شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
سامان

سامان

14 ساعت پیش

        ابد و یک روز

ماجرای ظلمت در نیمروز، رمان خواندنی آرتور کستلر به سرنوشت فردی به نام روباشف می‌پردازه که روزگاری خودش از چهره‌های مهم و انقلابیون اصیل محسوب می‌شده و حالا زندانی همان نظامی شده که کلی براش زحمت کشیده. همان اصطلاح معروف بلعیده شدن انقلابیون توسط انقلاب یا انقلاب فرزندان خود را می‌خورد. پس از کابوس دستگیری که گریبانگیر روباشف شده بود،بالاخره او دستگیر میشه و به زندان می‌افته.در زندان ما سه جلسه بازجویی داریم و در نهایت در فصل انتهایی اعلام حکم. در طول زندان روباشف رو میاره به خاطرات خودش. اینکه چه اقداماتی برای حزب کرده و چه حق‌هایی رو ناحق. چه انسان‌هایی رو له کرده و در راستای ایدئولوژی چه ستم‌هایی که کرده. فضای زندان و انفرادی این فرصت رو بهش میده که به گذشته خودش رجوع کنه و در این بین مخاطب هم با شخصیت او بیشتر و بهتر آشنا میشه. ترسیم فضای سرد و خفقان آور زندان از نکات مثبت مهم کتاب شمرده میشه. به طور کلی ترکیب قلم قوی نویسنده با تجریه زیسته او، معمولا به نتیجه درخشانی منجر میشه. خود کستلر در زندگی شخصی‌اش دوره ای درگیر زندان و انفرادی بوده و تونسته از این تجربه هولناک در نگارش این داستان استفاده کامل رو ببره. جلسات بازجویی توسط همکاران سابق خودش انجام میشه.اول ایوانف و سپس گلتکین. مباحث مختلفی مورد بحث قرار میگیره و صرفا اینطور نیست که اتهاماتی رو به روباشف نسبت بدند. مثلا در جلسه دوم مباحث جالب و تامل برانگیزی در مورد تاریخ و سیاست و سایر مسائل بین شخصیت ها گفته میشه. روند بازجویی و تغییرات حال و احوال روباشف به این شکل هست که ابتدا منکر اتهامات میشه و اینم بگم یه سری جرم‌های ناکرده بهش نسبت داده بودند اما در نهایت روباشف حتی کارهای نکرده رو هم گردن می‌گیره! مساله حائز اهمیت چرایی این مساله است.به نظرم روباشف از روزی که عضو حزب شد و عکسش کنار بزرگان به در و دیوار چسبیده بود و برو بیایی داشت و سوار اسب لجام گسیخته قدرت بود زندانی شده بود. او زندانی حزب و تفکرات پوسیده حزب شده بود. او به معنی واقعی در حزب ذوب شده بود. زندان و یک سری مسائل باعث تلنگرهایی در او شده بود اما روندی رو تغییر نداد. تلنگر ایجاد شده آنچنان قوی نبود که منجر به یک تغییر معنی دار بشه. او زمانی به زندان افتاد که در واقع قبلش زندانی شده بود. زندانی آرمانهای حزب. زندان محل تنبه او نشد. زندان محل تحول او نشد که آدمی که چنان ذوب در یک ایدئولوژی بشه ، جایی برای تحول نخواهد داشت. او به جرم های نکرده هم اعتراف کرد و به گردن گرفت ، چون می‌خواست آخرین خدمت خودش هم به حزب و انقلاب و آرمان‌هاش بکنه. او نفهمید. نه در زمانی که در قدرت بود و نه در زمانی که در کنج زندان. نفهمید، چون راه‌های فهمیدن رو بسته بود. روباشف کی بود؟چی بود؟ به نظر من بیچاره.به نظر من ترحم برانگیز. او حکم خودش رو از زمانی که به عضویت حزب در اومده بود دریافت کرده بود. ابد و یک روز....
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

19

علی

علی

دیروز

        "بازی کردن با توهمات دیگران کار درستی نیست. این کار باعث می‌شه به اون توهمات وابسته‌تر بشن..."


