ظلمت در نیمروز

ظلمت در نیمروز

ظلمت در نیمروز

آرتور کستلر و 1 نفر دیگر
4.2
12 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

25

خواهم خواند

32

ظلمت در نیمروز بازنمایی دادگاه های نمایشی و تصفیه های استالینیستی است که یک سال پیش از جنگ جهانی دوم در شوروی اوج گرفت. روباشوف، شخصیت اصلی داستان، از رهبران انقلاب 1917 است که تحت بازجویی های سخت به اعمالی اعتراف می کند که هرگز از او سر نزده است. روباشوف شخصیتی خیالی است، اما کوستلر او را بر اساس ویژگی های رهبران فکری انقلاب بلشویکی و سیاستمداران برجسته ی شوروی خلق کرده است و شرح زندان و اعترافات او بازتاب آرای سیاسی روز است. ظلمت در نیمروز از تأثیرگذارترین رمان های سیاسی قرن است و در زمره ی مهم ترین آثار روشنفکری علیه کمونیسم به شمار می رود.بسیاری این کتاب را نقطه ی عطفی در گذر از دهه ی 1930 به سال های جنگ سرد شمرده اند.آرتور کوستلر در پنجم سپتامبر 1905 در بوداپست مجارستان به دنیا آمد. او در سال 1919 همراه خانواده اش به وین نقل مکان کرد. آرتور در دانشگاه پلی تکنیک وین تحصیل کرد، ولی علائق سیاسی او و شرایط اجتماعی اروپا در اوایل قرن بیستم او را به سوی حرفه ی روزنامه نگاری سوق داد. به پاریس و برلین رفت و در 1932 در این شهر به حزب کمونیست پیوست. در سال های 1936 و 1937، کوستلر سه بار از طرف روزنامه ی نیوزکرانیکل برای گزارش وقایع جنگ داخلی اسپانیا به این کشور سفر کرد. در سفر آخر، نیروهای فرانکو او را به اتهام جاسوسی دستگیر کردند و به مرگ محکوم شد. ولی پس از گذراندن چهار ماه در زندان های مالاگا و سویل، با وساطت مقامات حکومت بریتانیا آزاد شد. کوستلر پس از اعدام بوخارین و رادک در حکومت کمونیستی شوروی از عضویت در حزب کمونیست استعفا داد. او در مخالفت با حزب کمونیست نقش فعالی ایفا کرد. آثارش در نقد استالینیسم میلیون ها مخاطب یافت و همراه با 1984 و مزرعه ی حیوانات جورج اورول احتمالاً بیش از هر آموزش سیاسی یا تبلیغات ضدشوروی دیگری در سرزمین های مختلف مانع از جذب افراد به کمونیسم شد. در 1939، با آغاز جنگ جهانی دوم و حمله ی ارتش آلمان به فرانسه، کوستلر بار دیگر دستگیر شد و مدت کوتاهی در اردوگاهی در فرانسه اسیر بود. از این اردوگاه به انگلستان گریخت، ولی به دلیل خارجی بودن در آن کشور نیز مدتی به عنوان عنصر نامطلوب در زندان پنتون ویل در بازداشت بود. ظلمت در نیمروز، رمان بسیار مشهور کوستلر که یکی از زیباترین رمان های سیاسی زمانه ی ماست، در همین زمان در انگلستان منتشر شد؛ زمانی که کوستلر در زندان پنتون ویل بازداشت بود. کوستلر پس از جنگ به عنوان رمان نویس شهرت یافت. در فاصله ی سال های 1939 تا 1943 سه رمان سیاسی منتشر کرد که خودش آن ها را تریلوژی می دانست: گلادیاتورها (1939)، ظلمت در نیمروز (1940) و از ره رسیدن و بازگشت (1943). با پایان یافتن جنگ، کوستلر خود را بی وطن یافت. بازگشت به مجارستانِ کمونیست ممکن نبود. به امریکا رفت و اجازه ی اقامت را گرفت، اما در این کشور نماند، چون خود را اروپایی می دانست. سرانجام در 1949 تابعیت بریتانیا را پذیرفت و چند سال بعد در ویلز شمالی مزرعه ای خرید و با همسر سومش، سینتیا، در آن جا مستقر شد. کوستلر که به بیماری پارکینسن و نوعی سرطان خون مبتلا بود، در سوم مارس 1983 خودکشی کرد و همسرش، سینتیا، نیز همراه با او به زندگی خود پایان داد.مژده دقیقی متولد سال 1335 است. او سال هاست به کار ترجمه و ویرایش آثار ادبی، به خصوص آثار نویسندگان آمریکای شمالی، می پردازد. دقیقی زبان انگلیسی را در دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه آموخت. او در دانشگاه شهید بهشتی(دانشگاه ملی سابق) در رشته ی علوم سیاسی تحصیل کرده است. دقیقی پس از تحصیل به کار روزنامه نگاری پرداخت و در همان جا کار ترجمه را با ترجمه ی متن و مقاله برای مطبوعات آغاز کرد. اتود در قرمز لاکی، وقتی یتیم بودیم، ببر سفید، ظلمت در نیمروز، فرار، زندگی عزیز، یک مهمانی یک رقص و داستان های دیگر، ترجمان دردها و زندان هایی که برای زندگی انتخاب می کنیم از جمله کتاب هایی است که با ترجمه ی دقیقی منتشر شده اند.

