ضحی مختارزاده

ضحی مختارزاده

@zoha.mokhtarzadeh

81 دنبال شده

103 دنبال کننده

            ایران حرم است.
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        به کتاب امتیاز کامل دادم، اما زبان محاوره در جاهایی استفاده شده که تا حدی نپسندیدم. برای نمونه : «برا رسیدن» به جای «برای رسیدن» 
از این مورد که بگذریم، کتاب بسیار  خوبی است. خیلی استفاده کردم و دوستش داشتم. این قدر که، اواسط کتاب تصمیم داشتم کتاب را به خواهرم بدهم تا او هم بخواند، اما از صفحه ۱۷۸ به بعد تا پایان کتاب باعث شد تصمیم ام عوض شود و کتاب را پیش خودم نگه می دارم و یک نسخه دیگر از این کتاب برای خواهرم می خرم. چیزهای زیادی یاد گرفتم و مهمتر از آن چیزهایی زیادی به من یادآوری شد که به نظرم دومی حتی مهمتر از اولی است.
خلاصه به شدت توصیه میکنم.
در ابتدا با خواندن نقد یک دوست در بهخوان، ترغیب به خریدش شدم و باید بگویم اسم خیلی زیبا و طراحی جلد زیبا  هم بسیار موثر بود.
بعد که کتاب به دستم رسید، متوجه شدم که جزوی از یک مجموعه و برای کمک به والدین در تربیت درست فرزندان است، اما بعد اتمام کتاب فهمیدم، خودم بیشتر به این تربیت نیاز دارم تا هر کس دیگر!!! 
      

3

        خواندن این همه صفحه به صورت مجازی برای چشم هایم خوب نبود و خسته ام کرد، اما جلد سوم و نقطه عطف هیجان انگیز و عالی آن ارزش تحمل این سختی را داشت و به شدت مشتاق ام که جلدهای بعدی را بخوانم.

خطر لو رفتن داستان 
💣💣💣💣💣💣
خطر لو رفتن داستان 

در این قسمت، نویسنده کار را یک سره کرد و  معلوم شد کدام سمت متمایل است!!

نکته اول: جاسنا  که نماد یک دانشمند باهوش، عاقل و با انصاف است، خطاب به شاگردش می گوید، فرق من با موبدان این است که آنها به دنبال یافتن توضیح ماورای طبیعی برای هر پدیده طبیعی هستند و من در تلاش برای پیدا کردن توضیح منطقی و طبیعی برای رخدادهای به ظاهر ماورای طبیعی هستم.
نکته دوم: دالینار کولین توهماتی می بیند که به ظاهر به نوعی دفترچه خاطرات «قادر مطلق» است و قادر مطلق الان مرده و بشریت را تنها گذاشته!! من: هان؟ چی شد؟ جان؟ 😳🤔🤨👎🥴😏🤐
من: باشه بابا فهمیدیم علم اصالت دارد و دین موهومات است و خدا هم مرده!! 😏
فقط از خودم می پرسم آیا این ها ممکن است بر ذهن نوجوان ها تاثیر بگذارد؟ آیا ممکن است نوجوانی باشد که نداند، تعالیم غیر منطقی کلیسا به این نوشته جات ضد دین نویسندگان سرخورده از مسیحیت انجامیده؟
اسلام این قدر قوی و منطقی و علمی است که این وصله ها به آن نمی چسبد. از همان اول اول، چقدر به یاد گرفتن سواد و علم آموزی پیامبر نازنین ما تشویق کرد!؟ 

البته باز هم هنوز برای قضاوت نهایی زود است، باید جلد های بعدی بخوانم تا واقعاً بفهمم نویسنده چه نظری دارد.

