بهتر شده است. اگر مایل بودید تجربه‌های این افراد را در کتاب‌های یاد شده بخوانید.

67

بریده‌های کتاب

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 372

همچنان که در بحث پرورش فرزندان توضیح دادم یادگیری اعتمادکردن، در آموختن چگونگی ارضای نیازها در رابطه با محیط زندگی و مسائل آن نقش مهمی دارد. کودکانی که با آن‌ها بدرفتاری شده است، احساس می کنند نباید به دیگران اعتماد کنند. وقتی از کسانی ضربه خورده‌اند که در دنیای مطلوب آن‌ها حضور داشته‌اند، دیگر چگونه می‌توانند به غریبه‌ها اعتماد کنند؟ آنچه لازم است این افراد بیاموزند آن است که بیش‌تر انسان‌ها سوءاستفاده‌گر و آسیب‌زننده نیستند و بسیاری از افراد، و البته نه همۀ آن‌ها، قابل اعتمادند. همچنین نیاز دارند بیاموزند چگونه افراد قابل اعتماد را از افراد غیرقابل اعتماد تمیز دهند، و در برابر افراد غیر قابل اعتماد از خود محافظت کنند. اصولا در برخورد با مردم باید احتیاط کنند و اجازه دهند که اول با آن‌ها خوب آشنا شوند و بشناسندشان و بعد اعتماد کنند و وارد رابطه با آن‌ها شوند. این افراد باید بسیار مراقب باشند تا دوباره صدمه نخورند و اندک اعتمادی هم که نسبت به مردم در آن‌ها هنوز باقی مانده است را از دست ندهند. ...

25

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.