لیست‌های مرتبط به ظلمت در نیمروز

یادداشت‌های مرتبط به ظلمت در نیمروز

        این کتاب رو چند سال پیش خوندم و درست شخصیت‌ها رو یادم نیست اما موضوع کتاب در زمان استالین میگذره و وحشت اون دوره است که حتی کسایی در انقلاب بودن به دلیل مخالفت‌های جزئی به راحتی محکوم و اعدام می‌کردن. یه مورد که بخاطرم مونده اینه که یه مهندس ارشد و مسئول ساخت زیردریایی بود به دلیل نظر تخصصی تر از استالین داده و متفاوت از نظر اون بود رو اعدام کردن. 
ترجمه کتاب خوب بود تا اون جایی که یادمه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

حسین

1402/8/19

          «...برای دفاع از موجودیت کشور، ناگزیر از اقدامات استثنایی و تصویب قوانین ویژه‌ی مرحله گذار شدیم که از هر نظر با اهداف انقلاب منافات دارد. سطح زندگی مردم از قبل از انقلاب پایین‌تر است؛ شرایطِ کار سخت‌تر، ضوابط و قوانینْ غیرانسانی‌تر، و بهره‌کشی از نیروی کارِ کارمزدی از شرایط کار باربرهای بومی در مستعمرات بدتر است، ما سن مجازات اعدام را پایین آوردیم و به دوازده سال رساندیم. قوانین جنسی ما از قوانین جنسی انگلستان هم سفت‌تر و سخت‌تر است. پرستش رهبر در کشور ما از حکومت‌های دیکتاتوری ارتجاعیِ بیزانس هم شدیدتر است. مطبوعات و مدارس ما میهن‌پرستی کورکورانه، نظامی‌گری، جزم‌اندیشی، کنفورمیسم و جهل را پرورش می‌دهند. قدرت مطلقه‌ی حکومت نامحدود است و در تاریخ نظیر ندارد. آزادی مطبوعات، آزادی عقیده و آزادی فعالیت سیاسی چنان ریشه‌کن شده که انگار اعلامیه‌ی حقوق بشر هرگز وجود نداشته. ما توده‌های ناراضی کشور را به ضرب شلاق به سوی سعادت انتزاعیِ آینده می‌بریم که هیچ‌کس غیر از خودمان نمی‌تواند آن را ببیند. چون نیروی این نسل به پایان رسیده، در جریان انقلاب به پایان رسیده بود؛ چون خون این نسل را مکیده‌اند و غیر از یک تکه گوشتِ قربانیِ نالان و کرخت و دل‌مرده چیزی از آن باقی نمانده... این‌ها نتایج کارهای نتیجه‌بخش ماست...»

فوق‌العاده بود. فوق‌العاده. پر از عناصر و ایده‌ها و نمادهایی که می‌شود ساعت‌ها روی آن تامل کرد.
        