      

0

        کتاب را به پیشنهاد یک کانال در ایتا (لیگ کتاب حسین دارابی) با دو سه تا کتاب دیگر خریدم و معلوم بود که یک رمان است، اما تا وقتی باز کردم و شروع به خواندن کردم، هیچ  پیش زمینه ای نداشتم که در  چه مورد است و باید بگویم حقیقتا و واقعاً و کاملاً مبهوت شدم!!! به حدود صفحه ۷۰ که رسیدم  از طریق نظرهای افراد در بهخوان ،  فهمیدم جلد دومی هم در کار است و قبل از رسیدن به صفحه ۱۰۰  جلد اول، جلد دوم را هم سفارش دادم!
تا به حال این مدل کتاب نخوانده بودم. کتاب های هیجانی و میخکوب کننده خوانده بودم، اما فکر نمی کردم عمرم قد بدهد که از یک نویسنده ایرانی، چنین داستان شسته و رفته و جذابی بخوانم.
البته که این از بی اطلاعی و نادانی من است، چون در همین بهخوان یک لیست حدود ۲۰ تایی  از کتاب های این مدلی ایرانی پیدا کردم و از این بابت بسیار خوشحال و هیجان زده ام. 
می خواستم امتیاز پنج بدهم که کاملاً حق کتاب است، اما صحنه های شکنجه یک کم برایم اذیت کننده بود، البته این را به عنوان ضعف کتاب در نظر نمی گیرم، چون ماهیت موضوع نیاز به این صحنه ها داشت. این ضعف روحیه من است که طاقت و روحیه خواندن این جزئیات فجیع را ندارم. 

      

7

باشگاه‌ها

نمایش همه

دنیای خیال

555 عضو

مدرسه شبانه

دورۀ فعال

باشگاه کارآگاهان

674 عضو

فداکاری مظنون X

دورۀ فعال

📚فیلتاب📽

58 عضو

جزیره ی شاتر

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

هنر چاق بودن
          #کتابخوار
#رامبدخانلری #هنرچاق_بودن #هنر_چاق_بودن #آوند_دانش 
اول بگویم که این کتاب داستان نیست.
الزاما هم به درد آدم های چاق نمی‌خورد.
یعنی مخاطبش فقط چاق ها نیستند. 
می‌تواند آدم های اطراف چاق ها باشد. یا اصلا همه ما باشیم.
رامبد خانلری در این کتاب از دوران چاقی، مشکلاتش، پنهان و اشکارش، راست و دروغ هایش گفته. از هرچه بوده و نبوده و ازارش می‌داده یا حالش را خوب می‌کرده گفته. 
شاید دارد درباره چاقی و مضراتش یا خوبی هایش می‌گوید بدون آنکه جانب لاغری یا چاقی را یگیرد و برداشت هرکس را بر عهده خودش بگذارد، اما من به عنوان گسی که آنقدرهاهم چاق نیست این کتاب را که می‌خواندم می‌توانستم جای واژه چاق هزاران واژه بگذارم و درباره زندگی خودم راه حلی توی جمله ها ببینم. 
مثلا جایی درباره سندرومی حرف می‌زند که خودش آن را نام گذاری کرده به نام سندروم گربه خانگی درون.... وقتی بخوانید می‌بینید نه فقط یک فرد چاق بلکه هرآدمی این سندروم را دارد، برای لوس کردن خودش یا جلب توجه آدم ها نسبت به خودش ممکن است هرچیزی که حتی درتوانش هم نباشد یا باشد و فقط برای نمایش انجامش بدهد تا جلب توجه کند.

اصلا این کتاب به درد کسانی می‌خورد که توی دوراهی و تناقضات درونی با خودشان گیرکرده اند و نمی‌دانند کدام طرفی باید بروند.
این کتاب  مکالمه صمیمی شما با رامبد خانلری است انگار نشسته جلوی رویتان و دوستانه دارد به شما مشاوره می‌دهد.

در فیدیبو به صورت الکترونیک و درسایت همبودگاه به صورت سقارش انلاین موجود است.
        

