یادداشت ماهان خلیلی

کاری که من
        کاری که من در زندگی‌ام کرده‌ام به منتها رفتن در جهتی بوده که شما جرئت پیمودن نیمه راهش را هم نداشته‌اید..." 

نیچه این کتاب رو تنها رمان ”اگزیستانسیالیسم“ واقعی برای تمام دوران می‌دونه. اما در این‌جا کاری به این مسئله ندارم. 
می‌شه ساعت‌ها نشست و درباره عظمت داستایفسکی در نوشتن داستان‌های نه فقط معمولی، بلکه فسلفی، اجتماعی، سیاسی و... و خلق شخصیت‌هایی تماما واقعی، صحبت و اون رو ستایش کرد. کدوم نویسنده دیگری این‌چنین تسلط بالایی بر انسان و احوالاتش داره؟ چه کس دیگه‌ای این چنین می‌تونه روان انسان رو به این خوبی شناخته باشه؟ اما صحبت بیشتر از این مسائل کمی اضافه‌گویی می‌شه. 
”یادداشت‌های زیرزمینی “یکی از می‌شه گفت فهم‌ناشده ترین آثار این نویسنده بزرگ می‌تونه باشه. کتابی یکی از اثراتی که داشت، تاثیر روی آلبر کامو برای خلق ”سقوط“بود. 
کتاب دو بخش داره؛ بخش اول به نوعی می‌شه گفت خطابه‌ای از مرد زیرزمینی هست. خطابه‌ای که همه‌چیزش درباره انسانه، به خصوص شاید انسان مدرن. بخش دوم هم که اوج داستان و روایتی از گذشته مرد زیرزمینی و گذشته اونه. 
آیا به نوعی این مرد، ”یحیای تعمید دهنده“عصر ما نیست؟ آیا ما به نوعی یک شخصیت زیرزمینی در اعماق وجود خودمون نداریم؟ 
درباره صفحه به صفحه این کتاب می‌شه نوشت. اما این کار از عهده من خارجه؛ چون نه از فهم خودم اطمینان دارم و نه حوصله انجام این کار رو. 
تنها چیزی که می‌شه گفت اینه که باید ”یادداشت‌های زیرزمینی“رو باید خوند(اما نه به عنوان اولین اثر از ”داستایفسکی “) و دربارش تامل کرد. باید پیچیدگی، شخصیت‌ها(که بسیار واقعی‌ان و جای دیگه کمتر پیدا می‌شن)، حوادث و صحبت‌های ”مرد زیرزمینی “رو درک کرد. 
بسیاری از ما زندگی‌ای که در کتاب شرح داده می‌شه رو زیست کردیم، اما درکی از این شرایط ممکت هست نداشته باشیم. 

"بگویید ببینم، کدام شیر پاک خورده‌ای بود که اولین بار در آمد گفت، آدمها فقط به این دلیل دست به کار بد می‌زنند که علایق واقعیشان را تشخیص نمی‌دهند؟ اگر بیاییم و روشنشان کنیم و چشمشان روی علایق واقعی و طبیعیشان باز شود، آن وقت درجا بدی را می‌گذارند کنار و خوب و نیکوکار می‌شوند، چون وقتی آدم آگاه شود و سود واقعی‌اش را بشناسد، نفع شخصی‌اش را در همین نیکی می‌بیند آن وقت از آنجا که مسلما هیچ آدمیزادی نمی‌آید خلاف نفع شخصی‌اش عمل کند، در نتیجه مجبور است که خوب باشد… اینها را کی گفته، ها؟ آه طفل معصوم، ای وروجک بی‌گناهی که برداشته‌ای و چنین اراجیفی را به هم بافته‌ای! اولا طی این هزاران سال کِی بوده که آدمیزاد فقط طبق نفع شخصی خودش عمل کند؟ پس با آن میلیون واقعیتی که شهادت می‌دهند آدم‌ها آگاهانه – با علم کامل به نفع حقیقیشان – آن را رها کرده‌اند و کم اهمیت دانسته‌اند و به راه دیگری رفته‌اند، چه می‌کنی؟ آنهایی که بی‌توجه به سودشان و اما و اگر رفته‌اند چه؟ آن هم بدون اینکه اجباری به چنین کاری داشته باشند، انگار فقط دلشان نمی‌خواسته به راه از پیش تعیین شده بروند و از سر لجاجت و خود سری راه دیگری را انتخاب کرده‌اند که سخت و پر سنگلاخ است و باید آن را در ظلمات جست. پس به نظر می‌رسد که واقعا خود این خود سری و اختیار برایشان بهتر و خوشایندتر از هر منفعتی بوده... منفعت! "
      
662

44

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.