اتاق ورونیکا اولین تجربه من از کارهای آیرا لوین بود. میشه گفت که یکی از اولین نمایشنامه‌هایی بود که به طور جدی خوندم و با این کار نمایشنامه خوانی رو شروع کردم.
این نمایشنامه در ظاهر یک اتفاق عادی به نظر می‌رسه که افراد از روی ترحم و دلسوزی و مهربانی نسبت به افراد ضعیف و ناتوان کمک میکنن ولی لوین اومده تا ثابت کنه زیر نقاب ساده‌ی آدم‌ها، می‌تونه چه هیولاهایی خوابیده باشه.

داستان نمایشنامه از جایی شروع میشه که دو نفر برای قرار به رستوران میرن و زوج کناریشون به نحو عجیبی از دیدن دختر میز بغلی خوشحال میشن و اون رو شبیه ورونیکا؛ یکی از آشنایانی که خیلی سال پیش از دست دادن می‌دونن.

با دختر قرار می‌ذارن که همراه با دوستش فرداش به خونشون بره چرا که ورونیکا با اینکه سال‌هاست که فوت کرده اما مادری داره که مریض احواله و تو توهماتش هنوز هم فکر می‌کنه ورونیکا زنده است و از دستش ناراحته و این زوال عقلی باعث شده که روزهای آخر زندگیشو با عذاب وجدان بگذرونه.

و حالا اون دو نفر از دختر می‌خوان که برای چند دقیقه نقش ورونیکا رو بازی کنه و به مادرش بگه که من از دست تو هیچ ناراحتی‌ای ندارم و ما با هم هیچ مشکلی نداریم.

تا اینجا همه چیز عادیه و فقط ممکنه حس ششم شما کمی شما رو قلقلک بده که یه جای کار می‌لنگه، ولی خب تا نخونی متوجه نمی‌شی داستان از چه قراره.


کتاب رو خیلی دوست داشتم. به کسایی که به سبک های جنایی، معمایی، تریلر و دلهره و تعلیق علاقه دارن توصیه میکنم. 
هم کوتاهه، هم روان، هم شاهکاره و هم داستانی داره که حالا حالا ها قرار نیست فراموشتون بشه.
این یکی رو تضمینی گردن می‌گیرم.
برگ‌ریزان پیشنهاد سرآشپز.

اتاق ورونیکا 
اثر آیرا لوین 
ترجمه شهریار برزگر
نشر بیدگل
نمره : ۵/۵


      

14

        مرگ ایوان ایلیچ؛ حکایت تلخ بیداری در آستانه مرگ✨

زندگی‌ای که می‌گذرانیم، واقعا از آن ماست؟ یا فقط نقشی است که جامعه بر دوشمان گذاشته و ما بی‌آنکه بفهمیم، آن را بازی می‌کنیم؟ لئو تولستوی در مرگ ایوان ایلیچ، آینه‌ای را مقابل ما می‌گیرد و نشان می‌دهد که چگونه می‌توان عمری را در «زندگی معمولی» سپری کرد، بی‌آنکه حقیقتا زنده بود.
ایوان ایلیچ، مردی موفق در ظاهر، اما تهی از معنا در باطن، درگیر بیماری می‌شود که چیزی فراتر از جسمش را می‌خورد: توهم زندگی‌ای که ساخته بود. او همیشه فکر می‌کرد مسیر درستی را طی کرده -شغل مناسب، خانواده و احترام اجتماعی- اما حالا در لحظات آخر، دردی کهنه‌تر از بیماری، جانش را می‌فشارد؛ زندگی‌ای که اصلا زندگی نبود.
در دل این داستان کوتاه اما عمیق، تولستوی حقیقتی را فریاد می‌زند که بسیاری تا لحظه مرگ از آن غافل‌اند: چیزی دردناک‌تر از مردن، زندگی است که بیهوده تلف شده باشد. لحظه‌ای که ایوان ایلیچ درمی‌یابد هرآنچه ساخته، توخالی بوده، سنگین‌تر از لحظه‌ی مرگ اوست. همسرش، دوستانش و همکارانش همه به زندگی خود ادامه می‌دهند، گویی مرگ او حادثه‌ای پیش‌پاافتاده است. اما در این میان، تنها کسی که مهربانانه کنارش می‌ماند، یک خدمتکار ساده است؛ نمادی از سادگی و صداقت، چیزی که خود ایوان در تمام زندگی‌اش از آن گریخته بود.

