معرفی کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کستلر مترجم مژده دقیقی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
44
خواهم خواند
47
توضیحات
ظلمت در نیمروز بازنمایی دادگاه های نمایشی و تصفیه های استالینیستی است که یک سال پیش از جنگ جهانی دوم در شوروی اوج گرفت. روباشوف، شخصیت اصلی داستان، از رهبران انقلاب 1917 است که تحت بازجویی های سخت به اعمالی اعتراف می کند که هرگز از او سر نزده است. روباشوف شخصیتی خیالی است، اما کوستلر او را بر اساس ویژگی های رهبران فکری انقلاب بلشویکی و سیاستمداران برجسته ی شوروی خلق کرده است و شرح زندان و اعترافات او بازتاب آرای سیاسی روز است. ظلمت در نیمروز از تأثیرگذارترین رمان های سیاسی قرن است و در زمره ی مهم ترین آثار روشنفکری علیه کمونیسم به شمار می رود.بسیاری این کتاب را نقطه ی عطفی در گذر از دهه ی 1930 به سال های جنگ سرد شمرده اند.آرتور کوستلر در پنجم سپتامبر 1905 در بوداپست مجارستان به دنیا آمد. او در سال 1919 همراه خانواده اش به وین نقل مکان کرد. آرتور در دانشگاه پلی تکنیک وین تحصیل کرد، ولی علائق سیاسی او و شرایط اجتماعی اروپا در اوایل قرن بیستم او را به سوی حرفه ی روزنامه نگاری سوق داد. به پاریس و برلین رفت و در 1932 در این شهر به حزب کمونیست پیوست. در سال های 1936 و 1937، کوستلر سه بار از طرف روزنامه ی نیوزکرانیکل برای گزارش وقایع جنگ داخلی اسپانیا به این کشور سفر کرد. در سفر آخر، نیروهای فرانکو او را به اتهام جاسوسی دستگیر کردند و به مرگ محکوم شد. ولی پس از گذراندن چهار ماه در زندان های مالاگا و سویل، با وساطت مقامات حکومت بریتانیا آزاد شد. کوستلر پس از اعدام بوخارین و رادک در حکومت کمونیستی شوروی از عضویت در حزب کمونیست استعفا داد. او در مخالفت با حزب کمونیست نقش فعالی ایفا کرد. آثارش در نقد استالینیسم میلیون ها مخاطب یافت و همراه با 1984 و مزرعه ی حیوانات جورج اورول احتمالاً بیش از هر آموزش سیاسی یا تبلیغات ضدشوروی دیگری در سرزمین های مختلف مانع از جذب افراد به کمونیسم شد. در 1939، با آغاز جنگ جهانی دوم و حمله ی ارتش آلمان به فرانسه، کوستلر بار دیگر دستگیر شد و مدت کوتاهی در اردوگاهی در فرانسه اسیر بود. از این اردوگاه به انگلستان گریخت، ولی به دلیل خارجی بودن در آن کشور نیز مدتی به عنوان عنصر نامطلوب در زندان پنتون ویل در بازداشت بود. ظلمت در نیمروز، رمان بسیار مشهور کوستلر که یکی از زیباترین رمان های سیاسی زمانه ی ماست، در همین زمان در انگلستان منتشر شد؛ زمانی که کوستلر در زندان پنتون ویل بازداشت بود. کوستلر پس از جنگ به عنوان رمان نویس شهرت یافت. در فاصله ی سال های 1939 تا 1943 سه رمان سیاسی منتشر کرد که خودش آن ها را تریلوژی می دانست: گلادیاتورها (1939)، ظلمت در نیمروز (1940) و از ره رسیدن و بازگشت (1943). با پایان یافتن جنگ، کوستلر خود را بی وطن یافت. بازگشت به مجارستانِ کمونیست ممکن نبود. به امریکا رفت و اجازه ی اقامت را گرفت، اما در این کشور نماند، چون خود را اروپایی می دانست. سرانجام در 1949 تابعیت بریتانیا را پذیرفت و چند سال بعد در ویلز شمالی مزرعه ای خرید و با همسر سومش، سینتیا، در آن جا مستقر شد. کوستلر که به بیماری پارکینسن و نوعی سرطان خون مبتلا بود، در سوم مارس 1983 خودکشی کرد و همسرش، سینتیا، نیز همراه با او به زندگی خود پایان داد.مژده دقیقی متولد سال 1335 است. او سال هاست به کار ترجمه و ویرایش آثار ادبی، به خصوص آثار نویسندگان آمریکای شمالی، می پردازد. دقیقی زبان انگلیسی را در دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه آموخت. او در دانشگاه شهید بهشتی(دانشگاه ملی سابق) در رشته ی علوم سیاسی تحصیل کرده است. دقیقی پس از تحصیل به کار روزنامه نگاری پرداخت و در همان جا کار ترجمه را با ترجمه ی متن و مقاله برای مطبوعات آغاز کرد. اتود در قرمز لاکی، وقتی یتیم بودیم، ببر سفید، ظلمت در نیمروز، فرار، زندگی عزیز، یک مهمانی یک رقص و داستان های دیگر، ترجمان دردها و زندان هایی که برای زندگی انتخاب می کنیم از جمله کتاب هایی است که با ترجمه ی دقیقی منتشر شده اند.
