کتاب جذابی بود. هرچند نیمه اول جلد سوم، کلی طول دادم تا بخوانم، خیلی هم کش دار شده بود و هم وحشت داشتم که چه بلایی قرار است سر شخصیت های اصلی بیافتد، اما تقریبا از نیمه های کتاب را در سه چهار روز تمام کردم.
این سه گانه موضوع جالب جاودانگی را انتخاب کرده بود. نویسنده داره سعی میکنم به این سوال جواب بده: اگر جاودانگی روح (مورد ادعای مذهبی ها) روی زمین اتفاق بیافته چی میشه؟
همین اول بگم که زاویه نگاه، چگونگی روایت، شخصیت پردازی و هسته اصلی داستان به ویژه در جلد یک عالی بود.
در این حرفی نیست، اما مسئله ای که ناراحت ام می کند، اول فردگرایی شدید در این کتاب و به طور ویژه در پایان بندی است. روئن محکوم به بیش از صد سال تنهایی شد! این یکی از هرچیزی بدتر بود، فارادی که اصولاً در تمام طول داستان تنها بود به جز چند مقطع، وضع اون خانم آوایی با تحمل بیش از هزار سال تنهایی از همه ناجورتر، بقیه شخصیت ها کم و بیش، همه همینطور هستند و در این بین تنها زوج واقعی با سرانجام مناسب، گریسون و جرمی بودند. دقت کنید جرمی، با آن وضعیت مسخره جنسیتی که نویسنده نمی دانم به چه علتی این همه در تبلیغ آن کوشید!
درک میکنم که می خواست پایان کتاب زیادی شیرین نشود، اما چرا روئن محکوم به این سرنوشت شد؟!
و دوم، من این طور برداشت کردم که از نظر نویسنده، کلا خانواده با موضوع جاودانگی اصلا جور نیست!