📍منتقدان مرگ ایوان ایلیچ را یکی از فلسفی‌ترین آثار تولستوی می‌دانند که مستقیما به مسئله‌ی هراس از مرگ و جست‌و‌جوی معنا در زندگی می‌پردازد. برخی این کتاب را یک هشدار می‌دانند: چگونه. زندگی کنیم که در پایان، از آنچه بودیم شرمنده نباشیم؟ از سوی دیگر، این داستان نقدی تند بر زندگی بورژوایی و ارزش‌های سطحی جامعه است؛ جایی که «موفقیت» چیزی جز تظاهر به خوشبختی نیست.

در نهایت، سوالی که این کتاب دز ذهنمان حک می‌کند:
اگر امروز بمیریم، آیا واقعا زیسته‌ایم؟ آیا می‌توانیم بگوییم که زندگیمان ارزشمند بوده؟
      

21

        از روی اسم انتظار یک جور حماسه ی غم‌آلود داشتم، یک هجوِ قهرمانانه شاید، مجموعه داستان هایی که توی دلشان یک چنین چیزی داشته باشند.
ولی کتاب هیچکدام اینها نبود. داستان هایی بود از نویسندگان معروف معاصر روس که به نظرم کاش اصلا داستان نمینوشتند😂 البته به نظرم علت این محبوبیت باید چیزی در خود جامعه ی روسیه و در زبان روسی باشد، وگرنه عمده ی داستان های این کتاب در این ترجمه ی فارسی، هیچ به پای داستان نویسان خودمان نمیرسد و از شما چه پنهان اصلا انگار هیچ تکنیک و قانونی توی داستان هایشان نبود.
به معنای واقعی کلمه؛ آبکی. البته چندتایشان واقعا ایده ی جالبی داشتند اما پرداخت درست و درمانی بهشان نشده و ایده حیف و میل شده بود. یکی دوتا از داستان ها هم خوب بودند.
امیدوارم واقعا رازی در ادبیات معاصر روس موجود باشد که موجب محبوبیت این نویسنده هاست، رازی که توی ترجمه نمیتواند خودش را نشان دهد و منِ مخاطب فارسی زبان نمیفهمم. ولی کلیت کتاب -با عرض تاسف- در نظر من ارزش خواندن نداشت. این یک ستاره را هم فقط صدقه سریِ ایده های خوب و آن معدود داستان هایی که به نظر منطقی تر بودند؛ دادم.
      

24

        
معرفی مجموعه:
📜: قصه از جایی شروع می‌‌شود که دست نوشته‌های شخصی به نام رضاقلی از زمان قاجار، به دست پسر نوجوانی به نام مجید می‌رسد. مجید از روی کنجکاوی شروع به خواندن آن‌ها می‌کند، البته حق هم دارد، رضاقلی از چیزی در این نوشته‌ها حرف زده که خیلی عجیب‌ است، ارتباطش با دنیای مردگان...