1

هنر چاق بودن
          به نام خدا
۱
حدیث‌نفس‌نویسی، شرح‌حال‌نویسی، از خود نوشتن، چیزی متفاوت از اتوبیوگرافی یا خودزندگی‌نامه‌نویسی است. نوعی جستارنویسی درباره بخشی از خود و برشی از زندگی خود است نه همه طول زندگی. بخواهم خیلی روانکاوانه‌اش کنم، نوعی اتاق خشم اگزیستانس است که وقتی ناتوان از مدیریت خشمی، بروی داخلش چیزی بشکنی، عربده بکشی، تخلیه شوی، بیرون بیایی.
نوعی چاه امیرالمومنین است که سر در آن فرو کنی و درددل کنی!
حالا بگذریم..
القصه کتاب هنر چاق بودن، که در اصل هنر عبورکردن نویسنده از چاقی و تن‌دادنش به رژیم لاغری است، حدیث‌نفس مواجهه‌اش با دوران چاقی است. نوعی تلاش مکتوب برای توجیه لاغرکردن و تلاشی برای درددل با مخاطب برای کاهش رنج‌های پیدا و پنهان نویسنده است.
۲
«چاقی بیماری است. چاقی، زیبا نیست. چاقی انتخاب نیست. چاقی رنج است».
هر فردی در مواجهه با این کتاب و مانند آن مکرر باید این جملات بالا را با خودش تکرار کند. همچنان که اعتیاد..همچنان که خودکشی..هیچ کس در هیچ کجای جهان حق ندارد زشتی، بیماری، ضعف را معکوس جلوه دهد با هر نیتی
اما..
این‌که در مواجهه با چاق‌ها چه باید کرد، آن‌ها در مواجهه با خود باید چه کنند، اصولا چاقی چند نوع است و درمان دارد یا ندارد و.. متفاوت از این قطعیت بالاست و قصه‌اش چیز دیگری است.
۳
کتاب پرگوست و البته کمی شیرین.
از دوران بعد لاغرشدن نمی‌گوید. که ممیزی رندانه‌ای است اما غلط است.
از رنج‌های چاقی گاه متفلسفانه حرف می‌زند که اگر مخاطب دقت نظر داشته باشد خیلی برای جولان ذهن خوب است.
موقعیت‌های خوبی را نادیده گرفته برای بسط ایده نوشتنش شاید چون فکر نمی‌کرده کتاب مورد اقبال مخاطب قرار بگیرد.
از رنج‌ها و مزایا و معایب هر رژیم لاغری ننوشته.
بیشتر دعوتی است برای همدلی با چاق‌ها.
می‌توانست خیلی بهتر و موثرتر باشد اما در حد گفت‌وگوی فردی چاق با تراپیستش مانده.
۴
کتاب برای نویسندگان فیلم‌نامه و داستان خوب است.
ایده‌هایی برای نوشتن می‌دهد.
۵
فیلم پرویز و فیلم نهنگ، اولی ایرانی، دومی خارجی را ببینید.
        