بریدۀ کتابهای مرتبط به ظلمت در نیمروز
نمایش همهلیستهای مرتبط به ظلمت در نیمروز
یادداشتها
1401/3/18
1401/3/2
1402/10/16
این کتاب رو چند سال پیش خوندم و درست شخصیتها رو یادم نیست اما موضوع کتاب در زمان استالین میگذره و وحشت اون دوره است که حتی کسایی در انقلاب بودن به دلیل مخالفتهای جزئی به راحتی محکوم و اعدام میکردن. یه مورد که بخاطرم مونده اینه که یه مهندس ارشد و مسئول ساخت زیردریایی بود به دلیل نظر تخصصی تر از استالین داده و متفاوت از نظر اون بود رو اعدام کردن. ترجمه کتاب خوب بود تا اون جایی که یادمه.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1402/10/7
1403/12/22
ذوب شده ماجرای ظلمت در نیمروز، رمان خواندنی آرتور کستلر به سرنوشت فردی به نام روباشف میپردازه که روزگاری خودش از چهرههای مهم و انقلابیون اصیل محسوب میشده و حالا زندانی همان نظامی شده که کلی براش زحمت کشیده. همان اصطلاح معروف بلعیده شدن انقلابیون توسط انقلاب یا انقلاب فرزندان خود را میخورد. پس از کابوس دستگیری که گریبانگیر روباشف شده بود،بالاخره او دستگیر میشه و به زندان میافته.در زندان ما سه جلسه بازجویی داریم و در نهایت در فصل انتهایی اعلام حکم. در طول زندان روباشف رو میاره به خاطرات خودش. اینکه چه اقداماتی برای حزب کرده و چه حقهایی رو ناحق. چه انسانهایی رو له کرده و در راستای ایدئولوژی چه ستمهایی که کرده. فضای زندان و انفرادی این فرصت رو بهش میده که به گذشته خودش رجوع کنه و در این بین مخاطب هم با شخصیت او بیشتر و بهتر آشنا میشه. ترسیم فضای سرد و خفقان آور زندان از نکات مثبت مهم کتاب شمرده میشه. به طور کلی ترکیب قلم قوی نویسنده با تجریه زیسته او، معمولا به نتیجه درخشانی منجر میشه. خود کستلر در زندگی شخصیاش دوره ای درگیر زندان و انفرادی بوده و تونسته از این تجربه هولناک در نگارش این داستان استفاده کامل رو ببره. جلسات بازجویی توسط همکاران سابق خودش انجام میشه.اول ایوانف و سپس گلتکین. مباحث مختلفی مورد بحث قرار میگیره و صرفا اینطور نیست که اتهاماتی رو به روباشف نسبت بدند. مثلا در جلسه دوم مباحث جالب و تامل برانگیزی در مورد تاریخ و سیاست و سایر مسائل بین شخصیت ها گفته میشه. روند بازجویی و تغییرات حال و احوال روباشف به این شکل هست که ابتدا منکر اتهامات میشه و اینم بگم یه سری جرمهای ناکرده بهش نسبت داده بودند اما در نهایت روباشف حتی کارهای نکرده رو هم گردن میگیره! مساله حائز اهمیت چرایی این مساله است.به نظرم روباشف از روزی که عضو حزب شد و عکسش کنار بزرگان به در و دیوار چسبیده بود و برو بیایی داشت و سوار اسب لجام گسیخته قدرت بود زندانی شده بود. او زندانی حزب و تفکرات پوسیده حزب شده بود. او به معنی واقعی در حزب ذوب شده بود. زندان و یک سری مسائل باعث تلنگرهایی در او شده بود اما روندی رو تغییر نداد. تلنگر ایجاد شده آنچنان قوی نبود که منجر به یک تغییر معنی دار بشه. او زمانی به زندان افتاد که در واقع قبلش زندانی شده بود. زندانی آرمانهای حزب. زندان محل تنبه او نشد. زندان محل تحول او نشد که آدمی که چنان ذوب در یک ایدئولوژی بشه ، جایی برای تحول نخواهد داشت. او به جرم های نکرده هم اعتراف کرد و به گردن گرفت ، چون میخواست آخرین خدمت خودش هم به حزب و انقلاب و آرمانهاش بکنه. او نفهمید. نه در زمانی که در قدرت بود و نه در زمانی که در کنج زندان. نفهمید، چون راههای فهمیدن رو بسته بود. روباشف کی بود؟چی بود؟ به نظر من بیچاره.به نظر من ترحم برانگیز. او حکم خودش رو از زمانی که به عضویت حزب در اومده بود دریافت کرده بود.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/2/30