📜: من بعد مدتی یک کتاب تالیفی و ژانری در رده سنی نوجوان خواندم که واقعا بهم چسبید. داستان در دو زمان حال و زمان قاجار اتفاق می‌افتد که نویسنده تصویر خوبی از آن دوره ارائه می‌دهد. همچنین کتاب پیرنگ و هیجان خوبی دارد و با تعلیق بالایش خواننده را همراه خودش می‌کند. به خصوص هر جلد جوری تمام می‌شود که به سرعت سراغ جلد بعدی بروید. البته این مجموعه سه جلدی را برخلاف اسم و تصویرش خیلی نمی‌شود در دسته وحشت قرار داد و بیشتر ماجراها حالت فانتزی دارند.

دست نوشته‌های رضاقلی، باعث می‌شود پای مجید به ماجراهای جالبی باز بشود و البته خود داستان رضاقلی جالبترین بخش کتاب است.

خلاصه اگر کارهای نوجوان می‌خوانید و کتاب‌های این رده سنی برایتان جذاب است، این کتاب را امتحان کنید.

      

33

مُحیصا

مُحیصا

2 روز پیش

        با خجالت سمت صندوق کتابفروشی می روم و با ببخشید آرامی سراغ آقای «ت» را می گیرم. آقای «ت» از پای صندوق بلند می شود و می گوید:« خودم هستم.» با تعجب نگاهش می کنم. از آخرین باری که دیده بودمش پیرتر و محاسنش سفید تر شده و برای همین در نگاه اول نشناختمش. تند و سریع احوالپرسی می کنم و می گویم:« ببخشید آخرین باری که اینجا اومدیم بهمون کتاب های خوبی معرفی کردید و گفتین اگه باز هم اومدیم بهمون کتاب معرفی می کنید.میشه یه چند تایی کتاب بهمون معرفی کنین؟» آقای «ت» در خدمتی می گوید و سمت کتاب ها را می رود.خواهرم بابت معرفی کتاب های جنگل و فداکاری مظنونx تشکر می کند و می گوید کتاب دیگری در همین ژانر می شناسد که به اندازه دو کتاب قبلی فوق العاده باشند یا نه؟ و آقای «ت» کتاب دیگری از کیگو هیگاشینو به نام بدخواهی به خواهرم معرفی می کند و به من مثل آب برای شکلات را که می گوید یک رئالیسم جادویی است معرفی می کند. تشکر می کنم و می گویم زیاد اهل خواندن این جور کتاب ها نیستم و آبم با آن ها در یک جوب نمی رود و ترجیح می دهم یک اثر فانتزی یا علمی تخیلی بخوانم. آقای «ت» می گوید:« ولی کتاب خیلی لطیف و خوبیه و هر فصلش با یه رسپی غذا شروع میشه و در عین پیشبرد داستان طرز تهیه غذا رو هم آموزش میده.» شاخک هایم تیز می شوند و با دقت بیشتری به صحبت هایش درباره کتاب گوش می دهم. آقای «ت» می گوید بد نیست که پناهگاه امن خودم که در انحصار آثار فانتزی و علمی تخیلی است در بیایم و طعم ژانرهای دیگر را هم تجربه کنم. خدا را چه دیدی؟! شاید آن قدر دوستش داشتی که رئالیسم جادویی هم شد ژانر مورد علاقه ت. بدم نیامده و کنجکاو شده ام. کتاب را از دستش می قاپم:« باشه برش می دارم، امیدوارم پشیمون نشم.» به خانه که برمی گردم «آب مثل شکلات» را سریع می گذارم در لیست در اسرع وقت خوانده شود. می دانم اگر این کتاب را پیش کتاب های فانتزی و علمی تخیلی ام بگذارم آن قدر از چشمم می افتد که رغبتی به خواندنش پیدا نمی کنم.مگر می شود چشمت به یک اثر فانتزی زیبا بیفتد و مسحورش نشوی و بخواهی یک کتاب  از نا کجای رئال را جایگزین آن کنی؟
مثل آب برای شکلات را شروع می کنم خوشحالم که روند کندی ندارد و از اصل مطلب شروع می کند تا مانند سیرک شبانه دق م ندهد😂