17

هنر چاق بودن

3

خبرنگار دو دلاری
          به نام خدا
۱
سفرنامه‌ها، نوعی تقلبند؛ مثل کد تقلب بازی‌ها که بشود زودتر مراحل را پیش رفت و جلو افتاد. تقلب در خواندن تجاربی که خود ما برای دریافتنشان باید هزینه از مال و جانمان کنیم ولی حالا با فقط خریدن و خواندنش، دنیای ما گسترده‌تر می‌شود. البته که حضور در سفر و لمس نزدیک تجارب مسافری که سفرنامه نوشته، چیز دیگری است و مای فقط خواننده محرومیم از درک آن ولی..ته‌نشین‌شده‌های هر سفر که در سطرسطر سفرنامه می‌آید همانی است که به کار ساختن دنیایمان می‌آیند اگر اهل خلوت و تفکر باشیم.
۲
حامد هادیان نجیب است و اگر ببینیدش زیادی دهه‌شصتی می‌خورد. از آن‌ها که عکسش خوراک حجله شهداست ولی خبرنگار است و دوست دارد خبرنگار بحران باشد. به نظرم نسخه مذکر نفیسه کوهنورد است با آن چشم‌وابروی مشکی و موهای کوتاه مردانه‌اش. نفیسه را می‌گویم. حامد خبرنگار است و سعی می‌کند بی‌طرف بنویسد و ببیند. حالا کتاب سفرش به اکراین آن هم دو ماه بعد آغاز جنگ، چاپ شده. سفر یک خبرنگار نجیب بحران‌دوست.
۳
کتاب پر است از ارجاعات ادبی که نشان می‌دهد هادیان اهل کتاب‌خواندن است.
کتاب پر از عکس هم هست.
خوب و زود شروع می‌شود.
تا جاهایی هم می‌تواند درونیات نویسنده را منتقل کند.
کمی هم فضای جنگ را روشن‌تر.
۴
کتاب البته یواش یواش از ریتم می‌افتد.
تکراری می‌شود.
چیز بیشتری ندارد.
جاهایی پرهیزکارانه از توصیف آدم‌ها، گفت‌وگوها، دیده‌ها عبور می‌کند که خطاست مثل جایی که آن آخرها حامد هادیان با سارا اشتون خبرنگار آمریکایی و یهودی گپ می‌زند و خیلی خلاصه ازش عبور می‌کند.
زیادی خبرنگارش در موضع ضعف و گرسنگی است و از آن خبرنگار آتشین خبری نیست شاید چون واقعا حامد هادیان فقط دوست دارد وسط بحران باشد ولی خودش بحرانی نیست. و به همین دلیل در سفر چیز زیادی گم می‌کند. نمی‌دانم. 
اما کتاب با همه ضعف‌ها و قوت‌هایش، لازم است. و چقدر کم داریم از این کتاب‌ها و آدم‌ها.
۵
کاش عکس‌ها رنگی بودند.
۶
کتاب را بخوانید. و این‌که ندیدم جایی از کتاب وجه تسمیه نامش آمده باشد: خبرنگار دو دلاری. 
گویا در نمایشگاه کتاب با تاخیر توزیع شد. می‌گویند مشکل ممیزی داشته.
        

46

چگونه سکولار نباشیم؟ تقریری از اندیشه چارلز تیلور
          به نام خدا
۱
رفته بودم برای گپ‌زدن با مترجم جوان و خوش‌ذوق و اهل حکمت کتاب که یک نسخه از تازه‌ترین کتابش را به من هدیه داد و خب، یادم رفت از او بخواهم به سیاق همیشگی‌ام، ابتدای کتابش که حالا شده بود کتابم، تقدیمیه‌ای بنویسد برایم. حامد را دوست دارم، بیش از آن‌که بداند. کتابش را در ول‌گردی‌های همیشگی‌ام لابه‌لای رَف‌های کتابفروشی‌های راسته انقلاب تهران دیده بودم اما نخریده بودم. قسمت این بود هدیه بگیرمش.

۲
لاجرعه نشستم و در همان مجلس اول، صد صفحه‌اش را خواندم؛ با انبوهی حواشی که برش زدم. کتاب، کتاب حاشیه‌زدن است و هی راه‌به‌راه بستن، فکر کردن، سکوت، سکون و بعد، گشودن و خواندن.