16

          به هنگام نیمروز، ظلمت همه جا را فرا گرفت و تا ساعت ۳ بعدازظهر ادامه یافت. در این وقت عیسی با صدای بلند فریاد زد: ایلوئی، ایلوئی لماسبقتنی؟
این فرازی است از انجیل. ظلمت در نیمروز اصطلاحی است سیاسی که از کتاب عهدین گرفته شده و به موقعیتی اطلاق میشود که در آن کسی به گناه ناکرده دم تیغ برود.

کتاب اسمی از زمان و مکان نمیبره اما مشخصا در مورد شوروی و پاکسازی بزرگ استالین هست که در اون بسیاری از مخالفین و بلشویک‌های اولیه رو به دادگاه‌های نمایشی کشوندن و با اعتراف‌های اجباری و اعدام از دم تیغ گذروندن. داستان از جایی شروع میشه که یکی از اعضای اصلی که همیشه عکسش کنار شخص اول بوده دستگیر میشه و اونجا مورد بازجویی و شکنجه قرار میگیره و ضمن این به کارهایی که کرده در این مدت فکر می‌کنه و افرادی که باهاشون در ارتباط بوده و به چیزی که مدت‌ها بهش اعتقاد داشته، اصول حزب.
یک رمان سیاسی خیلی خوب و در نقد کمونیسم و دروغ‌هایی که به خورد جامعه داد و اینکه هدف وسیله و مسیر رو توجیه نخواهد کرد.ه
        

0

از ایدئولو
          از ایدئولوژی و توتالیتاریسم

تا کجا می‌توان برای یک ایدئولوژی هزینه داد؟
آیا یک ایدئولوژی میتواند کاری کند که انسان بر ضد خود، بر ضد زندگی، اقرار کند؟
در جوامع ایدئولوژیک، فرد چه اهمیتی در برابر جمع دارد؟
در این جوامع تا چه اندازه «هدف»، «وسیله» را توجیه می‌کند؟
باور به یک ایدئولوژی چقدر می‌تواند خطرناک و تهدیدکننده باشد؟
کوستلر در کتاب «ظلمت در نیمروز» سرگذشت یک مأمور حزب کمونیست را تعریف می‌کند که به‌دلایلی به زندان افتاده است. یکی از صدها زندانی‌ای که اسیر دادگاه‌های نمایشی مسکو می‌شوند. زندانی‌ای که گناهش، از دست دادن اعتقادش به کمونیسم و عدالت‌محور بودن آن است. «روباشف» هم خود را گناهکار می‌داند هم بی‌گناه. او که با وعده‌ی تحقق یک آرمانشهر به حزب پیوسته است حالا می‌بیند که با وجود اصولی که در ابتدا درست و منطقی به نظر می‌آمدند، نتایج وحشتناکی به بار نشسته است. تصفیه‌های بی‌شمار، اعترافات اجباری، شکنجه‌های روحی و جسمی طولانی: اتوپیا جایش را به فاجعه داده است. تیغ حذفی که در ابتدای انقلاب کمونیستی گردن دگراندیشان را زده، حالا روی گردن او که زمانی در هسته‌ی اصلی قدرت حضور داشته قرار گرفته است. گویی حزب، تاب تحمل کوچک‌ترین مخالفت‌ها را از دست داده است. کوستلر در این کتاب نه‌تنها خشونت و جنایات حزب را در تک‌گویی‌ها و بازجویی‌ها نشان می‌دهد، بلکه اساس ایدئولوژی آن را هم زیر سوال میبرد: اینکه نظریه‌های آرمان‌گرایانه چقدر می‌توانند بالقوه خطرناک باشند.

این رمانی است درباره‌ی توتالیتاریسم. توتالیتاریسمی که بر یک ایدئولوژی سوار شده است. حکومتی که تاب تحمل هرگونه مخالفتی ولو اندک را از دست داده است و خواهان اطاعت بی‌ چون و چرا و سرسپردگی بی حد و مرز است تا آنجا که نیروهایی را هم که در ابتدا با آن همراه بوده‌اند، به دلایل واهی قربانی می‌کند. رمانی درخشان درباره‌ی انقلابی که فرزندان خود را می‌خورد. این کتاب نشان میدهد که وقتی یک ایدئولوژی با قدرتی توتالیتر همراه شود تا چه اندازه می‌تواند برای زندگی خطرناک باشد و تا کجا پیش برود: حذف فیزیکی، سانسور و تباه کردن نیروی زندگی.
        

1