مثل آب برای شکلات یک رئالیسم جادویی مکزیکی است(باور کنید تا قبل از خوندن این کتاب اگه می گفتن مکزیک یاد انیمیشن کوکو و دنیای مردگانش و اون صورت های نقاشی شده و موسیقی می افتادم چون پیش زمینه دیگه ای از این کشور ندارم😂)
چیزی نمی گذرد که در داستان گم می شوم.آغاز هر فصل نه تنها خلاقانه با یک رسپی غذا شروع می شود بلکه نویسنده در جریان داستان به گونه ای رویایی نشان می دهد تاثیرات غذا بر انسان چگونه می تواند جادویی و قدرتمند باشد و یک دختر چگونه می تواند احساسات مختلف خود مثل عشق، غم، امیدواری ، خوشحالی و ...را در غذا نشان دهد بدون آن که حرف زیادی برای گفتن داشته باشد.☺️
در ادامه سرنوشت تیتا و انتخاب هایی که خواهد داشت باعث کنجکاویم می شود. من فکر می کنم لورا اسکوئیل می خواهد در مثل آب برای شکلات نشان دهد که سنت های غلط چگونه باعث انحطاط اخلاقی و نابودی زندگی نه تنها یک نفر بلکه مجموعه ای از افراد و حتی یک خانواده می شود و چگونه بر نسل ها تاثیر می گذارد. سنت هایی که مثل پیچ های امین الدوله دورمان می پیچند و زهرشان را به رگ و پی وجودمان تزریق می کنند.( من از این داستان یاد گرفتم که باید با سنت های غلط جامعه هر چند که ریشه دارن و مثل زالو دارن خون مونو می مَکن مبارزه کنم. چون میدون دادن بیشتر به این سنت ها نه تنها باعث بدبختی خودمون بلکه باعث بدبختی افراد دور و برمون هم میشه.)
همچین مثل آب برای شکلات را می توان تقابل بین دو نوع عشق( عشق توفانی و آتشینی که به یک باره وجودت را شعله ور می کند و عشقی که آرام آرام در وجودت شکل می گیرد و حرارتش تا زمانی که زنده ای باقی می ماند) دانست.
در تمام طول داستان از دست حماقت های تیتا، بی مسئولیتی پدرو، حسادت روسورا و سنگدلی ماما النا حرص خوردم و آن ها را افرادی با مغزهای کوچک زنگ زده خطاب می کردم😂
مثل آب برای شکلات داستانی بود که به مبارزه با ویژگی های و خط قرمز های اخلاقی درون ذهنم برخاست و از این جهت توی ذوقم زد. اما بیشتر که فکر کردم به این نتیجه رسیدم که زندگی یک انسان می تواند پر از انتخاب هایی اشتباه از نظر من و درست برای بقیه(مثل تیتا) باشد. مهم این است که به این نتیجه برسیم که در نهایت باید با عواقب تصمیم هایمان کنار بیاییم و بپذیریم شان باز هم درست مثل تیتا.
در پایان نمی توانم بگویم مثل آب برای شکلات را به عنوان یک تجربه جدید دوست نداشتم. چون احساسی که به من منتقل کرد متفاوت از سایر احساساتی بود که کتاب های فانتزی به من انتقال می دادند.(با این حال هیچی کتاب های فانتزی عزیزم نمیشه)
      

53

فاطمه رجائی

فاطمه رجائی

2 روز پیش

        داستانِ کتاب در یک سایت باستان شناسی در عراق اتفاق می‌افتد. همسر مدیر این سایت، خانم لایدنر، گذشته تاریک و مرموزی دارد. دائماً حس می‌کند جانش در خطر است ولی کسی به حرف‌هایش توجهی نمی‌کند ...
«ابایی ندارم که اعتراف کنم اولین تأثیری که از دیدار با خانم لایدنر گرفتم شگفتی کامل بود ... جوان نبود؛ بین سی تا چهل سال داشت. چهره شکسته‌ای داشت و چند تار موی جوگندمی که با زیبایی‌اش آمیخته شده بود. چشمان بسیار زیبایی داشت. از میان چشمانی که در همه عمرم دیده بودم، تنها چشمانی بود که واقعا می‌شد آنها را به بنفشه تشبیه کرد.»☘️⁦⁦⁦✧