۳
ما چطور سکولار شدیم؟ یا چطور ممکن است سکولار شویم؟ بی‌آن‌که دردمان بیاید یا خودمان هم بفهمیم؟ کتاب در این باره است. 
در اصل این کتاب را یک نویسنده غربی به عنوان تلخیص و حاشیه‌نگاری بر یک کتاب قطور و مهم نوشته؛ کتاب اصلی، عصر سکولار نام دارد، نوشته متفلسف و کشیش غربی، چارلز تیلور که دیده‌ام به فارسی ترجمه شده.
حالا یکی آن را برداشته، تلخیص کرده، حاشیه زده و چون قصه روایت کرده، در قالب کتابی خلاصه‌تر و شسته‌رفته‌تر تا ما بفهمیم اصل حرف چارلز تیلور در آن کتاب قطور چه بوده. ترجمه فارسی‌اش خوب است؛ خیلی خوب.

۴
همه حرف این کتاب این است که بشر امروز، سکولاریسم در برابرش یک انتخاب نیست. یک الزام یا اجبار یا حتمیت است و البته چه بد. چرا؟ چون تغییرات اطراف ما به گونه‌ای پیش رفته که الحاد، بی‌طرفی در برابر دین، شک به منشابودن آسمان و خدا در زندگی ما، ریشه دوانده و گویی تا مدتی بعد، پرسش اصلی این نخواهد بود چرا باید سکولار شویم یا سکولار شدیم بلکه بپرسند: چرا باید سکولار نباشیم.
کتاب مسیری که انسان امروز طی کرده تا بیفتد در بغل سکولاریسم را روایت می‌کند و خب، با فهم کتاب می‌فهمیم چقدر خاکریز و جبهه دیندارماندن مدام در حال عقب‌گرد است یا این‌که خاکریزمان را دقیقا باید کجا بنا کنیم.
        

44

          *این گزارش رو برای آقاپسرهایی که تحمل ندارن دخترخانم ها چندروز بیشتر به پیشنهاد ازدواجشون فکر کنن و احساس بدی میکنن ،نوشتم* 
پیشاپیش ببخشید ولی یکم از صبوری اینها یاد بگیرید😂

در  سال‌های خیلی دور
در انگلستان شخصی به نام؛ هنری هشتم فرمانروا بوده
این آقای هنری هشتم، دقیقا نمیدونم چرا انقد وحشی بوده ولی دوتا از همسرانش رو به قتل رسونده(چجوری؟ سرشون رو زده)
دختر یکی از همسرانش که الیزابت نام داشته، با دیدن همچین پدر و همسری در هشت سالگی، تصمیم میگیره تا آخر عمرش ازدواج نکنه (که خب شاید بگید به به چه تصمیم خوبی)

سالها میگذره و هنری هشتم بالاخره دار فانی را وداع میگه
و فرمانروایی انگلستان برای دخترش، الیزابت ماند :)))
الیزابت بخاطر موقعیت کشور، و مقام شخصی خودش از سران کشوران دیگه خواستگاران زیادی داشته (از ۱۲ کشور مختلف)
در سال ۱۵۵۹م، فیلیپ دوم، پادشاه اسپانیا از الیزابت خواستگاری میکنه ولی درجا جواب رد میشنوه! 
درمقابل شارل نهم، پادشاه فرانسه به خواستگاری میاد..
الیزابت بخاطر موقعیت کشور خودش و فرانسه، و نیاز به این حفظ ارتباط، به پادشاه فرانسه بلافاصه جواب رد نمیده..
بلکه به اندازه‌ی کافی معطلشون میکنه!
این معطلی به حدی طول میکشه که صدای سفیر فرانسه درمیاد و میگه؛ دنیا در ۶ روز آفریده شده، درحالی که ملکه ۸۰ روز رو درحال تفکر گذرونده و هنوز تصمیمش رو نگرفته :))

شاید فکر کنید این ابراز نظر سفیر فرانسه تاثیر گذار بوده، ولی خیر! 
چند سال بعد، دوباره ملکه ابراز علاقه برای ازدواج با یک فرانسوی میکنه!
شاید فکر کنید دوباره کیس مورد نظر پادشاه فرانسس 
ولی نه اشتباه نکنید، کیس مورد نظر، پسر پادشاه فرانسس، پسری ۱۶ سالههه، درحالی که ملکه ۳۷ سالشهههه 😂😂
(کودک همسری را مشاهده فرمایید)
حتیییی بازهم ملکه ۵ سال طولش میده تا جواب اولیه به خواستگاری رو بده!
تا وقتی که این پسر ۲۱ ساله میشه و به لندن دعوتش میکنه!
فکر کردین کار تموم شد؟ نخیررر
شاید باور نکنید، ولی بازم ۵ سال دیگه طولش میده و معطلش میکنه و درنهایت بعد از ۱۰ سال بهش جواب رد میده😐😂😂




        
گرگ ها با چشم باز می خوابند

49

اژدهایی که کتاب می خواند

23

اژدهایی که کتاب می خواند

15

اژدهایی که کتاب می خواند

3

راز بین دو نفر

4

تابستان قوها

9

تابستان قوها

20

خدمتکار و پروفسور
          رمانی برای عاشقان ریاضی!


اگر از آن آدم ها بودید که در برخورد با مجله های عامه پسند توی آرایشگاه ها فوری میرفتید سراغ مسئله های ریاضی آخرش، این رمان مال شماست!
این رمان مخصوص هر کسی است که فارغ از هیاهوی قدرت و سیاست، فکر میکند دنیا بر اساس اصول ریاضی اداره میشود و این اصول کدهایی هستند که خداوند دنیا را با آنها ساخته.

یوکو اوگاوا در این رمان بسیار خوش خوان ماجرای یک استاد ریاضی را تعریف میکند که به مراقبت نیاز دارد. هیچ کدام از خدمتکارهای او قدر جهان مرموزی که در ذهن اوست را نمیدانند تا اینکه راوی ما وارد میشود.
البته یک قرارداد خاص هم در مورد این شخصیت وجود دارد و آن اینکه حافظه او در سال 1975 متوقف شده و بعد از آن فقط 80 دقیقه ضرفیت دارد و وقایع را فقط تا 80 دقیقه ذخیره میکند.
البته متاسفانه نویسنده موفق نمیشود دقیقا این قرارداد داستانی را تا پایان رعایت کند و بارها و بارها موقعیت هایی پیش می آید که استاد چیزهای مربوط به چند ساعت قبل را به خاطر می آورد.
رمان استاد و خدمتکار ماجرای زنی است که ارزش انسان را میفهمد و به دیگران فقط به چشم شیء یا دیگری نگاه نمیکند. از آن بالاتر، به عالم مثل یک ساختمان معنی دار که بر اساس قوانینی ساخته شده نگاه میکند. آماده است که جهان ریاضیات برایش دنیا را معنی دار کند.
"در خیال ام خالق جهان را دیدم که در گوشه ای دور در آسمان نشسته، نقشی از تور ظریف می‌بافد، آن قدر ظریف که حتا ضعیف‌ترین نور هم از خلال اش تابیده می‌شد. تور در تمام جهات به طور نامحدود گسترده بود و به نرمی در نسیم کیهانی موج می‌زد. شدیداً دلت می‌خواست لمسش کنی، جلوی نور نگه اش داری و به گونه ات بمالی. اما تنها چیزی که ما می‌خواهیم این است که بتوانیم آن نقش را دوباره خلق کنیم، دوباره آن را با اعداد ببافیم."

و

"- مگر صفر همیشه وجود نداشته؟
- همیشه چه قدر است؟
- نمی‌دانم. از وقتی بشر وجود داشته ـ همیشه یک صفری وجود
نداشته؟
- پس تو فکر میکنی صفر منتظر ما بوده تا آدمها مثل گلها و ستاره ها پا به عرصه وجود بگذارند؟ باید برای پیشرفت بشر احترام بیشتری قائل باشی! ما صفر را به وجود آوردیم با رنج و زحمت فراوان.
- کی؟ کی صفر را کشف کرد؟!
- یک ریاضیدان هندی؛ اسمش را نمی‌دانیم. یونانیان فکر می‌کردند نیازی نیست چیزی را بشماری که هیچ است!"