این آخرین کتاب آگاتا کریستیه که امسال(۰۳) یاداشتش رو می‌نویسم؛ پس به خودم اجازه میدم مفصل بنویسم.⁦ ^^✨
همسر آگاتا کریستی، مکس مالوان، یه باستان‌شناس برجسته بوده؛ ایشون عملیات‌های حفاری و باستان شناسی متعددی رو در منطقه بین‌النهرین یعنی کشورهای ایران، عراق، ترکیه و سوریه انجام دادن. 
یکی از سایت‌های باستان شناسی که مکس مالوان در اون فعالیت می‌کرده سایت چغازنبیل بوده.
آگاتا کریستی به دلیل فعالیت‌های اکتشافی همسرش با او به  کشورهای عراق، ایران، سوریه و ... سفر کرده و در خیلی از آثارش ردپای ایران و خاورمیانه مشهوده؛ مثلاً کتاب خانه‌ای در شیراز- اسم اصلی این کتاب Parker Pyne Investigates ( تحقیقات پارکر پاین) است که شامل ۱۲ داستان کوتاه جناییه و اسم یکی از این داستان‌ها، «خانه‌ای در شیرازه». نشر هرمس اسم کتاب رو با توجه به این داستان تغییر داده- داستان در ایران رقم می‌خوره. ⁦(⁠。⁠•̀⁠ᴗ⁠-⁠)⁠✧⁩

آگاتا کریستی ایده خیلی از داستان‌هاش رو در خلال این سفرها صیقل داده و ردپای خاطراتش در جزئیات و کلیات کتاب‌ها مشهوده.
توی همین کتاب، قتل در بین‌النهرین، جایی در مورد « بسم الله الرحمن الرحیم» صحبت می‌کنه و یک فصل رو اینطور شروع می‌کنه، هم‌چنین در خیلی از کتاب‌های دیگه‌ش گریز‌هایی به دین و فرهنگ مردم خاورمیانه میزنه.

📍در این کتاب پوآرو حضور داره.
داستان حال‌ و هوای کویری و رازآلودی داره.
امیدوارم اگه برای مطالعه انتخابش کردید، از خوندنش لذت ببرید.

شخصیت‌ها:
هرکول پوآرو، لوئیز لایدنر، دکتر لایدنر، اِمی لدران، فردریک بازنر، خانم مرکادو، پدر لاویگنی و ...

۲۰ اسفند ۰۳
      

45

ماهان خلیلی

ماهان خلیلی

2 روز پیش

        کاری که من در زندگی‌ام کرده‌ام به منتها رفتن در جهتی بوده که شما جرئت پیمودن نیمه راهش را هم نداشته‌اید..." 