البته که رمان از هر عنصر هویت بخش فرهنگی مطلقا خالی است و هیچ احساس نمیکنید دارید یک رمان ژاپنی میخوانید.

اما به همه موارد بالا باید این را هم اضافه کنم که چیزی که فقدانش در رمان بیداد میکند "شهود" است. قدرتی نامرئی که به همه افراد و افعال یک معنای ضمنی میبخشد. اینجا هیچ چیز نشان چیز دیگری نیست. راوی اصلا دنبال یک معنای بزرگ برای زندگی نیست. فقط یک مهربانی رقیق دارد و آرزوی نجات یافتن از فقر. راستی حالا که حرفش شد این را هم اضافه کنم که تصویر فقر بی رحم در ژاپن را قبل از این فقط در رمان کوتاه "ناگازاکی" از اریک فی این قدر شفاف دیده بودم
        

5

خدمتکار و پروفسور
          اگه بخوام این کتاب رو با یه کلمه توصیف کنم میگم "آرامش"
سر تا پای این کتاب پر از آرامش، احترام و میزان بالای هوش هیجانی بود. 
داستان در مورد مادر و پسری بود که تو برخورد با یه پیرمرد که مشکل حافظه داشت با آرامش و صبر و درایت رفتار می‌کردن و پروفسوری که نه تنها تو فهم جهان ریاضیات یه نابغه بود بلکه تو یاد دادن و آموختن و نشون دادن شگفتی های این جهان هم یه نابغه بود. و این رفتار فوق العاده مادر و پسر در کنار علاقه شدید پروفسور به بچه ها و ذوقی که برای یاد دادن دانسته های خودش به دیگران داشت درنهایت به یه دوستی عمیق بین مادر و پسر و پروفسور منجر شد که تا سال های سال ادامه داشت.
درسی که این کتاب به من یاد داد این بود که صبر و ملاحظه و مهربانی چقدر می‌تونه روی روابطمون تأثیر بذاره.
برداشت پروفسور از ریاضی هم جالب بود. پروفسور هر وقت مسئله ای رو حل می‌کرد میگفت من فقط گوشه ای از جهان خلقت خدا رو کشف کردم و خودش رو در مقابل این جهان حقیر می‌دید. این واقعا برام  جالب بود که یه نابغه چنین نگاهی داشت.
نکته بعدی هم در مورد کتاب این بود که ما تا ته داستان نفهمیدیم اسم چهار شخصیت اصلی کتاب چی بود و اونا با اسم های خدمتکار و جذر و پروفسور و زن برادر پروفسور شناختیم.
نکته آخر هم اینکه درست سطر آخر کتاب به اشتباه نوشته شده ۲۸ عدد اوله در حالی که ۲۸ یه عدد کامله نه اول. نمیدونم این مسئله تقصیر نویسنده اس یا مترجم ولی بنظرم برای چاپ بعدی بهتره درست بشه.

جدا از همه اینا چیزایی که پروفسور یاد میداد جالب و خاص و کاربردی بود. 
مثلا من الان می‌دونم عدد کامل، ناقص و زاید چیه.
 همین‌طور می‌تونم جمع اعداد ۱ تا n رو به دو تا شیوه مختلف حساب کنم.
آخر کتاب هم یاد گرفتم اعداد اول رو چطور میشه پیدا کرد و چطور میشه فهمید یه عددی عدد اوله.
فکر کنم اگه هممون یه معلم مثل پروفسور داشتیم حسابی از ریاضی خوندن لذت می‌بردیم. البته در طرف مقابل هم لازم بود که ما هم مثل مادر و پسر آدمای همراه و مودبی باشیم و به حرفای پروفسور گوش کنیم.
        

13