نیچه این کتاب رو تنها رمان ”اگزیستانسیالیسم“ واقعی برای تمام دوران می‌دونه. اما در این‌جا کاری به این مسئله ندارم. 
می‌شه ساعت‌ها نشست و درباره عظمت داستایفسکی در نوشتن داستان‌های نه فقط معمولی، بلکه فسلفی، اجتماعی، سیاسی و... و خلق شخصیت‌هایی تماما واقعی، صحبت و اون رو ستایش کرد. کدوم نویسنده دیگری این‌چنین تسلط بالایی بر انسان و احوالاتش داره؟ چه کس دیگه‌ای این چنین می‌تونه روان انسان رو به این خوبی شناخته باشه؟ اما صحبت بیشتر از این مسائل کمی اضافه‌گویی می‌شه. 
”یادداشت‌های زیرزمینی “یکی از می‌شه گفت فهم‌ناشده ترین آثار این نویسنده بزرگ می‌تونه باشه. کتابی یکی از اثراتی که داشت، تاثیر روی آلبر کامو برای خلق ”سقوط“بود. 
کتاب دو بخش داره؛ بخش اول به نوعی می‌شه گفت خطابه‌ای از مرد زیرزمینی هست. خطابه‌ای که همه‌چیزش درباره انسانه، به خصوص شاید انسان مدرن. بخش دوم هم که اوج داستان و روایتی از گذشته مرد زیرزمینی و گذشته اونه. 
آیا به نوعی این مرد، ”یحیای تعمید دهنده“عصر ما نیست؟ آیا ما به نوعی یک شخصیت زیرزمینی در اعماق وجود خودمون نداریم؟ 
درباره صفحه به صفحه این کتاب می‌شه نوشت. اما این کار از عهده من خارجه؛ چون نه از فهم خودم اطمینان دارم و نه حوصله انجام این کار رو. 
تنها چیزی که می‌شه گفت اینه که باید ”یادداشت‌های زیرزمینی“رو باید خوند(اما نه به عنوان اولین اثر از ”داستایفسکی “) و دربارش تامل کرد. باید پیچیدگی، شخصیت‌ها(که بسیار واقعی‌ان و جای دیگه کمتر پیدا می‌شن)، حوادث و صحبت‌های ”مرد زیرزمینی “رو درک کرد. 
بسیاری از ما زندگی‌ای که در کتاب شرح داده می‌شه رو زیست کردیم، اما درکی از این شرایط ممکت هست نداشته باشیم. 

"بگویید ببینم، کدام شیر پاک خورده‌ای بود که اولین بار در آمد گفت، آدمها فقط به این دلیل دست به کار بد می‌زنند که علایق واقعیشان را تشخیص نمی‌دهند؟ اگر بیاییم و روشنشان کنیم و چشمشان روی علایق واقعی و طبیعیشان باز شود، آن وقت درجا بدی را می‌گذارند کنار و خوب و نیکوکار می‌شوند، چون وقتی آدم آگاه شود و سود واقعی‌اش را بشناسد، نفع شخصی‌اش را در همین نیکی می‌بیند آن وقت از آنجا که مسلما هیچ آدمیزادی نمی‌آید خلاف نفع شخصی‌اش عمل کند، در نتیجه مجبور است که خوب باشد… اینها را کی گفته، ها؟ آه طفل معصوم، ای وروجک بی‌گناهی که برداشته‌ای و چنین اراجیفی را به هم بافته‌ای! اولا طی این هزاران سال کِی بوده که آدمیزاد فقط طبق نفع شخصی خودش عمل کند؟ پس با آن میلیون واقعیتی که شهادت می‌دهند آدم‌ها آگاهانه – با علم کامل به نفع حقیقیشان – آن را رها کرده‌اند و کم اهمیت دانسته‌اند و به راه دیگری رفته‌اند، چه می‌کنی؟ آنهایی که بی‌توجه به سودشان و اما و اگر رفته‌اند چه؟ آن هم بدون اینکه اجباری به چنین کاری داشته باشند، انگار فقط دلشان نمی‌خواسته به راه از پیش تعیین شده بروند و از سر لجاجت و خود سری راه دیگری را انتخاب کرده‌اند که سخت و پر سنگلاخ است و باید آن را در ظلمات جست. پس به نظر می‌رسد که واقعا خود این خود سری و اختیار برایشان بهتر و خوشایندتر از هر منفعتی بوده... منفعت! "
      

32

نوید نظری

نوید نظری

2 روز پیش

        صبحانه در تیفانی روایت نوع غالب زندگی آمریکایی است؛ رهایی، آزادی، ماجراجویی و در عین حال روحی ناآرام در جستجوی مأوایی برای آرمیدن خویشتن خویش!
در این صورت‌بندی «تیفانی» نه فقط یک فروشگاه لوکس جواهرفروشی که حس تجمل‌گرایی زندگی آمریکایی را ارضا می‌کند بلکه نمادی از آرامش، امنیت و البته ابراز بی‌نیازی است؛ چه اینکه کسانی شانس خرید در آن‌جا را دارند که در زندگی غنی باشند. تیفانی در مسیر رویای ثروت و زندگی اشرافی، روزنه‌ای برای فرار از دنیای آشفته بیرون است چون در آن‌جا جهان بی نگرانی و تشویش در گرد خویش می‌چرخد! برای هالی آن‌جا نه یک آرمان‌شهر بلکه یک سراب است ؛ جایی که هرگز به آن تعلق ندارد، اما تصور می‌کند که اگر به تیفانی برسد، ناآرامی‌اش پایان خواهد یافت.
صبحانه در تیفانی داستان زندگی دختری است سرکش و آزاد که نماینده تمام‌عیار زندگی آمریکایی است که هم نمی‌تواند در زندگی‌ بیارامد و هم قادر به ترک ماجراجویی‌هایش نیست و هم این بی‌سر و سودایی جز سرگردانی و وحشتش نیفزاید.
نثر کتاب بدیع، روان و کشنده است. از این جهت در خورد تحسین و احترام جداگانه‌ای است به نظر من شهرت کتاب  همان‌قدر که در گرو این نثر بدیع  و ساختار روایی بروز است رهین آن بی‌هوایی و رهندگی قهرمانش نیز هست. قهرمانی که به مدد قلم نویسنده پیش‌بینی ناپذیر، معما‌گونه و مهیج به تصویر کشیده شده است.
      

48

زینب

زینب

2 روز پیش

        از متنِ کتاب:
«وقتی کاری واقعا نابخشودنی ازت سر می‌زند، همیشه نمی‌فهمی کارت نابخشودنی بوده، منتها درباره‌ی کاری که کرده‌ای تردید خاصی توی دلت هست.»

من دارم فکر می‌کنم چطور نویسنده به واقعی‌ترین شکل ممکن شخصیت‌های اصلی رو برای ما به تصویر کشیده که ما می‌تونیم برای اشتباهاتشون عذاب بکشیم، برای ارتباط‌هایی که بینشون شکل می‌گیره تهِ دلمون گرم بشه و برای اتفاقات جبران‌نشدنی و تلخی که تجربه می‌کنن اشک بریزیم و قلبمون هزار تکه بشه…

شاید چیزی که توی این کتاب مهم‌تر از داستان و اتفاق‌‌هاست،
شخصیت‌ها و انتخاب‌هاشونه.

و شاید هم پررنگ‌بودن ارتباط‌ها و مسئولیت‌داشتن در قبال این ارتباط‌هاست؛
ارتباط با انسان‌ها، با حیوانات، با زندگی و حتی با مرگ…

داستان از جایی شروع می‌شه
که یک زنِ نویسنده برای خونه‌ش خدمتکاری رو استخدام می‌کنه؛
پیرزنِ ساکت و عجیبی به نام امرنس.

امرنس تنهاست، رفتارهای عجیبی داره و انگار دژ محکمی اطرافش ساخته تا هیچ‌کس نتونه ازش عبور کنه.
ولی طی مدتی که امرنس به خونه‌ی راوی رفت‌و‌آمد داره کم‌کم بعضی از راز‌هاش رو  برای این زن فاش می‌کنه و بالاخره یک ارتباطی ایجاد می‌شه. ارتباطی که هنوز هم عا‌دی نیست ولی ارزشمنده…

پی‌نوشت:
من جدی‌ جدی جوری گریه کردم که انگار همه چیز واقعی بود.
احساس می‌کنم خیلی بی‌رحمانه واقعی بود.
      

47

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.